responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 83  صفحه : 2

چهار كتابخانه بزرگ بغداد در قرون وسطى
استلهورن مکنسن روث

##
ترجمه حميدرضا جمالى مهموئى**## كتابخانه هاى شكوهمند از جمله افتخارات بغداد در روزگار عباسيان محسوب مى شوند. بسيارى از خلفاى اين سلسله حامى علم و از گردآورى متون قديمى و متون عصر خويش مشعوف بودند. پيش از عباسيان, برخى از شاهزادگان اموى شروع به گردآورى و ترجمه متون علمى يونان كرده بودند. به عنوان مثال, خالد بن يزيد از مطالعات يونانى و قبطى در حوزه طب و كيميا حمايت مى كرد و آنچه را كه احتمالاً اولين كتابخانه عمومى در ميان اعراب بود بنيان نهاد.1 اما عباسيان اولين كسانى بودند كه در مقياس وسيع به ترويج علوم يونانى پرداختند. منصور, بنيانگذار بغداد, يكى از اولين حاميان علم بود. اين شيفتگى رشد كرد و توسعه يافت تا اين كه محصولات فرهنگ هاى كهن تر, از جمله آثار ايرانى و هندى را نيز در بر گرفت. دانشمندان براى گردآورى, استنساخ, ترجمه و تفسير انواع متون و منابع به خدمت گرفته شدند. بخش اعظم دانش يونان به صورت ترجمه هاى سريانى موجود بود, از اين رو دانشمندان عرب به آشنايى با سواد مسيحى روى آوردند. به يك مفهوم مى توان گفت كه علم در دربار مرسوم شد و وزراء و ديگر ملازمان خليفه به تبعيت از اسوه هاى خود به حمايت از ادبا و علما و جذب آنان پرداختند. شعرا و علما از گرد آمدن پيرامون حاميان خود براى مطالعه و مباحثه دل خوش بودند. اين گروه ها در پاره اى از موارد آن گونه كه در مورد محافل شاپور بن اردشير [يا سابور بن اردشير] ديده مى شود بسط و توسعه يافته و به دانشگاه مبدل شدند.
كتابخانه هاى كوچك و بزرگ نيز به زودى شكل گرفتند. بسيارى از اين كتابخانه ها, مجموعه هايى شخصى بودند كه صرفاً به منظور استفاده مالكين آن ها و دوستان نزديكشان شكل گرفته بودند; اما ديرى نپاييد كه كتابخانه هاى خلفا و ديگر دولتمردان ماهيت عمومى يا نيمه عمومى به خود گرفت. كتاب ها كه با مشقت نسخه بردارى و به قيمت گزاف خريدارى مى شدند نياز به حفاظت داشتند و از اين رو مالكين كتب آن ها را در مساجد, آرامگاه ها و يا مدارس كه در آن جا مراقبت از كتب و دسترسى دانشمندان قرون آينده به آن ها ميسر بود, به ميراث مى نهادند. اساتيد دانشگاه ها معمولاً تأليفات و كتابخانه هاى شخصى خود را به مؤسسات خويش مى بخشيدند. كتاب اغلب جزئى از وقفيات دانشمندان و اغنيا بود. اين شيوه يكى از راه هايى بود كه طى آن دانشمندان اطمينان خاطر مى يافتند كه آثارشان از دست نخواهد رفت. آن ها آثار خود را اغلب وقف دانشمندان و يا همه مسلمانان مى نمودند. ياقوت, مؤلف معجم البلدان و معجم الادبا, هنگام مرگش در 1229م. كتاب هاى خويش را وقف مسجد زيدى در كوچه دينار بغداد كرد.2 از سوى ديگر, دانشمند كهنسال خشمگينى به نام ابوحيان توحيدى, برآشفته از توجه كمى كه حس مى كرد كه مردم بغداد نسبت به او روا مى دارند, از ترس آن كه پس از مرگش قدر آثارش را ندانند, كمى پيش از مرگ تمامى آثارش را به آتش كشيد و از اين طريق اعلام كرد كه به تصور وى همشهريانش از درك ارزش علم حقيقى عاجزند.3

البته در آن روزگار نيز همانند اكنون, ماهيت و تنوع مجموعه ها به علايق مالكين آن ها بستگى داشت. در كل چنين مى توان گفت كه كتابخانه هاى بزرگ اوليه و مجموعه هاى خصوصى, به ويژه مجموعه هاى درباريانى كه به ادبيات فاخر و آثار وزين علاقه مند بودند, غنى و فوق العاده بوده اند. بعدها كتابخانه هاى بزرگ عمدتاً در مساجد و مدارس دينى جاى گرفتند. مجموعه هاى آن ها بيش تر به آثار مربوط به تفاسير قرآنى, كلام و احكام شرع محدود مى شد. اين مجموعه ها مدام گسترش يافته و آثار جغرافيايى, تاريخى, لغوى و ديگر موضوعات لازم براى درك مطالعات دينى را نيز دربر گرفتند. هر كتابخانه اى ظاهراً تعداد زيادى نسخه زيبا از قرآن را دربرداشته است.

اين مقاله به توصيف چهار كتابخانه بزرگ بغداد و مؤسسات مربوطه آن ها مى پردازد. قديمى ترين آن ها كتابخانه مأمون است كه از 813 تا 833م. خليفه بود. ديگرى توسط شاپور بن اردشير در 991 تا 993م. براى علما و ادبايى كه به دانشگاه وى رفت و آمد داشتند تأسيس شد. متأسفانه, حدود هفتاد سال بعد سلجوقيان آن را غارت كرده و سوزاندند. اين كتابخانه نمونه خوبى از آن دسته از كتابخانه هايى است كه بنابر نيازها و علايق يك جامعه ادبى شكل مى گيرند. دو كتابخانه بعدى, نمونه هايى از كتابخانه هاى مدارس يا دانشگاه هاى دينى هستند. نظاميه توسط نظام الملك ايرانى, وزير دو سلطان سلجوقى تأسيس شد و بدون مزاحمت تا پس از ورود مغول ها در 1258م. پابرجا ماند. مدرسه مستنصريه كه داراى كتابخانه اى فوق العاده غنى بود توسط المستنصر, خليفه عباسى (متوفى 1242م.) بنا شد. اين مؤسسه آخرين عمارت بزرگى بود كه توسط خلفاى بغداد بنا شد.

شايد جذاب ترين وجه اين كتابخانه ها, جايگاه مهمى باشد كه در حيات فرهنگى روزگار خويش داشته اند. آن ها انبارهايى نَمور نبودند كه تصدى آن ها بر عهده افراد جاهل باشد و كتب آن ها به ندرت مورد استفاده قرار گيرد, بلكه برعكس, محفل دانشمندان بزرگ و ادبا بودند. كتاب ها را كسانى گردآورى مى كردند كه به كتاب عشق مى ورزيدند. اين كتاب ها مورد استفاده دائم دانشمندان و محصلين مشتاق بودند. اين كتابخانه ها مكان هايى شلوغ بودند. كتابدارها كه اغلب نام آوران حوزه هاى مختلف بودند, براى گردآورى كتب ارزشمند و نادر كه در صورت لزوم استنساخ و به زبان عربى ترجمه مى شدند, راهى سفر شده يا افراد ديگرى را مأمور اين كار مى كردند. مَسند كتابدار در سرزمين هاى اسلامى طى قرون ميانه بايستى مسندى پر افتخار بوده باشد, چرا كه در اين چهار كتابخانه همانند كتابخانه هاى ديگر, دانشمندان بزرگى بر اين مسند تكيه زدند كه از قرار معلوم به لحاظ شناختى كه از كتب داشتند, براى اين سمت برگزيده مى شدند. آن ها در جامعه روزگار خويش و اغلب در دربار, شخصيت هاى مهمى بودند و خود, يكى از اعضا ـ نه صرفاً خادم ـ گروه هاى علمى و فرهنگى كه در كتابخانه ها گرد هم مى آمدند, محسوب مى شدند. كتابخانه مأمون
احتمالاً اولين كتابخانه بزرگ بغداد كتابخانه اى بود كه توسط مأمون, هفتمين خليفه عباسى (198ـ 218هـ.ق/ 813 ـ833م.) تأسيس شد. او مؤسسه اى بنا نهاد كه به اسامى مختلف بيت الحكمه, دارالحكمه يا خزانة الحكمه معروف است. اين مؤسسه شامل يك رصدخانه و يك كتابخانه بود. اطلاعات ما درباره اين مؤسسه بسيار اندك است. بيش تر اين اطلاعات از الفهرست استخراج شده كه يكى از منابع قديمى و ارزشمند در زمينه شناخت كتب و مؤلفين محسوب مى شد. ظاهراً هيچ توصيف مفصلى از بيت الحكمه وجود ندارد. انسان مايل است چگونگى فضاى كتابخانه, نحوه اداره آن, چگونگى نگهدارى كتب, اين كه فهرست نويسى مى شده اند يا خير و جزئيات بيش ترى در ارتباط با ماهيت و اندازه مجموعه ها و نوع افرادى كه از آن ها استفاده مى كرده اند, بداند.

مأمون همانند پدرش هارون الرشيد, حامى علم بود و هردو از مصاحبت دانشمندان برخوردار و مشوّق حضور آن ها در دربار بودند. هارون نيز كتابخانه اى داشته است; چرا كه الفهرست به دو مرد اديب اشاره كرده كه در آن جا به هارون خدمت مى كرده اند. يكى از آن ها ابوسهل فضل بن نوبخت بوده كه بنا به گفته ابن النديم هفت كتاب تأليف كرده و در خزانة الحكمه هارون, كتاب هايى از فارسى به عربى ترجمه كرده است. پايه دانش وى بر كتاب هاى ايرانيان بوده و هارون به دانش وى از متون فارسى اطمينان داشته است.4 نفر دوم, علاّن شعوبى, يك نسب شناس است كه به عنوان نسخه بردار به هارون, برمكيان و سپس مأمون خدمت كرده است.5 كتاب اصول هندسه اقليدس [اسطورشيا] اولين بار براى هارون ترجمه شد كه اين ترجمه احتمالاً جزئى از گنجينه كتابخانه وى بوده است.6

مأمون به همه شاخه هاى علم علاقه فوق العاده داشت و خود نيز تا حدودى صاحب توانايى هاى فكرى بود, از اين رو تمايل وى به گردآورى كتب ارزشمند و نادر را بايستى مبتنى بر چيزى بيش از يك تمايل مال اندوزانه و حريصانه صرف دانست. رصدخانه وى آزمايشگاهى بود كه دانشمندان در آن مطالعه, آزمايش و تأليف مى كردند. گفته مى شود كه تمامى علوم در آن جا حضور داشته اند. علم هيئت بيش تر با طالع بينى كه خليفه اعتقاد زيادى به آن داشت عجين شده بود, اما كارهاى علمى معتبر زيادى نيز تحت مديريت يحيى [بن ابى منصور] انجام شد. وى به عنوان منجم/طالع بين در خدمت خليفه بود. او عضوى از خانواده مشهور منجّم و يكى از موكلين مأمون بود كه توسط وى به اسلام گرويده بود.7 خوارزمى نويسنده كتابى در باب جبر و مقابله و تهيه كننده يك تقويم نجومى كه مدت ها معتبر بود,8 عادت داشت براى مطالعه به كتابخانه مأمون برود. هردو اثر وى بنا به درخواست خليفه تأليف شد. بسيارى از ديگر دانشمندان مشهور روزگار نيز در دربار مأمون حضور داشته اند.
در آن زمان علاقه زيادى نسبت به شناخت هر آنچه كه توسط دانشمندان ديگر فرهنگ هاى كهن نوشته شده بود, وجود داشت. زمانى كه درمى يابيم هر ذره از اطلاعات مى بايست ابتدا به زبان عربى ـ زبانى كه استفاده از آن براى مقاصد علمى تنها اندك زمانى قبل آغاز شده بود و از اين رو اساساً فاقد اصطلاحات فنى و يا از اين حيث ضعيف بود ـ ترجمه مى شد, ارزش مسئوليتى را كه پيش روى اين افراد قرار گرفته بود, درمى يابيم. شگفت اين است كه اين مسئوليت تا حدّ ممكن دقيق و سريع به انجام رسيد.

برجسته ترين اثر منجمين مأمون, جداول مشهور اصلاح شده نجومى بود كه مبتنى بر رصدهايى بود كه خود آنان براى اصلاح عناصر بنيادين مجسطى انجام داده بودند. اين جداول نيز به نوبه خود با رصدهايى كه تحت حمايت مأمون در رصدخانه كوهستانى شمال دمشق [كوه قاسيون] انجام شد, تطبيق داده شدند.9

برخى از ترجمه ها مستقيماً از يونانى صورت مى گرفت و ترجمه هاى ديگر از سريانى; از اين رو به مردانى نياز بود كه بر هردو زبان كاملاً مسلط باشند. در ميان قابل ترين مترجمان قرن نهم, گروهى وجود داشت به سرپرستى حنين بن اسحاق, پزشك مسيحى. اغلب كشف اين كه كدام ترجمه ها كار خود وى است و كدام محصول مكتب وى كه پسرش اسحاق بن حنين را نيز شامل مى شد, مشكل است.10

در عين حال, خليفه حمايت خود را به علوم محدود نساخت, بلكه به پرورش ديگر انواع متون نيز پرداخت. وى كه يك معتزلى دو آتشه يعنى طرفدار نظام كلامى بسيار خردگرايانه بود, مطالعه فلسفه يونان را بسيار تشويق مى نمود. اين حوزه نيز همچون حوزه علوم مستلزم كار طاقت فرساى ترجمه بود. افراد زيادى مشغول استنساخ و ترجمه كتب فارسى, سريانى, هندى و يونانى بودند. سلايق مأمون بسيار جامع و متنوع بود. وى گردآورى داستان هاى تفنّنى از منابع ايرانى و هندى و به كار گرفتن افراد زبده براى ترجمه آن ها به زبان عربى را مايه كسر شأن خليفه اسلام نمى دانست. براى تأمين مالى اين كار بايستى پول زيادى هزينه شده باشد, چرا كه نمى توان به اين مسأله بى توجه بود كه كاتبان و مترجمانى كه به كار گرفته مى شدند, صرفاً كاركنان اجيرشده عادى نبودند, بلكه مردانى صاحب كمال بودند; آن چنان كه نام آن ها اين شايستگى را داشته كه محمد بن اسحاق در الفهرست آنان را ثبت كند. در الفهرست كه سياهه اى از مؤلفان و آثار آن هاست, بارها پس از اسامى نويسندگان عبارات (استنساخ كرد) يا (براى مأمون در بيت الحكمه ترجمه كرد) [نَقَل للمأمون فى بيت الحكمه] را مشاهده مى كنيم. يكى از صحافان مأمون به نام ابن ابى الحريش, آن قدر در كارش مهارت داشته كه نام وى ثبت شده است.11 در صفحه 9 الفهرست, قطعه اى از يك نوشته حميرى وجود دارد كه محمد بن اسحاق آن را از روى نسخه اى در كتابخانه مأمون كه تماماً به خط حميرى جنوب عربستان بوده, رونويسى كرده است. در ديباچه آن نسخه چنين ذكر شده كه: (از ترجمه هايى كه اميرالمؤمنين عبدالله مأمون ـ اكرمه الله ـ امر به نسخه بردارى از آن ها كرده است) [ما امر بنسخة اميرالمومنين المأمون عبدالله اكرمه الله من التراجم].12 ابن ابى اصيبعه13 پزشك و نويسنده اواسط قرن سيزدهم ميلادى ذكر مى كند كه تعدادى كتاب به دستخط الازرق, كاتب حنين بن اسحاق, ديده است كه علامت يا نشان مأمون را در برداشته اند كه وى امر به ترجمه آن ها نموده است. آيا اين مُهر يا نشان خليفه روى همه كتاب هاى متعلق به كتابخانه وى استفاده مى شده يا اين كه عبارت (علامة المأمون) به عبارت مشابهى اشاره دارد كه كتاب توصيف شده توسط نويسنده الفهرست با آن شروع شده است؟ احتمالاً گفته ابن ابى اصيبعه نيز اشاره به مهرى دارد كه حاوى عبارت نقل شده در بالا بوده است.

هيچ سندى درباره ميزان پولى كه مأمون براى كتاب ها و ترجمه هايش صرف نموده در دست نداريم; اما سه برادر معروف به بنوموسى كه آنان نيز حامى علم بودند ـ هرچند شايد در مقياسى كوچك تر نسبت به خليفه ـ از گروهى از مترجمان حمايت مى نمودند كه مشهور است هزينه آن ها ماهيانه 500 دنيار بوده است. اين سه برادر حداقل براى مدتى در بيت الحكمه همراه يحيى بوده اند.14

مأمون همچنين شيفته آثار كمياب بود. وى صاحب نوشته اى بود كه گمان مى كردند به دستخط عبدالمطلب, پدر بزرگ پيامبر(ص) است. چنين كلاه بردارى بزرگى احتمالاً پول هنگفتى نصيب دلالان كتاب كرده است.15

انسان مايل است مطالب بيش ترى درباره مردان مشهورى همچون خوارزمى كه براى مطالعه در كتابخانه مأوا مى گزيدند بداند. منبع بيش تر اطلاعات محمد بن اسحاق در تأليف الفهرست در 377ق/ 988م., بيت الحكمه بوده است. ثروتى وصف ناشدنى بايست در اين مركز علمى موجود بوده باشد. اين مركز تا زمانى كه شهر در 656ق/ 1258م توسط مغول ها غارت شد, شكوفا بود. سه كتابدار كتابخانه مأمون
الفهرست از سه مرد كه در جهان ادبى روزگار خويش مشهور بودند به عنوان صاحب بيت الحكمه يا صاحب خزانةالحكمه مأمون نام برده است. پذيرفته شده كه اين مؤسسه بيش از يك كتابخانه داشته است; از اين رو احتمالاً آن ها مديران كل دستگاه بوده اند. سَلم ظاهراً تنها شخص از ميان اين سه نفر است كه به خاطر علايق علمى وى از او ياد شده است, اما وظايف وى بيش تر شامل وظايف يك مجموعه ساز يا گردآورنده و نيز مترجم كتب علمى بوده تا وظايف يك دانشمند فعال. با اين حال, هر سه نفر مردانى اديب بوده اند كه اسامى آن ها در ارتباط با كتب بيت الحكمه ذكر شده و از اين رو به احتمال زياد كتابدار تلقى مى شده اند. يقينى وجود ندارد كه آيا همه آن ها در يك زمان در اين سِمَت خدمت مى كرده اند يا خير, اما روشن است كه همزمان حداقل دو كتابدار فعاليت مى كرده اند; چرا كه سَلم و سعيد بن هارون در جاهاى مختلف به عنوان همكاران سهل بن هارون كه برجسته ترين فرد در ميان اين سه تن است, ذكر شده اند. از قرار معلوم هرسه نفر از جايگاه و مرتبه يكسانى در مؤسسه برخوردار بوده اند, چراكه از هرسه نفر به عنوان صاحب و همكار سخن رفته است تا اين كه يكى به عنوان دستيار ديگرى ذكر شده باشد.16

سهل در ميان اين كتابدارها, معروف ترين است. تعجبى نيست اگر او احتمالاً پسر ابوسهل فضل بن نوبخت كه در خزانةالحكمه هارون كتب فارسى را ترجمه مى كرده, بوده باشد. سهل كه از خانواده اى ايرانى بود, ابتدا به بصره مهاجرت كرد و بعدها به مأمون پيوست و صادقانه به وى خدمت كرد. خليفه تمايلات شديد ضد عربى وى را بسيار قابل قبول مى دانست. وى به خاطر ظرافت سبك, قابليت هاى شاعرى, بلاغت, فصاحت, خرد و شناختش از كتب, معروف بود.

در دوران عباسى دو نوع داستان رواج بسيار يافت: داستان هاى عجيب و غريب, معروف به (خرافات) و داستان هاى موسوم به (اسمار) يا قصه هاى شب; يعنى قصه هايى كه براى تفريح شامگاهى نقل مى شدند. گاهى نقل يك قصه چندين شب به درازا مى كشيد.17 نه تنها داستان هاى ايرانى, هندى و يونانى الاصل با اشتياق گردآورى شدند, بلكه كاتبان حرفه اى نيز در ساختن و پرداختن قصه و جا زدن آن ها در متون ترديد نكردند. نام سهل بارها به همراه نام ابن مقفع كه كليله و دمنه را به عربى ترجمه كرد, ذكر شده است.18 نظر به اين كه اين دو نفر همعصر نبوده اند (ابن مقفع ترجمه را در حدود 750م. انجام داد و سهل در 859 ـ860م. وفات يافت), محتمل به نظر مى رسد كه از نگاه نويسنده الفهرست, اين دو, جزء برجسته ترين ادبايى بوده اند كه اين نوع قصه را كه در آن پرندگان و حيوانات همچون انسان, ناطق هستند, در زبان عربى رواج بخشيده اند. سهل صرفاً به گردآورى و ترجمه منابع فارسى و هندى كفايت نكرد, بلكه كتاب [ثعله و عفراء] را نيز به تقليد از كليله و دمنه تأليف كرد.19

يكى از آثار به جا مانده وى رساله اى است در ستايش بُخل. اين اثر بسيار مورد تحسين جاحظ, دانشمند معاصر وى قرار گرفت. جاحظ بسيار متأثر از سهل بود و از او بسيار نقل قول كرده است.20 شايد اين رساله صرفاً نمونه اى از شاهكارهاى بلاغت باشد كه نويسندگان روزگار آن را دوست مى داشته اند يا آن چنان كه گلدزيهر (Goldziher) اعتقاد دارد, شايد چنين باشد كه سهل به عنوان يك شعوبى (كسى كه با خود برتربينى اعراب نسبت به مسلمانان غير عرب مخالف بود) در اين رساله به فضيلت ملى اعراب يعنى سخاوت تاخته است.21

به هر حال, ابن خلّكان مضمون اين رساله را مطابق با خصيصه اصلى شخصيت خود سهل دانسته و حكايتى براى نشان دادن خِسّت مفرط اين مرد بزرگ نقل كرده است. روزى سهل ميهمانانى داشته كه صحبت آنان آن قدر به درازا مى انجامد كه در نهايت ميزبان گرسنه مجبور مى شود امر به آوردن شام كند. شام وى شام يك مرغ پير لاغر بوده كه از فرط سفتى قابل بريدن و جويدن نبوده است. سهل كه درمى يابد مرغ سر ندارد, آشپز را كه به تصور اين كه خوردن چيزى به اين پستى دون شأن سهل است, به جرم اين كه سر مرغ را دور انداخته, ملامت مى كند و مى گويد: (نادان, غلط انديشيده اى. والله از كسى كه حتى پنجه مرغ را دور اندازد متنفرم, حال قضاوت كن در مورد كسى كه سر مرغ را دور انداخته چه احساسى بايد داشته باشم… مى دانم كجاست. آن را در شكمت جاى داده اى. خدا به حسابت خواهد رسيد!)22

سَلْم (اين نام گاهى سلما و گاهى سلمان نيز نوشته شده) نيز در زمره علاقه مندان به كليله و دمنه ـ كتابى كه اصل آن منشأ هندى دارد و از طريق ترجمه پهلوى به عربى راه يافت ـ بود. وى مى بايست داراى قابليت هاى زبانى قابل توجهى بوده باشد. او نه تنها از فارسى ميانه به عربى ترجمه مى كرد, بلكه يكى از مأمورانى بود كه مأمون آن ها را براى به دست آوردن كتب علمى و فلسفى يونانى كه بعدها به عربى ترجمه شدند, نزد امپراطور, لئوى ارمنى فرستاد.23 نقل شده كه ارسطو به خواب مأمون درآمد و اهميت عقل را براى وى تشريح كرد; در نتيجه, خليفه اين مأموران را جهت به دست آوردن كتب يونانى براى كتابخانه اش گسيل داشت. اين مأموران در بازگشت همه نوع كتب ناياب از جمله آثار مربوط به فلسفه, هندسه, مكانيك, موسيقى, رياضيات و طب را به همراه آوردند. اين كتاب ها به زودى توسط تعدادى دانشمند بزرگ و خشنود از خدمت به مأمون ترجمه شدند. اولين ترجمه عربى مجسطى بطلميوس به امر و كوشش يحيى بن خالد برمكى (متوفى 190ق/805م) تهيه شد, اما چون ترجمه خوبى از كار درنيامد, مورد پسند وزير واقع نشد. از اين رو وى شخصى به نام ابوحسّان و سلم را به اين كار گماشت و آنان نيز به خوبى از عهده برآمدند و به تصحيح كامل اثر اهتمام ورزيدند.24

از سه كتابدار بزرگى كه به مأمون خدمت كردند, سعيد بن هارون كمتر از همه شناخته شده است. الفهرست او را جزء بليغان و فصيحان بزرگ اسلام و نويسنده مجموعه اى از نامه ها يا رسائل و كتابى درباره فلسفه و منافع آن به نام (الحكمة و منافعها) دانسته است. عقايد وى آن قدر مهم بوده كه جاحظ, مؤلف معروف كتاب الحيوان از وى نقل قول كرده است.25 كتابخانه شاپور بن اردشير
بهاءالدوله, سلطان آل بويه در 380ق/91ـ990م. شاپور بن اردشير را به وزارت منصوب كرد, اما سال بعد وى را عزل نمود. در 382ق/93ـ992م. دو مرتبه وى را منصوب كرد, اما بازهم قدرت شاپور بيش از يك سال دوام نيافت, چراكه در 383ق خانه اش غارت و خودش مجبور به اختفاء شد. در سال هاى 386 و 390ق وى براى دو دوره كوتاه مدت صاحب منصب شد. در 381 يا 383ق شاپور دانشگاهى در بغداد بنا كرد كه به دارالعلم معروف بود. اين دانشگاه در كرخ, بزرگ ترين محله غرب بغداد, در ناحيه اى موسوم به بين السورين و به گفته ياقوت در كوچه منصور قرار داشته است.26 مشهود است كه كتابخانه ركن مهمى از دانشگاه بوده است, چرا كه هر از گاهى به اين مؤسسه به سادگى با عنوان (دارالكتب) يا (دارالكتب القديمه) اشاره شده است. موقوفات اين مؤسسه به حد كافى زياد بوده, آن گونه كه اين مؤسسه از فراز و نشيب حيات بنيانگذار خود لطمه نديده است, چرا كه در زمان مرگ شاپور در 416ق/ 26ـ1025م شكوفا بوده است. مؤلفان در باب تاريخ ويرانى آن نيز همچون تاريخ تأسيسش اختلاف نظر دارند. ياقوت تصديق مى كند كه كتاب ها در 447ق/1055م, زمانى كه طغرل بيگ سلجوقى وارد بغداد شد, سوزانده شدند.27 اما به زعم ابن اثير در الكامل و به زعم بندارى, اين دارالعلم از تاراج و ويرانگرى سربازان سلجوقى جان سالم به در برد, اما در آتشى كه به سال 451ق/1059م در محله كرخ درگرفت طعمه حريق شد.28

اطلاعات ياقوت كه با جهد بسيار و اغلب از منابع دست اول تهيه شده اند, معمولاً از اطلاعات نويسندگانى كه اساساً گردآورنده بوده اند (مثل ابن اثير) دقيق تر تلقى مى شوند. به هر حال بسيارى از دانشمندان نقشه كرخ و حومه آن را در آثار ياقوت چندان قابل اطمينان نمى دانند, چرا كه نه با خود سازگار است و نه با اطلاعات عرضه شده توسط نويسندگان ديگر همخوانى دارد. ظاهراً ياقوت توضيحات مربوط به اين محله بغداد را چندى پس از ترك شهر نوشته و حافظه اش وى را در مورد جزئيات يارى نكرده است.29 در خصوص اين كه آيا اين عدم صحت و اطمينان در مورد تاريخ هايى كه وى در مورد تاريخ كرخ ارائه كرده صدق مى كند يا نه, يقينى وجود ندارد. البته اين احتمال وجود دارد كه كتابخانه دوبار در اثر آتش سوزى خسارت ديده باشد و شايد اين اظهارات بندارى در ارتباط با آتش ويرانگر كتابخانه كه مى گويد: (و آن, يكى از دو حريق بزرگ بود)30 اشاره اى باشد به وقوع دو حريق در كتابخانه.

ياقوت جزئيات حريق را بيان نكرده, اما از گفته هاى بندارى و ابن اثير مى توان دريافت كه همه كتاب ها از بين نرفته اند. نه تنها عامه مردم در تاراج اين گنجينه غنى كتاب سهيم بودند, بلكه عميدالملك كُندرى كه ادوارد براون او را يك دانشمند برجسته عرب توصيف كرده نيز در غارت گنجينه هاى عالى آن به خود ترديد راه نداد.31 ابن اثير درباره ويرانگرى و خودخواهى كندرى چنين مى گويد: (وه كه چه تفاوتى است ميان كردار او و كردار نظام الملك كه مدرسه ها بنا نهاد و علوم را در بلاد اسلام گردهم آورد و كتاب ها و چيزهاى ديگر را وقف كرد).32

مشهود است كه بخشى از وقفيات اصلى دانشگاه شاپور, شامل مجموعه بزرگى از كتب مى شده كه احتمالاً همان كتابخانه شخصى بنيانگذارش بوده است. گفته مى شود كتابخانه اين مؤسسه شامل 10400 جلد كتاب بوده كه متون شاخه هاى مختلف ادبيات در آن موجود بوده است. در ميان آن ها صدها مصحف (اين كلمه اغلب به صورت خاص براى نسخه هاى قرآن به كار رفته است) به دستخط دو برادر به نام بنومقله وجود داشته كه نوشته هاى آنان از ارزش بالايى براى گردآورندگان كتاب برخوردار بوده است. روشن نيست كه آيا اين ارقام در مورد وقفيات اصلى شاپور به كار رفته يا در مورد اندازه مجموعه در زمان حريق. به هر روى, كتابخانه داراى كتب نفيس زيادى بوده است. ياقوت مى گويد كه همه آن ها خودنگاشت هاى علما بوده اند. او با شور و شوق تصديق مى كند كه (كتاب هايى زيباتر از اين ها در دنيا وجود ندارد) [ولم يكن فى الدنيا احسن كتباً منها].33 با اين حال, وى از اين جمله ستايشى در جاى ديگر براى ديگر مجموعه ها نيز استفاده كرده است, چنان كه مى توان قياس وى را كه تداعى كننده خرده تراوشات تبليغات چى هاى معاصر است, زير سؤال برد. عبارت (دارالكتب) كه ياقوت34 و ابوالعلاء معرّى35 آن را به كار برده اند, به نظر حاكى از آن است كه يك ساختمان خاص براى كتابخانه, همانند بناهايى كه يقيناً در شيراز و نقاط ديگر موجود بوده, وجود داشته است.36

وقفيات شاپور هزينه اداره مؤسسه و به احتمال قريب به يقين نيازهاى برخى از دانشمندان را كه به مؤسسه رفت وآمد داشتند تأمين مى كرده است. او نسبت به شعرا آن قدر سخاوتمند بود كه فصلى از يتيمة الدهر ابومنصور ثعالبى به مديحه سرايان وى اختصاص يافته است. ابوالعلاء معرّى, شاعر نابيناى اهل سوريه كه عموماً وى را يك متفكر آزادانديش تلقى مى كنند, در زمره ادبا و موسيقى دانانى بود كه دانشگاه شاپور را به يكى از مراكز اصلى حيات فرهنگى بغداد مبدل كرده بودند. ابوالعلاء پيش از آن كه باقى عمر را در خانه خويش در معره سوريه عزلت گزيند, حدود يك سال و نيم (10ـ1009م) در بغداد به سر برد. تعدادى از نامه هاى وى كه پس از بازگشت به سوريه نوشته شده اند, بيانگر آرزوى وى براى بهره مندى مجدد از فرصت هايى هستند كه در بغداد به ويژه در (دارالعلم) براى افراد مورد علاقه اش فراهم بود. در يكى از نامه هايش37 خطاب به دوستش ابومنصور, متولى (يا به زعم ياقوت كتابدار) دارالعلم مى نويسد كسانى كه در صدد عيب جويى از وى هستند مى گويند: (آيا عشق تو به دارالعلم از احساسى معقول ريشه مى گيرد يا از حسى سبك سرانه؟)38 در نامه شماره هفت, خطاب به دايى خود با اشاره به اشتياق خود براى رفتن به بغداد مى گويد: (اين كتابخانه است كه مرا به آن جا مى كشاند).39 در يكى از قصايدش آمده كه
[وغنّت لنا فى دار سابور قنيه
من الورق مطراب الاصائل ميهال]
(و در دار سابور زن آوازه خوان بشاشى با آوايى به خوش الحانى كبوتر, جان تازه اى به غروب ما بخشيد.)
اين بيت ظاهراً اشاره به نوعى تفريح دارد كه اين وزير و نيز ديگر حاميان هنر را از آن بسيار خوش مى آمده است.40 در چنين مواقعى شعرا قصايد خود را براى بانيان مى خواندند, نوازندگان آواز سرمى دادند و مى نواختند و ادبا به مناظره مى پرداختند. شگفت نيست كه ابوالعلاء دلتنگ چنين محافل درخشانى شده و آرزوى حضور مجدد در آن ها را داشته است. محافلى كه در آن ها اشعارش مورد استقبال و طبع لطيف زيركانه اش مورد احترام قرار مى گرفت.

يكى از متصديان دانشگاه شاپور به نام عبدالسلام بصرى دوست ابوالعلاء بود. از ابوالعلاء يك نامه و چند شعر خطاب به وى به جا مانده است.41 عبدالسلام در مطالعات نحوى و جغرافيايى مشهور بود. عقايد وى بارها توسط ياقوت در معجم البلدان نقل شده است. قابليت هاى وى به عنوان يك لغوى توسط حكايتى كه ابن خلكان آن را از ابوالعلاء نقل كرده به تصوير كشيده شده است. ابوالعلاء نيز به نوبه خود مدعى است كه اين حكايت را از خود عبدالسلام كه ابوالعلاء وى را (حافظ (keeper) دارالعلم بغداد, مردى راستگو و از دوستان خوب من) توصيف نموده, نقل كرده است. عبدالسلام زمانى را يادآور مى شود كه وى در كلاس درس يكى از نحويّون برجسته به نام ابوسعيد سيرافى حاضر بوده است. يكى از محصلين با صداى بلند مشغول خواندن يك اثر لغوى بوده است. استاد قرائت وى را قطع مى كند تا يكى از نكات نحوى مستتر در شعر نقل شده در متن را تشريح كند. عبدالسلام به صراحت با توضيح ابوسعيد مخالفت مى كند. از اين رو پسر ابوسعيد كه در كلاس حاضر بوده, احساس سرافكندگى مى كند. وى برمى خيزد و به دكانش باز مى گردد (وى تاجر كره بوده است) و در عين حال كه به كسب و كار خويش ادامه مى دهد به مطالعه مى پردازد. او خود را وقف علم مى كند تا اين كه دانشمندى برجسته مى شود و سپس رساله اى مى نويسد و در آن به توضيح درباره همان شعر دردسرآفرينى مى پردازد كه براى پدر بزرگوارش شرمندگى به بار آورده بود.42

متصدى ديگر اين دانشگاه كه او نيز از دوستان ابوالعلاء بوده, شخصى است به نام ابومنصور. نامه شماره 19 ابوالعلاء خطاب به وى نوشته شده است. در اين نامه به شعرى اشاره شده كه ابوالعلاء آن را به افتخار ابومنصور كه برايش احترام بسيار قائل بوده سروده است.43 مدت ها تصوّر مى شد كه اين ابومنصور از جهات ديگر ناشناخته است, اما احتمال دارد كه او همان ابومنصور, (خازن دارالكتب القديمه) شاپور بن اردشير در محله كرخ باشد كه ياقوت سرگذشت وى را ارائه كرده است.44 مارگوليوث (Margoliouth) ويراستار مجموعه گيب (Gibb series) و نامه هاى ابوالعلاء (1898) در پانويس خود مى گويد كه اين دو ابومنصور يكى هستند, اما هيچ توضيحى در مورد تناقض موجود در تاريخ ها ارائه نمى دهد. ياقوت مى گويد كه ابومنصور در 417ق متولد شده و در 510ق وفات يافته است و شهرت وى به خاطر يكى از كتاب هايش بوده كه در 432ق نوشته است. ياقوت براى افزودن بر پيچيدگى هاى شخصيت وى, حكايتى از يك نويسنده ديگر نقل مى كند; درباره حيله اى كه يك كمك كتابدار عليه ابومنصور به كار بست. تصور مى شود اين ماجرا مربوط به دورانى است كه شريف مرتضى, متكلم مشهور, مدير دانشگاه شاپور بوده است. گفته مى شود شريف مرتضى اين سِمَت را تا چندين سال پس از مرگ شاپور در 416ق نيز حفظ نموده است. معروف است كه شريف مرتضى در 436ق وفات يافته است. نظر به اين كه ابوالعلاء بغداد را در 400ق ترك كرده, غيرممكن مى نمايد كه وى با همان ابومنصورى دوست بوده باشد كه ياقوت به وى اشاره كرده است, البته اگر تاريخ نامه ها موثق باشد. ياقوت كه ارتباطى ميان ابومنصور و ابوالعلاء قايل نشده, به اين نكته واقف بوده كه ابومنصور مورد نظر وى, مشكل مى توانسته در زمان سرپرستى شريف مرتضى به عنوان كتابدار در خدمت دانشگاه شاپور بوده باشد و از اين رو اذعان مى دارد كه اين واقعه احتمالاً به پدر ابومنصور اشاره دارد و متذكر مى شود كه (تنها خداوند عزّوجلّ مى داند حقيقت چيست.) احتمال دارد كه اين ماجرا داستانى مربوط به دوست ابوالعلاء باشد كه او نيز شريف رضى را مى شناخته است; اما در مورد اين كه آيا او همان مردى است كه ياقوت شرح حالش را بيان كرده يا خير, يقينى وجود ندارد. اگر اين دو شخص, يك نفر باشند, پس بايد گفت كه تاريخ هايى كه ياقوت ذكر كرده اشتباهند يا اين كه در هنگام استنساخ كتاب وى, اين ارقام تاريخى اشتباه كتابت شده اند.

اين حكايت بيان مى كند كه چگونه ابى عبدالله بن حمد, همكار ابومنصور, [دستيار وى], با اين خبر كه كك ها [البراغيث] به سرعت مشغول از بين بردن كتب كتابخانه هستند, نزد ابومنصور رفته و از وى تقاضا مى كند تا از شريف مرتضى چاره اى بخواهد. ابومنصور كه كتابدار ارشد بوده با سرگشتگى نزد رئيس دانشگاه مى رود و با وقار و احتياط از وى تقاضاى مساعدت و داروى فورى براى نابودى كك ها مى كند و مى گويد: (كتب, در شرف نابودى است) [فقد اشرفت الكتب على الهلاك بهم]. مرتضى پس از شنيدن ماجرا مى گويد: (كك ها, كك ها, خدا لعنت كند ابن حمد را, همه اين ها يك شوخى و هزل بيش نيست.) [فقال المرتضى: البراغيث, البَراغيث مُكرراً, لَعَن الله ابن حمد, فامُرُه طنز وهزل]. ياقوت مى گويد ابومنصور خازن دارالكتب القديمه در كرخ, اديب, فاضل, نحوى, فقيه مذهب شيعه و صاحب دستخطى معروف بود.

شرح ياقوت هرقدر هم كه باعث سردرگمى شود ـ چه تصور كنيم كه يك ابومنصور وجود داشته و چه دو ابومنصور ـ و حتى اگر گفته هاى وى را به دوست ابوالعلاء مربوط بدانيم, در هر حال اين شرح نكاتى درباره يكى از كتابخانه هاى بزرگ بغداد در بردارد, از جمله اين كه منصب كتابدارى را مردانى به عهده داشتند كه صاحب كمالات علمى بودند, درست همان طور كه در كتابخانه مأمون چنين بود و ظاهراً منابع مالى و نيز كار و مسئوليت به اندازه كافى براى دو كتابدار, علاوه بر مديركل مؤسسه, وجود داشته است. اين حكايتِ به ظاهر بى اهميت نشاندهنده نگرانى يك كتابدار در مراقبت از كتاب هاست و نيز نشان مى دهد كه كتابداران افرادى نبودند كه دست به شوخى هاى ناهنجار و نسنجيده اى بزنند كه بيش تر از پسران بازيگوش انتظار مى رود. كتابخانه مدرسه نظاميه
ابن اثير, زمانى كه رفتار كندرى را در تاراج كتابخانه شاپور بن اردشير نكوهش مى كرد, ويرانگرى وى را در تقابل با سخاوت نظام الملك مى دانست كه دانشگاه هايى تأسيس و آن ها را با كتاب تجهيز نمود. نظام الملك به عنوان وزير سلجوقيان جانشين كندرى شد و به مدت 30 سال (455ـ 485ق/ 1063ـ1092م) در اين سِمَت به آلپ ارسلان و پسرش ملك شاه خدمت كرد. نظام الملك, يك ايرانى داراى علايق فرهنگى و بسيار علاقه مند به اشاعه علم بود. او ممنوعيتى را كه بر كلام و فقه سنّى اعمال شده بود, لغو كرد و در 457ق/1065م دانشگاهى در شرق بغداد تأسيس كرد كه مشخصاً براى اشاعه فقه شافعى در نظر گرفته شده بود.45 اين مؤسسه دو سال بعد گشوده شد و از آن پس طى قرون متمادى بارها به دانشمندانى كه در آن جا تحصيل و تدريس كردند, اشاره شده است. كرسى استادى در نظاميه اهميت قابل توجهى داشته است, چرا كه هر انتصابى مى بايست توسط خليفه تأييد مى شد. تاريخ نويسان اين انتصاب ها را به عنوان وقايع روزگار ثبت كرده اند. احتمالاً مشهورترين نام در ميان اساتيد نظاميه, نام غزالى, متكلم و عارف بزرگ است كه در 484ق/ 1091م به استادى منصوب شد. وى بعدها در مؤسسه مشابهى در نيشابور كه آن را نيز نظام الملك تأسيس كرده بود به كرسى استادى منصوب شد.46 بهاءالدين (متوفى 1234م) كه عموماً به عنوان نويسنده سرگذشت صلاح الدين از او ياد مى شود, در آن جا تدريس مى كرد. همچنين ابويوسف اسفراينى (متوفى 488ق/ 1095م.), فقيه شافعى معروف نيز به عنوان استاد و نيز كتابدار در آن جا خدمت كرده است.47

متأسفانه, حكومت نظام الملك با قساوت و خشونت قرين بود. وى كمى پس از رسيدن به وزارت به دو خدمتكار خود دستور داد تا سلف وى, كندرى را با شكنجه تدريجى راهى مرگ كنند. نظاميه نيز در بغداد در ميان هاله اى از مخالفت عمومى تأسيس شد, چرا كه نظام الملك دانشگاه را در زمينى بنا نهاد كه آن را مصادره كرده بود, بدون اين كه غرامتى به صاحبان خانه هايى كه در آنجا ويران نموده بود بپردازد; به همين سبب هم مردم و هم دانشمندان را با خود دشمن كرد. در روز افتتاحيه, ابواسحاق شيرازى كه به عنوان استاد اصلى دانشگاه منتصب شده بود, از حضور در مراسم سرباز زد. وى پس از بيست روز بحث و گفتگو قانع شد تا مسئوليت هاى خويش را به عنوان رئيس مدرسه بپذيرد.48
نويسندگان عرب بارها نظام الملك را بنيانگذار اولين مدارس لقب داده اند. منظور از مدارس, مدرسه هايى است كه به صورت خاص به مطالعه كلام و موضوعات مرتبط اختصاص مى يافتند.49 بر همين مبنا برخى نويسندگان غربى نيز گفته اند كه پيش از تأسيس نظاميه, هيچ دانشگاه يا مدرسه اى در بلاد اسلامى وجود نداشته است. بيت الحكمه مأمون و دارالعلم شاپور بن اردشير در بغداد و دارالعلم الحاكم, خليفه فاطمى در قاهره اين تصور غربى ها را بى اعتبار مى كند. دو نويسنده عرب, مقريزى و سيوطى مدت ها قبل متذكر شده اند كه قبل از نظام الملك نيز مدرسه هايى وجود داشته است. شهر نيشابور به تنهايى داراى چهار مدرسه از اين دست بوده است.50

حتى قبل از آن, ابوحاتم بُستى (متولد 277ق/ 890م) در شهر خود, بُست, مدرسه اى به همراه يك كتابخانه تأسيس نمود و دوره هاى تحصيلى پويا به همراه كمك هزينه هاى تحصيلى براى محصلين خارجى فراهم كرد.51 از اين مدرسه و نيز از دانشگاه شاپور آشكار مى شود كه السُبكى (متوفى 771ق/ 70ـ1369م) نيز به اشتباه ادعا نموده كه نظام الملك اولين كسى است كه براى حمايت از محصلين نيازمند, كمك هزينه و مقرّرى تعيين كرده است. البته نبايد سخاوت نظام الملك يا اهميت كار وى را دست كم گرفت, چرا كه كار وى از آن پس به عنوان يك الگو مورد تبعيت مردان عالى رتبه قرار گرفت.52

نظاميه به لطف ميراث سخاوتمندانه بنيانگذارش, مدت ها برترى خود را در ميان بسيارى از مدارس مشابه در بغداد حفظ كرد. مسافران هر از گاهى به ثبت چگونگى بازديد خود از اين مدرسه برجسته به عنوان يكى از مناظر شهر خليفه پرداخته اند. ابن جبير كه در 581ق/ 1185م در نمازهاى مدرسه نظاميه حضور يافته, آن را تابناك ترين مدرسه در ميان سى چهل مدرسه شرق بغداد توصيف كرد.53 پيش از اين كه ياقوت در اوايل قرن 13 ميلادى از مدرسه بازديد كند, بناى مدرسه در 504ق/ 1110م كاملاً مرمت شده بود و هنگام بازديد وى در وضع مساعدى قرار داشت.54 اين مدرسه از تاراج مغولان در 656ق/ 1258م جان سالم به در برده است, چراكه ابن بطوطه حدود 75 سال بعد در 727ق/ 1327م آن را در وضعيتى مناسب و به عنوان (مدرسه شگفت انگيز نظاميه كه شگفتى آن زبانزد شده) گزارش نموده است.55 حمدالله مستوفى, تاريخ نويس ايرانى كه در 740ق/ 1340م اثرش را نوشته, نظاميه را (ام المدارس) و ابن فرات, تاريخ نويس مصريِ هم عصر حمدالله, آن را بزرگ ترين دانشگاه بغداد ذكر كرده است.56 آخرين استاد نظاميه كه توسط نويسندگان عرب ذكر شده, غياث الدين است كه در 797ق/ 1394 وفات يافت و اين خود گواهى است بر اين كه مدرسه در قرن 14 ميلادى نيز به خوبى فعال بوده است. سرنوشت مدرسه نامعلوم است. ممكن است در نهايت جذب مدرسه مستنصريه در آن نزديكى شده باشد, چرا كه در سال هاى پايانى تاريخ نظاميه, اساتيد در هر دو مدرسه درس مى داده اند. احتمالاً اين دانشگاه همچون بسيارى از دانشگاه هاى ديگر توسط مردان تيمور لنگ در قرن 15م ويران شده است.57

ابن اثير از نظام الملك به خاطر كتاب هايى كه به مدرسه نظاميه اهدا كرده ستايش كرده است. يكى از دوستان ياقوت به نام ابن النجار تاريخ نويس, كتاب هاى خود را در هنگام مرگش در 643ق/ 1245م وقف نظاميه كرد.58 او در حقيقت از سنّتى تبعيت كرد كه دانشمندان و حاميان علم بواسطه آن از يك سو كتابخانه مدرسه مورد نظر خود را غنى مى ساختند و از سوى ديگر حفظ و نگهدارى آثار و مجموعه هاى ارزشمند خويش را تضمين مى نمودند. با اين همه, اين سخاوت خليفه الناصر (خليفه سال هاى 575 ـ622ق/ 1180ـ 1225م) بود كه مجموعه نظاميه را به يكى از بزرگ ترين و ارزشمندترين مجموعه هايى كه در بلاد اسلامى وجود داشته مبدل ساخت. ابن اثير مى گويد كه اين خليفه در سال 589ق دستور ساخت كتابخانه اى را براى نظاميه صادر كرد و هزاران كتاب ارزشمند (احتمالاً از مجموعه شخصى خود) را به آن منتقل نمود كه شبيه آن ها را كسى نمى توانست بيابد.59 ابن خلدون ضمن توصيف كتابخانه اى بسيار عالى كه توسط الحاكم دوم (خليفه سال هاى 350ـ366ق/ 961ـ976م) در قرطبه بنا شده بود, بيان نموده كه غناى كتابخانه هيچكس, چه در گذشته و چه در آينده, به جز كتابخانه ناصر خليفه عباسى, از غناى گنجينه كتابخانه الحاكم فراتر نمى رود. اگر اين گفته صحيح باشد, پس مى توان گفت كه كتابخانه نظاميه بسيار وسيع و گزينش شده بوده است, چرا كه گفته مى شود الحاكم چهارصد هزار جلد كتاب داشته كه بسيارى از آن ها فوق العاده ناياب بوده اند و در ميان كتب, آثار تمامى شاخه هاى ادبى وجود داشته است.60 اگر آنچنان كه مشهود است, ناصر كتابخانه خود را به نظاميه بخشيده باشد, پس بايد گفت گايانگوس (Gayangos) احتمالاً در اشتباه است كه در يادداشتى در صفحه 743 از جلد دوم ترجمه اش از اثر مقرّى نوشته است كه كتابخانه ناصر توسط مغول ها در دوران هولاگو و در حمله به بغداد در 656ق/ 1258م ويران شد, چراكه ديده شده كه اين دانشگاه حتى يك قرن پس از تهاجم مغول شكوفا بوده است. كتابخانه مدرسه مستنصريه
آخرين عمارت بزرگى كه عباسيان در بغداد بنا كردند, مدرسه اى بود كه مستنصر تأسيس كرد. بنا به گفته وصّاف, اين مدرسه يكى از كارهاى خيرى بود كه خليفه دو مخزن طلا را كه از پدر بزرگش ناصر به جا مانده بود, صرف آن كرد.61 تاريخ تأسيس آن را عموماً 631ق/ 1234م ذكر كرده اند, اما نايبوهر (Niebuhr) در 1750م كتيبه اى را بر ديوار مطبخ مستنصريه كشف و رونويسى كرد كه تاريخ تكميل بناى مدرسه در آن 630ق/ 3ـ1232م ذكر شده بود.62 مستنصريه در زمان نايبوهر به عنوان يك قپاندارخانه مورد استفاده بوده و بنابر مقاله (بغداد) در (دايرةالمعارف اسلام), ص567, اين بنا هنوز در نزديكى ساحل دجله در كنار پل قايق ها (the Bridge of Boats) پابرجاست و اكنون به عنوان يك دفتر گمرك مورد استفاده است. كتيبه مذكور كه ديگر تقريباً محو شده است, با يك كتيبه جديد جايگزين شده است. نويسندگان عرب اتفاق نظر دارند كه بنا يا بناهاى اين مدرسه از تمام بناهايى كه قبلاً در بلاد اسلام ساخته شده, برتر بوده است. حمدالله مستوفى, جغرافيدان ايرانى (740ق/ 1340م) آن را (خوش ترين عمارت بغداد) توصيف كرده است. ابوفرج از معاصران مستنصر و ابن فرات (متوفى 807ق/ 1405م) از مستنصريه نه تنها به عنوان بنايى زيبا بلكه به عنوان عمارتى بسيار مجهز و داراى اثاثيه عالى سخن گفته اند.63 اين مدرسه در حقيقت برآورنده اين خواسته آشكار مستنصر بوده كه مدرسه اى تأسيس كند تا نظاميه را تحت الشعاع قرار دهد, چرا كه مدرسه قديمى تر نظاميه ظاهراً برترى خود را به عنوان يك مركز علمى حفظ كرده بود و تا مدت ها بهترين مغزهاى اسلام را به عنوان استاد و دانشجو در خود حفظ مى كرد. اما يقيناً مدرسه جديد مستنصريه تجملاتى به محصلين عرضه كرد كه هرگز در مؤسسات قديمى تر از آن ها بهره مند نشده بودند. شايد اين مدرسه نمونه اى قديمى از نوعى از مدارس باشد كه جذب دانشجويان را بيش تر از طريق تدارك ساختمان هاى جذاب و تجهيزات مدرن پيگيرى مى كنند تا از طريق دستيابى به استانداردهاى بالاى دانش پژوهى. از جمله ويژگى هاى غير معمول اين مدرسه يك ساعت ـ احتمالاً نوعى ساعت آبى ـ بوده كه ساعات و اوقات شرعى نماز را نشان مى داده است. مدرسه داراى چهار مسجد براى چهار مكتب فقهى, يك حمام براى محصلين و يك بيمارستان با پزشكان ملازم بود كه همگى درون محدوده مدرسه قرار داشتند. انبار براى غذا, روغن براى چراغ, دارو, تسهيلات لازم براى سرد كردن آب نوشيدنى و يك آشپزخانه بزرگ كه غذاى رايگان در اختيار اساتيد و دانشجويان قرار مى داد, همگى جزء تسهيلات مدرسه بودند.

خليفه آن قدر شيفته مدرسه بود كه هر روز از آن بازديد مى كرد. وى اغلب در يك كوشك در باغى در مجاورت مدرسه مى نشست و از آنجا مى توانست بدون اين كه ديده شود به مباحث دانشجويان گوش دهد. مدرسه شامل چهار تالار بود كه هريك به يكى از چهار مكتب اهل سنت اختصاص يافته بودند. در هر تالار يك استاد ناظر بر هفتاد وپنج دانشجو بود. اساتيد, حقوق ماهيانه دريافت مى كردند و هر دانشجو يا محصل علاوه بر آموزش و معاش رايگان, ماهيانه يك دينار طلا مقرّرى دريافت مى كرد. اين وضع مغاير با كم خرجى دوره هاى قبل بود كه اساتيد اغلب هيچ حقوق ماهيانه اى دريافت نمى كردند و متكى به هداياى محصلانشان بودند.64 ابن بطوط كه در 727ق/ 1327م, تقريباً يك قرن پس از تأسيس مستنصريه از بغداد بازديد كرده, استادى را در تالار بزرگ چنين توصيف نموده است: (استاد با طمأنينه و وقار تمام قبايى سياه در بر و دستارى سياه بر سر در قبه چوبين كوچكى بر فراز كرسى مى نشيند و روى كرسى بساطى مى افكنند. در طرفين استاد دو نفر معيد مى نشينند كه هرچه او املاء مى كند, اينان تكرار مى كنند.)65

پس از ستايش زيبايى هاى مستنصريه و موقوفات بسيار غنى آن, ابن فرات از دارالكتب مستنصريه سخن گفته كه براى استفاده كسانى كه به آنجا رفت وآمد داشتند, مرتب شده بود. (كتاب هاى نفيس بى شمارى در همه شاخه هاى علم در آن موجود بود.) كتاب ها جهت آسايش كسانى كه براى استنساخ يا مطالعه به آن ها رجوع مى كردند, مرتب شده بودند. كاغذ, قلم و چراغ رايگان براى محصلينى كه قصد داشتند از طريق استنساخ گنجينه كتابخانه براى خود مجموعه اى شخصى فراهم كنند, مهيا بود.66 شايد قطب الدين, نويسنده عرب مبالغه نكرده باشد كه اذعان نموده هيچ دانشگاه ديگرى بيش از مستنصريه كتاب نداشته است.67* Mackensen, Ruth Stellhorn; Four Great Libraries of Medieval Baghdad; The Library Quarterly; Vol:2, (July 1932), pp. 279-299. ** يادآورى: به دليل قديمى بودن تاريخ نشر مآخذ مقاله و عدم دسترسى محققين داخل كشور به آن ها, اكثر مآخذ مقاله با چاپ جديدتر آن ها تطبيق داده شده و اطلاعات كتابشناختى آن ها تغيير كرده است (مترجم).پاورقي: 1. ياقوت, معجم الادبا, بيروت: دار احياء التراث العربى, [بى تا], ج11, ص42 Heffening, W & Pearson, J. D, "Maktaba", in: Encyclopaedia of Islam, Leiden: E. J. Brill, 1991, vol.6, p.197. 2. ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, قم: منشورات الشريف الرضى, 1364, ج6, ص139. 3.ياقوت, معجم الادبا, ج15, ص16. 4. ابن نديم, الفهرست, تهران: مروى, 1350, ص333. 5. همان, ص118. 6. همان, ص325. 7. همان, ص160; ابن عبرى, تاريخ مختصر الدول, بيروت: دارالمسيره, [بى تا], ص137. 8. ابن نديم, الفهرست, ص333. 9. ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج6, ص79, و در ترجمه انگليسى: tr. B. M. G. De Slane, Beirut: Librairie Du Liban, 1970, vol.3, p.605 و نيز مقاله: Pingree, D., "شIlm Al-Hayشa", in: Ency. of Islam, vol.3, p.1136 10. ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج2, ص217; و نيز نگاه كنيد به: Strohmaier, G, "Hunayn ibn Ishaq", in: Ency. of Islam, vol.3, p. 578-580; H. Suter, Die Mathematiker und Astronomer d. Araber und ihre werke (Leipzig, 1990), p.21. 11. ابن نديم, الفهرست, ص12. 12. همان, ص8. 13. ابن ابى اصيبعه, عيون الانباء فى طبقات الاطباء, بيروت: دار مكتبة الحياة, [بى تا], ص260 و270. 14. ابن نديم, الفهرست, ص330ـ331; ابن خلكان, وفيات الاعيان, ج5, ص161; De Slaneصs translation, vol.3, p.315; ابن عبرى, تاريخ مختصر الدول, ص152; ابن ابى اصيبعه, همان, ص260. 15. ابن نديم, الفهرست, ص8. 16. همان, ص139 و364. 17. همان, ص363 و364. 18. همان, ص364; درباره كليله و دمنه نگاه كنيد به مقدمه ترجمه I. G. N. Keith-Falconer چاپ 1885 كمبريج, و نيز نگاه كنيد به: V. Chauvin, Bibliographie des ouvrages Arabes ou relatifs aux Arabes etc., vol.2, Kalilah (Li`ege- Leipzig, 1897) 19. ابن نديم, الفهرست, ص134 و364; حاجى خليفه, كشف الظنون (دوره 7جلدى, لندن, 1835ـ1858) ج5, ص238 و239; ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج2, ص270. De Slaneصs trans., vol.1, p.511; و نيز نگاه كنيد به مقاله سهل بن هارون در Ency. of Islam 20. ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج2, ص269ـ270, De Slaneصs trans., vol.1, p. 509-510. 21. Ign‡cz Goldziher, Mohammedanische Studien (2vols, Halle, 1888-90), vol.1, p.14, 161. 22. ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج2, ص269ـ270, De Slanes trans., vol.1, p.509-510. 23. ابن نديم, الفهرست, ص304; حاجى خليفه, كشف الظنون, ج3, ص95. 24. ابن نديم, الفهرست, ص327; حاجى خليفه, كشف الظنون, ج7, ص385. 25. ابن نديم, الفهرست, ص134. 26. ياقوت, معجم الادبا, ج17, ص267. 27. ياقوت, معجم البلدان, بيروت: دار صادر, 1995, ج1, ص534. 28. ابن اثير, الكامل فى التاريخ, بيروت: دارالفكر, 1978, ج8, ص88, ذيل وقايع سال 451ق; M. Th. Houtsma, Recueil de textes relatifs `a l`histoire des seldjoucides: vol.2, Histoire du Seldjoucides dصIr‰q par al-Bond‰ri (Lugduni-Batavorum, 1889), p.18; خانم اُلگاپينتو (Olga Pinto) در مقاله اش: "Le Biblioteche degli Arabi nellصet`a degli Abbassidi," La Bibliofilia, XXX (1928); و زتّرستين (Zettersteen) در مقاله سابور بن اردشير در Ensyc. of Islam تاريخ قديمى تر را پذيرفته اند. آدولف گروهمن (Adolf Grohmann) مى گويد (طغرل بيگ در 450ق/ 59 ـ 1058 وارد بغداد شد): Bibliotheken und Bibliophilen in Islamischen Orient, Festschrift der National- Bibliothek in wien (Vienna, 1926), p.438; مارگوليوث نيز در ويرايش نامه هاى ابوالعلاء تاريخ 451ق را ارائه كرده است: D. S. Margoliouth, Letters of AbulAla (Oxford, 1898), p. xxiv. 29. نگاه كنيد به مقاله كرخ (Al- Karkh) در Ency. of Islam و به Guy Le Strange, Baghdad during the Abbasid Caliphate (Oxford, 1900), pp. 84, 335. 30. البندارى, تاريخ دولة آل سلجوق, بيروت: دارالافاق الجديد, 1978, ص20. 31. E. G. Brown, Literary History of the Persions (4vols; London, 1902-6), vol.11, p.174. 32. ابن اثير, همان. 33. ياقوت, معجم البلدان, ج1, ص534. 34. ياقوت, معجم الادبا, ج17, ص267. 35. رسائل ابى العلاء المعرى, نامه شماره 7. 36. مقدسى, احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم, ليدن: بريل, 1906, ص449. 37. ابوالعلاء معرى, رسائل ابى العلاء المعرى, نامه شماره 19. 38. Letters of AbulصAla, (Oxford, 1898), Margoliouth edition, p.58, text p.52. 39. Ibid., translation, p.40, text p.32. 40. سقط الزند, ج2, ص51, 12 و شرح پس از آن; ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج2, ص356; De Slaneصs trans., vol.1, p.555. 41. رسائل ابى العلاء المعرى, نامه شماره16; سقط الزند, ج2, ص100 و101 و112. 42. ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج7, ص73. 43. سقط الزند, ج2, ص121. 44. ياقوت, معجم الادبا, ج17, ص267. 45. ابن اثير, الكامل فى التاريخ, ج8, ص103, ذيل وقايع سال 457ق. 46. ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج4, ص218; De Slaneصs trans., vol.2, p. 622. 47. H. F. Wstenfeld, Shafii (*), vol.3, p.314. 48. ابن اثير, همان; H. F. Wsterfeld, Academien der Araber und ihre lehrer (Gttirgen, 1837), pp.8ff. 49. Wstenfeld, Die Chroniken der stadt Mekka (Leipzig, 1857), III, 174, 11, IIff.; ابن خلّكان, وفيّات الاعيان, ج2, ص129. De Slaneصs trans., vol.1, p.414. 50. مقريزى, خطط, ج4, ص192; سيوطى, حسن المحاضرة, قاهره, 1299, ج2, ص141. 51. Wstenfeld, shafii, vol.2, p.263. 52. براى بحث كامل درباره پيدايش مدرسه نگاه كنيد به مقاله (مسجد) در Ensyc. of Islamو نيز نگاه كنيد به مقدمه De Slaneصs در ترجمه انگليسى وفيات الاعيان ابن خلكان, ج1, صxxvii. 53. ابن جبير, رحلة ابن جبير, بيروت: دار و مكتبه الهلال, 1986, ص183. 54. ياقوت, معجم البلدان, ج2, ص15 و ج4, ص340. De Slanes trans., vol.1, p. 826, vol.4, p.85. 55. C. Defr`emery and B.R. sanguiretti, Voyages d Ibn Batoutah, (4vols; Paris, 1854-74), vol.2, p.108. 56. حمدالله مستوفى, نزهت القلوب, تهران: دنياى كتاب, 1362, ص35; ابن فرات, نسخه خطى عربى شماره 726 واتيكان, ص21. 57. R. Levy, "The Nizamiyah Madrasa", Journal of the Royal Asiatic Society, vol.59 (1928), p.270; Wstenfeld, Academien der Araber und ihre Lehrer, pp. 288ff.; براى بحث كامل درباره نظاميه نگاه كنيد به: J. Ribera, "Origen del Colegio Nidami de Baghdad" in: Estudios de Erudici—n Oriental, Homenaje D. Francisco Codera (Zaragosa, 1904). 58. ابن شاكر كتبى, فوات الوفيات (بلاق 1283) ج2, ص329. 59. ابن اثير, الكامل فى التاريخ, ج9, ص229, ذيل وقايع سال 589. 60. ابن خلدون, تاريخ, (بلاق 1284) ج4, ص146; مقرّى (قاهره, 1302ق) ج1, ص180, وى از ابن خلدون نقل قول مى كند; مقرى (ترجمه پاسكال دوگايانگوس de Gayangos; لندن, 1840) ج1, ص169; R. A. Nicholson, Literary History of the Arabs (Cambridge 1930), p.419. 61. H. Howarth, History of the Mongols (London, 1888), vol.3, p.126. 62. C. Niebuhr, Reise Beschreibung nach Arabien (Copenhagen, 1778), vol.2, p.295. 63. حمدالله مستوفى, نزهت القلوب, ص35; ابن عبرى, تاريخ مختصر الدول, ص243; ابن فرات, نسخه خطى عربى شماره 726 واتيكان, ص20 و21. 64. Chroniken der Stadt Mekka, vol.3, p.174; ابن عبرى, همان. 65. Voyoges dص Ibn Batoutah, Arabic text, vol.2, p.108 (Lestrangeصs translation [Baghdad], pp. 268-69). 66. ابن فرات, همان, ص20. 67. Chroniken der stadt Mekka, vol.3, p.174.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 83  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست