responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 83  صفحه : 10

تفرّجى در ديوان منوچهرى دامغانى
مشتاق مهر رحمان


ديوان منوچهرى دامغانى, به تصحيح دكتر محمّد دبيرسياقى, انتشارات زوّار.
ديوانى1 كه امروز از منوچهرى در دست داريم داراى 57 قصيده, 11 مسمّط, 20 قطعه يا قصيده ناقص, 7 رباعى و ابيات پراكنده اى است كه به عنوان شاهد در كتب لغت ضبط شده و باقى مانده است.

از ميان قصايد ديوانى او, جز يك قصيده (قصيده 55) كه در شرح شكايت از وضعيّت شعر و شاعرى سروده شده و يكى دو قصيده ديگر كه در آنها حاسد و رقيبش را مورد خطاب قرار داده و از هنر و توانايى هاى ادبى خود دفاع كرده است, موضوع اصلى بقيه قصايد او مدح است. البته او نيز مطابق سنّت قصيده سرايى, قصيده خود را با تغزّل و تشبيبى آغاز كرده كه موضوع آن غالباً مضامين عاشقانه و وصف طبيعت است. اين ابيات به سخن او, طراوت و جاذبه خاصى داده كه باعث ماندگارى و مقبوليّت شعر او در دوره هاى بعد از عصر زندگى او شده است.

از ميان ممدوحان او, مسعود غزنوى كه دوران ده ساله حكومتش, با بهترين سال هاى زندگى و بلوغ هنرى شاعر, مصادف بوده است, جايگاه برترى دارد. هجده قصيده و هفت مسمّط از سروده هاى شاعر در مدح اوست. اميران, وزيران, بزرگان و سردارانى كه هركدام به نوعى از شاعر حمايت كرده و در راهيابى او به دربار مؤثر بوده اند, از ديگر ممدوحان قصايد او هستند. عنصريِ شاعر نيز به لحاظ موقعيّت دربارى اش, ممدوح يكى از زيباترين قصايد شاعر قرار گرفته است.

چنانكه گفتيم موضوع غالب تغزّل هاى قصايد او, وصف طبيعت است. در اين ميان وصفِ طبيعتِ بهارى كه با شور و حال و طبع عشرتگراى شاعر همخوانى بيش ترى دارد, چشمگيرتر است و بيست ويك قصيده و شش مسمّط او با آن افتتاح شده است. وصف زمستان و جشن سده, خزان و برگريزان و آسمان شب هركدام, ديباچه چند غزل او را به خود اختصاص داده اند.
ده مورد ستايش شاعرانه باده و پانزده مورد مغازله و بيان احوال عاشقانه, زمينه ساز مدايح ديگر او قرار گرفته اند. معتقدات مذهبى شاعر
(در يك استقصاى نه چندان دقيق در 43 مورد از ديوان, به آيات قرآنى و در متجاوز از 12 مورد به احاديث نبوى اشاره شده است.)2 با نگاهى گذرا مى توان دريافت كه در بسيارى از اين اشارات, مفردات قرآنى تنها به مثابه ابزار بيان شاعرانه به كار گرفته شده اند و كاربرد هيچ كدام از آن ها از سر تأمّل و مبتنى بر اعتقادى راسخ نبوده است; مثلاً در مدح ممدوح, روزِ خشم او را سخت تر از روز قيامت توصيف كرده است:
مانَد به ساعتى ز يكى روزِ خشمِ تو
آن روز كاسمان بنوردند همچو طيّ3
در بعضى ازكاربردها, رنگ ذوقى و زيباشناختى, محسوس تر و مقبول تر است:
گل زرد و گل خيرى و بيد و باد شبگيرى
ز فردوس آمدند امروز (سبحان الّذى اَسرى)
(ص131)

منوچهرى از ضرورت اداى نماز سخن گفته, ولى هنوز از گزاردن وام ايزدى نپرداخته, هوس باده نوشى كرده و از ساقى شراب خواسته است.4 او حتى تعبير (امّ الفساد) را در مورد مى, در مظانّ طعن و نقد قرار داده و اصل حرمت شراب را مشكوك تلقى كرده است كه البته از باب مضمون سازى هاى شاعرانه و قابل چشمپوشى است. ترك ادب شرعى نيز در مدايح او به چشم مى خورد كه جملگى را بايد به ديده مبالغه هاى شاعرانه نگريست و ناديده گرفت; از جمله:
خدمت تو بر مسلمانان, نمازى ديگر است
وز پس آن نهى باشد خلق را كردن نماز
(ص43)

ديو است آن كس كه هست عاصى در امر او
ديو در امر خداى, عاصى باشد نَعَم
(ص60)
از ميان توصيفات طبيعت در ديوان او به ندرت مى توان به نمونه هايى برخورد كه نحوه نگرش و توصيف طبيعت و جلوه هاى آن, از نوعى احساسِ دينى و شهودِ معنوى در گوينده حكايت كند.
دو بيت ذيل در ديوان منوچهرى, نظاير بسيارى ندارد:
بر سر هر شاخسارى, مرغكى
بر زبان هرِ يكى بسم اللهى (ص111)

بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در ركوع
فاخته چون مؤذن و آواز او بانگ نماز
(ص43)

اطلاعات و مواد جامعه شناختى ديوان
منوچهرى قبل از هر چيز, شاعرى دربارى است; از اين رو از او توقع داريم كه حداقل سازمان سياسى و محيط دربارى را به خوبى بشناسد و به ما معرفى كند, اما آنچه در اين خصوص از ديوان او مى آموزيم, بسيار نيست و آن نيز گوياى تلقى عاميانه او از كار حكومت و روابط امير و وزير است. در قصيده اى كه در مدح احمد بن عبدالصمد وزير سلطان مسعود سروده است, وزير را به دلِ پيكرِ مُلك و شبانِ رمه ملت تشبيه و بر اهميت او در اداره كشور و حفظ امنيت و تأمين آسايش مردم تأكيد مى كند5 و وقتى پاى مدح سلطان در ميان است, او را يك تنه شبان حظيره مملكت مى نامد.6 گويى هيچ توضيحى غير از اين نمى تواند رابطه پادشاه و وزير را با مردم, تبيين كند.
اخذ ماليات از اطرافيان سلطان و دادن جيره و مواجب به آنان براى تعديل ثروت و سرمايه آنان, يكى ديگر از وظايف مهم وزير تلقى شده است.7
تصويرى كه از آينده ايران در دوران زمامدارى سلطان مسعود ترسيم مى كند نيز حاكى از خوش باورى و عوام انديشى اوست:
زود شود چون بهشت گيتى ويران
بگذرد اين روزگار سختى از ايران
روى به رامش نهد امير اميران
شاد و بدوشاد اين خجسته وزيران
(ص201)

توصيف هاى منوچهرى از مجلس سلطان, بسيار مبالغه آميز است; ولى در هر حال, هسته اى از واقعيت را در خود نهفته دارد كه آن, شكوه و اشرافيت و تجمل بى مانند دربار غزنوى است.
چون مَلِك با مَلِكان, مجلس مى كرده بود
پيش او بيست هزاران بت نو برده بود
چون سپه را به سوى دشت برون برده بود
گِرد لشكر, صد وشش ميل سراپرده بود
چون سواران سپه را به هم آورده بود
بيست فرسنگ زمين بيش بود لشگرگاه

توصيف صحنه استقبال مردم از موكب سلطانى نيز ـ چه از روى اختيار و تمايل قلبى بوده باشد و چه از سرث اجبار و اضطرار ـ زيبا و خواندنى است:
بانگ صلوات خلق از دور پديد آيد
كز دور پديد آيد از پيل تو عمّارى
(ص106)

اوصافى كه شاعر به ممدوحان خود نسبت مى دهد, صرف نظر از صدق و كذب و سهم مبالغه هاى شاعرانه در آن, از حيث مطالعه در ارزش ها و ضد ارزش هاى اجتماعى اهميت فراوان دارد و به گونه اى ضرورت اتصاف به اين صفات را به ممدوح گوشزد مى كند; بدين معنى كه وقتى پادشاه را مثلاً به صفت عدالت مى ستايد و در آن مبالغه مى كند, تلويحاً او را به دادخواهى و اجراى عدالت تشويق مى كند
خشتى كه ز ديوارى بردند به بيدادى
شاخى كه ز گلزارى بردند به غدّارى
اين را عوضش خشتى از مشك و ز زرسازى
وان را بدلش شاخى از دُرّ و گهر كارى
(ص106)

جوانمردى, دلاورى, نكوكارى و خوشناسى از صفاتى است كه پادشاه به داشتن آن ها, بر پادشاهان ديگر برترى مى يابد.8
آرزوهايى كه منوچهرى براى سلطان دارد, بيرون از اندازه است. آيا او واقعاً مسعود را واجد چنان كفايت و لياقتى مى دانسته كه حتى بتواند بخشى از اين آرزوها را برآورد يا همه آن ها را بايد بر چاپلوسى ها و خودشيرينى هاى شاعرانه حمل كرد و شوخى جدى نما, تلقى نمود؟
مُلكِ جهان بگيرى از قاف تا به قاف
مال جهان ببخشى از عود تا به قار
سيصد هزار شهر كنى بهْ ز قيروان
سيصد هزار باغ كنى بهْ ز قندهار
اندر عراق بزم كنى در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شكار
بابل كنى سرايچه مطربان خويش
خلّخ كنى وُثاقِ غلامان ميگسار
افريقيه صطبلِ ستوران بارگير
عمّوريه گريز گه باز و باز دار
(ص32) مسائل مربوط به نقد ادبى
از جمله مسائل مهم دربار كه در زندگى شاعر, تأثير بسزا و غير قابل انكارى داشته, كثرت شاعران و وجود رقابت و حسادت پيدا و پنهان نسبت به هم در ميان آنان است. اين امر, موضوع اصلى دو قصيده مهم شاعر قرار گرفته كه به لحاظ اهميتش به تحليل آن ها مى پردازيم.9
اولين نكته اى كه از اين قصيده برمى آيد, اين است كه در هنگام سرودن آن, يعنى دو سال بعد از ورود منوچهرى به دربار غزنوى,10 هنوز جاى پاى شاعر در دربار محكم نشده و او از آينده خود بيمناك است; زيرا در پايان قصيده از سلطان مى خواهد كه على رغم حاسد, او را بر خدمتى گمارد و از او حمايت كند; چندان كه سلطان محمود در حق غضايرى رازى كرده بود. اما همچنان نگران تأثير بدگويى حاسد در حق خويش است. پس با اين احتجاج كه حتى پيامبران نيز در معرض دروغ و بهتان بوده اند, افتراهاى حاسد را از خود نفى مى كند:
من كيستم كه بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم, نه ماه ده چهارى
(ص100)

آن گاه از در تهديد وارد مى شود: تو كيستى كه در حق مادح سلطان بد مى گويى و مدح سلطان را دروغ مى خوانى؟ آيا از زشتنامى و بدفرجامى چنين گستاخيى نمى ترسى؟ متهم كردن رقيب به تزويرگرى براى تبرئه دامان خود از اتهامى نظير آن, نشان دهنده آلودگى جوّ اخلاقى دربار و ناامنى فضاى آن براى هر نوع كار علمى و هنرى و خلاقيت هاى ادبى است:
تزويرگر نيم من, تزوير گر تو باشى
زيرا كه چون منى را تزويرگر شمارى
اين جايگاه نتوان تزوير شعر كردن
افسوس كرد نتوان بر شير مرغزارى
(ص100)

مفهوم تزويرگرى در اين جا در وهله نخست, دروغ پردازى و دروغ آرايى و به عبارتى دقيق تر, در حوزه مدح نسبت هاى دروغين و مبالغه آميز به ممدوح دادن است كه مصرعِ (تو آخرين خسرو, گويى دروغ باشد) نيز آن را تأييد مى كند; ولى به نظر مى رسد كه منوچهرى مى خواهد اتهام سنگين ترى را كه همواره متوجه شاعران تازه به دوران رسيده بود, از خود دفع كند و آن همان سرقت ادبى و اشعار ديگران را به خود بربستن است. اين معنى را از توضيحى كه دهخدا از اقرب الموارد نقل كرده است11 مى توان دريافت: (چيزى را به سبب نيكويى آن, خاصِّ خويش كردن). به همين دليل است كه بلافاصله براى دادرسى در ابداع و تزوير شعر خود, دست به دامان شاعران بزرگى مى شود كه قبلاً او را آزموده و تأييد كرده اند:
ايشان مرا تجارب كردند بى محابا
ديدند قدرت من, ديدند كامگارى

آن گاه منوچهرى حسن قبول شاه را بهترين دليل مقبوليّت شعر خود مى داند و بدين ترتيب, دهان او را مى بندد. در سخنان بعدى منوچهرى, حقيقت تلخى نهفته است كه همواره موجب آزردگى خاطر و تلخكامى هنرمندان و اهل فضل بوده است; اعتراف به نيازى كه اين طبقه اجتماعى را به دربار و خدمت سلطان سوق مى داده است.

منوچهرى, رقيب خود را متهم مى كند كه به خاطر صله ناچيز و حتى به صرف آفرين و احسنتى, حاضر است كوچك و بزرگ را ستايش كند و مايه افتخار خود مى شمارد كه به هر درى نمى رود و هر ناكسى را نمى ستايد; اما اين اعتراف غرورآميز او, بيش تر از يك بيت دوام نمى آورد و بلافاصله پرده از روى زندگى فلاكت آميز هنرمندان برمى دارد:
اين دشت ها بريدم وين كوه ها پياده
دو پاى پر جراحت, دو ديده گشته تارى
اميد آن كه روزى, خواند ملك دو بيتم
بختم شود مساعد روزم شود بهارى
(ص101)

قصيده دوم را شاعر يك سال بعد از قصيده نخست (در سال427) سروده و در آن به همان حاسد نخستين يا بنا به قول استاد على اكبر دهخدا12 به شاعرى ديگر پاسخ گفته است. در اين قصيده, شاعر نخست ايراد و انتقاد معارض خود را نقل مى كند و سپس به آن جواب مى دهد. از مطاوى اين سؤال و جواب ها مى توان مسائل مبتلا به و دل مشغولى هاى اصلى شاعران دربارى را استنباط نمود. حاسد بر حضور منوچهرى در بارگاه شاه, رشك مى ورزد و با قياسى شاعرانه به او پاسخ مى دهد: هرجا باغى باشد, آواز مرغ خوشخوانى نيز از آن برخواهد خاست; اگرچه از تير سهمگين و جان شكاف حاسدان نيز گريزى نباشد. پاسخ ديگر شاعر به پرسشى شبيه به اين, به واقعيت نزديك تر است:
حاسدم گويد چرا تو خدمت خسرو كنى
روبهان را كرد بايد خدمت شير عرين
پيلبان را روزى اندر خدمت پيلان بود
بندگان را روزى اندر خدمت شاه زمين
(ص80)

حاسد, جوانى شاعر را بر او عيب مى گيرد و پيران را به دانش و تجربه از جوانان افزون مى شمارد.
ديوانِ شاعران و دفاعيه هاى آنان از فضل و هنر خويش در عين جوانى, گواه اين است كه در مجادلات شاعرانه, جوانسالى شاعر به مثابه اتهامى موضوع انتقاد و دستاويز نفى ارزش هاى هنرى آثار او به كار مى رفته است. شاعر در پاسخ به اين اتهام ناموجّه به جاى اين كه به سستى استدلال حريف اشاره و آن را ردّ كند, به مقابله به مثل مى پردازد و پيريِ مخاطبِ خود را اين چنين, معروضِ نقد مى سازد كه: پيرى نه تنها بدگوهرى را درمان نمى كند, بلكه بر شدت و چاره ناپذيرى آن مى افزايد; چنان كه ابليس لعين, پرسال ترين فرشتگان و در عين حال روسياه ترين و بدفرجام ترين آنان بود!

پاسخى كه منوچهرى به ادعاى ارج و اعتبار هنريِ حاسد مى دهد, تلويحاً در تأييد ادعاى اوست; اما در ضمن به ضرورت و اهميت تنوع و تكثّر در عرصه هنر و فراهم آوردن زمينه شكوفايى استعداد و ذوق ها و عرضه قابليت ها اذعان مى كند:
نه همه حكمت خدا اندر يكى شاعر نهاد
نه همه بويى بود در نافه مشكى عجين
(ص80)

اين مجادله با پرسش ها و پاسخ هاى نوعاً احساسى و شاعرانه ادامه مى يابد تا آن كه مسأله اصلى مطرح مى شود: حاسد كه گويا سالخورده تر و در بارگاه سلطان, با سابقه تر است, از پيدا شدن رقيبى تازه كه خواه ناخواه بخشش از صله ها و بخش هاى ممدوح را قبضه خواهد كرد, برمى آشوبد و مى كوشد تا حريف نو رسيده را از ميدان به در كند و مانع تقرّب او شود. پاسخ منوچهرى بدو چنين است:
گر چنين باشى به هر شاعر كه آيد نزد شاه
بس كه بايد, بس كه بايد مر تو را بودن حزين
(ص80)

گويا سلطان از شاعرِ رشك ورز خواسته است يكى از اشعار منوچهرى را جواب گويد و او از عهده برنيامده و سكوت كرده است. منوچهرى لاف مى زند كه اگر امير از من خواسته بود كه اشعار تو را جواب گويم, بهتر از اصل شعر, جوابيّه اى مى سرودم, ولى براى اين كه شعرى ارزش جواب گفتن داشته باشد, بايد از حداقل ارزش هنرى برخوردار باشد كه شعر تو چنين نيست.
ابيات بعدى در بيانِ اسباب برترى شاعر بر رقيب است كه از جهتى معيارهاى نقد ادبى را در روزگار شاعر تعيين مى كند:
من بدانم علم دين و علم طبّ و علم نحو
تو ندانى دال و ذال و راء و زاء و سين و شين
من بسى ديوان شعر تازيان دارم ز بر
تو ندانى خود (الاهُبّيِ بِصَحْنِكَ فَاصبحين)13
من به فضل از تو فزونم, تو به مال از من فزون
بهتر است از مال, فضل و بهتر از دنياست دين

در ابيات پايانى, اين بار منوچهرى سعى مى كند مجال خدمت را در دربار براى رقيب تنگ كند و او را وادار به ترك خدمت پادشاه سازد; (گرنه نيك آيد از اين شه, رخت رَو بربند همين)
باز شروان شو بدان جايى كه دادندت همى
گوشت خوكِ مرده يكماهه و نان جوين
مر مرا بارى بدين درگاه شاه است آرزو
نز رى و گرگان همى ياد آيدم, نز خافقين14

قصيده ديگرى كه شايسته است در اين جا تحليل و بررسى شود, قصيده 55 ديوان است كه عنوان (در شرح شكايت) بر خود دارد. از يأسى كه در تمام ابيات اين قصيده, پراكنده شده است, برمى آيد كه ديگر از آن شور و حالى كه منوچهرى در مقابل رقيب و در دفاع از سلطان نشان مى داد, خبرى نيست.
آن همه اميدوارى, جاى خود را به تلخكامى و نااميدى داده است و اكنون عرصه براى خود منوچهرى نيز تنگ شده است. بايد از هرچه مدح و هجاست, توبه كرد; زيرا از مدح سودى حاصل نمى شود و هجا اسباب دشمنى و مايه خسارت مى گردد. خسيسان را از هجا چه باك و بخيلان را از مدح چه فايده.

روزگارى بود كه به واسطه شعر و هنر مى شد همه چيز را به دست آورد, ولى امروز (ما همه بر نظم و شعر و قافيه نوحه كنيم). شهيد بلخى و رودكى و ابوشكور و ابوالفتح بستى كجا هستند تا بيايند و ببينند كه آيا مى ارزد آدمى در چنين زمانه اى لب به سخن بگشايد؟ اكنون بايد فاتحه فضل و هنر را خواند كه دوران, دوران شوخى و تمسخر و ايام كامرانى دلقك هايى چون ابوبكر ربابى و جُحى است; روزگارى است كه مديحه را به بهانه دروغ بودن, ردّ مى كنند; در صورتى كه اگر شاعرى كارى عبث بود, چرا پيامبر(ص) به شعر حسّان بن ثابت گوش مى سپرد و در حق نابغه دعا مى كرد و رداى خود را به پاس مدحى كه كعب بن زهير در حق آن حضرت سروده بود, بدو مى بخشيد؟ اعياد و جشن ها
از ديگر نشانه هاى حضور اشرافيت در شعر منوچهرى, ذكر نام و ياد و توصيف آداب و مراسم اعياد و جشن ها است. بسيارى از قصايد و مسمّطات او با خبر حلول اين ايّام فرخنده و عرض شادباش به مناسبت آن, آغاز شده است. طبيعى است كه فرا رسيدن اعياد, غالباً اسباب شادمانى شاه و درباريان را فراهم مى كرده و دشوارى هاى زندگى به مردم عادى فرصت نمى داده است كه هر از چندگاهى بساط شادمانى بگسترند و به شادخوارى بپردازند; از اين رو مخاطبِ منوچهرى در اين شادباش ها, غالباً سلطان و اطرافيان او بوده اند كه براى تكرار لذت ها و خوشى هاى پايان ناپذير خود به دنبال بهانه اى بودند.
به اشاره اى درباره هركدام از اين جشن ها بسنده مى كنيم.
1. نوروز: چند قصيده و مسمّط منوچهرى با مقدمه اى درباره نوروز آغاز شده, ولى از آداب آن سخنى نرفته است. (ر.ك: ص26, 34, 43 و169)
نوروز روز خرّمى بى عدد بود
روز طواف ساقى خورشيد خد بود
مجلس به باغ بايد بردن كه باغ را
مفرش كنون ز گوهر و مسند ز ند بود
(ص26)

آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
(ص26)

گاهى از عيد نوروز به جشن فروردين ياد شده است. البته روز نوزدهم فروردين ماه را هم به علت اقتران ماه و روز فروردين, جشن مى گرفتند كه جشن فروردين ناميده مى شد, ولى در اين بيت منظور همان عيد نوروز است
تا لاله و نسرين بود تا زهره و پروين بود
تا جشن فروردين بود تا عيدهاى اُضحيه
(ص95)

2. مهرگان: جشنى است كه پارسيان در شانزدهم مهرماه كه مهر نام دارد, مى گيرند. اين جشن پس از نروز از مهم ترين جشن هاى ايرانيان قديم و پس از اسلام نيز مدت ها مرسوم بوده است. (به نقل از فرهنگ لغات ديوان در ديوان منوچهرى) معمولاً توصيف خزان همراه با يادكردى از جشن مهرگان است.
شاد باشيد كه جشن مهرگان آمد
بانگ و آواى دراى كاروان آمد
كاروان مهرگان از خزران آمد
يا ز اقصاى بلا چينستان آمد
نه از اين آمد بالله نه از آن آمد
كه ز فردوس برين وز آسمان آمد
(ص197)

3. جشن سده: جشنى است كه پارسيان در دهم بهمن ماه مى گيرند. چون زمان اين جشن پس از گذشتن صد روز از زمستان بزرگ ـ برحسب تقسيم سال نزد ايرانيان قديم به تابستان هفت ماهه و زمستان پنج ماهه ـ بوده, بدين نام مرسوم شده است. (از فرهنگ لغات ديوان)
آمد اى سيّد احرار شب جشن سده
شب جشن سده را حرمت بسيار بود
برفروز آتش برزين كه در اين فصل شتا
آذر برزين, پِنو آذار بود
(ص219)

4. بهمنگان يا بهمنجنه: جشنى كه پارسيان در دوم بهمن ماه گيرند به خاطر اجتماع ماه و روز همنام.
رسم بهمن گير و از نو تازه كن بهمنجنه
اى درخت مُلك! بارت عزّ و بيدارى تنه
اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود
فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه
(اورمزد, نام روز اول از هر ماه پارسى و در اين جا روز نخست بهمن است.)

5. عيد فطر و عيد قربان: منوچهرى در بيان اعياد مذهبى به اشاره اى اكتفا كرده و گذشته است; برخلاف جشن هاى ملّى كه در شكوه آن ها داد سخن داده, در اين جا تنها خوشحالى خود را از اتمام ماه روز ابراز كرده و از عيد قربان, فقط نامى آورده است.
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او بهْ
عيد رمضان آمد, المنة للّه
(ص88)

آن چنان كه گذشت تصاوير زندگى در ديوان منوچهرى, غالباً به محيط دربار و طبقه اشراف تعلق دارد; اما در هر حال شعر او از تصويرهاى زندگى روزمرّه مردم نيز به كلى خالى نيست كه پرداختن به آن فرصتى ديگر مى خواهد.
پي نوشت :‌ 1. ديوان منوچهرى دامغانى, به تصحيح دكتر محمّد دبيرسياقى, چاپ پنجم, انتشارات زوّار, 1363. 2. ويكتور الكك, (تأثير فرهنگ عرب در اشعار منوچهرى دامغانى), بيروت, 1986, ص88 ـ104. به نقل از دكتر نصرالله امامى, (منوچهرى دامغانى, ادوار زندگى و آفرينش هاى هنرى) دانشگاه شهيد چمران اهواز, 1367, ص51. 3. اشاره به آيه 104 از سوره انبيا است كه در آن به (در نورديدن آسمان در روز قيامت) تصريح شده است. 4. ديوان, ص216. 5. خسرو, تنه مُلك بود, او دِله مُلك ملكت چو قران, او چو معانيّ قرآن است ملكت چو چراگاه و رعيّت, رمه باشد جَلاّب بود خسرو و دستور شبان است ما را رمه بانى است نه زو در رمه آشوب نه ايمن از گرگ و نه سگ زو به فغان است (ص10) 6. باش كه اين پادشاه, هنوز جوان است نيم رسيده يكى هزبر دمان است آن رمه گوسفند سخت كلان است يك تنه تنها بدين حظيره شبان است (ص200) 7. مر حاشيه شاه جهان را وحشم را هم مال دهنده ست و هم مال ستان است زيرا كه ولايت چو تنى هست و در آن تن اين حاشيه شاه رگ است و شريان است دستور طبيب است كه بشناسد شريان چو با ضربان باشد و چون بى ضربان است چون با ضربان است, كند قوّت او كم ور كم نكند بيم خناق از هيجان است چون بى ضربان باشد نيرو دهد آن را ور نه دل ملكت را بيم يرقان است (ص10) 8. شاهى كه نشد معروف اِلاّ به جوانمردى اِلاّ به نكونامى, الاّ به نكوكارى هشتاد و دو شير نر كشته ست به تنهايى هفتاد و دو من گرزى كرده ست ز جبّارى (ص105) 9. مطلع هاى آن دو قصيده از اين قرار است: اى لعبت حصارى, شغلى دگر ندارى مجلس چرا نسازى, باده چرا نيارى؟ (ص99) * حاسدان من حسد كردند و من فَردم چنين داد مظلومان بده اى عزِّ ميرِ مؤمنين (ص77) 10. ر.ك: مقدمه ديوان و تحقيق استاد دكتر دبيرسياقى. 11. ر.ك: لغت نامه دهخدا, ذيل تزوير. 12. ر.ك:يادداشت دهخدا در ذيل قصيده در ديوان منوچهرى. 13. اشاره است به مطلع مُعَلَّقه عَمرو بن كلثوم: اَلا هُبّى بصِحنكٍ فاصبحينا ولاتُبقى خمورَ الاندرينا 14. شاعران را در رى و گرگان و در شروان كه ديد بدره عدلى به پشت پيل, آورده به زين آنچه اين مهتر دهد روزى به كمتر شاعرى معتصم هرگز به عمر اندر نداد و مستعين

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 83  صفحه : 10
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست