responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 6  صفحه : 15

نامه ها




نقدها را بود آيا كه عيارى گيرند؟
قد أضاء الصبح لذى عينين
در شماره پنجم آينه پژوهش, بخش (نامه ها) (ص 116ـ120) مطلبى چاپ شده است از آقاى سيد نعمت الله حسينى ـ سلّمه الله ـ مؤلف (مردان علم در ميدان عمل) در ردّ مقاله اينجانب در نقد كتاب مذكور با عنوان (ببرى رونق مسلمانى), مطبوع در شماره سوم آينه پژوهش (ص 23 ـ32).
نوشته آقاى حسينى نيازى به پاسخ ندارد; چون اهل قلم و نظر با يك نگاه به مقاله (ببرى رونق مسلمانى) و منابعى كه در آن به دست داده شده, پاسخ اين مطالب را خواهند يافت, و به سستى استدلالات ايشان پى خواهند برد. ولى مع ذلك به اصرار برخى دوستان و به رغم ميل باطنى ام, از باب (مشت نمونه خروار) به برخى مطالب ايشان پاسخ مى دهم و پاسخ بقيه مطالب با مقايسه نقد اينجانب وجواب ايشـان كاملاً آشكار است.

يك: نوشته ايشان, مغالطه آميز و آميخته به ناسزاست. صاحب اين قلم, خود را از مقابله و معامله به مثل عاجز نمى بيند; ولى از خداى سبحان مى خواهد كه هرگز پا از محدوده برهان فرا ننهد و به ناسزا گويى روى نياورد و اصولاً هنگامى كه سلاح برهان راستين در آستين است, چه نيازى به فرياد و فغان است؟
دو: نوشته ايشان ازهر نقدى براى كتاب مذكور كوبنده تر و از هر نوشته ديگرى بيشتر مايه وهن آن است. زيرا وقتى اهل نظر مى بينند كه ايشان در مطلبى راجع به قرن چهارم و پنجم يا هشتم قصص العلما را بر وفيات الاعيان ابن خلكان ترجيح مى دهد و… همه چيز بر ايشان روشن مى شود.

سه: تنها پاســـــخ ايشان در ردّ بســـــــيارى از ايرادات حقير اين است كه موضوعى كه در (مردان علم آمده) در فلان كتاب هم آمده است. و تصور كرده اند من گفته ام فلان مطلب در هيچ كتابى نيست! و پاسخ داده اند: (اقول: در فلان كتاب هست!) غافل از آنكه برخى مطالبى را كه رد كرده ام اگر ايشان در يك يا دو منبع ديده اند, من در بيشتر از بيست كتاب ديده ام , مع ذلك با برهان رد كرده ام. ايشان به اين نكته بسيار ساده توجه نفرموه اند كه در كتابى در زمينه تاريخ, تراجم و رجال و قصص, نمى توان هر چه در كتب پيشينيان آمده است, بدون تحقيق نقل كرد و به قول محقق شوشترى در نجعه (ج1, ص361): (لو بُنى على أن يعمل بكلّ سواد على بياض فعلى الإنسانية السلام فضلاً عن الإسلام). و حداقل انتظار اين است كه مطالب منابع متقدم كه در منابع متأخر ابطال شده و غلط بودنشان روشن شده است, نقل نشود. ولى متأسفانه, مؤلف مردان علم مطالبى را كه قطعى البطلان است در اين كتاب نقل كرده و وقتى اعتراض كرده ام كه مثلاً ـ در منبعى كه بيست سال پيش منتشر شده ـ بطلان آن ثابت شده, جواب داده اند: (اقول: در فلان كتاب آمده است)
تو گويى اين بنده مدعى است كه فلان مطلب مثلاً در قصص العلما نيامده است. و تو گويى هر چه در قصص العلما آمده, (وحى مُنزل) است و چون و چرا در آن نارواست. (نحن ابناء الدليل, حيثما مال نميل.)
نيز حداقل انتظار از كسى كه شرح حال علماى شيعه مى نويسد اين است كه بين سيد مرتضى و سيدرضى و نيز شيخ انصارى و آخوند خراسانى ـ رضوان الله عليهم, خلط نكند و داستان مربوط به هر كدام را به ديگرى نسبت ندهد و حداقل بداند كه شهيد ثانى (زين الدين بن اسماعيل جزايرى)! نيست. دست كم, قوت و ضعف منابع را بشناسد و منبع عمده اش (قصص العلما) نباشد!
ييكى از منابع عمده مردان علم كتاب قصص العلماست, و نمى دانند كه قصص العلما يكى از سست ترين منابع در تراجم است. در اينجا من به نقل نمونه اى از سخنان بزرگان درباره اين كتاب بسنده مى كنم و بحث مبسوط درباره قصص العلما را به مقالى مستقل وامى گذارم:
الف) علامه شعرانى با اشاره به قصص العلما گويد: (اعتبارى به گفته او نيست و اباطيل و ترهات بسيار دارد.) (اسرارالحكم سبزوارى, ج1, ص18, مقدمه مصحح).
ب) در مآثر و آثار (منسوب به اعتماد السلطنة, ر.ك: مفاخر اسلام, ج2, ص بيست و سه ـ بيست چهار) آمده است: (ميرزا محمد تنكابني… با تأليف قصص العلما علم تراجم رجال را قرين انفعال نمود). (مآثر و آثار, ص157).
ج) در اوراق پراكنده نوشته آقاى كيوان سميعى (ص38 ـ 39) مى خوانيم: … قصه ديگرى به خاطرم رسيد كه آن هم خرافه محض است و آن را ميرزا محمد تنكابنى ضمن شرح حال سيدمرتضى علم الهدى در قصص العلما نوشته و مانند بيشتر منقولات آن كتاب دلالت بر خوش باورى و ساده لوحى او مى كند.
د) مرحوم كاشف الغطاء فرموده است: اين كتاب, فضايح است نه قصص!
چهار: نقد مطـــالب آقاى حســينى, براى من هيچ مؤونه اى ندارد ولى از باب (مشت نمونه خروار) برخى را پاسخ مى دهم و بقيه به قياس بر ايشان معلوم خواهد شد ـ گرچه بر اهل نظر معلوم است ـ
1ـ من در نقد نوشته بودم:
در ص 372 ـ 373 به نقل از برخى, از قول علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ داستانى نقل كرده اند كه در آن خطاى روشنى رخ داده است; زيرا از قول علامه نوشته اند: (در سالهايى كه در حوزه نجف اشرف مشغول تحصيل علم بودم, مرتب از ناحيه والدم هزينه تحصيلم به نجف مى رسيد … مرحوم والدم از تبريز نوشتند كه تابستان به ايران بروم …) در حالى كه علامه طباطبايى سالها پيش از تشرف به نجف اشرف, پدرش را از دست داد و در كودكى يتيم شد.
اين مطلب براى كسى كه اندكى از شرح حال علامه طباطبايى ـ عليه الرحمه ـ اطلاع داشته باشد كالشمس فى رابعة النهار روشن است; و خود علامه در زندگينامه خود نوشته خود (اتوبيوگرافى) به اين نكته تصريح كرده اند:
…سال 1281 شمسى در تبريز … به وجود آمده ام. در سن پنج سالگى مادر, و در سن نه سالگى پدر را از دست دادم… سال 1304 براى تكميل تحصيلات خود عازم حوزه نجف گرديدم (ر.ك: زندگينامه خود نوشت علامه, چاپ شده در بررسيهاى اسلامى, ج1, مقدمه, ص8ـ9, چ 1396ق).
حال به جاى اينكه آقاى حسينى اين حقيقت را بپذيرند و به خطاى خود اعتراف كنند, ببينيد چه جوابى به من داده اند:
…خوشبختانه هم منبع منقول عنه در دسترس است و هم جناب آقاى موسوى همدانى [ناقل داستان] حيّ و حاضرند و جناب ناقد مى توانند با راوى قضيه تصفيه حساب كنند.
شما را به خدا, آيا اين جواب اشكال است؟ اگر بنا باشد به ايرادات اين گونه پاسخ داده شود, هر جا به قصص العلماء يا كتاب ديگرى كه مؤلفش درگذشته است هم ايراد شود بايد گفت: مؤلف و ناقل مطلب در عالم برزخ حيّ و حاضرند, هر وقت مرديد برويد با او تصفيه حساب كنيد!
من با اينكه به صحت آنچه نوشته بودم قطع داشتم ولى امر نويسنده را امتثال و از خدمت جناب مستطاب آقاى موسوى همدانى ـ سلّمه الله ـ سؤال كردم. هنوز حرفم تمام نشده بود كه ايشان فرمودند: (من اشتباه كرده ام و تذكر داده ام كه در چاپ بعدى اصلاح شود ولى اصلاح نكرده اند). البته اين نكته به قدرى روشن است كه اگر ايشان هم نمى فرمود كه اشتباه است, هيچ شكى در اشتباه بودن آن نبود, ولى چرا شما پيش از نقل و چاپ در كتابتان, خدمت آقاى موسوى نرفتيد و تصفيه حساب نكرديد؟
2ـ درباره توقيع حضرت عسكرى ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ نوشته ام: (… عادتاً با توجه به عصر آن حضرت و ابن بابويه, صدور چنان توقيعى با آن گونه خصوصيات ناممكن است) و سپس به منابعى ارجاع داده ام. آقاى حسينى بدون اينكه به منابع ارجاع شده رجوع كند در پاسخ فرموده اند: (اقول: كفى لنا سنداً اينكه مرحوم قاضى نورالله شوشترى در مجالس المؤمنين… آن توقيع را بتمامه نقل كرده….) راستى آيا اين, پاسخ آن ايراد است؟ در اينجا بدون هيچ توضيح تازه, مطلب برخى از منابعى را كه به آنها ازجاع داده ام نقل مى كنم, ببينيد نقل آن در كتابهاى متعدد مانند مجالس المؤمنين پاسخ آن ادله هست يا نه؟
استاد محترم آقاى دوانى در مقدمه جلد دوم مفاخر اسلام (ص سى و چهار ـ سى و پنج) ادله اى را از قول آيت الله شبيرى زنجانى (متخصص علم رجال) در ردّ صدور توقيع مزبور نقل كرده اند كه با اندكى تصرف در تحرير از اين قرار است:
1ـ على بن بابويه در زمان امام عسكرى ـ ع ـ رئيس مطاع و همطراز برقى و احمد و احمد بن محمد بن عيسى نبوده, حتى يك حديث هم از آنها روايت نمى كند. بنابراين او در طبقه آنها نبوده كه توقيع به نامش صادر شود; بلكه در طبقه رجال دوره متأخر و شاگرد شاگرد آنهاست.
2ـ كلمه (شيخى) در توقيع مزبور خطاب به ابن بابويه وجود دارد; و هيچ معمول نبوده است كه امام چنين تعبيرى از كسى كرده باشد.
3ـ صدوق نامه امام عسكرى ـ ع ـ به صفار را در مواردى از فقيه نقل كرده و مى گويد نسخه آن نزد من هست و اصرار دارد آن را تكرار كند. ولى از اين توقيع نامى به ميان نمى آورد.
4ـ صدوق نه در فقيه (در فضل نماز شب) و نه در ثواب الاعمال, توقيع را نقل نكرده است با اينكه سفارش اكيد راجع به نماز شب دارد.]البته توقيع در برخى كتابها مانند مناقب ابن شهرآشوب ج4, ص 425ـ426) بدون توصيه به نماز شب نقل شده است[.
استاد دوانى هم بر اين سخنان افزوده اند:
ما در جايى نديده ايم كه امامى خطاب به يكى از اصحابش گفته باشد: (شيخى) خواه به معنى استاد باشد كه خيلى بعيد است يا به معنى شيخى محدث يا فقيه از اصحاب امام, چه جوان و به معنى دانشمند باشد, و چه پير كه مثلاً شصت سال داشته باشد.
استاد دوانى در جلد دوم مفاخر اسلام, (439ـ441) نيز در اين باره بحث كرده و مرقوم فرموده اند:
اگر على بن بابويه در سال 260 هـ كه امام عسكرى ـ ع ـ رحلت نموده حداقل 60 ساله بوده كه بتوان به او (شيخ) گفت, بايد هنگام وفات 130 ساله باشد كه به هيچ وجه نمى توان باور داشت…. زيرا اگر چنين بود شيخ صدوق و علماى رجال و حديث از شاگردان و معاصرانش يادآور مى شدند همان طور كه نسبت به اشخاص معمّر يادآور شده اند.
اگر او داراى چنين عمر طولانى بوده مى بايد امام محمدتقى تا امام عسكرى ـ عليهما السلام ـ را ملاقات كرده باشد و از اصحاب آنها به شمار آيد كه هيچ كس نگفته و ننوشته است. بهترين دليل ما اين است كه اگر چنين توقيعى از امام عسكرى ـ عليه السلام ـ خطاب به على بن بابويه صادر شده بود حتماً شيخ صدوق و برادرش حسين آن را در كتب خود با افتخار مى آوردند, و از خود وى روايت مى كردند, و ديگر موضوع مسكوت نمى ماند تا در قرن ششم ابن شهرآشوب آن را بدون سند و مأخذ نقل كند و از آنجا به ديگران برسد! …شيخ صدوق و برادرش كه ماجراى مكاتبه پدرشان با حسين بن روح و پاسخ مثبت امام زمان ـ ع ـ را نقل كرده و به آن افتخار مى نمودند, به طور قطع چنين توقيع جالب با مضامين عالى را نيز نقل مى كردند, حتى خود على بن بابويه هم مى بايد آن را نقل كند و شاگردان او نيز از وى روايت نمايند, و چرا نكنند؟
3ـ درباره خواب (كسادى بازار عمل در آخرت) با اينكه مخالفتش با آيات و روايات (أبيَنُ مِن فَلَق الصبح) است, ولى بازهم سخن استاد شهيد مطهرى را در ردّ اين خواب مى آورم. اين استاد مصلح احياگر فرموده اند:
(… قرآن مى گويد: بازار عمل رواج است. آن وقت يك خواب به ما مى گويد بازار عمل كساد است. اگر بازار عمل كساد است پس بازار چه چيز رواج است؟ اينهاست كه مثل خوره تا مغز استخوان ما را مى خورد و ما را فاسد مى كند…
]اين[ موضوعى است كه من چند بار در مجامع عرض كرده ام, البته خواب است اساسى ندارد, ولى از نظر سوء تربيت و بدآموزى خيلى اثر دارد….) (احياء تفكر اسلامى, ص45ـ46).
4ـ درباره خوابى كه فتاوhى فقهى علامه حلى ـ قده ـ را كه عمرى روى آن گذاشته, و با آن همه تلاش و كوشش و خون دل خوردن آنها را استنباط كرده, مهلك وى قلمداد مى كند و آنها را به باد فنا مى دهد (دقت كنيد) به نقل سخن علامه متتبّع سختكوش و مصلح و متخصص تراجم سيدمحسن امين اكتفا مى كنم:
إن هذا المنام مختلق مكذوب على العلامة, و امارة ذلك ما فيه من التسجيع, مع أنّ العلامة إمّا مأجور او معذور, و تأليفه فى اصول الفقه من افضل اعماله, و لايستند إلى المنامات إلّا ضعفاءُ العقول أومن يروّجون بها نحلهم و أهواءَهم. (اعيان الشيعة, ج5, ص 400ـ401).
از آقاى حسينى مى پرسم بر فرض محال كه ثبوتاً اين دو خواب از رؤياهاى صادق باشند, ايشان چه دليلى بر صادق بودن آنها دارند, به چه برهانى ثابت مى كنند كه اينها از رؤياهاى صادق است؟ فردا اگر كسى خوابى ديد درست صددرصد مخالف اين دو خواب, به چه دليل آن خواب را رد مى كنند و اين را مى پذيرند؟ ما فرزند برهانيم و (اعلم انّ المتبّع هو البرهان.) چرا حرفى بزنيم كه دليل بر صحت آن نداريم؟ چرا جام مسين داغ بر سر شهيد اول بنهيم, آنهم آنقدر كه اصلع شود و سرش مو بر نياورد! لطفاً خودتان يكبار تجربه كنيد! با اينكه مأخذ چنين داستانى و نيز داستان نماز كذايى در حضورشاه خدابنده, قصص العلماست كه (اوهن من بيت العنكبوت) است.
پنـــج: ايشان از اينكه عنوان مقاله را (ببرى رونق مسلمانى) گذاشته ام, به شدت ناراحت شده اند. برخى از دوستان عزيزم ـ البته آنها كه نه كتاب مردان علم را خوانده اند و نه مقاله (ببرى رونق مسلمانى) را, بلكه فقط عنوان آن را ديده اند آن هم بدون توجه به معناى آن ـ نيز از اين بابت به من انتقاد كردند. اين ناراحتى و انتقاد از عدم توجه به معناى اين مصراع و شأن صدور آن ناشى مى شود. زيرا همان طور كه در پانوشت آورده ام اين سخن سعدى است درباره كسى كه به آهنگ بد قرآن مى خواند: گر تو قرآن بدين نمط خوانى/ ببرى رونق مسلمانى. با اندكى توجه به خصوصيات قصه و معناى بيت, لطائف و ظرايف آن معلوم مى شود. از جمله اينكه: كار آن شخص حسن فاعلى داشته است. چون هدف ما خواندن قرآن قربتاً الى الله بوده و سوء نيت در كار نبوده است. ثانياً, اصل كار وى ـ يعنى خواندن قرآن ـ امرى بسيار پسنديده است و جاى هيچگونه خدشه نيست. تنها اشكالى كه هست, شيوه و خصوصيات انجام دادن اين كار مطلوب است. سعدى مى گويد اين كار گرچه حسن فاعلى دارد, اصل آن هم بسيار مطلوب است, ولى بايد به شكل بهتر انجام شود. من هم از انتخاب اين عنوان همين مقصود را داشتم. يعنى: 1ـ مؤلف و ناشر قصد خدمت داشته اند نه سوء نيت, 2ـ معرفى علماى شيعه و بيان فضايل اخلاقى آنان, كارى است بسيار بجا و پسنديده نه مذموم, كه مقصود مؤلف و ناشر نيز همين بوده است. تنها اشكال اين است كه اين كار بايد با (نمط) بهترى انجام مى شد كه در بين دانشمندان و زباندانان و اهل قلم و كتاب و نشر; نتيجه معكوس ندهد و اثر سوء تربيتى نداشته باشد. و اين نكته ها همه در اين بيت گنجانده شده است:
گر تو قرآن بدين نمط خوانى
ببرى رونـق مسلمـــــــــــــانى
برخى از افرادى كه كتاب و نقد آن را نخواند بوده اند, تصور كرده اند مقصود من چيز ديگرى بوده است. در حالى كه عنوان مقاله و شأن صدور آن بكلّى اين را نفى مى كند, و از سوى ديگر سخنى كه از استاد حكيمى در پايان مقاله آورده ام همين مقصود (يعنى: وجود حسن فاعلى, و حسن فعلى را در اصل كار و قصد قربت در آن, منتهى با اشكال در شيوه كار) را توضيح مى دهد و تأكيد مى كند. چرا سخن مردم را (بد) معنى كنيم و (بد) بفهميم, و سپس به آن بتازيم؟!
البته, چنانكه در مقاله گفته ام ـ عمده مسؤوليت به عهده ناشر است كه اين كتاب را منتشر كرده است. و اگر ناشر ديگرى كه وابسته به قم و حوزه (علميه) نبود, آن را منتشر كرده بود, چه بسا نقدى بر آن نمى نوشتم. ولى ناشر وابسته به روحانيت و حوزه قم, بيش از اين بايد در نشر كتاب دقت كند. به طورى كه در گلستان آن حتى يك خار هم نباشد. البته من از تذكر اين كه ناشر مردان علم صدها كتاب سودمند منتشر كرده, و مانند مردان علم در بين منشورات آن نادر است, غفلت كردم و اينك پوزش مى طلبم.
از خوانندگانى كه به مقاله (ببرى رونق مسلمانى) و انتخاب اين عنوان بر آن, اعتراض مى كنند مى خواهم كه موارد ذيل را در مردان علم بخوانند, و قضاوت كنند كه آيا اين مطالب موجب وهن روحانيت و حوزه و ناشر است يا سربلندى آن؟ جرح است يا مدح؟ (مردان علم در ميدان عمل) را محبوب دلها مى كند يا مبغوض؟ تنها از باب نمونه اين موارد را بخوانيد: 1) ص473, (تو فانديك هستى و من خر هستم!); 2) ص458, (آنها كه به حمام مى روند تو را در خواب ديده اند); 3) ص459, (اگر خبر از علم آقا داشتيد); 4) ص459, (شما چرا تركى ياد نگرفته ايد؟!); 5) ص446, (مزاح استاد با شاگرد).
آيا صرف كاغذ و مواد چاپ و امكانات بين المال, براى نشر اين گونه مطالب, (بردن رونق مسلمانى) نيست؟
آقاى حسينى نوشته اند: (آيا اعتماد به آنچه در كتب… شيخ حُرّ عاملى, علامه امينى, صاحب روضات يا محدث قمى آمده … رونق مسلمانى را مى برد؟ عرض مى كنم: من به عالمان شيعه, به خصوص اين گونه عالمان عشق مى ورزم وحتى نامشان را كمتر بى وضو بر زبان مى آورم ولى اين منافاتى با نقد ندارد.
***
پايان بخش سخن, سخنى است تنبّه دهنده از استاد محمد رضا حكيمى در كتاب سودمند ميرحامد حسين (ص151ـ153). به اميد اينكه به دقت بنگريم و به كار بنديم:
پس تو اى كسى كه به نام دين قلم به دست مى گيرى و كتاب مى نويسى, يا جزوه يا رساله, يا هر مكتوب ديگر, آيا مى دانى كه اگر بسازى چه را مى سازى, و اگر ويران كنى چه را ويران مى كنى؟ آيا آگاهى كه به چه كار دست يازيده اى؟ آيا مى دانى كه در اين كار تنها قصد خدمت و داشتن نيت خوب كافى نيست؟ من مى دانم كه هر كسى ميرحامد حسين, و هر كتابى عبقات نمى شود. من مى فهمم كه اينگونه مردان و اينگونه آثار از نوادر روزگارند, ليكن كسى كه در راه آنان گام بر مى دارد, بايد تا سر حد امكان مانند آنان كار كند, و تا آنجا كه در توان دارد بكوشد, تا كار خود را از هر نظر شايسته و با ارزش و پرمايه و غنى عرضه نمايد, و تا همه اهليتهاى لازم براى كار را ندارد, دست به كار نبرد. خداوند وجود آن مردان را حجت قرار داده است, و به امثال آنان در قيامت احتجاج خواهد كرد.
خدا گواه است هنگامى كه انسان نوشته هاى واهى و بى بن كتاب (تحفه اثنا عشريه) را مى نگرد, مى بيند كه يك صدم معلومات بيكرانى كه در اقيانوس ميرحامد حسين موج مى زند و خيزابه مى گيرد, براى روشن كردن نادرستى آن كتاب بسنده است, با اين حال, پس چرا كتابى از رده (عبقات) نوشته مى شود؟ براى اينكه عبقات كتاب است, نه دستمايه فلان ناشر, يا سرگرمى اجتماعى فلان آقا, يا وسيله نام و نشان فلان جوان, يا خرافه پراكنيهاى فلان پير, يا كسب تازه فلان كاسبِ مؤلف دينى شده, يا افادات فلان روضه خوانِ به هوس تأليف افتاده و… عبقات نوشته مى شود تا بگويد: اين است تربيت علمى در اين مكتب, و اين است شناخت و علم و عمق و ژرفنگرى. عبقات نوشته مى شود تا بگويد: اين است كارنامه يك تربيت يافته فرهنگ جعفرى. عبقات نوشته مى شود تا بگويد: اى جوامع بشرى, اى معاهد علمى, اى متفكران عالم, اى استادان دانشگاهها, اى ناقدان بصير, اى محققان توانا, اى حقوقدانان, اى انسانگرايان, اى آزادگان, و اى حق پرستان جهان, اين است سند حق, و حقانيت حق.
همچنين عبقات, نشانه بزرگترين احترامى است كه تربيت يافتگان يك مكتب, به جامعه بشر و شعور انسانى مى گذارند. زيرا اين تربيت يافتگان, با نوشتن چنين كتابهايى ثابت مى كنند كه براى روبرو شدن با بشريت و دعوت انسان به حقيقت, تا اين اندازه به خرد آدمى ارج مى نهند, كه سخن خويش, همراه اينهمه پژوهش و استناد و تتبع و دليل, عرضه مى دارند, و انسانها را والاتر از اين مى دانند كه هر مطلب نامستندى, و هر عرضه مبتذلى, و هر تخطئه ناجوانمردانه اى, و هر تزوير و خيانتى را به نام فكر و نوشته به خورد آنان دهند. از اينجا به اين نكته توجه مى يابيم كه نوشته هاى سست و توطئه آميز, و جاهلانه, و اغواگر و… قبل هر چيز ديگر, متضمن بزرگترين تحقيرها و بيحرمتيهاست نسبت به انسان و انسانيت…
من اميدوارم, همين تذكار كوتاه ـ در اين مقام ـ سودمند افتد. همچنين ارواح مكرم عالمان بزرگ ـ كه نخست كوشيدند تا بياموزند و سپس بياموزانند ـ مدد فرمايند, تا حوزه نويسندگى و عرضه هاى دينى, از هر گونه ابتذال و خيانتى رهايى يابد.
در ضمن, به خوانندگان و علاقه مندان به كتابهاى مذهبى, بويژه جوانان نيز, سفارش مى كنم كه هر نوشته را بيانگر اسلام و حقايق اسلام ندانند, و تا از بابت اهليتهاى لازم نويسنده خاطر جمع نگشته اند, به نوشته او رجوع نكنند. در پى كتابهاى موثق اسلامى بر آيند, آنها رابدقت بخوانند, و زياد هم بخوانند. غفرالله لنا و لكم
حسن اميـــــــرى
*** ***

مديرمحترم آينه پژوهش
جناب اقاى حاج اقا مصطفى درايتى دام عزه
باسلام و سپاس فراوان تاكنون چهارشماره از مجله وزين آينه پژوهش را دريافت كرده ام. دليل آنكه تاكنون سخنى درباب آن نگفته ام درحقيقت, اين است كه منتظر بودم قالب كلّى مجله برايم روشن شود و اكنون مى توان به جرأت گفت كه مجلّه راه خود را يافته است .تنوّع موضوعى وحفظ وزن علمى مطالب بخشهاى گوناگون آن نشان مى دهدكه دست اندركاران تا چه پايه براى گردآورى و تدوين مطالب مجلّه رنج و زحمت برخود هموار كرده اند.كسانى كه با كار نشر مجلّه آشنايند قدر اين زحمت را بهتر مى شناسند. الحق كه در امر اطلاع رسانى تحقيقات اسلامى پر و پيمان و صادقانه عمل كرده ايد, و خواهيد كرد ان شاء الله .
بحث دوست قلم آشنا ولى نديده خود آقاى اسفنديارى را درباب عنوان, مانند ساير بحثهاى مجلّه دنبال كرده ام . بحثى مفيد و ضرورى را آغاز كرده اند.امّا مواردى نيز در اين زمينه هست كه مى توان به عنوان تكلمه بر آن افزود ـ شايد هم طرح آنها براى شماره هاى آتى درنظر گرفته شده باشد, نمى دانم ـ به هر حال اشاره به آنها را خالى از فايده نمى دانم .
عنوان هر اثر جلوه اى از هويّت آن اثر است; خواه اثر هنرى باشد, يا علمى, يا صنعتى. تعيين عنوان نوعى نامگذارى است و زمانى مى توان اثرى را نامگذارى كرد كه شكل نهايى به خود گرفته و به انجام رسيده باشد. به همين دليل زمان مطلوب براى تعيين عنوان اثر پس از اتمام كار است. متن نوشته آزادترين فضايى است كه نويسنده درآن جولان مى دهد. عرصه فراخى است كه عوامل گوناگونى همچون گستره موضوعى , توانايى نويسنده و حدّ مجاز يا مطلوب جولان, مرزهاى آن را تعيين مى كند. امّا اگر خواننده اى مايل باشد بداند كه نويسنده در چه ابوابى سخن رانده و انديشه او در حركت خود چه گذرگاههايى را پيموده است, بايد چه كند؟ آيا نقطه شروع او خود متن است؟ براى اينكه تصميم بگيرد كتابى را بخواند يا نخواند, آيا بايد آن كتاب را تا انتها بخواند؟! هر چند كه اين خود فى نفسه انتظارى غيرمعقول است, (عمر دو بايست…) تا چنين امرى تحقق يابد. زمانى ممكن بود بگوييم (كتابى نيست كه به يك بار خواندنش نيارزد,) امّا حجم انتشارات امروز چنين امكانى را نمى دهد, و در واقع اكنون بايد گفت (كتابى را بايد خواند كه به يك بار خواندنش بيارزد). فهرست مندرجات يا فهرست مطالب راه ميان برى است كه تصويرى عام و كلّى از تمام متن به دست مى دهد و خواننده را پيش از ورود به متن از كم و كيف آن آگاه مى سازد. فهرست مندرجات نه تنها فصول بحثهاى متن را مشخص مى كند, بلكه حركت ذهنى نويسنده و آغاز و ميان و انجام بحث را نيز در نگاهى تند وگذرا بيان مى دارد.در واقع فشرده اى از متن است كه با عباراتى كوتاه و گويا بيان مى شود. بدين ترتيب طبيعى است كه جاى آن پيش از ورود به متن مى باشد. نه آن گونه كه در فرهنگ انتشاراتى برخى جوامع مى بينيم, در انتها!
امّا آيا فهرست مندرجات نخستين نقطه ورود به متن است؟ (حق صرفه جويى در وقت) كه از حقوق اجتماعى خواننده است حكم مى كند كه انتظار نداشته باشيم براى ورود به متن , اوّلين مجراى ورود او فهرست مندرجات باشد. موانعى نيز خواننده را از فهرست مندرجات دور مى دارد. كتابخانه عظيمى را در نظر بگيريم كه تنها راه منطقى و مطلوب براى آشنايى اوليه با كتابها و انتخاب اثر مورد نظر, فهرستبرگه هاى برگه دانهاست. دراين فهرستبرگه ها فهرست مندرجات كتابها را نمى يابيم (مگر به ندرت و در مواردى خاص). نخستين جلوه اى از متن كه با آن روبرو مى شويم , عنوان اثر است. اگر اين جلوه ها به درستى فراهم شده باشد, مى توان گفت كه فهرست مندرجات جلوه اى از متن و عنوان جلوه اى از فهرست مندرجات است (چنانكه در تصوير آمده است).

بنابراين , عنوان مى بايست جامع و مانع باشد. ظرفى است كه مظروف آن انديشه اصلى متن است. اين ظرف بايد لبالب باشد; نه مظروف تنها درگوشه اى جاى گيرد و نه از آن سرريز كند. درنظر بگيريم عنوانى را با اين عبارت (شناخت گياهان ايران) (كه محتواى آن تنها به بررسى گياهان مناطق غرب ايران پرداخته باشد), يا عنوانى را با عبارت ً(تاريخچه مدارس نظامى ايران) (كه محتواى آن به بررسى انواع مختلف مدارس ـ ازجمله مدارس نظامى ـ پرداخته باشد). انتخاب اين هر دو نوع عنوان به معناى (مغشوش ) كردن كالايى است كه عرضه مى شود, منتهى نوع (غش) هر يك با ديگرى متفاوت است.
نارسايى عنوان هميشه به اين دليل نيست كه ظرف و مظروف با هم ناسازگارند. گاه عنوان نقش اصلى خود را ايفا نمى كند و رساننده مباحث متن نيست. در اينجا بايد ميان اثر هنرى و اثراطلاعاتى تفكيك قايل شد. در اثر هنرى, خواه تابلو نقاشى باشد يا رمان, انتخاب عنوان, همچون انتخاب رنگ, سايه روشن, مضمون, يا زبان شخصيتها جزئى از جريان هنرى است. گاه هنرمند كلام را نيز براى بيان هنرى خويش قاصر مى بيند و به همين قادر نيست عنوانى براى اثر خود بيابد. در نمايشگاههاى آثار هنرى فراوان برمى خوريم به تابلوهايى كه باعنوان (بى عنوان) مشخص شده اند. (در گالريها و موزه هـــــاى خــــــــارجى نيز اين گونه عنوان (Titleless) را ذيل بسيارى از تابلوها مى توان مشاهده كرد).
امّا اين كار درباره آثار علمى, پژوهشى, و اطلاعاتى مطلوب نيست. عنوانهايى نظير (هنر عشق ورزيدن), (رنج و سرمستى), يا (خسى در ميقات) چه اطلاعاتى درباره متن به دست مى دهند؟ چگونه مى توان دريافت كه اين كتابها در چه زمينه هايى بحث مى كنند؟ آيا بايد نويسنده را واداشت كه عنوانى را برگزيند كه رساننده متن باشد, حتى به قيمت از دست دادن ظرافتهاى هنرى؟ بسيارى از ناشران متون علمى مى كوشند ميان اين دونقش عنوان ـ يعنى زيبايى و اطلاع رسانى ـ تلفيق ايجاد كنند, و اين كار را با استفاده از عنوان فرعى انجام مى دهند. در اين گونه تلفيق ها, عمدتاً عنوان اصلى نقش زيبايى شناسانه و عنوان فرعى نقش اطلاعاتى دارد.
امّا مقاله هايى كه در مجلاّت علمى تخصّصى درج مى شوند وضعى كاملاً متفاوت دارند. مجلات معتبر دنيا, يكى از شرايط قبول مقاله را در برابرى مضمون عنوان با مضمون متن تعيين مى كنند, و اين كار را به دو دليل انجام مى دهند:
1ـ به دليل آنكه صورت مسئله تحقيق بايد به گوياترين وجه در عنوان متجلّى باشد.
2ـ به اين دليل كه عنوان پايگاه موضوعى بسيارى از سازمانهايى است كه به كار نمايه سازى (تهيه فهرست موضوعى) ماشينى مقاله ها و برخى مدارك ديگر مى پردازند. يعنى كليد واژه هاى موضوعى مدرك را از عنوان آن برمى گزينند.
فرضى كه وراى چنين گزينشى نهفته است اين است كه مجموعه كليد واژه هايى كه عنوان را پديد مى آورند جلوه اى از موضوع كلّى مدرك است . روش استفاده از كليد واژه هاى عنوان براى تعيين و منعكس كردن موضوع مدارك هنوز هم در انواعى از نمايه سازى معمول است. حتى اگر عنوان رساننده موضوع متن نباشد, براى اين منظور از عنوان ساختگى ـ كه به چكيده عنوانى معروف است ـ استفاده مى كنند. يعنى عنوانى را در كنار عنوان ساخته مؤلف به كار مى برند كه تجلّى مباحث متن باشد.
شايد اشارات بالا كفايت كند كه دريابيم مسئله انتخاب درست عنوان تا چه پايه جدّى و تعيين كننده است , و درج چنين بحثى در مجلّه تا چه حد مفيد و ضرورى خواهد بود. با ارادت و احترام, عباس حرّى
19/1/70
*** ***

احتراماً, مجله پربار آينه تحقيق بدستم رسيد. از حسن تنسيق و ترتيب و موضوعات آن لذت بردم. آنچه را سالها انتظار مى كشيدم بگمانم جامه تحقق پوشيد و با تلاش در جهت پربارتر نمودن آن راه كمال را خواهد پيمود.
برادران محترم همانطور كه خود بدان اشعار و اشراف دارند ما در زمينه تحقيقات بويژه بايد در دو بعد كار كنيم. ديگران هم كه از ما جلو افتاده اند در اين دو زمينه تلاش نموده اند.
اول: تعميق در درك, تفهيم و تحقيق مطالب و استفاده از منابع اصيل دست اول.
دوم: روش مندى و عنايت خاص به متدولوژى در كار.
در مسائل تحقيقى گاه ما از كمبود منابع تحقيقاتى رنج مى بريم كه بايد توسط محققان راستين اين خلأ پر شود و گاه از تراكم مطالب و در نتيجه نداشتن قدرت و يا فرصت كافى جهت تصميم گيرى در انتخاب آنچه برايمان مفيد است.
رجاء واثق دارم كه اين نشريه محترم در ارشاد و راهنمايى محققان سهم بسزايى خواهد داشت و مطمئناً جلوى دوباره و يا چند باره كاريها را در اين عصر كمبودها ـ بويژه محقق و ابزار تحقيق ـ خواهد گرفت و در نتيجه به اقتصاد در تحقيقات كمك خواهد نمود.
پيشنهاد مى شود كه اين نشريه, همانند آينه واقعيات را بنماياند و بى ريا و دور از هرگونه گرايشهاى سليقگى و سياسى همه را به خود جذب كند و همچون ناصحانى مشفق همه محققان را كه كم نيستند اما بعضاً به دوباره كارى و پراكنده كارى مشغولند, ارشاد كند. با تشكر ـ غلامرضا فدائى عراقى
نماينده مردم اراك درمجلس شوراى اسلامى
*** ***
كوشش همكاران محترم در نشر اين مجله كه حاوى فعاليت هاى ارزنده علماى حوزه و اطلاعات ذى قيمت درباره نشر علوم اسلامى است درخور تحسين و تقدير مى باشد. بخش پژوهشهاى در آستانه نشر بسيار مهم است كه دانشمندان از كارهاى تحت طبع آگاه گردند و از تكرار مكررات جلوگيرى بعمل آيد.
در پايان توفيق شما و همكاران گراميتان را از خداوند بزرگ خواستار است با احترام, مهدى محقق
مدير مؤسسه مطالعات اسلامى
*** ***

شكر خدا را كه طلاب علوم دينى و روحانيان جوان به موازات تحصيل معارف اسلامى و سخنورى, به فراگيرى زبان فارسى درى, كه زبان مردم اسلام است ـ هم پرداخته اند و با زبان قلم به فصاحت با مردم سخن مى گويند و بهتر آنكه مخاطبانشان اهل كتاب و محققان مى باشند. اميد است انتقادهاى بجا و راهنمائيهاى درستى كه نويسندگان محترم مجله مى كنند در بهبود كيفى انتشارات مذهبى مؤثر افتد, و تأليف و ترجمه و تحقيق آثار دينى راه كمال و تعالى را بپيمايد. از مقايسه مقالات شماره 3.2 به پيشرفتى كه مجله نايل شده توان پى برد, به يارى حق تعالى ادامه اين پيشرفت را آرزومندم. با تشكر, محمد مهدى ركنى
رئيس دانشكده ادبيات و علوم انسانى
*** ***

مطالعه اجمالى روى چند نشريه گذشته آينه پژوهش داشتم زحمت زيادى براى تهيه و تدوين و جمع آورى مطالب آن كشيده مى شود, مقاله ها و بحثها نوعاً عالمانه و از روى تحقيق است. طرحها و نظريات ارزنده اى مخصوصا براى حوزه ارائه مى گردد, مهمتر از همه شرح صدرى است كه بر تفكر نويسندگان آن نشريه حاكم است, متعصبانه و خطى و باندى و صنفى و يك بعدى با اشخاص و قضايا برخورد نمى شود, و همين بينش جاى اين نشريه را در كليه مجامع علمى و دانشگاهى جهان باز مى كند, و علاقمندان و خوانندگان انديشمندى را جذب مى نمايد, و با اين جهان بينى وسيع و الهى است كه نام حوزه علميه قم و دفتر تبليغات اسلامى را در سرتاسر عالم مطرح خواهد ساخت; با توجه به آگاهى و ايمانى كه در شما سراغ داريم انتظارمان آن است كه روز به روز بر كيفيت و عمق و محتوى و جهان نگرى وآزادانديشى اين نشريه بيفزائيد, و با اين حركت مى توانيد حوزه ها و دانشگاهها را بيشتر به هم نزديك كنيد, و همه آثار و تحقيقات صميمانه و بدون حب و بغض مطرح شده و نقدها وت حليلها تنها براساس انديشه و علم ارائه گردد. وجود چنين نشريه اى پيوسته خواست ما بوده است, از عكسها و اسناد تاريخى نيز بهره گيريد, موفقيت دست اندركاران اين نشريه آرزوى ما است, و براى موفقيت آنها دعا مى كنيم. فضل الله صلواتى
رئيس دانشكده زبانهاى خارجى دانشگاه اصفهان
سلام عليكم چهارمين شماره مجله وزين آينه پژوهش واصل گرديد. اقدام و زحمات شما را در انتشار اين مجله علمى به مسئولين محترم آئينه پژوهش و مرآت تحقيق و به نويسندگان محقق و خوانندگان پژوهشگرش تبريك مى گويم كه نمونه اى است از آثار و ابعاد فرهنگى انقلاب اسلامى و شكوفه و بهاره اى است از تحول و دگرگونى و درك نياز جامعه اسلامى همانند ساير فعاليتهاى مثبت و سودمند علمى و فرهنگى كه از سوى حوزه علميه شروع گرديده است. بنده به نوبه خود بر خلاف ساير مجلات و كتابهاى جديد كه هر يك را براى فرصت مناسب در روى ميز قرار مى دهم اين مجله را در همان ساعات اوليه مطالعه مى كنم و لذت مى برم و اين علاقه وافر و اولويت دادن ناخودآگاهانه را دليل ديگرى بر اهميت محتوا و تنوع مطالب مجله شما مى دانم. شكرالله مساعيكم محمد صادق نجمى امام جمعه و رئيس دانشگاه آزاد خوى
*** ***

پس از عرض سلام, سلامتى تمامى دست اندركاران آن مجله وزين را از درگاه حضرت بارى مسألت مى نمايم.
بايد به همت عالى و پشتكارتان آفرين گفت. از ديرباز تاكنون هماره جاى خالى نشريه اى تحقيقى كه درباره تحقيقات اسلامى قلم زند, احساس مى شد و اينك با لطف حضرت سبحان شاهد ولادت مجموعه اى ـ كه تا كنون در ميان مجلات حوزوى بدون سابقه بوده است, هستيم كه تشنگان فرهنگ اسلام را از زلال جارى معارف شيعى سيراب مى نمايد. اميد است بيش از پيش در آگاهى بخشيدن به محققان اسلامى و افزودن اطلاعات آنان موفق باشيد.
اكنون درباره مقالات كتابشناسى مجله, نكاتى را كه به نظر حقير رسيده است, در ذيل مى آوردم.
1ـ در مقاله كتابشناسى جهاد (مندرج در شماره 3) جاى استفاده از كتاب غرر الحكم و دررالكلم خالى مانده است. اين كتاب از تأليفات مرحوم علامه عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى و حاوى قريب يازده هزار حديث از اميرمؤمنان على(ع) است كه بر طبق الفبا در 91 باب تنظيم شده است.
احاديث مربوط به جهاد عبارتند از:
ح1393, ص49; 139, 49; 38, 166; 18, 343; 10, 366; 8 و 11, 425; 82, 525; 88, 790.
نيز احاديث مربوط به (فرمانهاى رزمى) عبارتند از:
51, 135; 39, 463; 32, 500; 39, 501; 59, 510; 96, 541; 33, 776; 278, 828.
(شماره احاديث و صفحات, مربوط به غررالحكم ترجمه مرحوم انصارى قمى است.)
2 ـ در مقاله كتابشناسى حضرت فاطمه زهرا (ع), (مندرج در شماره 4) اين نكات به نظر مى رسد:
ـ در كتابهاى عربى:
الف: تعداد كتابهاى چاپى فارسى و عربى بيش از مقدار معرفى شده است.
رك: كتابنامه حضرت فاطمه زهرا (س) از همين قلمزن.
ب: كتاب شماره 26, الشواهد الفدكية صحيح و فارسى بوده و در هند به چاپ رسيده است. (تاريخ نگارش: 1247ق)
كتاب شماره 33, البتول فاطمة الزهراء, شماره 35, فاطمة الزهراء امّ ابيها و شماره 36, فاطمة الزهراء ام الامامة و سيدة النساء صحيح است.
ج: بسيارى از كتابها به زبانهاى ديگر ترجمه گرديده است. مانند: شماره 40, 48 (علاوه بر ترجمه اردو و انگليسى), 50, 52, 54 (به غير از ترجمه محمود عابدى), و 77 (دوبار ترجمه شده است).
د: كتاب مجالس الابرار (شماره 61) ترجمه جلد دهم بحار به زبان اردو است.
هـ : ابوالحسن مرندى نجفى درست است.
و: شماره 76.72 يك كتاب بوده و ارجاع صحيح شماره 72, الذريعة ج 25, ص119 است.
ز: شماره 78 با شماره53 يكى بوده و نام مؤلف محمد حسن است.
ـ در كتابهاى فارسى:
الف: تنها 50 صفحه از كتاب اسرار سياسى تاريخ اسلام درباره حضرت زهرا است.
ب: التحفة الفاطمية به قطع پالتويى در180ص در اصفهان به سال 1328 شمسى به چاپ رسيده است.
ج: كتابهاى شماره 9, 30 و 79 خطى بوده و هنوز به چاپ نرسيده است.
د: ظاهراً شماره 29 هيچ ارتباطى با حضرت زهرا ندارد.
هـ : كتاب شماره 56 (بانوى نمونه اسلام) به عربى, انگليسى و اردو ترجمه شده است.
و: شماره 60 و 65 يكى است.
ـ در كتابهاى اردو :
الف: تحـــفة المؤمنات به زبان گجراتى مى باشد.
ب: در كتابنامه حضرت زهرا, پانزده كتاب به زبان اردو معرفى گرديده است.
وآخردعواناان الحمدلله رب العالمين ناصر الدين انصارى قمى
*** ***

با سلام و احترام و آرزوى توفيق دست ـ اندركاران مجله وزين آينه پژوهش نكته اى كه به نظرقاصر رسيده يادآور مى شود: كنكاش
كنكاش يا كنگاش, كنكاج, كنگاج, به فتح اول و سكون دوم. اين كلمه در اصل مغولى ـ تركى است و معناى آن (مشورت) است: (شش ملك به يكجاى بر آن تخت نشينند و به اتفاق يكديگر فرمان دهند و حكم كنند و شش وزير دارند. پس اين شش ملك بر يك تخت بنشينند و شش وزير بر تختى ديگر و هر كار كه باشد به گنكاج يكديگر مى سازند) (سفر نامه ناصر خسرو, 109ـ110).
در اغلب نوشته هاى معاصران اين كلمه را به معناى (كاوش) يا (كند وكاو) به كار مى برند و غلط است. (ابوالحسن نجفى, غلط ننويسيم, ص231).
كلمه يادشده كه در فرهنگهاى لغت به معناى شور و مشورت ضبط شده است, در مقاله (عنوان كتاب و آيين انتخاب آن) چند بار به غلط استعمال شده است (از جمله پژوهندگان را براى كنكاش بيشتر به پاورقى ارجاع مى دهيم.) سيد ابوالحسن مطلبى
*** ***

باز هم درباره
(ابومخنف و سرگذشت مقتل وى)
فَبَشّر عِبادِ الذينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحسَنَهُ
پاسخى مؤدبانه از جناب آقاى هادى يوسفى ـ سلّمه الله ـ بر بندى از مقاله (ابومخنف و سرگذشت مقتل وى) مندرج در شماره 2 مجله آينه پژوهش در شماره 4 همان مجله درج شد. لازم مى دانم نكاتى را در باره آن يادآور شوم. در ابتدا از برخورد علمى و منطقى آقاى يوسفى تشكر مى كنم. ادب ايشان در اين جوابيه قابل تحسين است و اى كاش ديگران نيز چنين مى كردند. چرا كه بديهى است با دشنام و افترا و ناسزا نمى توان مطلبى را به اثبات رساند. ناگفته نماند كه اين روش پسنديده, سيره علما و دانشمندان پيشين ما بوده است.
1ـ آقاى يوسفى در ص118 مجله مذكور ستون اول مرقوم فرموده اند: (اخيراً سيد على ميرشريفى طى مقاله اى با تيتر ابومخنف و سرگذشت مقتل وى به نقد اين كتاب ]وقعة الطف[ پرداخته اند). مقاله من همان گونه كه از نام آن پيداست, شرح حال ابومخنف و سرگذشت مقتل اوست و نقد مقتل موسوم به (مقتل ابومخنف) و نقد ترجمه آن و به تناسب نوشتار, نقد استخراج آقاى حسن غفارى و در پايان بنابر اقتضاى مقاله, لبه نقد قدرى چهره وقعة الطف را خراشيده است. لذا از مقاله ده صفحه اى فقط حدود دو صفحه آن درباره وقعة الطف است و اينجانب بنا نداشتم اين كتاب را به تمام معنى نقد كنم.
2ـ در همين صفحه نوشته اند: كل مقتل ابومخنف همين است كه در طبرى آمد و آنگاه ادله اى براين معنا اقامه نموده اند مانند اينكه طبرى سعى در جامعيت و فراگيرى داشته است و…. تنها با اين استحسانات نمى توان ادعا كرد و به طور جزم و قطع گفت كه طبرى تمام كتاب ابومخنف را در تاريخ خود درج كرده است. بلكه به عكس طبرى در ثبت مطالبى كه به نفع شيعه و يا به ضرر حكام جور بوده به شدت پرهيز مى كرده است.
اين مطلب نزد اهل فن مشهور و معروف است و دهها دليل و شاهد براين مطلب موجود است. و اينكه كتابهايى را نام برده اند (مانند تذكرة الخواص و…) كه از ابومخنف نقل كرده اند و هيچ تفاوتى با نقل طبرى ندارد, پس مقتل ابومخنف همين مقداربوده است, به احتمال قريب به يقين آنها بدون واسطه از ابومخنف نقل نكرده اند; بلكه همين عدم تفاوت بهترين دليل است كه با واسطه طبرى از ابومخنف نقل مى كنند.
3 ـ در همين صفحه فرموده اند: (كلبى چه داعى داشته باشد كه اخبارى را از ابى مخنف رها كند تا اخبار ديگرى را از ديگران اضافه كند, بويژه با توجه به قطعيت تشيع كلبى). اين مطلب نادرست است. مگر كلبى مقلد محض ابومخنف بوده است; وانگهى كلبى راوى و يا جامع مقتل ابومخنف كه نيست; او خود مقتل جداگانه اى نگاشته است. (رك: رجال نجاشى, انتشارات اسلامى, ص435). با مراجعه به تاريخ طبرى به خوبى روشن مى شود كه وى حوادث كربلا را از دو مقتل جداگانه و مستقل (مقتل ابومخنف و مقتل كلبى) نقل مى كند.
4 ـ در صفحه 19 در پاسخ به حذف اسناد گفته اند: (از اوائل اخبار به پاورقى منتقل شده است). نگارنده فرصت نداشتم كتاب را با تاريخ طبرى مقابله كنم; اگر كليه اسناد به طور دقيق و كامل در پاورقى آمده است, اشكال برطرف مى شود; ليكن جاداشت در مقدمه متذكر مى شدند. بااين حال از همين مقدار تذكرشان سپاسگزارم.
5 ـ در همين صفحه ستون دوم در پاسخ به اين اشكال كه چرا مطالب هشام كلبى به ابومخنف نسبت داده است, نوشته اند: (اصولا چنين مواردى است كه موجب جابجايى مطالبى شده است و چنين تصرفاتى موجب نامگذارى كتاب به نام ديگرى جزنام اصلى آن شده است). صرف تغيير نام كتاب در رفع اشكال كافى نيست; گرچه خود تغيير نام نيز اشكال ديگرى است. حداقل خوب بود در مقدمه گفته مى شد كه مطالبى از هشام كلبى نيز نقل مى شود.
6 ـ در صفحه 119 ـ 120 در پاسخ اينكه چرا مطلبى را حذف كرده و تذكر نداده اند, فرموده است: (نه ضرورتى در ذكر آن ديدم و نه ضررى در حذف آن). واضح است كه اين استحسان است و پاسخ اشكال نيست.
7 ـ در ص120 در پاسخ به اشكالات كه جرا مطالب حذف شده است, مسائلى را مرقوم داشته اند كه قابل پذيرش نيست; مثل اينكه مى فرمايند: (اين مطلب را كسى درك مى كند كه با مجالس عربى عزادارى امام حسين عليه السلام آشنا باشد كه متن عربى در آنها خوانده مى شود). يا مى فرمايد: (براى اين حذف شد كه ســياق مستقيم شود, يا اينـكه جمله معترضه گونه بود تكـرار نكرده ام و…).
در پايان مجدداً متذكر مى شوم كه ادب اقاى يوسفى در مناقشات علمى و حسن برخورد وى قابل ستايش است و من به نوبه خود از جوابيه ايشان استفاده كردم و بسيار متشكرم. ناگفته نماند كه اينجانب مدعى نيستم تمامى مطالبى را كه گفتم حتماً صحيح است; بلكه اينها مطالبى بود كه به نظر اينجانب اقرب به صحت است; والله العالم سيد على مير شريفى
*** ***

استدراكى در مقاله ٌ
نسخه شناختهاى عكسى
در مقاله (نسخه شناختهاى عكسى), (مطبوع در شماره پنجم آينه پژوهش, ص 27 ـ 33) نوشته ام: در ص 264 آورده اند: (حاجى نورى اولين شارح نهج البلاغه را ابوالحسن بيهقى كيدرى مى داند) كه بايد بر آن افزود: علاّمه امينى اولين شارح نهج البلاعه را على بن ناصر يكى از دانشمندان معاصر رضى مى داند)]الغدير, ج 4, ص 186[.
اينك مى افزايم: در ملاقاتى كه با دانشمند گرامى و محقق سختكوش حضرت آقاى شيخ عزيز الله عطازدى دست داد, ايشان يادآورى كردند كه: على بن ناصر (نويسنده (اعلام نهج البلاغه)) معاصر سيدرضى ـ عليهما الرحمة ـ نيست; بلكه از علماى اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم و معاصر با فخر رازى است. و اولين شارح نهج البلاغه به شمار نمى رود. آنچه باعث اين اشتباه شده اين است كه نسخه اى خطى از شرح نهج البلاغه على بن ناصر در هند بوده كه به اشتباه در صفحه عنوان آن, مؤلف, معاصر با سيدرضى قلمداد شده است. كنتورى (مؤلف كشف الحجب) اين نسخه را ديده و بر اساس مطلب صفحه عنوان, آن را اولين شرح نهج البلاغه و مؤلفش را معاصر سيدرضى دانسته است. (ر.ك: كشف الحجب, ص53, شماره 253, ذيل (اعلام نهج البلاغة).) و اين اشتباه از كشف الحجب به ذريعه (ج2, ص240, شماره 955) و الغدير (ج 4, ص186) و كتابهاى ديگر سرايت كرده است.
تصوير نسخـــــه اى خـــــــــطى از اعـــــــلام نهج البلاغه كه در هند بوده و باعث اشتباه كنتورى شده, هم اكنون نزد حضرت آقاى عطاردى موجود است. ايشان اعلام نهج البلاغه را تصحيح كرده اند كه به زودى منتشر خواهد شد و لابد در مقدمه توضيحى داده اند و شواهد متعددى كه ـ از متن اعلام نهج البلاغه ـ بر اين سخن دارند ذكر كرده اند.
خلاصه سخن اينكه نه (اعلام نهج البلاغه) اولين شرح نهج البلاغه است, و نه على بن ناصر معاصر سيد رضى ـ رضوان الله عليه. رضا مختارى
 

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 6  صفحه : 15
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست