responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 58  صفحه : 9

گذرى بر شرح حديث جنود عقل و جهل
مختارى رضا


 
شرح حديث جنود عقل و جهل, امام خمينى (قدّس سرّه) چاپ اوّل, تحقيق و نشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى. تهران, 1377, 16«504ص, وزيرى.
شرح حديث جنود عقل و جهل, آخرين تأليف اخلاقى عرفانيِ امام خمينى است; زيرا چنانكه خواهد آمد بر حسب تاريخ تأليف و ساير قرائن, پس از اين اثر به كارها و تأليفات فقهى و اصولى روى آورده اند. هر چند امام خمينى پس از پيروزى انقلاب ـ با در اختيار داشتن امكانات بسيار ـ شخصاً براى نشر آثار خود اقدامى نكرد,كه اين خود حكايت از وارستگى فوق العاده ايشان مى كند, آنچه بيشتر مهم و حاكى از نهايتِ وارستگى اين مرد بزرگ است اين است, كه در دوران تبعيد به نجف ـ كه طبعاً رژيم شاه براى تحقير علمى و كوچك جلوه دادن ايشان در حوزه نجف, فعاليت زيادى مى كردـ ايشان هيچ اقدامى براى نشر آثار فقهى اصولى خود كه سال ها پيش در قم تأليف كرده بود, مانند مناهج الأُصول و التعليق على الكفاية, انجام نداد. آثارى كه مى توانست به شدّت مرجعيت و موقعيت ايشان را در نجف اشرف تثبيت كند. ايشان هيچ وقت به اين آثار علمى اش نباليد و به رخ ديگران نكشيد; در حالى كه هر انسانى طبعاً مايل است آثار علمى اش زودتر منتشر شده و ديگران استفاده كنند. گفتن و نوشتن اين گونه مسائل آسان است. ولى عمل به آن بسيار طاقت فرسا است و حقيقةً اين كوچك هاى بزرگ, عظمت درونى و پنهانِ مردان بزرگ را نمايان مى سازد.
از وصيت نامه امام كه مورّخ 25 محرم 1398, اندكى پس از ارتحال آيت الله حاج آقا مصطفى ـ رحمه الله ـ نوشته اند, بر مى آيد كه ايشان به آثار اخلاقى اش بيش از آثار فقهى و اصولى تعلق خاطر داشته است:
6. كتب خطّى اين جانب را در صورت امكان طبع كنند و اگر كسى خواست طبع كند در اختيار او بگذارند به طورى كه ضايع نشود, خصوصاً كتب اخلاقى را 11.
اثرى كه در صددمعرفى آن هستيم شرح حديث معروف امام صادق (ع) درباه جنود عقل و جهل در اوائل كافى شريف (ج1, ص15, كتاب العقل و الجهل, باب 1,ح14) است كه امام (ع) هفتاد و پنج جُند براى هر يك از عقل و جهل بر شمرده است. امام خمينى موفق نشده اند تمام حديث را شرح كنند بلكه علاوه بر مباحثى كلّى راجع به عقل و جهل, در بيست و پنج مقصد, بيست و پنج جُند از جنود عقل و جهل را شرح داده اند و تتمه را به مجلّدى ديگر وانهاده اند كه ظاهراً موفق به تأليف آن نشده اند: ما اينجا اين جزو از شرح حديث را خاتمه مى دهيم و تتمه آن را با خواست خدا در مجلّد ديگر قرار مى دهيم. (ص429) و ما حقيقت توبه و…را در اين رساله بيان مى كنيم. (ص123)
تاريخ پايان يافتن اين اثر دوم ماه مبارك 1363ق. است:
به اتمام رسيد اين جلد در روز دوم شهر رمضان المبارك هزار و سيصد و شصت و سه در قصبه محلاّت, در ايّامى كه به واسطه گرماى هوا از قم به آنجا مسافرت كرده بودم. (ص429)
در اواسط كتاب نيز اشاره اى به زمان تأليف آن دارند: الآن كه نويسنده اين اوراق را سياه مى كند موقع جوشش جنگ عمومى بين متفّقين و آلمان است كه آتش آن در تمام سكنه عالم شعله ور شده و اين شعله سوزنده و جهنّمِ فروزنده نيست جز نائره غضب يك جانور آدم خوار و يك سبع تبه روزگار, كه به اسم پيشوايى آلمان, عالم را و خصوصاً ملت بيچاره خود را بدبخت و پريشان روزگار كرد…تا به كجا منتهى شود وكى اين جمعيت بينوا از دست چند نفر حيوان به صورت انسان…خلاص شوند, و اين بيچارگى خاتمه پيدا كند, و اين ظلمتكده خاكى, نورانى شود به نور الهى وليّ مصلح كامل. اللهم عجّل فرجه الشريف و مُنَّ علينا بظهوره (ص245ـ264).
در اين كتاب امام خمينى از سه اثر اخلاقى ـ عرفانى خود ياد كرده و به آنها ارجاع داده است كه معلوم مى شود آنها را پيش از اين كتاب نوشته است:
الف) مصباح الهداية (ص28) تاريخ تأليف: 25شوال 1349ق.
ب) اربعين حديث (ص15, 123, 166, 173, 250, 334) تاريخ تأليف: چهارم محرّم 1358ق.
ج) آداب الصلاة (ص51, 17, 39, 413) تاريخ تأليف: دوم ربيع الثانى 1361ق.
همچنين وعده تأليف رساله اى جداگانه در مورد تربيت فرزند و چگونگى هاى آن داده اند: (…كه تفصيل آن محتاج رساله جداگانه اى است, كه اميد است به توفيق حق موفق به افراز آن شوم…) (ص155) كه ظاهراً چنين رساله اى را تأليف نكرده اند و اگر هم تأليف كرده اند, در دست نيست.
مؤلف در اين اثر كه به انگيزه تربيت و تزكيه اخلاقى عموم مردم نوشته, بيشتر صبغه اخلاقى حديث را مدّنظر داشته و از پرداختن به دقائق علمى ـ عرفانى كه تأثيرى در اين جهت ندارد ـ جز اندكى ـ روى برتافته است. هر چند مبانيِ اهل معرفت بر كل كتاب سايه افكنده است, امّا بناى مؤلّف بر تأليفى اخلاقى به سبكى جديد بر خلاف كتب رايج دانش اخلاق بوده است و الحق در اين زمينه موفق بوده است:
بايد دانست كه نويسنده در نظر نداردكه بحث در اطراف جهات علميه اين حديث شريف كند; به جهاتى: اوّل: قصور باع و قلّة اطلاع در اين ميدان; دوّم آن كه شرّاح كافى شريف… براى كسى جاى كلام نگذاشتند…جزاهم الله على الإسلام خيراً; سوم: آن كه استفاده از نكات علميه منحصر به اهل علم وفضل است…و ما را نظر به استفاده عموم بلكه عوام است; چهارم ـ و آن عمده است ـ آن كه مقصود مهم از صدور اين احاديث شريفه و مقصد ا از بسط علوم الهيه, اِفهام نكات علميه و فلسفيه و جهات تاريخيه ادبيه نيست; بلكه غاية القصواى آن سبكبار نمودن نفوس است از عالم مظلِم طبيعت و توجه دادن ارواح است به عالم غيب و منقطع نمودن طاير روح است از شاخسار درخت دنيا, كه اصل شجره خبيثه است, و پرواز دادن آن است به سوى فضاى عالم قدس و محفل انس. واين حاصل نيايد مگر از تصفيه عقول و تزكيه نفوس و اصلاح احوال و تخليص اعمال.
…مقصد قرآن و حديث تصفيه عقول و تزكيه نفوس است براى حاصل شدن مقصد اعلاى توحيد. و غالباً شرّاح احاديث شريفه و مفسّرين قرآن كريم اين نكته را, كه اصلِ اصول است, مورد نظر قرار ندادند و سرسرى از آن گذشته اند و جهاتى را كه مقصود از نزول قرآن و صدور احاديث به هيچ وجه نبوده, از قبيل جهات ادبى و فلسفى و تاريخى و امثال آن, مورد بحث و تدقيق و فحص و تحقيق قرار داده اند….
راه نوشتن كتاب اخلاق را باز كردم كه اگر عالمى نويسنده و قادر بر تقرير و تحرير پيدا شد اين طرز بنويسد; …و معلوم است اشكال نمودن سهل است, ولى حل آن كردن مشكل است. و ما از خداى متعال توفيق مى طلبيم كه قلب سخت ما را نرمى دهد و اخلاص را نصيب فرمايد كه شايد از اين نوشته نالايق دلى به دست آيد. (ص7ـ14).
در آغاز سخن, از كتاب هاى رايج اخلاقى وشيوه آنها مانند طهارة الاعراق و إحياء انتقاد مى كند و مى گويد: (كتاب اخلاقى بايد مانند دارو باشد نه نسخه). و در انتقاد شديد از إحياء العلوم غزالى گويد: كتاب إحياء العلوم كه تمام فضلاء اورا به مدح و ثنا ياد مى كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند به نظر نويسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن كمكى نمى كند, بلكه كثرت ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غير علميه آن و نقل هاى بى فايده راست و دروغ آن انسان را از مقصد اصلى باز مى دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق عقب مى اندازد. بالجمله به نظر قاصر, اخلاق علمى و تاريخى و همين طور تفسير ادبى و علمى و شرح احاديث بدين منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعيد قريب نمودن است. نويسنده را عقيده آن است كه مهم در علم اخلاق و شرح احاديث مربوطه به آن يا تفسير آيات شريفه راجع به آن , آن است كه نويسنده آن با اِبشار و تنذير و موعظت و نصيحت و تذكر دادن و يادآورى كردن, هر يك از مقاصد خود را در نفوس جايگزين كند. و به عبارت ديگر, كتاب اخلاق, موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند دردها و عيب ها را, نه آن كه راه علاج نشان مى دهد. ريشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن, يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلمانى را نور ندهد و يك خُلق فاسد را اصلاح ننمايد. كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن, نفس قاسى نرم, و غير مهذّب, و ظلمانى نورانى شود و آن, به آن است كه عالم در ضمن راهنمايى, راهبر و در ضمن ارائه عِلاج, معالج باشد و كتابْ خودْ دواى درد باشد نه نسخه دوانما. طبيت روحانى بايد كلامش حكم دوا داشته باشد نه حكم نسخه. و اين كتب مذكوره نسخه هستند نه دوا, بلكه اگر جرأت بود مى گفتم: نسخه بودن بعضى از آنها مشكوك است. ولى از اين وادى صرف نظر كردن اولى است. (ص12ـ14).
البته مؤلف بزرگوار در اين زمينه نيز موفق بوده است و موعظه ها و چكامه هاى اخلاقى اش در اين اثر مانند سرب مذاب, زواياى نفس و روح را مى شكافد و به اعماق جان مى نشنيد و شايد كمتر خواننده متنبّهى باشد كه با خواندن آن حداقل يكبار سيلاب اشك از ديده جارى نسازد. در آغاز سخن نمونه هايى از اين گونه مواعظ را نقل مى كنم; هر چند انتخاب بسيار مشكل است:
…اى انسان بيچاره! چه حسرتى خواهى داشت آن روزى كه پرده طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كنى كه آنچه درعالم قدم زدى و كوشش كردى در راه بيچارگى و شقاوت و بدبختى خودت بوده, و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده, و دستت از همه جا كوتاه. نه راه فرار از سلطنت قاهره الهيه … و نه راه جبران نقايص گذشته و عذرخواهى از معاصى الهيه.
اى عزيز! اكنون تا حجاب هاى غليظ طبيعت, نور فطرت را به كلّى زائل نكرده و كدورت هاى معاصى صفاى باطنى قلب را به كلّى نبرده, و دستت از دار دنيا…كوتاه نشده دامن همّتى به كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن. و بدان كه اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى, و با حق ـ تعالى مجده ـ از سر آشتى بيرون آمدى و عذر ماسبق خواستى, درهايى از سعادت به رويت باز شود و از عالم غيب از تو دستگيرى ها شود و حجاب هاى طبيعت, يك يك, پاره شود و نور فطرت بر ظلمت هاى مكتسبه غلبه كند و صفاى قلب و جلاى باطن بروز كند و درهاى رحمت حق تعالى به رويت باز شود, و جاذبه الهيه تو را به عالم روحانيت جذب كند, و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبت هاى ديگر را بسوزاند و اگر خداى ـ تبارك و تعالى ـ در تو اخلاص و صدق, ديد, تو را به سلوك حقيقى راهنمايى كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد و دلت را از ظن خودش وارسته و به خودش پيوسته كند.
بار خدايا! آيا شود كه اين دل محجوب و اين قلب منكوس را به خود آرى, و اين غافل فرو رفته در ظلمات طبيعت را به عالم نور كشانى, و بت هاى دل را به دست قدرت خود در هم شكنى, و غبار تن را از پيش چشم فروريزى؟…(ص85ـ86).
مصيبت در آن است كه جميع آيات باهره كتب آسمانى و تمام احاديث شريفه اهل بيت عصمت, از انبياء عظام و اولياء كرام, و تمام براهين اصحاب حكمت و فلسفه و مشاهَدات ارباب رياضت و شهود, در قلب قاسيه و دل هاى سخت ما ايجاد احتمال نكرده , و عمل ما مثل اشخاصى است كه يقين حتمى به كذب همه ـ نعوذبالله ـ داريم.
… اكنون چه شده است تمام آيات و اخبار و برهان و عيان به قدر خبر يك بچه ده ساله در ما تأثير نكرده؟ اگر تأثير كرده بود راحتى را از ما سلب نموده بود. آيا اين كورى باطن و عماى قلب را بايد به چه نحو معالجه كرد؟ آيا اين مرض قلبى محتاج به علاج و طبيب هست؟….
عزيزا! اين آيات الهيه وتعاليم ربّانيه براى بيدار كردن ما بيچاره هاى خواب, و هشيار نمودن ما سرمستانِ غافل آمده. اين قصص قرآنيه كه حاصل معارف تمام انبياء, و خلاصه مسير و رشد همه اولياء, و بيان درد و درمان هر عيب و مرض نفسانى, و نور هدايت طريق الهى و انسانى است, براى قصّه گفتن و تاريخ عالم نيامده. مقصود از آنها با آن همه تشريفات در تنزيل و نزول, بيان تاريخ گذشتگان نيست براى صرف اطلاع و تاريخ دانى. مقصود خدا را از مقصد مسعودى و طبرى و امثال آنها تميز بده, و به نظر تاريخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شريف نظر مكن كه اين صورت خود حجابى است بس ضخيم…. (ص286ـ288).
مؤلف بزرگوار در اين اثر, براى تبيين مقاصد خود عمدةً از احاديث عترت طاهره ـ سلام الله عليهم ـ استفاده كرده و از كتب رايج اخلاق و عرفان جز اندكى نقل نكرده است. عنايت شديد مؤلف به احاديث شريفه و احترام فوق العاده به آثار و بزرگان مكتب شيعه در اين اثر به خوبى واضح و لايح است:
و هر كس مراجعه به احاديث شريفه آل بيت عصمت و طهارت كند, خصوصاً كتاب اصول كافى شريف و توحيد شيخ صدوق و همين طور كتاب نهج البلاغه و ادعيه مأثوره از آن بزرگواران خصوصاً صحيفه سجّاديه, از روى تدبّر و تفكّر,خواهد دانست كه مشحون از علوم الهيه و معارف ربّانيه و اسماء و صفات و شؤون حضرت حق ـ جلّ و علا ـ هستند, بى حجاب اصطلاحات و قيود مفهومات, كه هر يك حجاب روى جانان است. (ص63ـ64).
همچنين از عالمان شيعه و آثار آنها با تكريم زياد ياد كرده است: (نورانيت يك نفر مثل فيلسوف بزرگ اسلامى خواجه نصيرالملة والدين ـ رضوان الله عليه ـ و علامه بزرگوار حلى ـ قدس الله نفسه ـ يك مملكت و ملت را نورانى كرده و تا ابد آن نورانيت باقى است) (ص154ـ155); (و در مينةالمريد شهيد سعيد ـ رحمه الله ـ شطر كثيرى از آن مرقوم است. طالبين رجوع به آن صحيفه نورانيه كنند) (ص267ـ268).
مؤلّف بنا نداشته است دقائق عرفانى را در اين كتاب به يادگار بگذارد; هر چند انديشه عرفانى امام بر كلّ كتاب سايه افكنده است. از اين رو جز اندكى از مبانى اهل معرفت را ذكر نكرده است و گاهى هم رسماً انتقادهايى بر آنها وارد نموده است:
و ما ناچار, برخلاف ميثاق خود كه در اوّل اين رساله اشارت به آن نموديم, كه تعرّض به مطالب علميه نكنيم, به بعض نكات علميه صدر اين حديث ـ كه جز اين طريق را هى ندارد ـ با اختصار و اجمال اشارتى مى نمائيم. (ص20); … چنانچه درمسلك اولياء عرفان و اصحاب ايقان است, و در اين دقيقه اسرار ى است كه كشف آن خالى از خطر نيست (ص187)
و هر علمى را خصوصاً در باب معارف, نتوان افشا پيش هر كس كرد, بلكه سراير توحيد و حقايق معارف, از اسراراى است كه پيش اهلش بايد مكتوم و مخزول باشد. و نوع گمراهى ها و اضلال ها و تكفيرها از اين باب پيدا شده. واين كه مردم, حتّى علماى ظاهر, از علوم الهيه احتراز كنند و گرد معارف و حقايق نمى گردند, براى همين است كه بعضى از ارباب اصطلاح و ذوق يا اصحاب علوم رسميه عرفانيه تهتّك كردند و مقاصد شريفه را با الفاظ زشت وقبيح بيان كردند و از اصطلاح قرآن و حديث بيرون رفتند, با آن كه همان مقاصد به طور اكمل در كتاب خدا و احاديث ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ موجود است, ولى آنها به صورت بدى آنها را جلوه دادند. از اين جهت, اسباب تنفّر طباع ظاهريين شده است. اينها نيز طاقت آن نداشتند كه لبّ را از قشر و حقيقت را از صورت و معنى را از لفظ جدا كنند; يكسره با اصل مطلب مخالف شدند. (ص322ـ323).
مؤلف گاهى از مبانى علمى ويژه خود دراين اثر ياد كرده است: ( وما ـ بحمدالله و حسن عنايته ـ به وجهى مناسب مسلك اهل معارف و اصحاب قلوب, اثبات حدوث زمانى همه عوالم غيب و شهادت نموديم كه بيان آن با مقدماتش, محتاج به افراد رساله جداگانه است لعلّ الله يحدث بعد ذلك امراً و توفيقى عنايت فرمايد كه به آن نايل شويم) (ص23); (و شايد اين اقبال وادبار اشاره باشد به تجلّى در تحت اسماء ظاهره و باطنه, كه دائماً على سبيل تجدّد امثال واقع مى شود; چنانچه اصحاب معرفت مى گويند, و به آن تصحيح حدوث زمانى به وجهى عرفانى در جميع قاطنين ملك و ملكوت و ساكنين ناسوت و جبروت نموديم, به طورى كه منافات با مقامات مقدسه عقليه نداشته باشد. و اين از موهبت هاى خاصه حق (جلّ و علا) است به اين ناچيز. والحمدلله وله الشكر). (ص41); (و ما در رساله مصباح الهداية تحقيق اين مقصد را با حكومت بين عرفاى شامخ و حكماى عظام, راجع به اوّل ماصدر به طور وافى نموديم). (ص28)
همچنين گاهى از استاد بزرگوارش مرحوم شاه آبادى مطالبى نقل مى كند. (ص165ـ376)
اينك پس از اين مقدمات, مباحث محورى و اساسى كه مؤلف در اين اثر متذكّر شده و شاكله و شيرازه اثر را تشكيل مى دهد, اشاره مى شود:
1. انسان داراى دو فطرت است: يكى اصلى و ديگرى تبعى:
مؤلف مكرّراً متذكر اين نكته شده اند كه انسان داراى دو فطرت است: يكى اصلى كه عبارت است از عشق به كمال مطلق, و ديگرى تبعى كه عبارت است از تنّفر از نقص. و از اين دو فطرت تعبير مى كنند به فطرت مخموره بى حجاب, وهمه جنود عقل را جنود اين فطرت مى داند, وهر گاه اين فطرت اصلى تحت تأثير گناهان قرار گيرد, مى شود فطرت محجوبه به حجاب طبيعت, و جنود جهل همگى جنود فطرت مجموعه اند:
خير عبارت از فطرت مخموره است, و شرّ عبارت از فطرت محجوبه است… وتفصيل اين اجمال آنكه: حق (تبارك و تعالى) با عنايت و رحمت خود, به يد قدرت خود, طينت آدم اوّل را مخمّر فرمود, دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود: يكى اصلى و ديگرى تبعى, كه اين دو فطرت بُراق سير و رفرف عروج اوست به سوى مقصد و مقصود اصلى. وآن دو فطرت, اصل و پايه جميع فطرياتى است كه در انسان مخمرّ است و ديگر فطريات, شاخه ها و اوراق آن است. يكى از آن دو فطرت, كه سمت اصليّت دارد, فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه است كه در كانون جميع سلسله بشر, از شقيّ و سعيد و عالم و جاهل و عالى دانى, مخمَّر ومطبوع است… و ديگر از آن دو فطرت, كه سمت فرعيت و تابعيت دارد فطرت تنفرّ از نقص و انزجار از شرّ و شقاوت است كه اين مخمرّ بالعرض است….
واين دو فطرت كه ذكر شد, فطرت مخموره غير محجوبه است كه محكوم احكام طبيعت نشده و دو وجهه روحانيت و نورانيت آنها باقى است, و اگر فطرت متوجه به طبيعت شده و محكوم به احكام آن گرديد و محجوب از روحانيت و عالم اصلى خود شد, مبدأ جميع شرور و منشأ جميع شقاوت [ها] و بد بختى هاست, كه تفصيل آن بيايد.
پس مقصود از خير ـ كه وزير عقل است وجميع جنود عقليه در ظلّ توجه و تصرّف آن است ـ فطرت مخموره متوجه به روحانيت و مقام اصلى خود است,واز شرّ ـ كه وزير جهل و همه جنود جهل از طفيل آن است ـ فطرت محكومه طبيعت و محجوبه به احكام آن است.(ص67 ـ 77)
واز اين جهت, احكام آسمانى و آيات باهرات الهى و دستورات انبياء عظام و اولياء كِرام, بر طبق نقشه فطرت و طريقه جبلت بنانهاده شده, و تمام احكام الهى به طريق كلّى به دو مقصد منقسم شود كه يكى اصلى و استقلالى, و ديگر فرعى و تبعى است, و جميع دستورات الهيه به اين دو مقصد, يا بى واسطه يا با واسطه رجوع كند:
مقصد اوّل, كه اصلى و استقلالى است, توجه دادن فطرت است به كمال مطلق, كه حق (جلّ و علا) و شؤون ذاتيه و صفاتيه و افعاليه اوست كه مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبيات از ايمان بالله و كتب و رسل و ملائكه و يوم الاخره, و اهمّ و عمده مراتب سلوك نفسانى و بسيارى از فروع احكام از قبيل مهمّات صلاة و حج, به اين مقصد مربوط است يا بى واسطه يا با واسطه.
مقصد دوم, كه عرضى و تبعى است,تنفرّ دادن فطرت است از شجره خبيثه دنيا و طبيعت كه اُمّ النقائص واُمّ الاّمراض است. و بسيارى از مسائل ربوبيات, وعمده دعوت هاى قرآنى ومواعظ الهيه و نبويه و ولويه, و عمده ابواب ارتياض و سلوك, و كثيرى از فروع شرعيات از قبيل صوم و صدقات واجبه و مستحبه, و تقوا و ترك فواحش و معاصى به آن رجوع كند. و اين دو مقصد مطابق نقشه فطرت است … پس جميع احكام شرايع مربوط به فطرت است و براى تخلّص فطرت از حجب ظلمانيه طبيعت است. (ص89 ـ80,380ـ381, 395)
مؤلّف بزرگوار در شرح هر يك از جنود عقل و جهل, رجوع هر يك از جنود عقل را به فطرت مخموره ورجوع جنود جهل را به فطرت محجوبه, تبيين كرده اند.
2 . عالم طبيعت دار تغيّر است و جميع ملكات و اخلاق قابل تغيير و اصلاح است.
امام ـ رحمه الله ـ بارها بر اين نكته تأكيد كرده اند كه عالم طبيعت دار تغيّر و تبدّل و تصرّم است و در نتيجه تا مرگ فرا نرسيده آدمى مى تواند همه اخلاق رذيله را, هر چند در نفس ريشه دوانده باشد, اصلاح كند و هيچ عذرى از اين جهت پذيرفته نيست. از سوى ديگر محاسن اخلاقى و ملكات حميده, هيچگاه نبايد موجب عجب و غرور شود.
انسان تا در عالم طبيعت ـ كه دار تغيّر و تبدّل و نشئه تصرّم و هَيولَيويت است ـ واقع است …مى تواند نقايص خود را مبدّل به كمالات, و رذايل خويش را تبديل به خصايل حميده, و سيّئات خود را مبدّل به حسنات نمايد. و اينكه معروف است (فلان خلق زشت يا فلان صفت رذيله از ذاتيّات است و قابل تغيير نيست) اصلى ندارد و حرفى بى اساس و ناشى از قلّت تدّبر است و عدم تغيير و تبديل ذاتيّات را به اين باب ربطى نيست; بلكه با رياضات و مجاهدات, تمام صفات نفسانيه را مى توان تبديل نمود و تغيير داد, حتى جُبن و بُخل و حرص و طمع را مى توان مبدّل به شجاعت و كرم و قناعت و عزّت نفس نمود.(ص51)
3 . علم رسمى سر به سر قيل است و قال
نه از او كيفيتى حاصل نه حال
امام خمينى ـ رحمه الله ـ با بيان هاى گوناگون اين حقيقت را تبيين كرده اند كه آموختن علوم رسمى وانباشتن اصطلاحات و مفاهيم خشك و بى مغز به تنها موجب نجات و فلاح انسان نيست, بلكه اگر با عدم تهذيب همراه باشد, ضررش از هر چيز ديگر بيشتر است. و چه بسا آدمى با هفتاد سال زحمت و تلاش با كدّ يمين و عرق جبين تحصيل جهنم كند و معانى حرفيه, اصول عمليه و لفظيه و شرعيه و عقليه, اصل مثبت,حكومت و درود, و تخصيص وتقييد واحوط و اقوى و اظهر, واصالة الوجود و بسيط الحقيقة, و تشكيك وجود وماده و هيولى و اعيان ثابته و فيض اقدس و مقدس, او را سودى نبخشد و بر ظلمت و انانيت و منيّت انسانى بيفزايد و او را به مراتب از وقتى كه اين اصطلاحات را نمى دانست, از خداى سبحان دورتر كند. خلاصه, امام خمينى دانستن علوم رسمى را (انباردارى اصطلاحات) مى نامد و بدون تهذيب, ارزشى براى آنها قائل نيست وعلم وادراك را غير از ايمان مى داند و علم توحيد را هم هنگامى كه همراه ايمانى نباشد مضرّ مى داند, و به تفصيل نشانه هاى ايمان و علم نافع را با استفاده از آيات و روايات بر مى شمارد. امروزه برخى با انباشتن اصطلاحاتى چند, و چند صباحى تدريس آنها, يا تأليف و به قلم آوردن كتاب و مقالتى چند, مى پندارند كه قدم بر فرق فرقدين نهاده, حائز منقبت دنيا و آخرت و ملك و ملكوت شده و جزو مقرّبان و صدّيقان و صالحان گشته اند و برزمين و زمان فخر مى فروشند, غافل از آنكه اينها همه برايشان از دام هاى ابليس و خدعه ها و مكايد او است:
آن علم معارفى كه در انسان به جاى فروتنى و خاكسارى, سركشى و تدلّل ايجاد كند, آن پس مانده ابليس است. اين اصطلاحات اگر اين نتيجه را در انسانى حاصل كند, از تمام علوم پس تر است; زيرا كه از آن علوم ديگر توقع نيست كه انسان را الهى كند و از قيود نفسانيه بكسره بيرون كند, و از حجاب هاى ظلمانى طبيعت وارهاند, و صاحبان آن علوم نيز چنين دعوائى ندارند, پس آنها به سلامت نزديك ترند…(ص341)
مؤلف بزرگوار همچنين فرق علم و ايمان را به خوبى تبيين كرده و بى فايده بودن علم بدون ايمان ـ حتى علم توحيد ـ را به كرسى نشانده است. (ص87 , 91ـ93, 200ـ203)
4 . مكايد شيطان
يكى از نكات مورد اهتمام مؤلف بزرگوار تبيين مكايد گوناگون شيطان و متناسب با اصناف و اشخاص مختلف است. ايشان گويند:
چه بساكه شيطان و نفس امّاره انسان را سال هاى طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حميده و پيروى از شريعت مطهرّه كنند به اميد آنكه او را مبتلا به اعجاب و خود پسندى كنند, و انسان را با همه مشقّت ها و رياضات ساقط كنند. پس غرور علمى و خود خواهى و خود پسندى يكى از مهلكات است كه انسان را به شقاوت كشاند…و خود دارى و نگهبانى از نفس از مشكل ترين امور است كه بايد به خداى تعالى پناه برد و از او طلب دست گيرى كرد.
و به قدرى مكايد نفس و شيطان گاهى دقيق شود كه با هيچ شكافى نتوان آن دقايق و مكايد را كشف كرد,مگر با توفيق خدا و دستگيرى او. (ص413 - 414)
5. حبّ دنيا و نفس
مؤلف بزرگوار منشأ همه مفاسد را حبّ دنيا و شعبه ها و شاخه هاى آن مى داند و اين حقيقت را كه در حديث كوتاه (حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة) آمده به خوبى شرح داده و تبيين كرده است:
اُسّ اساس و اُمّ الامراض را بايد حبّ دنيا, كه رأس تمام خطيئات است,دانست. وچون حب ّ دنيا در دل متمكّن شد, به مجرّد آن كه با يكى از شؤون دنياوى مزاحمتى حاصل شد, قوه غضب فوران كند و عنان اختيار را از دست بگيرد و متملّك نفس شود, وانسان را از جادهّ شريعت و عقل خارج كند.
پس علاج اساسى اين قوّه, به قلع مادّه آن است كه آن حبّ دنياست. و اگر انسان نفس را از اين حب تطهير كند, به شؤون دنيايى سهل انگارى كند و از فقدان جاه و مال و منصب و رياست, طمأنينه نفس را از دست ندهد, و حقيقت حلم و برد بارى و طمأنينه و نفس در انسان پيدا شود, و قرار و ثبات نفس روز افزون شود.
و براى قلع اين ماده ـ كه مايه تمام مفاسد است ـ انسان هر چه رياضت بكشد, بجا و بموقع است, والحق ارزش دارد. و براى قلع آن تفكّر در احوال گذشتكان و تفكّر در قصص قرآنيه بهترين علاج است …. (ص377 ـ 378).
بالجمله, اين اُمّ الامراض انسان را به انواع بليات مبتلا كند وكار انسان را به هلاكت ابدى كشاند …. (ص253ـ256).
6 . دستور العمل هاى اخلاقى
امام ـ رحمه الله ـ علاوه بر مواعظ شافيه و نصايح كافيه كه در جاى جاى اين اثر ديده مى شود, گاهى اشاره اى نيز به دستورات عملى كرده اند كه براى سالكان كوى دوست بسى سودمند است:
…انسان بايد در همين عالم اين چند صباح را مغتنم شمارد و ايمان را با هر قيمتى كه هست تحصيل كند و دل را با آن آشناد كند. و اين در اوّل سلوك انسانى صورت نگيرد مگر آنكه اوّلاً , نيست را در تحصيل معارف و حقايق ايمانيه خالص كند و قلب را با تكرار و تذكّر, به اخلاص و ارادت آشنا كند تا اخلاص در قلب جايگزين شود….
پس در آن وقت, با طهارت وجهه قرآن و ذكر را متوجه قلب كند, وآيات شريفه الهيه كه مشتمل بر تذكر و مشتمل بر توحيد است به قلب بخواند به طور تلقين و تذكير. و اكثر آيات شريفه آخر سوره حشر را از قول خداى تعالى: (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله) كه آيه 18 است تا آخر سوره, كه مشتمل بر تذكر و محاسبه نفس و محتوى به مراتب توحيد و اسماء و صفات است, در يك وقت فراغت نفس از واردات دنيايى, مثل آخر شب يا بين الطلوعين, با حضور قلب بخواند و در آنها تفكّر كند. اميد است ـ إن شاء الله ـ نتايج حسنه ببرد….
واگر در شب وروز چند دقيقه اى به حب اقبال قلب و توجه آن ـ يعنى به مقدارى كه قلب حاضر است ـ نفس را محاسبه كند در تحصيل نور ايمان, و از آن مطالبه نور ايمان كند و آثا ايمان را از آن جتسجو كند, خيلى زودتر به نتيجه مى رسد. إن شاء الله … (ص104 ـ 107).
…چون آفات معاشرت بسيار است و انسان نمى تواند نوعا خود را از آن حفظ كند, مشايخ اهل رياضت اعتزال را ترجيح دهند بر عشرت.
و حق آن است كه انسان در اوائل امر كه اشتغال به تعلّم و استفاده دارد, بايد معاشرت با دانشمندان و فضلا كند, ولى با شرايط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرين. و در بدايات سير و سلوك و اواسط و اوائل نهايات نيز از خدمت مشايخ و بزرگان اهل حال بايد استفادت كند, پس نا چار به عشرت است.
در سير ملكوتى بايد انسان كوشش كند تا هادى طريق پيدا كند. و چون هادى پيدا كرد, بايد تسليم او شود و در سير و سلوك دنبال او رود و قدم را جاى قدم او گذارد. و ما چون بنيّ اكرم ـ صلّى الله عليه و آله و سلم ـ را هادى طريق يافتيم و او را واصل به تمام معارف مى دانيم, بايد در سير ملكوتى تبعيت او كنيم, بى چون و چرا. و اگر بخواهيم فلسفه احكام را با عقل ناقص خود در يابيم, از جاده مستقيم منحرف مى شويم و به هلاكت دائم مى رسيم; مانند مريضى كه بخواهد از سرّ نسخه طبيب آگاه شود, و پس از آن دارو را بخورد, نا چار چنين مريض روى سلامت نمى بيند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهى پيدا كند, وقت علاج گذشته, خود را به هلاكت كشانده.
ما مريضان و گمراهان بايد نسخه هاى سير ملكوتى و امراض قلبيه خود را از راهنمايات طريق هدايت و اطبّاء نفوس و پز شكان ارواح دريافت كنيم و با به كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفه خود, به آنها عمل كنيم تا به مقصد ـ كه رسيدن به سرائر توحيد است ـ برسيم; بلكه همين تسليم در بارگاه قدس الهى يكى از مصلحات امراض روحيه است و خود نفس را صفائى بسزا دهد و نورا نيّت باطن را روز افزون كنند…. (ص403)
از مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام ـ قدس سره ـ بايد بسى سپاسگزار بود كه با احيا و نشر اين اثر خدمت بس بزرگى به حوزه ها و مشتاقان اين قبيل مباحث كرده اند; البته در تصحيح اين اثر خطاهاى ريز و درشت و به نسبت فراوانى رخ داده كه به دليل طولانى شدن مقاله, به آنها نمى پردازم و إن شاء الله به مؤسسه مذكور تقديم خواهم كرد. همچنين در صفحه آرايى و حروفچينى آن كاستى هايى به چشم مى خورد. ولى برخى خطاهاى چاپى را در اينجا ياد مى كنم:
ص8, س 6, مظلمَ < مظلِم
ص41, س5 , فصّ شىء < فصّ شيثى
ص97, س8 , ه ذا < هذا
ص103 , س11, رواق < اوراق
ص142 , س9, جهود < حجود
ص152 , س7 , إنّ < أنّ
ص157, س1 , گرفت < گرفته
ص184, س4 ,انعمام < انعام
ص184, س2 , ببيند < نبيند
ص186, س5 , اُثنيه < اَثنيه
ص190 , س4 ,الوسايل < الوسائل
ص197 , س7 ,لهلُكتُ < لَهلكَتُ
ص244, س4,الَفّاً < لفّاً
ص270, س11,الل < اللّه
ص295, س6,باقيّه < باقيه
ص299, س5, لتفرع < لتفرغ
ص329, س3,اعضائه < أعضاؤه
ص350, س1, الل ه < اللّه
ص379, س 13, نيست < نيست)
ص392, س4,ى 1 < يا
ص393, س8, بازدارى< بازندارى
ص406, س5:,الكافيّ < الكافي
ص445, س11,الاخره < الاخرة
1. وعده ديدار, ص78.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 58  صفحه : 9
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست