responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 52  صفحه : 4

در حاشيه ديوان حافظ
ذکاوتى قراگزلو علي رضا


الا يا ايها الساقى أدر كأساً و ناولها...
با آن كه ديوان حافظ به دست شخص او تنظيم نشده، و با آن كه ترتيب غزل‌ها در ديوان‌هاى مورخ قديم متفاوت است و با آن كه به هيچ حسابى اين غزل در آغاز قرار نمى‌گيرد، اما نوعاً در ديوان‌هاى حافظ اين غزل را در آغاز ديوان مى‌آورند و در اين نكته‌اى هست، و آن اين كه اين غزل براى تمام ديوان حافظ جنبه «براعت استهلال» دارد؛ يعنى تمام مضامين ديوان حافظ اجمالاً در اين غزل آمده است. خطاب به ساقى و طلب شراب، اشاره به دشوارى‌هاى راه عشق، بوى زلف مشكين و پرپيچ و خم معشوق، تنگى فرصت، لزوم اطاعت از پير، تاريكى راه و خطر هلاك يا ملامت نفس و بالاخره تحريض بر حضور و تحذير از رغبت. ضمناً در اين غزل حافظ علاقه خود را به عربيت نشان داده، و نيز به راه پراكندگى مضامين كه ويژگى غزليات اوست، رفته است. علاوه بر اين مضمون سازى و خيال بندى خصوصاً در بيت دوم، همچون پيش درآمدى براى سبك هندى جلوه مى‌نمايد.
*
جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب
كه وضع مهر و وفا نيست روى زيبا را
اين ضبط قزوينى است. در نسخ متأخر مى‌خوانيم:
«كه خال مهر و وفا نيست روى زيبا را» و اين خيلى شاعرانه‌تر و بهتر است. اما حافظ همان گونه گفته كه قزوينى ضبط كرده است. تصرف كاتبان از اصل گفته شاعر زيباتر است.
*
مى بده تا دهمت آگهى از سرّ قضا...
بحث «سر قدر» در كتب عرفانى (مثلاً فصوص الحكم و فتوحات) مطرح شده و در ديوان حافظ با همين تعبير يا غير اين تعبير، مضمون مزبور كراراً آمده است. نقل عبارتى از استاد سيد جلال الدين آشتيانى اينجا مناسب مى‌نمايد: «اطلاع بر سر قدر از طريق مكاشفه، راحت و آسودگى مى‌آورد و در اهل نظر با فطرت سليم، ابتهاج و تسليم در نفوس منحطه طغيان و در مبتلايان به فقر الحاد مى‌آورد.(1)
اين را هم بايد توجه داشت كه طبق مندرجات نامه عبدالرزاق كاشانى و علاء الدوله سمنانى، فصوص الحكم به شيراز رسيده بوده است، پيش از آن كه حافظ به سن تحصيل برسد.(2)
* راز درون پرده ز رندان مست پرس‌
كاين حال نيست زاهد عالى مقام را
عنقا شكار كس نشود دام باز چين
كاينجا هميشه باد به دست است دام را
ممكن است ميان اين دو بيت تناقض به نظر آيد؛ اما مقصود شاعر وراى اين تناقض ظاهرى است. مى‌خواهد بگويد: زاهدان عالى مقام كه تصور آشنايى با راز درون پرده دارند، اشتباه مى‌كنند؛ اين راز نزد رندان مست است». بعد مى‌افزايد: رندان مست هم به هيچ حقيقتى نرسيده‌اند و يا به اين حقيقت رسيده‌اند كه حقيقت دست نيافتنى است.
اما اين كه گفتيم رندان مست هم به حقيقت نرسيده‌اند و يا به اين حقيقت رسيده‌اند كه حقيقت دست نيافتنى است، اين ترديد از من نيست، از خود حافظ است؛ چنانكه مى‌گويد:
با هيچ كس نشانى زان دلستان نديدم‌
يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد
مُردم در اين خيال، در اين پرده راه نيست‌
يا هست و پرده‌دار نشانم نمى‌دهد
*
ساقى بده بشارت رندان پارسا را
بعضى تصور كرده‌اند «رند پارسا» تعبيرى است شبيه «كوسه ريش پهن»، اما اين اشتباه است. زيرا رند در عين آن كه مقررات را قبول ندارد ممكن است به لحاظ بى‌اعتنايى‌اش به تعلقات كاملاً پارسا باشد و حافظ تعمداً اين عبارت متناقض نما را به كار برده است و نظير هم دارد:
با آن كه از وى غايبم و ز مى‌چو حافظ تائبم
در مجلس روحانيان گه گاه جامى مى‌زنم‌
حافظم در مجلسى، دُردى كشم در محفلى
بنگر اين شوخى كه چون با خلق صنعت مى‌كنم
آن خشكى و ترشرويى كه بر اثر زهد از هر نوعش (ريايى يا غير ريايى) حاصل مى‌شود، چنان زننده و گريزاننده است كه سالكان را از حق دور مى‌كند و نفرت و وحشت ايجاد مى‌نمايد.
در نتيجه حافظ گرانى‌هاى دلق پوشان را نمى‌تواند تحمل كند و به رندان بى‌سامان كه فقراى الى الله بى‌تعلق به ما سوى هستند، روى مى‌كند. البته رند را ايضاً به معنى قلندر بى سر و پا و منكر آيين و رسوم نيز مى‌توان تلقى كرد.
*
بنفشه طره مفتول خود گره مى‌زد
صبا حكايت زلف تو در ميان انداخت
يكى از شارحان قديمى حافظ گفته منظور اين بيت چنين است: «صبا وقتى حكايت خوبى و زيبايى زلف تو در ميان انداخت بنفشه از راه خجالت و غيرت، طره مفتول خود را گره مى‌زد و پيچ و تاپ مى‌داد».(3)
به نظر بنده اگر تقدم و تأخرى در اين عبارت صورت دهيم و در واقع مطلب را كه سر و ته شده است، روى پاى خودش بگذاريم، بهتر است و معنى شعر چنين خواهد بود: «بنفشه از راه دلربايى و خودنمايى داشت طره خود را پيچ و تاب مى‌انداخت كه صبا سخن از زلف تو در ميان آورد.» بقيه مطلب را خود شنونده و خواننده بايد حدس بزند كه بنفشه تا چه حد منعفل گرديد. مثالش اين است كه كسى در كشتى يا شطرنج از حريف معين شكست خورده، ولى در جايى كه آن حريف غالب حضور ندارد، اين شخص دارد از مهارت، قوت خود داد سخن مى‌دهد، يك راز آشنا در آن ميان اسم آن حريف غالب را به مناسبتى يا بى مناسبت در ميان مى‌آورد و اين لاف زن را دچار تشوير و خجالت مى‌سازد.
حديث مدعيان و خيال همكاران
همان حكايت زردوز و بورياباف است‌
نظامى مى‌گويد:
به قدر شغل خود بايد زدن لاف‌
كه زردوزى نداند بورياباف
*
گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ
تو بر طريق ادب باش و گو گناه من است
در شرح فصوص مى‌خوانيم: «الجبرى اما جاهل او متجاسر و لايراعى الادب...»(4)
*24* جبر غليظ حافظ كه شايع‌ترين مضمون ديوان اوست، بدين گونه تعديل و تلطيف مى‌شود، اما به هر حال كسى نمى‌تواند منكر افراط حافظ و نيز پيروان مكتب محيى الدين در مسأله جبر باشد. حافظ منكران جبر را به طعنه گرفته است:
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مى‌آلود
اى شيخ پاكدامن معذور دار ما را
آيين تقوى ما نيز دانيم‌
اما چه چاره با بخت گمراه
مرا به رندى و عشق آن فضول عيب كند
كه اعتراض بر اسرار علم غيب كند
در مكتب محيى الدين اين مسأله با صور علميه حق و عين ثابت هر كس كه سرنوشت واقعى اوست، ارتباط پيدا مى‌كند و اين بحث مفصلى است.(5)
عرفا طريق ستر سالكان را رجوع به عين ثابت مى‌دانند كه بى‌واسطه است و اين سير محبوبى يا خاص الخاص است، به قول حافظ:
فرصت شمر طريقه رندى كه اين نشان
چون راه گنج بر همه كس آشكاره نيست
*
اين چه استغناست يا رب، وين چه قادر حكمت است‌
كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست‌
احتمال هست كه كلمه «قادر» در اصل «نادر» بوده و سهو القلم شده باشد. ضمناً نقل اين عبارت از التجليات الالاهيه ابن عربى مناسب مى‌نمايد: «اذا قلت يا الله، قال لما تدعو؟ و ان انا لم ادع، يقول الا تدعوا» و اين را تجلى «كيف الراحة؟» ناميده است.(6) ضمناً كلمه قادر براى حكمت صفت مناسبى نيست و همان نادر موجّه‌تر به نظر مى‌آيد.
*قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
كه گرچه غرق گناه است مى‌رود به بهشت‌
بحثى در عرفان هست كه آيا «ولى» خود مى‌داند «ولى» است يا نه؟ گفته مى‌شود اگر بداند رفع خوف از او مى‌شود و ممكن است دچار غرور و عجب گردد. از طرف ديگر در قرآن مى‌خوانيم: الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.
و اين بيت اشاره به همين معناست كه «ولى» خود مى‌داند «ولى» است.
*چشم از آينه داران خط و خالش گشت‌
لبم از بوسه ربايان برو دوشش باد
گفته‌اند مصرع اول مرحله «عين اليقين» را نشان مى‌دهد و در مصرع دوم طالب «حق اليقين» است.
*چندان كه زدم لاف كرامات و مقامات
هيچم خبر از هيچ مقامى نفرستاد
جاى ديگر هم گفته است: «با خرابات نشينان ز كرامات ملاف» و اصلان به كرامت اعتنا نمى‌كنند و آن را دام راه مى‌دانند.
*
ز خانقاه به ميخانه مى‌رود حافظ
مگر ز مستى زهد ريا به هوش آمد
تعبير مى‌و ميخانه و مستى و خرابات در شعر حافظ هم براى جذبه و شور عشق الهى به كار مى‌رود و هم به معنى بى‌اعتنايى به آيين و مقررات - خصوصاً رسوم خانقاهى و مدرسه‌اى:
ساقى ببار جامى از چشمه خرابات‌
تا خرقه‌ها بشوييم از عُجب خانقاهى

بر در مدرسه تا چند نشينى حافظ
خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم‌

طاق و رواق مدرسه و قيل و قال علم‌
در راه جام و ساقى مه رو نهاده‌ايم
تجلى معشوق و حتى ياد او عبادت شاعر را به هم مى‌زند؛ اين هم به دو معناست: يكى اين كه ديانت و زهد معمولى تاب پايدارى در برابر وسوسه‌هاى زيبايى طبيعت و غرايز را ندارد:
قوت بازوى پرهيز به خوبان مفروش
كاندرين خيل حصارى به سوارى گيرند
حديث توبه در اين بزمگه مگو حافظ
كه ساقيان كمان ابروت زنند به تير
معنى ديگر اين است كه عبادت بايد با عشق و كشش و حرارت توأم باشد تا اين كه نماز صورت نياز پيدا كند:
در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد
حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد

زاهد چو از نماز تو كارى نمى‌رود
هم مستى شبانه و راز و نياز من
دليل كناره‌گيرى حافظ از خرقه پوشان و خشونت اخلاق *25* ايشان واضح است. اينان در عين آلودگى خرقه‌شان زهد مى‌فروشند، به دو صورت: «زهد ريا»، «زهد و ريا».
از خواجه يوسف همدانى نقل است كه بر احمد غزالى به خاطر توجه به كرامات طعنه زده است و روايات و حكايات زياد است از جمله آن كه: مرتاضى پس از آن كه مشرف به اسلام گرديد تواناييش بر امور خارق العاده از بين رفت و چون جوياى سبب شد امام معصوم به او فرمود: آن اجر زحمتت بوده كه در اين جهان به تو دادند، حال كه مسلمان و مستحق اجر عظيم در آخرت شده‌اى، نصيب دنياييت را گرفتند. و اين به مضمون آيه 20 از سوره شورى نزديك است.
*
سحر چون خسرو خاور علم بر كوهساران زد...
در اين غزل، غالب تعبيرات رزمى و شكوهمند و متناسب يك مديحه شاهانه است و تناسب الفاظ كاملاً رعايت شده است.
*
در نظر بازى ما بى‌خبران حيرانند...
اين غزل دو دسته اشعار جدى و طنز دارد؛ همچنين است غزل «خيز تا خرقه صوفى به خرابات بريم». به همين ترتيب غزل «دلم ربوده لولى و شى است شورانگيز» كه جامع عشق حقيقت و مجاز است. اين از ويژگى‌هاى حافظ است كه صمد و صنم و خرقه و شراب و سبحه و زنار را با هم مى‌آورد.
زان باده كه در مصطبه عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
ابن عربى در التجليات الالالهيه اين را تجلى العزة ناميده، مى‌نويسد: «بما وحدت الحق؟ - بقبوله الضدين معاً»(7). بر اين گونه اشعار و روحيه تمسخر و توسل توأماً حاكم است؛ همچنان كه در آن غزل معروف مى‌خوانيم:
گر مى فروش حاجت رندان روا كند
ايزد گنه ببخشد و دفع بلا كند
*
گر چه مى‌گفت كه زارت بكشم مى‌ديدم‌
كه نهانش نظرى با من دلسوخته بود
بحثى در كلام هست كه عمل به وعد، بر حكيم و كريم واجب است، اما عمل به وعيد واجب نيست؛ يعنى اگر كسى تهديد به مجازات را عملى نسازد، بر او ايراد نمى‌گيرند. شعر بالا ناظر به همين معنى است در لباس تغزل.
* كسى ندانست كه منزلگه معشوق كجاست...
اين مصرع با كمى تصرف از سيف الدين باخرزى (قرن هفتم) است:
هر كه دانست كه منزلگه معشوق كجاست...
* كه گفته‌اند نكويى كن و در آب انداز
مثلى است كهن، و اين مصرع به عين عبارت در ديوان كمال اسماعيل است.
*طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبيح و طيلسان به مى و ميگسار بخش
حافظ جاى ديگر هم گفته است: «شطح و طامات به بازار خرافات بريم» و اين برگرفته از سخن استاد و مرشدش شيخ امين الدين بليانى است كه گفته بود: «زينهار صد زينهار هيچكدام از ياران يك كلمه از طامات و شطح بر زبان نيارند و اگر كسى كلمه‌اى از آن معنى در ميان آرد، غرامتى از او بستانند تا نادانى نكند.»(8)
*دلير كه جان فرسود از او كار دلم نگشود از او
نوميد نتوان بود از او شايد كه دلدارى كند
در اصطلاحات عرفانى شعرا، «دلبر» را در معنى قابض و «دلدار» را در معنى باسط استعمال مى‌كنند، و معنى شعر واضح است.
*سرى دارم چو حافظ مست ليكن
به لطف آن سرى اميدوارم
مولوى آورده است:
چون پرى غالب شود بر آدمى
گم شود از مرد وصف مردمى
هر چه او گويد پرى گفته بُوَد
اين سرى نه ز آن سرى گفته بود
*
اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى
دل بى توبه جان آمد وقت است كه باز آيى...
حافظ در اين مضمون اشعار ديگرى هم دارد مانند «ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست»
و يا:
خوشا خجسته زمانى كه يار باز آيد
به كام غمزدگان غمگسار باز آيد
به راه خيل خيالش كشيدم ابلق چشم
بدان اميد كه آن شهسوار باز آيد
ممكن است بيت اخير اشاره به رسمى باشد كه بعضى شيعيان در قرون گذشته روزهاى جمعه اسبى بيرون شهر مى‌بردند كه اگر *26* حضرت ظهور كند، بر آن سوار گردد.
در ضمن با اقتباس از اشعار حافظ، ملا محسن فيض كاشانى ديوانى تلفيق كرده است به نام شوق المهدى در عرض ارادت به حضرت مهدى(عج) كه به كوشش استاد على دوانى به چاپ رسيده است.
*
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم‌
لطف آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى
زين دايره مينا خونين جگرم مى‌ده‌
تا حل كنم اين مشكل در ساغر مينايى
بيت اخير با بيت قبل از آن تناقض دارد؛ زيرا كسى كه خونين جگر است لاجرم معترض است، پس ديگر تسليم نيست و به نوعى دچار خودرايى و خودبينى است. مگر اين كه بگوييم بلى خونين جگر است، اما مى‌خواهد به زور مستى خود را تسليم سازد و از خودى بيرون آيد.
*
به كوى عشق منه بى دليل راه قدم
كه من به خويش نمودم صدا اهتمام و نشد
آيا از اين شعر مى‌توان چنين برداشت كرد كه حافظ مرشدى نداشته يا داشته؟ به گمانم با توجه به مجموع ديوان حافظ كه سرشار از ستايش پير است، حتماً به راهنمايان رجوع كرده است؛ چنانكه در همين غزل مى‌گويد: «بسى شدم به گدايى بر كرام و نشد» و جاى ديگر هم گفته است: «دست شفاعت هر زمان بر نيكنامى مى‌زنم».
آرى خوش سروده است:
حافظ از معتقدان است گرامى دارش‌
زانكه بخشايش صد روح مكرم با اوست‌
*
خدا را كم نشين با خرقه پوشان
رخ از رندان بى سامان مپوشان
تو نازك طبعى و طاقت نيارى
گرانى‌هاى مشتى دلق پوشان...
يكى از صاحبنظران معاصر در كتابى كه راجع به حافظ نگاشته، خطاب اين غزل را با معشوق ازلى نگاشته است،(9) حال آن كه به طور واضح خطاب حافظ با خودش است و حكايت از حالاتى دارد كه با اهل دلق فاصله گرفته و به اهل پردرد پيوسته است.
*هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال
با كه گويم كه در اين پرده چه‌ها مى‌بينم
ابن عربى از اين حالت به تجلى اختلاف الاحوال(10) و تجلى التحول فى الصور(11) تعبير نموده كه به دنبال اين، تجلى الحيرة است.(12) در شرح فصوص الحكم نيز سخن از تحول صور ايمان نفس مى‌رود.(13)
*
ما را به رندى افسانه كردند
پيران جاهل شيخان گمراه
هر جا در ديوان حافظ كلمه «شيخ» آمد به معنى دكانداران طريقت و صاحبان صومعه و خانقاه است، چنان كه در همين معنى بيت بالا به شكل ديگر نيز گفته است:
كردار اهل صومعه‌ام كرد مى پرست
اين دود بين كه نامه من شد سياه از او
*
اى بى خبر بكوش كه صاحب خبر شوى...
در اين غزل مراتب سلوك به همان لسان اهل خانقاه بيان شده است، حال آن كه بعدها جذبه بر حافظ غلبه كرده و از خانقاه به ميخانه رفته است.
*
شده‌ام خراب و بدنام و هنوز اميدوارم
كه به همت عزيزان برسم به نيكنامى
توجه حافظ به شفاعت و وساطت و ميانجى گرى روحى مردان خدا در به كمال رسانيدن نفوس، مضمونى است شايع در ديوان او؛ اما معلوم نيست به طريقه معينى وابسته باشد يا در طول عمر مخصوصاً سنين ميانى و پيرى دست ارادت به كسى داده باشد. در جوانى محتمل است از امين الدين بليانى تلقيناتى پذيرفته باشد. چنان كه وى را «بقيه ابدال» مى‌نامد. اما در اواسط يا اواخر عمر با رندى از «پير گلرنگ» دم مى‌زند و خود را «مريد جام مى مى‌خواند.
حافظ در اوج آزادگى نيك و بد را خيلى فاصله نمى‌دهد، ولى تأكيد مى‌نمايد كه اين به لحاظ نيك نبودن خودش نيست، مى‌گويد: من نيكنام شدم اما در نظرم سود و زيان هيچ كدام چندان اهميتى ندارد.
نام حافظ رقم نيك پذيرفت، ولى
پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست‌پى‌نوشت: 1. شرح فصوص الحكم قيصرى، چاپ آشتيانى، ص 823. 2. نفحات الانس، چاپ دكتر عابدى، ص 467. 3. ختمى لاهورى، ج 1، ص 311. 4. شرح فصوص الحكم، چاپ آشتيانى، ص 1126. 5. ر.ك: شرح فصوص قيصرى، چاپ آشتيانى، ص 119، 957 و 818 و 398. 6. التجليات الالاهيه، ص 486. 7. كشف المحجوب هجويرى، ص 269. 8. مجله معارف مركز نشر دانشگاهى، مرداد - آبان 76، ص 745 مقاله خاندان بليانى. 9. هستى‌شناسى حافظ، 274. 10. التجليات الالاهيه، ص 221. 11. همان، ص 261. 12. همان، ص 262. 13. شرح فصوص الحكم، ص 741.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 52  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست