responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 41  صفحه : 9

معرفى‌هاى اجمالى


مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب(ع), شرح: رشيد الدين وطواط, مقدمه, تصحيح و تعليق: محمود عابدى (تهران ـ قم: بنياد نهج البلاغه, 1374), 228ص.
سخنان امام على(ع) از ديرباز و پيش از آنكه به دست سيّد رضى در مجموعه اى مدون گرد آيد, در ميان اديبان و سخنوران و سخن شناسان به عنوان مثلِ اعلاى فصاحت و بلاغت شهرت داشته است و از همان روزگاران, بسيارى از ادبا, گزيده هايى از اين سخنان را به منظور پرورش ملكه سخنورى مطالعه مى كرده اند و مترسلان و نوآموزان عرصه ادب را نيز به استفاده مستمر از آن ترغيب مى كرده اند.
در ميان اين گونه گزيده ها, مجموعه اى كه جاحظ, اديب و دانشمند عرب زبان قرن دوم و سوم هجرى, فراهم آورده, قديمترين نمونه اى است كه به دست ما رسيده است و شامل يكصد سخن برگزيده امام(ع) است. اين سخنان همگى از كلمات قصار و پندگونه محسوب مى شوند و ظاهراً رساله جاحظ نيز در اصل (مأة مِن امثال على(ع)) عنوان داشته است. اين مجموعه به سبب ديدگاه بلاغى و ادبى گردآورنده آن و ايجاز و اختصارى كه داشته است از شهرت و مقبوليتى خاص برخوردار بوده است. همين رساله را رشيدالدين وطواط, شاعر و اديب ايرانى قرن ششم, به فارسى و عربى شرح كرده و مضمون هريك از سخنان برگزيده كتاب را در قالب دو بيت به نظم درآورده و آن را (مطلوب كل طالب من كلام على بن ابى طالب(ع)) ناميده است.
روش وطواط بدينگونه است كه ابتدا اصل عربى كلام امام(ع) را آورده و سپس آن را به شيوه كلمه به كلمه و دقيق به فارسى ترجمه كرده است. در قسمت بعد و تحت عنوان (معنى اين كلمه به تازى) آن را به عربى شرح داده است; اين شرح عربى از دو سطر تجاوز نمى كند. پس از آن, شرح فارسى همان سخن را اندكى مفصلتر از شرح عربى و تحت عنوان (معنى اين كلمه به پارسى) آورده است. در بخش پايانى كه با عنوان (شعر) مشخص شده, مضمون آن سخن را به نظم بيان كرده است. اين ترتيب, در هر صد كلمه روايت شده است.
(مطلوب كل طالب) از همان زمان تأليف مورد توجه اهل ادب و فرهنگ واقع شده و كثرت نسخه هاى خطى آن نيز از نشانه هاى همين اثر است. همچنانكه مصحح دانشمند كتاب اشاره كرده است, احتمالاً اين كتاب از ديرباز در مدارسِ قديم, كتاب درسى بوده است. در اين باب, گذشته از دلايلى كه ايشان ذكر كرده است, مى توان به سخن ملك الشعراء بهار اشاره كرد: (…من از هفت سالگى به شعر گفتن مشغول شدم. يكى خواندن شاهنامه, ديگر خواندن كتاب صد كلمه از آثار نظمى رشيد وطواط در مكتب, تحريك قريحه شعرى مرا باعث آمد…) (ديوان بهار, چاپ توس, ج1, ص نُه).
كتاب حاضر پيش از اين نيز به كوشش همين مصحح و به همت بنياد نهج البلاغه چاپ شده بود; اما در اين چاپ, به شكلى شايسته تر و آراسته تر عرضه شده است. مصحح در مقدمه مفصّل كتاب به جنبه هاى گوناگون متن و نسخه هاى آن و شيوه تصحيح و… پرداخته است و در پايان كتاب نيز فهرستهاى متعددى آمده است كه فايده كتاب را عامتر مى كند.
اهتمام مصححِ دقيق النظرِ كتاب در تحقيق در باب اين متن و تصحيح انتقادى آن, در خور تقدير و تحسين است. ايشان همچنين كتاب (كشف المحجوب) هجويرى را در دست تصحيح و تحقيق دارد و دوستداران متون كهن فارسى و آثار عرفانى, بزودى اين امكان را خواهند يافت كه يكى از كهنترين و اساسيترين آثار عرفانى فارسى را به گونه اى بسيار متفاوت با آنچه تا به حال تصور مى شد, مشاهده كنند. مسعود سپاهانى قاموس البحرين. محمد ابوالفضل محمد (مشهور به حميد مفتى). تصحيح على اوجبى (تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى, با همكارى دفتر نشر ميراث مكتوب, 1374ش), 398ص, وزيرى.
اين كتاب يكى از متون دقيق كلامى به زبان فارسى است. مؤلف سنى مذهب آن, در اوايل قرن نهم مى زيسته است و متأسفانه شرح حال و تاريخچه روشنى از زندگانى او در دست نيست. عبارتهاى كتاب, متأثر از كتابهاى فخر رازى است و مكرراً با تصريح يا اشاره سخنان رازى را نقل كرده و معمولاً آنها را مى پذيرد.
علت نامگذارى كتاب به (مجمع البحرين) آن است كه اكثر مطالب اين كتاب از كتاب (معالم) و (صحايف) گرفته شده است; همان گونه كه در مقدمه (ص32 و299) آمده است. به همين لحاظ, لازم بود مصحّح كتاب, در مقدمه, توضيحى درباره اين دو كتاب و مقدار تأثر مؤلف از آنان, بيان مى كرد و در ضمن مباحث كتاب نيز به آن دو كتاب ارجاع مى داد; حال آنكه به اين موضوع پرداخته نشده است.
برخى از نكات مهم و قابل توجه در اين كتاب
1ـ در صفحه 184 و185, بحثى مفيد درباره مسيحيت مطرح شده و لقب (ابن) براى حضرت عيسى(ع) را عنوان كرده و مى نويسد: اين لقب احتمالاً يك لقب تشريفى بوده است; همان طور كه احتمال دارد از قبيل: ابن السبيل) باشد, و مقصود اين است كه آن حضرت دائماً متوجه خدا و به ياد او بوده است.
2ـ در صفحه 212 گويد: جمله (لفظ قرآن) يا (نظم قرآن) جمله هاى دقيق و مناسبى نيستند; زيرا (لفظ) به معناى دورانداختن است و (نظم) به معناى شعر. بنابر اين, به نظر مى رسد بهترين جمله درباره كلمات قرآن مجيد (عبارت قرآن) است.
3ـ در صفحه113, پس از ذكر حواس باطنى (حس مشترك, خيال, وهم, حافظه, متصرفه), ادله انحصار حواس آدمى در موارد مذكور را ناتمام مى داند.
4ـ در صفحه 74 آمده است: مشابهت دو چيز در جنس را (مجانست), و در نوع را (مماثلت) و در كيف را (مشابهت) و در كم را (مساوات) گويند; و نيز مشابهت دو چيز در اضافه را (مناسبت) و در خاصه را (مشاكلت) و در اطراف را (مطابقت) و در وضع اجزا را (موازات) گويند.
5 ـ با آنكه حواس ظاهرى پنج قسم است, ولى شرع مقدس فقط (سمع) و (بصر) را به خداى متعال نسبت داده است. و در كتابهاى فلسفى معمولاً اين دو حس را, وقتى به خداوند نسبت داده شوند, به معناى علم به مسموعات و مبصرات مى دانند. در صفحه 176 و200 نيز همين تفسير آمده است. اما در صفحه 111 گويد: چون در لمس و ذوق و شمّ, ملاقات (حس) با (محسوس) لازم است, اين سه حس را نمى توان به خدا نسبت داد, اما در سمع و بصر چون (ملاقات) لازم و ضرورى نيست مى توان آنها را به خداى متعال نسبت داد.
6 ـ مؤلف كتاب در اكثر بحثهاى مورد اختلاف بين فلاسفه و متكلمان, به بيان وجه جمع ميان نظريّات مختلف و توجيه آنها پرداخته است و تلاش مى كند در اينگونه بحثها اختلافات را حلّ كرده يا نزاع را لفظى بداند. مثلاً در صفحه60 در بحث جواز يا امتناع اعاده معدوم, و در صفحه 58 در اثبات يا انكار وجود ذهنى, و نيز در صفحه 56 بحث اشتراك لفظى يا معنوى وجود و اينكه وجود به معناى (كون) يا (ذات) به كار رفته است, و نيز در صفحه 142 در تعريف قدرت از نظر متكلمين و فلاسفه, و… به مصالحه بين اقوال پرداخته است.
7ـ موضوعاتى همچون: امكان رؤيت خدا, كلام لفظى و نفسى, قرآن كلام خداست يا پيامبر, و حدوث و قدم جهان, از بحثهاى جنجالى و خواندنى كتاب است.
8 ـ در جاى ديگر كتاب, بحثى در اطراف (حقيقت نفس انسان) مطرح شده و در آن, پانزده قول را در تعريف نفس انسان ذكر كرده و نكته هاى بديع و جالبى بر آن افزوده است (ص158). همچنانكه در صفحه 72 بحث از واحد بالجنس, واحد بالنوع, واحد بالموضوع, واحد بالمحمول, واحد بالتعلق, واحد بالشخص, واحد بالاتصال, واحد بالاجتماع, را مطرح كرده است.
9ـ با آنكه مؤلف كتاب سنى مذهب است, اما گرايشهاى شيعى و نيز رعايت انصاف در مباحث كتاب او به چشم مى خورد. براى مثال, در بحث از جبر و اختيار, گويد: (صحيح آن است كه از راسخين در علم نقل شده كه لاجبر ولاتفويض لكن امر بين الامرين, وقيل هذا القول منقول عن جعفر الصادق رضى الله عنه وعن أولاده الكرام رضى الله عنهم) (ص246). و در بحث از امامت نيز نخست ادلّه اهل سنت را براى اثبات خلافت ابوبكر ذكر كرده و جواب آنها را از شيعيان نقل نموده است. و سپس به نقل ادله شيعه پرداخته و هيچ خدشه يا اشكالى بر آنها ذكر نكرده است; اما در عين حال, در پايان گويد: (حق همان مذهب اهل سنت است.) همچنين در بحث از افضل مردم پس از رسول خدا ـ صلى الله عليه وآله ـ نيز تا حدودى انصاف را مراعات كرده است. نيز در بعضى از بحثهاى كتاب, به نقل نظر اماميه پرداخته است; مانند آنچه در صفحات 288 و 233 آمده است.
10ـ گرچه مؤلف بندرت نظريه جديد يا مهمّى از سوى خود ارائه كرده است ـ و البته طبيعت بحثهاى كلامى و فلسفى نيز چنين است ـ اما گاهى براى برخى از مطالب كتاب, تقريرهاى جديد يا استدلالهاى نوى را آورده است; مانند صفحات 92 و99.
به هر حال, مطالعه اين كتاب, كه گاهى عبارتهاى آن فارسى سليس و روان بوده و گاهى بيش از يك صفحه آن عربى فصيح است, براى آشنايى با فلسفه و كلام بسيار مفيد است. تصحيح اين كتاب براساس تنها نسخه موجود از آن, از كتابخانه گنج بخش پاكستان, انجام شده است, كه سختى و مشكلات اينگونه تصحيح بر اهل فن پوشيده نيست. اميد مى رود برخى از كاستيها كه اينك در كتاب به چشم مى خورد, با عنايت مصحح گرامى, در چاپ دوم برطرف گردد. احمد عابدى نفائح العلاّم فى سوانح الايّام. على اكبر مروّج الاسلام. (جلد اوّل: وقايع ماه رمضان). تصحيح و تنظيم: عباس مروج خراسانى (مشهد: آستان قدس رضوى, چاپ اول, 1373), 533ص.
تاريخ با حوادث كوچك و بزرگ ساخته شده و هر روزِ آن, شاهد حوادثى بوده است كه جاى تأمل و توجه بسيار است. بسيارى از نويسندگان آگاه به اهميّت ثبت وقايع, همت كرده و حوادث روزگار خود و يا گذشته را به نگارش درآورده اند. در اين ميان, ثمره تلاشِ مورّخانِ مسلمان, جايگاهى ويژه دارد: تقويم المحسنين فيض كاشانى, توضيح المقاصد شيخ بهايى, احسن التقويم سيد شبّر, شرح الصدور فى وقايع الشهور اسماعيل ارموئى, فيض العلاّم فى وقايع الايام شيخ عباس قمى و… از اين دست كتب است كه با تأكيد بر وقايع عالم اسلام نگاشته شده است.
شادروان حاج شيخ على اكبر مروج الاسلام (مروج خراسانى, 1310ـ1400ق) يكى از اين بزرگواران است كه بيش از سى سال از عمر خود را به ثبت وقايع و استخراج سوانح الاسلام از كتب مختلف اختصاص داد و كتابى ارزشمند در دوازده جلد تدارك ديد كه در هر جلد از آن, به وقايعِ يكى از ماههاى سال, براساس تقويم قمرى, پرداخته است. اخيراً جلد اول اين كتاب به همت نوه آن مرحوم, آقاى عباس مروج خراسانى, كه خود از مطّلعين و پژوهندگان تاريخ اسلام است, تنظيم گرديده و از سوى آستان قدس رضوى انتشار يافته است.
اين جلد, به وقايع ماه مبارك رمضان اختصاص دارد و هر چند نمى توان آن را به عنوان كتابى آكادميك در مراكز پژوهشى ـ كاملاً ـ مورد استناد قرار داد; امّا از اين جهت كه برخى از وقايع تاريخ را براساس تقويم قمرى بتفصيل بيان كرده است, مى تواند مورد استفاده بسيار قرار گيرد.
نفائح العلاّم فى سوانح الايّام پيش از اين كه نشر يابد, نزد برخى از عالمان, شناخته شده بود; چنانكه مرحوم آقا بزرگ تهرانى در الذّريعه دو جا از اين كتاب با نام وقايع الايّام و نيز سوانح الايام نام برده است و نزد اهل منبر نيز به همين نام اخير مشهور است. شايد يكى از دلايل شهرت آن, تعدّد و فراوانى كتب وقايع الايام است, چنانكه در نگاهى اجمالى, مى توان نزديك به ده كتاب را به همين نام در فهرست كتب تاريخى يافت.
از جمله, تأليفات ميرزا حسن اشرف الذاكرين, محمد حسن بن ابوالقاسم كاشانى, ميرزا حسن بن على قزوينى, و جعفر شوشترى است كه به همين نام وقايع الايام منتشر شده است.
سبك نگارش كتاب ساده و شيواست و از اين رو, همانند ساير كتابهاى منثور دينى چند قرن اخير, به زبان و فهم عامه نزديك است و با اين حال, متأثر از الفاظ و تركيبات عربى است.
چنانكه خود مؤلف در مقدمه در خصوص علت تأليف اين كتاب نوشته است, مفصل و فارسى بودن, دو ويژگى برترى عمده اين كتاب بر كتابهاى نظير آن است:
(چنين يافتم [كه] جمعى از علماى بزرگ شيعه مانند شيخ كفعمى و شيخ بهايى و فيض كاشانى و شيخ ما محدث قمى ـ رضوان الله عليهم ـ تاريخ بعض از وقايع مهمه را از حيث شب و روز و ماه و سال ضبط نموده اند تا آيندگان مطّلع شوند كه هر وقعه در چه زمانى روى داده, لكن در هر ماه چند وقعه بيشتر ذكر نشده و به شرح آنها نيز نپرداخته اند, آن هم به عربى است و فارسى زبانان را از آن بهره نيست…; لذا اين احقر بى بضاعت با عدم لياقت در حدود سى سال است خود را به تعب انداخته و وقايع بسيارى براى سيصدوشصت روز دوره سال فراهم آورده, به زبان ساده فارسى با شرح آنها نه به طور ايجاز مخلّ و نه به نحو اطناب ممّل, چه آنكه هرگاه هر وقعه به تفصيل نگاشته مى شد, سوانح هر ماه چند مجلّد را مشحون و چندين كاتب را مشغول مى ساخت.) (ص34).
مؤلف در مقدمه مفصل خود پس از ذكر ضرورت تدوين چنين كتابى, به معرفى مآخذ خود مى پردازد. آنگاه علل اختلاف تواريخ منقول در كتابها را بتفصيل ذكر مى كند. پس از مقدمه, اولين روز ماه رمضان با ذكر ماجراى خلقت نور آغاز مى شود و با 45 سانحه ديگر در صفحه 96 به پايان مى رسد. به همين منوال هر روز از اين ماه, فصل خاص خود يافته و سوانح هر ماه در ذيل فصل مربوط آمده است.
پاره اى از وقايع مذكور در كتاب, مربوط به پيش از اسلام و برخى مربوط به دوران خود مؤلف (عصر حاضر) است. برخى از وقايع ياد شده در اين جلد, اينهاست: نزول صحف آسمانى بر ابراهيم(ع), نزول تورات بر حضرت موسى(ع), سه روز روزه حضرت آدم(ع) به امر پروردگار, نزول انجيل بر عيسى(ع); و نيز: جشن استقلال پاكستان, شهادت سيد حسن مدرس, كشته شدن اسدى (متولى آستان قدس رضوى), انتقالِ باب از بوشهر به شيراز, خارج شدن رضا شاه از ايران.
مؤلف هرجا كه بر اظهارنظر يا بر نقل مطلبى از خود تأكيد داشته است, با عبارت (حقير گويد) آن را مشخص كرده است. همچنين هنگام نقل اخبار از منابع و كتابهاى ديگر, آنجا كه يك موضوع در چند كتاب مشتركاً نقل شده, در بالاى سطر علائم اختصارى هر مأخذ را گذاشته است تا خوانند راهنمايى شود.
صميميّت, پاكدلى و دلمشغولى مؤلف باعث شده تا گاه در ميان نقل وقايع به پند و خطابه و حتى ذكر مصيبت بپردازد, چنانكه در هنگام معرفى حَجاج مى نويسد: (و در كتاب مشكول از بعض تواريخ نقل نموده كه تولد حجاج در سالى بوده است كه اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ شهيد گرديد […] حقير گويد: اگر آن ملعون بر بدن مبارك ولى خدا على(ع) دست پيدا نكرد, لكن بنى اميه بر بدن مجروح عزيزِ اميرالمؤمنين, يعنى حسين مظلوم ـ صلوات الله عليه ـ هرچه خواستند كردند تا قيامت دلهاى همه اهل ايمان مى سوزد. و چگونه دلها كباب نشود, هر زمانى كه ياد آورند بدنى را كه پيغمبر خدا از شيره جانِ خود پرورش داده و….) (ص475).
با توجه به پراكندگى يادداشتهاى آن مرحوم, تلاش مصحّح و ناظم آنها قابل تقدير و ارج گزارى فراوان است; گرچه لغزشهايى جزئى و قابل اغماض نيز در آن راه يافته است. بويژه آنكه در نسخه خوانى كتاب و غلط گيرى آن دقت لازم صورت نگرفته و اغلاط چاپى قابل توجهى حتى در فهرست ديده مى شود, كه اميد است ناشر محترم, از بروز چنين اشتباهاتى در جلدهاى بعدى پيشگيرى كند. براى مثال, مؤلف محترم در صفحه 36, منابع كتاب را سه قسم دانسته, اما فقط دو قسم را بيان كرده است; و نيز نوشته شده است كه نام مآخذ در پايان كتاب مى آيد, امّا در ابتداى كتاب آمده است.
با توجه به فارسى بودن كتاب, بهتر است نام عربى موجود, به شكلى, نامِ فرعى قلمداد گردد و نام فارسيِ مناسبى مانند (تاريخ براساس سال قمرى) جاگزين نام عربى شود تا خواننده فارسى زبان در اولين مواجهه با جلد كتاب, به فارسى بودن محتواى آن پى ببرد. اميد است به كوشش ناشر و مصحح محترم جلدهاى ديگر اين اثر هرچه زودتر نشر يافته و در اختيار علاقه مندان قرار گيرد. سيد جواد رسولى ديوان اشرف مازندرانى. موقوفات افشار 1373, 448ص.
ملا محمد سعيد مازندرانى متخلص به اشرف (متوفى: 1116) فرزند ملا محمد صالح مازندرانى و در واقع نواده دخترى مجلسى اول است. ملا محمد سعيد, علوم دينى و ادبى و خط و نقاشى را در اصفهان آموخت و بزودى در سخنورى به شيوه صائب نيز شهرت يافت. محمد سعيد در سال 1070 به هندوستان رفت و اين بعد از رحلت ملا محمد تقى مجلسى بود, اما همواره چشم به اصفهان داشت. آورده اند كه (زيب النساء بيگم) بانوى معروف ادب و سياست در هند (كه ايرانى زاده بود) نزد محمد سعيد تلمذ كرده است; مراد اين است كه محمد سعيد در هند هم وضعش خوب بوده و با طبقات بالا راه داشته است از رجال دربار هند كسان ديگرى هم نزد محمد سعيد درس خوانده اند. وى به سال 1083 به اصفهان بازگشت, اما محيط جديد اصفهان مورد پسند او واقع نشد و بار ديگر به عنوان تشرف به حج از ايران خارج شد و تا آخر عمر در هندوستان ساكن بود و در شهر پتنه(پتنا) به سن پيرى درگذشت. ديوان اشرف به صورت شايسته اى به كوشش دكتر محمد حسن سيدان با حواشى و تعليقات و مقابله چند نسخه خطى به چاپ رسيد و از كتب مهم سبك مشهور به هندى محسوب مى شود. اشرف قصيده و غزل و مثنوى و رباعى سروده است و پيداست كه غزلياتش اهميت بيشترى دارد هرچه قصايد و مثنويات و رباعياتش هم از لحاظ نكات تاريخى و سبك شناسى و سير زبان بى اهميت نيست.
از مشخصات شعر محمد سعيد اشرف مازندرانى ظرافت طبع و نكته گويى و نيز توجه به زبان و تعبيرات عاميانه است و با آنكه از خاندان فقاهت و پاى بند مذهب بود جاى جاى نشانه هاى آزادمنشى و جهش فكر و روحيه انتقاد در آثار او ديده مى شود, و كلامش را به دلاويزى توصيف كرده اند.
يكى از موضوعاتى كه شاعران سبك هندى درباره آن طبع آزمايى كرده اند, داستان قضا و قدر است كه از جمله سليم تهرانى هم يك مثنوى به اين عنوان دارد ولى به نظر مصحح ديوان اشرف, مثنوى اشرف بر مثنوى سليم تفوق دارد (براى اطلاع, رك: ديوان سليم طهرانى, به اهتمام دكتر رحيم رضا; و ديوان اشرف, ص170,178)
اينك ابيات منتخبى از محمد سعيد اشرف را ذكر كرده و خوانندگان را به اصل ديوان كه بويژه از جهت بررسى لغات و مصطلحات عاميانه عصر صفوى اهميت دارد, ارجاع مى دهيم:
فكر ساغر ذكر ما را نعره مستانه كرد
آرزوى مى عبادتخانه را ميخانه كرد
در ميان سجده سنگين گشت خواب غفلتم
مُهر را زير جبينم سبحه صد دانه كرد
*
قصه روز ازل را سر به سر دارم به ياد
آنچه مى گويند از آن من بيشتر دارم به ياد
مى رسم از گرد راه عشرت آبادِ قدمِ
نقلهاى دلگشايى زين سفر دارم به ياد
*
روزى خود را نمى داريم از دشمن دريغ
هركه شير ما خورَد با ما برادر مى شود
بيسوادان از دم زاهد به جايى مى رسند
مَشك پر بادى دليلِ ناشناور مى شود
*
به حشر از خاك اربابِ ستم ژوليده برخيزند
چو دزد كهنه اى كاو تازه از زندان برون آيد
در پايان يك غزل ناب كه طراوت طبع اين شاعر فاضل را كه در عداد شيخ بهايى و فياض لاهيجى و واعظ قزوينى و علينقى كمره و ملا محسن فيض و حزين لاهيجى محسوب مى شود, مى آوريم تا شيدايى و شور او را نشان دهد:
عارضت كى به عذار دگران مى ماند
بنگر آيينه كه رويت به همان مى ماند
هر طرف واله وارفته فراوان دارد
چهره است سخت به ماه رمضان مى ماند
گوشه معجزت از رقص چو بردارد باد
به پرِ دختر شاهِ پريان مى ماند
داده پيراهن و دستار و قبا را به شراب
اشرف امشب به حرامى زدگان مى ماند عليرضا ذكاوتى قراگزلو كليات آثار سيداى نَسَفى. با مقدمه و تصحيح جابلقا داد عليشايف دوشنبه. نشريات دانش 1990, 467ص.
ميرعابد سيّداى نَسَفى از سبك هندى سرايان ماوراءالنهر است كه در ايران كمتر شناخته شده است, البته نصرآبادى از او نام برده و اشعارى نقد كرده ولى تخلصش را (شيدا) نوشته است كه نشان شناخت ناقص تذكره نويس مشهور عصر صفوى از اين شاعر است. وفات سيّدا را بين 1707 تا 1711 ميلادى (1119 تا 1123هـ . ق) نوشته اند. در واقع, او همزمان دوره انحطاط سبك هندى است. اين است كه با وجود استعداد چشمگير, نقاط ضعف بارزى هم در آثار او مشهود است. با اين حال انتشار ديوان او به عنوان يك سند مهم زبان فارسى از قرن هفدهم ميلادى در منطقه ماوراءالنهر اهميت دارد; چه, دوام ادبيات پرمايه فارسى را در اين منطقه نشان مى دهد. در آن دوران از همين منطقه شاعر ارجمندى همچون شوكت بخارى را هم مى شناسيم.
سيدا قصيده و مثنوى و غزل دارد. البته زيباترين آثار او غزليات است, اما قصايدش خالى از فوايد تاريخى نيست ضمن آنكه از مثنويات و نيز تك بيتهاى شهرآشوب او اطلاعات اجتماعى مى توان به دست آورد.
سيدا به صائب نظر داشته و بعضى غزليات او را تضمين كرده است البته غزلهايى از عرفى و كليم و شأنى و امير خسرو و جامى و حافظ و غيره را نيز استقبال يا تضمين نموده است, ولى زبانش به صافيِ هيچ يك از نامبردگان نيست.
بعضى از تعبيرات سيدا, براى خواننده امروزى ايرانى قدرى غريب است, مع ذلك با ممارست در ديوان, مفهوم واقع مى شود, نمونه:
به دشمن رفتگى ها كردن امروز است كار من
مبدّل كرده ام اى سيّدا با مهر كينم را
نكته اى هم درباره الف انتهاى (سيّدا) بگويم كه اين (الف تفخيم) است چنانكه در عصر صفوى بسيار مرسوم بوده: رفيعا, مسيحا, صائبا, صدرا, شفيعا, نعيما و….
از اشعار پراحساس و خوش لفظ سيّدا نمونه اى مى آوريم:
بر خاك ريخت جام شرابى كه داشتم
پرواز كرد مرغ كبابى كه داشتم
اشكم چو سنگ در گلوى ديده شد گره
از جوش ماند چشمه آبى كه داشتم
از اشعار ابتكارى سيدا, مناظره و محاوره اى است كه ميان وحوش ترتيب داده و آخر مور را بر همه ترجيح نهاده است. نكته سنجى و طنزپردازى شاعر قابل توجه است و در زبان سمبوليسم در واقع انتقادهاى خود را بيان نموده است و موش و گربه و سگ و گوسفند و گرگ و گاو و شتر و سنگ پشت و خارپشت و مور… هر يك نماينده يك تيپ هستند (صفحات 428ـ434).
از توصيفهاى ابتكارى سيدا درباره يك دزد:
فغان ناگه ز قفلِ در برآمد
كه امشب طرفه دزدى بر سر آمد
حَسَد مى زد ز چين جبهه اش جوش
لبش همچون لبِ ديوار خاموش
زبيلش ناخن و از تيشه دندان
فكنده رخنه ها در چاهِ زندان
شده از گردنش زنجير دلگير
به پاى او نكرده كنده تأثير
عسس كرده ست او را بارها بند
نمك را بارها خورده ست چون قند
سر او را ز دار انديشه اى نى
به غير از دزدى او را پيشه اى نه
قدى دارد برابر با لب بام
نهان در سايه او سايه شام

ولى با اين همه اوصاف, خس دزد
بَرَد از زير سر مزدور را مُزد
اين دزد ناجوانمرد, خانه سيّدا را خالى كرده بوده و سيدا او را نفرين نموده است! جالبتر اينكه رفقاى سيدا او را ملامت مى كنند; بدين بيان:
چو اين غوغايِ من ياران شنيدند
به دل پرسى مرا يك يك رسيدند
يكى گفتى چو زينجا پا فشردى
چرا اين خانه را همره نبردى؟
يكى گفتا چو دل در رفتنت بود
درِ اين خانه مى كردى گل اندود
يكى گفتا اگر مى داشتى پاس
چرا بر در نكردى قفلِ وسواس
يكى مى گفت اى فرخنده همدم
چرا بر در نگفتى باش محكم!
همان به دست از اين و آن بشويم
سخن از سرگذشت خود نگويم
(42/40)
از همين نمونه, طبع نكته سنج و بذله گويى شاعر به دست مى آيد كه در شهرآشوبها نيز نمايان است. انساندوستى شاعر نيز از توصيفِ قحطى در سمرقند و بخارا پيداست:
عيان شد به يك بار قحط از جهان
چو مَه نرخ نان رفت بر آسمان
به كف تخته چوبى, پلاسى به دوش
به درها گدايى كنان نان فروش
ز هم ساختند اقربايان نفور
نشستند از يكدگر دور دور
درِ كوى كردند خلق استوار
ببستند همچون لبِ روزه دار
ميسّر نشد ديدن روى نان
بسى خلق نان گفته دادند جان
لبالب شد از مرده بازار و كوى
جهان پاك گرديده از مرده شوى!
به نان شد گرو جامه مرد و زن
زمين شد پر از مرده بى كفن
جهان آنچنان گشت بى آب و تاب
كه شد خانه دينِ مردم خراب
از اين محنت آنها كه بيرون شدند
يقين دان كه از مادر اكنون شدند
در پايان اين غمنامه طنزآميز كه پند و لبخند و اشك را با هم دارد, اين دو بيت عرفانى را مى خوانيم:
بيا ساقى, آن شربتِ دلپذير
كه از ديدنِ آن شود چشم سير
به من ده كه نعمت فزايد مرا
در رزق و روزى گشايد مرا
ملاحت اشعار سيّدا, در زمان او, شعر او را زبانزد ساخته بود; به طورى كه اگر هم مى خواستند مانع نشر آن شوند ممكن نمى شد:
مرا كى مى توانند از زبانها جمع كرد اكنون
من آن راز نهان بودم كه بيرون از دهن رفتم
سر انگشتم ز دندانِ ندامت شعله افشان شد
سزاى آنكه همچون شمع در هر انجمن رفتم
شاعر از زباندرازيهايش در محافل پشيمان است. مصحح ديوان گويد: (ظاهراً حاكم دستور سوزاندن آثار شاعر را صادر كرده بود) (صفحه ده) ولى توضيح نداده كه دليل اين كار چه بوده است؟ در خاتمه, يادآورى مى شود كه اشعار سيّدا لايق مطالعه و مداقه بيشترى است. عليرضا ذكاوتى قراگزلو ديوان شفيعاى شيرازى. به كوشش رضا عبداللهى (تهران: انتشارات برگ, 1372), 319ص.
شفيعاى شيرازى (يا: لارى) ملقب به آخوند شفيعا يا شفيعاى اعمى از شعرا و فضلاى همعصر هزين لاهيجى بود و تخلص او (اثر) است. تاريخ وفاتش را بعد از 1120 نوشته اند. به راحتى در نه سالگى كوشيد و چهره اى ناخوشايند داشت اما شيرينى كلامش او را خوش محضر ساخته بود . قصايدى در مدح ائمه دارد, اما شهرتش به غزل است.
ظاهراً ديوانش چاپ نشده بوده است (الذريعه, ج9, ص533) و اين چاپ براساس نسخ خطى صورت گرفته منتهى معلوم نيست براساس كدام نسخه (در مقدمه ذكرى از نسخه اساس يا مقابله نشده است).
از ويژگيهاى (اثر) ارسال المثل است; اين شعر معروف از اوست:
حرمت پير مغان بر همه كس لازم است
سرزده وارد مشو ميكده حمام نيست
و نيز اين شعر كه در همان مايه است:
خموش باش چو زاهد كند ملامت عشق
كه حرف خويش جوابست روستايى را
بس كه زاهد را ز حُبّ زر به خاطر عقده هاست
بر فراز سينه اش دل نيست, قنديل طلاست
فضاى شعرى (اثر) مطابق محيط شيعى عصر صفوى است:
مرا كه خرمى دل ز چشم گريان است
هميشه ورد زبانم دعاى باران است
چراغى از پى حاجت چو لاله روشن كن
به بوستان كه قدمگاهِ سبزپوشان است
بلبشوى دوره شاه سلطان حسين را هم خوب تصوير كرده است:
چون عَلَم هر به اصولى صاحب پيرايه شد
همچو منبر هر جمادى بود صاحب پايه شد
غمزه نرگس فتان تو شهر آشوب است
مى كند هركه تعدّى, به كسى منسوب است!
هجويات شفيعا نيز مايه هاى اجتماعى دارد (مثلاً 179ـ181) و نيز اين شعرها:
هر شب اى زاهد بلا مى بارد از سيماى تو
مى دهد ياد از عسس شب زنده داريهاى تو!
كلمات و اشاراتى كه به كار مواد تاريخ اجتماعى مى خورد در ديوان فراوان است:
ورق گنجفه (87) دلاك (85 و23) تصنيف به معنى سرود عاشقانه (77) جناق (68) عروس براى داماد ترنج پرتاپ مى كرده (74) كوكو به معنى خوردنى (180) تصوير قلمدان (243) قاب بدقمار (238) كباب شامى (71) قفل پيچ (48) كوكِ ساز (49) سوهانِ رومى (41) لباس كربلايى به معناى پارچه مخطط (67) اُشنان (86) شيلان كشيدن (180) عينك (13) بزنگاه (276) رحل مصحف (86)…
از ويژگيهاى شعر (اثر) انتقاد اجتماعى مخصوصاً افشاگرى از صاحبان زر و زور و تزوير است:
در جهان از بس كه قحط آدميت گشته است
هركه را امروز مى بينيم بابِ دولت است
*
دارند بس كه خلق به صاحب زر اعتقاد
هركس مالكِ دو درم شد ابوذر است!
*
در راه انتظارِ مداخل, فقيه شهر
دايم كفِ دعا چو ترازو گرفته است
*
زاهد خشك اين ريا راست نيايد تُرا
همچو عَلَم جامه ات در خورِ اندام نيست
*
زبس كه مردم عالم زيادتى طلبند
زهر كناره برآيد هزار ابن زياد!
*
پيروِ زهّادِ خشك از راستى هرگز مشو
كارشان جز دلخراشى نيست چون سيخ كباب!
*
در پناهِ اهل دولت بيشتر باشد خطر
هر سر سنگى كمينگاهى بود در كوهسار
جالب اين است كه شفيعا نيز با وصف كورى, هوس سفر هند داشته; ولى ظاهراً منصرف شده است:
مى كند ديوانگى گاهى مرا تكليفِ هند
زآنكه آدم رو به هند آورد از باغ جنان
باز مى گويم سخن رس اَر به ملكِ هند بود
طوطى از بهر چه مى افتاد دور از آشيان
با يك بيت زيبا از ملا شفيعا, اين معرفى كوتاه را به پايان مى بريم:
هركس شد آشنا به قلم, روزِ خوش نديد
از اين زبان سياه خرابست كارِ ما عليرضا ذكاوتى قراگزلو قطب الدين شيرازى و علم الانوار در فلسفه اسلامى. جان والبريج. ترجمه جواد قاسمى(چاپ اوّل: مشهد, 1375, 226). مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى, صفحه. وزيرى.
حكمت اشراقى يكى از سه مكتب فكرى در فلسفه اسلامى است كه به دست شيخ شهاب الدين سهروردى (549 ـ 587ق) در قرن هفتم هجرى با انتقاد از بعضى اصول فلسفه مشائى و در واكنش به جريان فلسفه ستيزى غزالى, پايه گذارى شد. شيخ اشراق به پيروى از حكماى ايران باستان, گذشته از استدلال منطقى, تهذيب نفس و مجاهده باطنى را نيز در دستيابى به حقايق امور واقع, دخيل مى دانست. قطب الدين شيرازى در تفسير حكمة الاشراق گويد: (حكمة الاشراق اى الحكمة الموسسه على الاشراق الّذى هو الكشف او حكمة المشارقة الذين هم اهل فارس وهو ايضاً يرجع الى الاول لان حكمتهم كشفية ذوقية فنسبت الى الاشراق الذى هو ظهور الانوار العقلية ولمعانها وفيضانها بالاشراقات على الانفس عند تجردها وكان اعتماد الفارسيين فى الحكمة على الذوق والكشف وكذا قدما يونان خلا ارسطو وشيعته فان اعتمادهم كان على البحث و البرهان لا غير) (شرح حكمة الاشراق/12) شيخ اشراق بر پايه اعتقادات خود, مشتغلين به امور فكرى و طبقات دانايان را به چهار دسته تقسيم مى كرده و حكيم الهى را كه متوغل در امور شهودى و مباحث استدلالى بوده, داراى شرافت وجودى و بلند مرتبه تر از فيلسفوف باحث, صوفى سالك و عالم دانا مى داند. (حكمة الاشراق/11)
بعد از مرگ مؤسس مكتب اشراق (شيخ اشراق) شخصيتهاى برجسته دوران اوليه كه به شرح افكار وى همت گماشتند, عبارت بودند از: 1) شمس الدين محمّد شهرروزى; (م: بعد از 678ق) شارح حكمة الاشراق;2) علامه قطب الدين محمّد ابن مسعود شيرازى (م:710ق) شارح ديگر حكمة الاشراق;
3) ابن كمونه (م:683ق) شارح كتاب تلويحات سهروردى; 4) ودود تبريزى(م: پس از 930 ق) شارح الالواح العماديه سهروردى به نام (مصباح الارواح فى كشف حقايق الالواح); 5) محمّد شريف نظام الدين احمد بن الهروى, مترجم و شارح حكمة الاشراق به زبان فارسى (انواريه); 6) اسماعيل بن محمّد ريزى مؤلف حيات النفوس.
منابع فكرى كه شيخ اشراق در بناى مكتب فلسفى مستقل خويش به آنها نظر داشته, عبارتند از: الف ـ تعليمات باطنى هرمسيان; ب ـ فلاسفه يونانى پيش از سقراط چون فيثاغورث و انباذقلس; ج ـ حكمت فهلوانى ايران باستان, كه در نظر سهروردى, اين مكتب ريشه در آراى كيومرث داشته و پس از وى به وسيله افريدون و پس از وى توسط كيخسرو در ايران زمين به كار گرفته شده است; د ـ مكتب فلسفى ادويتاى هند; هـ ـ تعاليم مستدل فلاسفه مشائى بخصوص آراى ابن سينا.
اهم عقايد و آراى فلسفى كه شيخ اشراق در پى ريزى مكتب خود و بر خلاف نظر مشائين ارائه نموده است, عبارت از:
1 ـ به كارگيرى اصطلاحات مكاتب باطنى و تعليمات فلسفه ايران باستان;
2 ـ قبول سلوك قلبى و مجاهدات نفس و تصفيه آن در كنار استدلال برهانى براى راهيابى به حقيقت اشيا;
3 ـ ابتناى علم المعرفه اشراقى بر اضافه اشراقى بين موضوع مدرِك وشىء مدرَك (علم حضورى);
4 ـ اثبات جوهرى مستقل كه واسطه اى ميان مجرد تام و مادى محض است, به نام جوهر مثالى و برزخى;
5 ـ نفى جوهر هيولانى و تركب جسم از ماده و صورت و بناى طبيعى جهان بر اساس نظريه نور;
6 ـ قبول بساطت جوهر جسمانى;
7 ـ ارجاع رؤيت به اشراق با اعتقاد بر اينكه ابصار در نتيجه مقابله شىء مستنير با چشم سالم محقق مى شود;
8 ـ نفى زيادت وجود بر ماهيات در اعيان (اعتباريت وجود);
9 ـ ايراد بر تعريف حدى ارسطوئيان يعنى انكار معرفت تام به حقايق اشياء;
10 ـ اثبات مثل افلاطونى;
11 ـ اثبات گزاره اى واحد به نام قضية ضرورية البتاتة.
12 ـ تقليل مقولات دهگانه مشايى به پنج مقوله نسبت, كيف, كم و حركت و جوهر;
13 ـ پى ريزى نظام ما بعد الطبيعى فرشته شناسى بر اساس تقسيم حقيقت به نور و ظلمت.
قطب الدين شيرازى در ميان شارحان افكار شيخ اشراق از منزلت ويژه اى برخوردار بوده و به سبب اينكه در نقطه تلاقى حكمت اشراقى و مكتب بازسازى شده مشائى قرار داشته, شايسته عطف توجه است. وى توانست با جمع اوليه دو نحله فلسفى دوران خود و تدوين انديشه هاى اشراقى و مشايى در مجموعه هاى مستقل (شرح حكمة الاشراق و درة التاج) راه را براى بنيان حكمت متعاليه به دست ملاصدرا نيز فراهم سازد.
كتاب حاضر پژوهشى است در باب آثار و احوال و انديشه هاى قطب الدين شيرازى كه از زبان انگليسى به فارسى برگردانده شده است. دقت نظر و تلاش مؤلف اين كتاب در بيان انديشه هاى فلسفى حكماى اسلامى, قابل تقدير است; اما قضاوت در اين موضوع كه وى تا چه حد در فهم و استنباط فلسفه قطب الدين و شيخ اشراق موفق بوده, به عهده اهل فن است. مؤلف بيشتر منابع مربوط به شرح حال قطب الدين را ديده و سير تحول زندگى وى و ويژگيهاى اخلاقى او را به استناد منابع موجود بررسى كرده است.
تأمل در متن عبارات و گفته هاى قطب الدين شيرازى و آگاهى از مشرب فيلسوفان پيش از او, بر غناى تحليلى كتاب حاضر افزوده و نقد و بررسى نظريات بعضى از يژوهشگران جديد در زمينه آثار سهروردى و فلسفه اشراق, از نكات مثبت تحقيق حاضر به شمار مى رود.
جان والبريج كاوش از (علم الانوار در فلسفه اسلامى) را در شش بخش آورده است: دوران زندگى و روزگار قطب الدين شيرازى توأم با گزارشى از پيشينه فلسفى او و نقش شيخ اشراق در تحول فلسفه اسلامى سده هفتم در اين بخش بررسى شده است. سالهاى آخر عمر قطب الدين و شاگردان و تأثير فلسفى او پايانِ اين بخش از كتاب را به خود اختصاص داده است. (ص19ـ40)
ساختار حكمة الاشراق و روش فلسفى سهروردى در مكتب فكرى خويش و تمايزات اين نحله با انديشه هاى مشايى, بخش دوم كتاب را تشكيل مى دهد با اين مطالب: هستى شناسى در حكمة الاشراق, مفهوم نور, جهانشناسى اشراق و مبانى آن, نظريه مثل افلاطونى, علم و مشيت الهى و خلاصه اى از ساختار علم الانوار اشراقى.(ص41ـ82)
مؤلف در يك تحقيق ابتكارى به كاوش از (عناصر اشراقى در درة التاج قطب الدين) پرداخته و در ضمن مباحث عمده اى از اين كتاب دشوار و پيچيده ـ كه در فلسفه مشايى نگاشته شده ـ به بيان نظريه اشراقى در باب حقيقت, وجود, اعتبار كليات و علم پرداخته است. مسائلى چون ادراك حسى, علم به ذات, مثل افلاطونى, خصوصيات عقول, سلسله عقول عرضيه و جزئيات صدور عقول كه قطب الدين با نگرش اشراق در دائرة المعارف فلسفى خود آورده, از ديد محققانه مؤلف, پنهان نمانده و عناصر اشراقى اين مباحث, نمايانده شده است. ويژگيهاى حكمت اشراقى به طور خلاصه در پايان اين بخش, مكمل مطالب قبلى در بيان عناصر اشراقى كتاب (درة التاج) قطب الدين شيرازى ذكر شده است.(ص83 ـ 120).
بخش چهارم كتاب حاضر به مباحث عالم مثال و مقام نفس در حكمت اشراقى اختصاص يافته و مؤلف با گزارشى از پيشينه تاريخى علم النفس فلسفى و پاسخ قطب الدين در حل معضل عالم ميانه(مثال) به شيوه استدلالى, به بيان مطالبى در تناسخ از ديدگاه قطب الدين پرداخته است.(ص120ـ148)
بخش پنجم به عنوان خاتمه به بررسى حكمة الاشراق در مسير فلسفه دوران اسلامى و تأثير سهروردى بر درة التاج پرداخته و سخن از شيوه شيخ اشراق در تدوين حكمت اشراقى به ميان آمده است. از نظر مؤلف شيوه شيخ مورد توجه شارحان بعدى وى قرار داشته و آنان نيز همراه با نگارش آثارى در فلسفه مشاء به روش استدلالى, تأليفاتى در مسائل اشراقى هم عرضه مى داشتند, نظير كارى كه شيخ اشراق در تدوين و تأليف كتاب المشارع والمطارحات به سبك مشاء به عنوان مدخل حكمة الاشراق انجام داده و يا دبيران كاتبى كه با نگارش حكمة العين از مسائل منطقى شروع و به مباحث علم النفس و فرجام شناسى دينى ختم مى شده است.(ص149ـ153)
بخش ششم كتاب حاضر, در بردارنده پنج پيوست در خصوص مطالب ذيل است: منابع زندگى قطب الدين شيرازى (پيوست 1); شاگردان قطب الدين (پيوست 2); آثار قطب الدين (پيوست 3); قطب الدين وابن عربى (پيوست 4); و ترجمه رساله اى از علامه شيرازى در تحقيق عالم مثال و جواب سؤالهاى يكى از فضلا (پيوست 5).
متن رساله علامه شيرازى در تحقيق عالم مثال در بخش هفتم كتاب جاى گرفته كه به لحاظ تصحيح آن و درج نسخه بدل ها, از اهميت خاصى برخوردار است.(ص197ـ215)
كتابنامه و نمايه اعلام, پايان بخش كتاب حاضر است. على اصغر حقدار زبان دين. اميرعباس على زمانى. (قم, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى, 1375), 301ص, وزيرى.
وما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه
پس از پيدايش و رشد و شكوفايى علم جديد (و بويژه فيزيك نيوتونى) و قدرت معجزه آساى آن در حل مشكلات معيشتى و معرفتى بشر و دادن قدرت تصرّف در طبيعت, برخى از فيلسوفان و عالمان علوم تجربى به اين نتيجه نادرست رسيدند كه: تنها روش معتبر و قابل اعتماد و عمومى براى رسيدن به حقيقت روش مشاهده تجربى است و هر روش ديگرى (فلسفى, عرفانى, ديني…) غير قابل اعتماد بوده و كاملاً شخصى است. به موجب اين اعتقاد (علم تجربى) نمونه اعلاى معرفت بوده و هرچه بيرون از قلمرو علم بود, احساس و جادو و خرافه و… انگاشته مى شد. كم كم علاوه بر روش علمى كه تنها روش معتبر و قابل اعتماد دانسته مى شد, زبان علم نيز به عنوان تنها الگوى زبان معنا دار و معرفت بخش قلمداد شده و هر زبان ديگرى (زبان فلسفه, زبن هنر, زبان دين, زبان عرفان و…) بى معنا شمرده شد.
اوايل قرن بيستم گروهى از فيزيكدانان و رياضيدانان و فيلسوفان حلقه اى را در وين پايتخت اطريش تشكيل دادند, كه تلاش مى نمود تا ياوه هاى فلسفه و هنر و دين را از زبان علم زدوده و تنها زبان معنادار و اثبات پذير را (زبان علم) معرفى نمايد, هرچند كه عمر حلقه وين و فلسفه آنها بسيار كوتاه بود (كمتر از دو دهه) ولى تاثيرى كه آن جريان (پوزيتويسم منطقى) بر معرفت شناسى, فلسفه علم و فلسفه دين نهاد, تاثيرى شگرف و غيرقابل انكار است.
پيدايش بحث زبان دين و مقايسه آن با زبان علم و هنر و فلسفه و دم زدن از قابليت اثبات يا ابطال تجربى مدعيّات اين زبان از جمله نتايج و ثمرات اين حادثه فلسفى بود.
ويتگنشتاين اوّل كه با نوشتن كتاب (رساله منطقى ـ فلسفى) بنياد پوزيتويسم منطقى را نهاد و كتاب او در حلقه وين, خط به خط و كلمه به كلمه همچون كتاب مقدس بحث مى شد, در دوره دوم عمرش كتاب ديگرى به نام (تحقيقات فلسفى) نوشت كه به منزله خط بطلانى بر ادّعاهاى فلسفه اوّل او شمرده مى شد; با تاليف اين كتاب او بنياد فلسفه تحليل زبانى را پى افكند كه امروزه رايجترين و غالبترين فلسفه قابل قبول در كشورهاى انگليسى زبان است.
ويتگنشتاين دوم به درستى متوجه شد كه زبان علم تنها زبان معيار نبوده و به هيچ وجه نمى توان آن را تنها زبان معنادار شمرد. او در اين فلسفه جديدش به تنوّع كاربردهاى زبان در عرف مردم توجّه نموده و با تعبير زيباى (بازيهاى زبانى) زبان علم را تنها يكى از انواع بى شمار بازيهايى زبانى دانست.
زبان علم از دنياى عالمان حكايت مى كند و زبان دين از دنياى متديّنان و زبان عرفان از دنياى پرشور عارفان و هريك از اين زبانها قواعد خاص خود را داشته و كاربرد و مصرف مخصوص به خود را دارد به هيچ وجه نمى توان با زبان علم (رياضيات) از دنياى پر از لطافت عارفان پرده برداشت.
بنابراين هريك از اين زبانها قلمرو خاص خود را داشته و با معيارهاى ويژه اى مورد بررسى و ارزيابى قرار مى گيرند او اشتباه اصحاب و طرفداران حلقه وين را در اين مى دانست كه تنها به يكى از انواع مختلف بازيهاى زبانى توجّه نموده و آن را معيار و ملاك براى همه چيز قرار داده اند.
پيدايش اين فلسفه ها و نيز پيدايش تعارض بين ظواهر كتاب مقدّس و داده هاى علم جديد و پناه بردن مفسّران كتاب مقدس و متكلمان به راه حلهاى زبانى و تاويلى, روز به روز بحث زبان دين را فربه تر نموده تا جايى كه اين بحث يكى از اصلى ترين مباحث فلسفه دين و كلام جديد شمرده مى شود.
كتاب زبان دين كه به سعى و اهتمام آقاى اميرعباس على زمانى تاليف شده است, براى نخستين بار در زبان فارسى تبيين و موشكافى اين مسأله را وجه همّت خود قرار داده و تلاش نموده است تا با طرح اين مسأله, راه حلها و ديدگاهها مختلف را در مورد آن نقد و بررسى نمايد.
يكى از نقاط مثبت كتاب اين است كه مؤلف در ابتداى كتاب با ارائه (ساختار كلى بحث زبان دين) تصوير كلى و چشم انداز روشنى از كل بحث زبان دين ارائه نموده است تا خواننده اى كه آشنايى چندانى با اين مباحث فنى و دقيق ندارد, آمادگى كافى پيدا نموده و بتواند با بصيرت هرچه بيشترى با سوالات و پاسخهاى اين بحث مواجه شود. در اين بخش از كتاب, نقطه آغاز بحث, علل پيدايش آن و اصلى ترين ديدگاههاى رايج در اين باب مورد توجّه قرار گرفته است.
از آنجا كه يكى از اصلى ترين بحثهاى اين كتاب, بحث معنادارى زبان مى باشد, مؤلف قبل از هر چيز در فصل اوّل مقصود از معنا را روشن نموده و با ارائه تئوريهاى مختلف در اين باب, زمينه را براى طرح معنادارى زبان دين فراهم نموده است در اين فصل تئوريهاى مصداقى, ايده اى, رفتارگرايانه و كاربردى مورد بحث و نقّادى قرار گرفته است.
علاوه بر بحث از تئوريهاى معنا (و معناى معنا), معيار معنادارى نيز بررسى شده و دليل روى آوردن به اين بحث و معيار تجربى معنادارى و اتميسم منطقى نيز به بحث و نقد گذاشته شده است.
فصل دوم كتاب زبان دين به بررسى (معنادارى زبان دين) مى پردازد. بسيارى از كسانى كه تحت تاثير افكار پوزيتويستى قرار داشتند زبان دين را فاقد مضمون معرفتى شمرده و صرفاً بيانگر احساسات شخصى و يا وسيله اى براى پيدايش و حمايت حيات اخلاقى مى شمردند. در اين فصل اين ديدگاه نقادى شده و اثبات گرديده است كه زبان دين نيز مانند زبان علم معنادار بوده و ناظر به جهان خارج است در اين فصل, الهيات و ابطال پذيرى (سمپوزيوم معروف فلو, هير و ميچل), ديدگاه يان كرومبى در امكان و معنادارى گزاره هاى كلامى, ديدگاه جان هيك در باب تحقيق پذيرى اخروى گزاره هاى دينى, ديدگاه بريث ويت در باره زبان دين به عنوان افسانه اى مفيد و در پايان اين فصل ديدگاه ويتگنشتاين دوم در مورد زبان دين به عنوان بازى زبانى مستقل بحث و نقد شده است. مؤلّف در اين فصل تلاش نموده كه علاوه بر طرح روشن هر يك از ديدگاههاى متفكران و فيلسوفان دين ياد شده به نقد و بررسى و طرح اشكالات ديدگاههاى مذكور بپردازد و همين امر سبب شده تا كتاب را از حالت گزارش آرا ديگران خارج نموده و به تعقّل و تفكر درباره آرا نيز اهتمام ورزد.
در فصل سوم: تلقى مهم ديگرى كه از زمان توماس آكويناس به اينسو در باب زبان دين رايج بوده, نقد و بررسى شده است. در اين فصل نخست مشكل معناشناختى اوصاف الهى مطرح شده و پس از طرح روشن اين مشكل, نظريه تمثيلى توماس آكويناس كه يكى از پيچيده ترين ديدگاهها در اين باب است, تبيين و تحليل و نقد و بررسى شده است. راه حل جان هيك و كرومبى در اين باب مطرح شده و اشكالات هر يك از اين دو ديدگاه نيز بيان شده است. در پايان اين فصل به ديدگاه حكمت متعاليه و راه حل آن براى مشكل معناشناختى اوصاف الهى اشاره شده است.
فصل چهارم: سراسر به تبيين, تحليل و نقد و بررسى (تلقى نمادين از زبان دين) مى پردازد. در اين فصل ابتدا بيانى اجمالى از نظريه پال تيليش ارائه شده و سپس به تعريف نماد و خصيصه هاى آن, خصايص مشترك نمادها, نمادهاى دينى, مراتب نمادهاى دينى, نمادها و اساطير, معيار صدق و اعتبار نمادهاى دينى و در پايان به نقد و بررسى ديدگاههاى پل تيليش پرداخته شده است.
كتابنامه نيز مشتمل بر معرفى مقالات و كتابهاى انگليسى و فارسى مورد استفاده مولّف در اين بحث مى باشد و نشان دهنده اين است كه مولّف به خوبى توانسته بحث زبان دين را از منابع اصلى آن استخراج نمايد.
(زبان دين) اوّلين كتاب از مجموعه (مطالعات و تحقيقات كلامى جديد) است كه در (مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) سامان مى يابد. اين آثار, مجموعه اى است ارزشمند كه اميد است در پژوهشهاى كلام جديد افقهاى تازه اى بگشايد. عليرضا سلامى مبانى فلسفه مسيحيت. اتين زيلسون. مترجمان محمد محمدرضايى, سيد محمود موسوى (قم, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى, 1375) 526ص, وزيرى.
كتاب مبانى فلسفه مسيحى ترجمه كتاب Elements of Christian philosophy Garden City. New York 1960. 385p تاليف اتين ژيلسون است كه توسط دو تن از انديشوران حوزه يعنى جناب آقاى محمد محمد رضايى و سيد محمود موسوى به فارسى برگردانده شده است. ترجمه آثار گرانبهاى از اين دست, بسيار نيكو و شايسته و چنين رويكردى به مسائل جديد فلسفى و كلامى در حوزه مبارك است.
اتين ژيلسون يكى از متفكران الهى مغرب زمين است كه با تسلط كافى به مبانى فلسفى و كلامى غرب به تحليل و نقد آنها مى پردازد. ژيلسون در كشور ما فردى شناخته شده است كه آثار چندى از آن ترجمه و نشر گرديده است; از قبل: نقد تفكر فلسفى غرب, عقل و وحى در قرون وسطى; خدا در فلسفه و اينك يكى ديگر از آثار گرانبهاى او به فارسى ب

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 41  صفحه : 9
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست