responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 41  صفحه : 6

گلگشتى در آسمان معرفت
مختارى على


در آسمان معرفت: تذكره اوحدى از عالمان ربّانى, حسن حسن زاده آملى, گرد آورى و تنظيم: محمّد بديعى(چاپ دوم: قم, انتشارات تشيّع, 1375), 486ص
اين كتاب شرح زندگانى دوازده ستاره درخشان آسمان معرفت است, يعنى حضرات آيات:
علامه سيد محمّد حسين طباطبايى, عارف ربّانى ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى, علاّمه ذو فنون ميرزا ابوالحسن شعرانى, آخوند ملا محمد آملى, آيةالله شيخ محمد تقى آملى, علامه ميرزا مهدى الهى قمشه اى, حكيم فقيه حاج ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى, علامه مولا محمد مهدى نراقى, حكيم متألّه سيّد ابوالحسن جلوه, علاّمه محمد حسين فاضل تونى, حكيم متألّه حاج ملا هادى سبزوارى و استاد علامه حسن حسن زاده آملى.
اين آسمان داراى دوازده بُرجِ و ماه معنويت است كه شرحِ حال علمى و عرفانى آنان از دفتر دل به بيان و بنان استاد حسن زاده به صحنه صفحه ها نشسته است.
اين ستارگان هدايت كه از مفاخر در گذشته جهان اسلام اند, هر كدام با واسطه يا بى واسطه سمت استادى حضرت آية اللّه حسن زاده ـ دام ظله ـ را داشته اند و زندگينامه علمى وعملى هر يك به مناسبتى و با حال و هواى ويژه اى, به صورتهاى نگارش, سخنرانى, مصاحبه توسط حضرت استاد فراهم آمده است كه خواننده را با اختران بزرگ سپهر معارف, همنشين مى كند و در ملكوت معنويت, به ميهمانى ارباب معرفت مى برد.
اينك در بيشتر كشورها (سازمان ميراث فرهنگى) ايجاد شده, و هفته و روز ميراث فرهنگى اعلام كرده اند ـ كه امرى شايسته و ستودنى است ـ ليكن پاسداشت ميراث, اغلب چهره به سوى خاك دارد نه افلاك, و فرشى اند نه عرشى; هنرها را در حفّاريها, سفالينه ها, نقش و نگار اشياى تزيينى, گچ برى مقرنسها, منبّت كارى قلمدانها, شكل و شمايل كاخ شاهان و تصاوير ديواره و پرده حرمسراها, و در ترسيم طرح لباس اعيان و اشراف, نگاره و نقوش كوهها و دل سخت سنگهاى سياه و خاكسترى و لاجوردى جستجو مى كنند. بديهى است اينها همه مى تواند آينه هنر باشد ولى آيا بايد همواره سر به زير داشت؟ مگر انسان نمى تواند سروسان به آسمان بنگرد و به هنرهاى والاتر توجه كند؟ اى كاش مى شد موزه معنويّتها ساخت و سر بر آستانه آسمانيان ساييد كه:
ما ز ملك برتريم از ملك افزونتريم
زين دو چرا نگذريم منزل ما كبرياست
(در آسمان معرفت) دريچه اى است به اين سمت و سو; در واقع, تاريخى است منزّه از آلايندگى جريانهاى تاريخنگارى, ونشاندهنده نكات نغز و راز و رمز موفقيّت, و مشتمل بر فوايدى فراوان كه شرح هر كدام فرصتى فراختر مى طلبد. اينك با نگرشى بر كتاب, نكاتى گلچين شده و با اندكى تلخيص تقديم مى گردد.
در اولين صفحه, كه مزّين به خط استاد است مى خوانيم: (ارباب معرفت آگاهند كه احياى آثار و تراجُم احوال بزرگان دانش و دين تا چه اندازه براى همه طبقات اجتماع از هر حيث مفيد مى افتد.
بيوگرافى افراد نامور جهان و تاريخ اوضاع و ازمنه آنان, و به خصوص شرحِ حالِ اولياى الهى دوران و بيان تُراث علمى و صُحُف نورى و سيرت حسنه هر يكشان, سرمشقِ نفوسِ مستعدّه قابل استكمال, و موجب از ديادِ بصيرت و تعليم و تربيت در مسير ترقّى و تعالى و تكامل است چنان كه: التجارُب لِقاحُ العقول.)
اين اثر, خود درسى است به فرهيختگان, تا آنكه بزرگان و اساتيد و حق دارانِ خويش را فراموش نكنند و نا سپاس نباشند, استاد ـ دام ظله ـ درباره حفظ حريم اساتيد خويش بارها مى فرمودند: (بنده, از اساتيدم, بسيار حريم مى گرفتم, سعى مى كردم در حضور آنها به ديوار تكيه ندهم, چهار زانو ننشينم, مواظب حرفهايم بودم و سعى مى كردم با آنها چون و چرا نكنم; همه اينها بدين خاطر بود كه مبادا كردار و گفتارِ من سبب رنجش آن بزرگواران بشود و خداى نا كرده از فيض آنان محروم گردم.
فصل اول در بيان شرح حال علامه طباطبايى است و چنين آغاز مى گردد:
(در پيرامون اين گونه مردان بزرگ ـ كه مافوق زمان و مكان و از نوابغ دهرند ـ از چندين بعد بايد سخن به ميان آورد كه كوتاهترين آن ابعاد, بُعد زمان و مكان و شرح نحوه تعيّش و معاش آنان است و در اين بُعد مادّى سخن گفتن دور از شأن آن ارواح عرشى است, در اين قسمت به همين گفتار حافظ شيرين سخن اكتفا مى كنيم:
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلى همين گناهت بس)(ص16).
در صفحه 17 تحت عنوان (آثار هر كس نمودار دارايى اوست) آمده است:
(بهترين معرِّف آن جناب, سير و سلوك انسانى و آثار علمى, از تدريس و تأليف اوست, افاضل حوزه علميه قم ـ كه شاغل كرسى تدريس معارف حقّه جعفريه اند ـ از تلامذه اويند و تفسير عظيم الشأن الميزان ـ كه عالم علم را مايه فخر و مباهات است ـ يكى از آثار نفيس قلمى و اُمّ الكتابِ مؤلَّفات اوست.)
استاد در معرفى الميزان ضمن بيان اينكه علامه طباطبايى قرآن كريم را به زبان خود قرآن كريم تفسير فرموده است; و حاشا كه قرآن نور و تبيان كلّ شيئ باشد و تبيانِ نفسِ خود نباشد ـ مى فرمايد: (در الميزان از بهترين و بلندترين مباحث انسانى و شُعَب دينى, از عقلى و نقلى و عرفانى و فلسفى و حكمت متعاليه و اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى و غيرها بحث شده است) (ص 18) اما به شكلى ممتاز و مستقل; يعنى از عصاره اين علوم, در تفسير, استفاده شده است, ليكن خود بحث فلسفى, تاريخى و … در فصلى مستقل مطرح است.
در بخشى ديگر از اين فصل, درباره شاگردان مرحوم علامه طباطبايى آمده است: (هر چند بسيارى از افراد حوزه علميه قم محضر انورش را ادراك كرده اند, ولى جمعى را فقط حظّ توفيق حضور بود, و فريقى را نصيب اطلاع به صورت اصطلاحات و بعضى را نيل عروج به معارج علمى و طايفه اى را ميل به سير وسلوك علمى, و قليلى را وصول به منقبتين علم و عمل; و در حقيقت به همان مثابت است كه حكيم الهى جناب ميرزا ابوالحسن جلوه ـ قدس سره ـ در شرح حال خويش ترقيم فرموده است: (بالفعل اكثر طلاب, از شهرهاى مختلف كه ميل به معقول دارند, گرد من جمعند, هر جمعى به خيالى, برخى محض آموختن اصطلاح و طايفه اى به جهت آراستن مجالس و شرذمه اى به جهت صداقت و ساده لوحى و اعتقاد به عالم تجرّد, شرح اين طايفه است: ثُلّة من الأولين وقليلٌ من الآخرين.) (ص24).
در جاى ديگر مى خوانيم: (يكى از كلمات دلنشين مرحوم حاج سيد على قاضى [استادِ علامه طباطبايى] اين است كه اگر انسان, نصف عمر خود را در پيدا كردنِ [عالِمِ] كامل, صرف كند جا دارد.(ص 26)
استاد حسن زاده آملى درباره مهمترين عامل پيشبرد سير و سلوك مى فرمايد: (عمل عمده, در سلوك الى اللّه استقامت است; نزولِ بركات و فيضهاى الهى بر اثر استقامت است(اِنّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة ألاّ تخافوا …) (ص 26)
درباره سلسله مشايخ عرفان عملى علامه طباطبايى, به نقل از برادر ايشان آمده است:
(در 1345/12/25هـ.ش در معيّت آن جناب [آية اللّه آقا سيد محمد حسن الهى, برادر مكرَّمِ استاد علامه طباطبايى رحمة اللّه عليهما] در شيخان قم, سخن از سلسله مشايخ سير و سلوك عرفان عملى معظّم له و حضرت استاد علامه طباطبايى به ميان آمد, فرمودند: استاد ما, مرحوم آية اللّه حاج سيّد على قاضى طباطبايى ـ قدس سرّه العزيز ـ بود و استاد قاضى, مرحوم حاج سيّد احمد كربلايى و استاد ايشان, مرحوم آخوند مولى حسينقلى همدانى و استاد ايشان, مرحوم حاج سيّد على شوشترى و استاد ايشان ملاّ قلى جولا.)(ص39).
در صفحه 46 درباره آثار علامه طباطبايى ـ قدس سرّه ـ چنين مى خوانيم:
(همه آثار آن جناب, علم است و فكر, همه حقيقت است و معرفت, همه بحث است و فحص, همه عشق است و عقل, همه قرآن است و حديث … من يكى از كلماتِ قصار آن جناب را كه جمله اى بسيار بلند است يادآور مى شوم: (ما كارى مهمتر از خود سازى نداريم). خداوند درجاتش را متعالى بفرمايد كه لفظ (ابد) را بسيار بر زبان مى آورد و در مجالس افادات خويش چه بسا اين جمله كوتاه و سنگين و وزين را به ما القا مى فرمود كه: ما ابد در پيش داريم, هستيم كه هستيم, إنّما تنتقلون من دارٍ إلى دارٍ.)
دستور العمل عرفانى, يكى از خواسته هاى اهل عرفان است و مؤلف عارف در پاسخ به اين سؤال مقدّر, مى فرمايد: (ما در عرفان عملى دستور العملى جز قرآن نداريم و روايات و ادعيه اى كه از اهل بيت عصمت ـ عليهم السلام ـ صادر شده است, همه رشته هايى هستند كه از درياى بيكرانِ الهى منشعب مى شوند و همه مرتبه نازله و بدن قرآنند و روح همه آنها خود قرآن است; وِزانِ روايات با قرآن, وزان بدن انسان با روان انسان است. همان طور كه بدن مرتبه نازله روان است, روايات جوامع روايى, مرتبه نازله قرآن مجيداند, آنچه را كه اهل بيت عصمت ـ عليهم السلام ـ فرموده اند همه از قرآن منشعب شده است, دستور العملى جز قرآن نداريم.)(ص48 ـ 49)
در فرازى دگر, درباره عظمت علامه طباطبايى(ره) آمده است:
(انسان وقتى حضرت علامه را زيارت مى كرد, به ياد اين حديث شريف مى افتاد كه جناب كلينى در كتاب فضل العلم كافى, به اسنادش از حضرت امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل مى كند: (مَن تعلّم العلم وعمل به وعلّم للّه دُعيَ فى ملكوت السماوات عظيماً فقيل تعلّم للّه وعمل للّه وعلّم للّه … .)
(من در پيشگاه ملكوتِ عالَم پناه مى برم به خداى سبحان كه بخواهم حرفى را براى رضاى خاطرم و يا به گزاف و يا به اغراق و يا از روى عدم تأمّل, تفكّر, تندگويى به مبالغه گفته باشم. بنده هفده سال در محضر شريف ايشان با او اُنس داشتم و از ايشان كار لغوى نديدم, حرف لغوى نشنيدم, بسيار مواظب كلام خود بود.) (ص 50 ـ 51).
(هماهنگى قرآن و عرفان و برهان) يكى از نظريات مؤلف محترم است; كه در اين باره چنين آمده است:
(… در نظر اهل معرفت, در چشم توحيد مردان الهى, بين برهان و عرفان و قرآن, جدايى نيست … جناب مرحوم علامه طباطبايى, اصرار و پافشارى اش بر اين بود كه اگر كسى بخواهد بين فلسفه و دين جدايى بيندازد, ظلمى عظيم كرده است. هيچگاه دين خدا از فلسفه جدايى ندارد … فلسفه, برهان است, يافتن حقايق به برهان است و دين خدا برهان ودليل است, حاشا و كلاّ كه منطق وحى حكمى داشته باشد بدون برهان.)(ص 66 ـ 67).
بخشى از شرح حال علامه طباطبايى به برادر ايشان اختصاص يافته است. از جمله, مؤلف در شرح حال آيت اللّه سيّد محمد حسن الهى, برادر علامه طباطبايى با اظهار تأسف از اينكه در قم نبود و به تأليف و تدريس و تربيت فضلا, توفيق نيافت, مى فرمايد:
(آن جناب در اثر ماندنِ در تبريز, ديگر از اين جهت بازماندند. و از اينگونه تأسفها براى ما هست كه بنده چند بار براى دوستان هم عرض كرده ام, سزاوار اين بود اين انسانى را كه ما ديديم و همچنين بزرگان ديگر مانند جناب آيت اللّه رفيعى قزوينى, جناب آقاى ميلانى, آقاى حاج آقا رحيم ارباب, جناب آقاى سردار كابلى, جناب آقاى ميرزا احمد آشتيانى, جناب آقاى ميرزا مهدى آشتيانى, جناب آقاى ميرزا ابوالحسن شعرانى, جناب آقاى محمد تقى آملى, جناب آقاى ميرزا مهدى قمشه اى و مشايخ ديگر از اعاظم كه تك تك … چشمه هاى آب حيات و اين جدولها و نهرها و درياها و صاحبان معارف حقّه اماميّه, پراكنده در گوشه و كنار به سر مى بردند مى بايستى در حوزه علميه جمع شده باشند كه ما يك حوزه علميه نمونه اي… شايد بمراتب بهتر از زمان صفويه اصفهان مى داشتيم.)(ص 87 ـ 88).
فصل دوم كتاب, نگاهى به حالات عارف ربّانى آية اللّه حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى دارد.
در آغاز آمده است: علامه طباطبايى(ره) درباره او مى نويسد: (… از اكابر تلامذه و تربيت يافتگان مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى بود … و ايشان دستور العملى براى مرحوم آقا شيخ محمد حسين كمپانى ـ استاد ما ـ نوشته است …)(ص 105) اين دستور العمل در صفحه هاى 107 تا 111, آمده و خواندنى است.
درباره شب زنده دارى مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى(ره) استاد حسن زاده آملى مى گويد:
(به مرحوم حاج سيد حسين فاطمى قمى عرض كردم: از مرحوم آقاى ملكى دستور العملى به ما مرحمت بفرماييد. گفت: (او خودش دستور العمل بود, شب كه مى شد ديوانه مى شد و در صحن خانه, ديوانه وار قدم مى زد و مترنّم بود كه:
گربشكافند سراپاى من
جز تو نيابند در اعضاى من
آخرين حرفش در بيمارستان اين بود كه گفت: اللّه اكبر و جان تسليم كرد.) (ص114).
وى در كتاب (اسرار الصلوة) خود مى نويسد: (… اين روايات را بپذير و انكار نكن, خدا را شاهد مى گيرم كه من از متهجّدين و شب زنده داران كسى را مى شناسم كه به هنگام سحر صداى فرشته اى او را بيدار مى كند, مى شنود كه فرشته با تعبير (آقا) به او خطاب مى كند, و او بيدار مى شود و به نماز شب مى ايستد.)
مؤلف گرامى در ذكر واقعه اى دگر مى نويسد:
(… شبى در خدمت جناب آقا سيد حسين قاضى از مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى سخن به ميان آوردم و سؤال از تربتشان كردم, فرمودند: (قبر ايشان در همين شيخانِ قم, نزديك قبر مرحوم ميرزاى قمى ـ صاحب قوانين ـ است و لوح قبر دارد … نپرسيدم كه در كدام سمت قبرِ ميرزاى قمى.
(و چون با جناب آقاى آقا سيد حسين قاضى خدا حافظى كردم شتابان به سوى شيخان رفتم كه مبادا درب را ببندند, به آنجا رفتم و بسيارى از الواح قبور را نگاه كردم, بعضى را تا حدّى تشخيص دادم و بعضى را ـ چون شب بود و برقهاى آنجا هم بسيار ضعيف بود ـ تشخيص دادن بسيار دشوار بود, با خود گفتم حالا كه شب است و تاريك است, باشد تا فردا, آيساً داشتم از شيخان به در مى آمدم, ولى آهسته آهسته; باز هم نظرم به الواحِ قبور بود كه ديدم شخصى ناشناس از دربِ شرقى شيخان, وارد قبرستان شده است و مستقيم به سوى من مى آيد, تا به من رسيد گفت: آقا قبر آميرزا جواد آقاى ملكى را مى خواهيد؟
(مرا در كنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شيخان رهسپار شد كه از قبرستان بدر رود, من, بى اختيار تكانى خوردم و مضطرب شدم و ايشان را بدين عبارت صدا زدم و گفتم: آقا! من قبر ايشان را مى خواستم اما شما از كجا دانستيد؟
آن شخص در همان حال كه به سرعت بسوى درب غربى شيخان مى رفت, صورت خود را برگردانيد و نيم رخ بسوى من نموده گفت: ما مشترى هاى خودمان را مى شناسيم.)(ص116 ـ 117).
در فرازى ديگر از اين فصل واقعه بسيار جالبى نقل شده است به اين بيان:
(آميرزا جواد آقا پس از دو سال, خدمت سركار آخوند مولى حسينقلى همدانى عرض مى كند: من در سير خود به جايى نرسيدم.
آقا در جواب, از اسم و رسمش سؤال مى كند, او تعجّب كرده مى گويد: مرا نمى شناسيد؟ من جواد ملكى تبريزى هستم. ايشان مى گويند: شما با فلان ملكى ها بستگى داريد؟
آقا ميرزا جواد آقا ـ چون آنها را, خوب و شايسته نمى دانسته ـ از آنان انتقاد مى كند. آخوند ملا حسينقلى در جواب مى فرمايد: هر وقت توانستى كفشِ آنها را كه بد مى دانى پيش پايشان جفت كنى, من خود به سراغ تو خواهم آمد.
(آقا ميرزا جواد آقا, فردا كه به درس مى رود, خود را حاضر مى كند كه در محلى پايين تر از بقيّه شاگردان بنشيند تا رفته رفته طلبه هايى كه از آن فاميل در نجف بودند و ايشان آنها را خوب نمى دانسته, مورد محبّت خود قرار مى دهد, تا جايى كه كفششان را پيش پاى آنها جفت مى كند, چون اين خبر به آن طايفه كه در تبريز ساكن هستند مى رسد, رفع كدورت فاميلى مى شود.
(بعد آخوند او را ملاقات مى كند و مى فرمايد: (دستور تازه اى نيست, تو بايد حالت اصلاح شود تا از همين دستورات شرعى بهره مند شوى, ضمناً يادآورى مى كند كه كتاب (مفتاح الفلاح) شيخ بهاى, براى عمل كردن خوب است). (ص128).
فصل سوم درباره علامه ذوفنون, حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى است. در اين بخش نكات علمى سودمند و خواندنى آمده است; از جمله: نزول قرآن; حضرت فاطمه زهرا(س) باطن و حقيقت ليلة القدر; مصونيت قرآن از تحريف رساله نهج الولايه; عدم تقيه امامان(ع) و … . اكنون گزيده اى از وصيت نامه آية اللّه شعرانى نقل مى شود:
(… بزرگترين چيزى كه بر طالب علم واجب و ضرورى است, خالص گردانيدن نيّت اوست كه بنده را توفيق مى دهد و وسايل طاعت خويش را برايش فراهم مى آورد … از ديگر امورى كه بر طالب علم واجب است, پارسايى و پرهيز از حرامها و مسائل شبهه ناك, و نيز مواظبت بر عبادات است, زيرا هيچ كس از علم خود سودى نمى برد مگر آن را با عمل مقرون سازد.
(و واجب است بر طالب علم كه قرائت قرآن كريم را در طول شبانه روز ترك نگويد و آن قرائت را, به اندازه توانايى خويش, با تدبّر و تأمّل در ريزه كارى ها و معانى آيات همراه سازد و در آياتى كه به اشكال بر مى خورد به تفسير مراجعه كند. و نيز واجب است بر او كه گفتار و رفتار و مطالعه آنچه را كه بيهوده است و بدو ارتباطى ندارد واگذارد …) (ص 140 ـ 141).
در فرازى ديگر, پيرامون تجليل از حكمت آمده است:
(مرحوم شعرانى در ابتداى اسرار الحكم ـ كه به حواشى و تصحيح ايشان چاپ شده ـ مى فرمايد كه خداوند تعالى براى تجليل حكمت و حكما, در قرآن كريم سوره لقمان را فرستاد و او را چون شاخصى در حكمت نام برده و نمونه اى از اقوال لقمان را در ترغيب به خدا شناسى و اخلاق حسنه نقل فرموده است. و در اخبار آمده است كه بر لقمان حكمت و نبوّت عرضه كردند, او حكمت را برگزيد) (ص 167).
پافشارى مرحوم شعرانى بر اين نكته نيز خواندنى است:
(مرحوم شعرانى در اين موضوع خيلى پافشارى داشتند كه دين, دين دليلِ است. برهان بخواهيد, با برهان حرف بزنيد. وقتى آدم به خطابه صحبت مى كند, مى خواهد مردم را ارشاد بكند آن هم سعى بكند كه واقع باشد, همان طورى كه قرآن كريم به ما فرمود: (أدْعُ إلى سبيل ربّك بالحِكمة والموعظة الحسنة وجادِلْهُم بالّتى هى أحسن)
در بخش ديگر اين فصل, نظر علامه شعرانى درباره ملاصدرا چنين آمده است: (در درسِ اسفار, تعبير شريف ايشان راجع به آخوند ملا صدرا اين بود: مرحوم آخوند, لطف الهى بود. زمانى كه غرب, مردم را به مادّيگرى و مادّيات گرفتار كرده و از آن سو, از ماوراى طبيعت بى خبر و آن طور متوقّف در مادّه شدند, خداوند سبحان هم از اين طرف در مقابلشان چنين مردى را برانگيخت و هشدارى داد به همه, كه اينطور نباشيد كه (أخَلَد إلى الأرض) واز فوقِ ارض و باطن ارض و از خداوند عالَم و حقيقت بى خبر بوده باشيد.) (ص169).
از ويژگيهاى ديگر علامه شعرانى در كتاب اين گونه مى خوانيم:
(… ايشان ـ حقيقت امر ـ استاد بود, … به درس و بحث و مطالعه و تحقيق, سر تا پا عشق بود … چه بسيار روزها ـ خداى عليم لطيف خبير گواه است ـ كه ما بين الطلوعين مى آمديم براى درس كفايه, سپس مكاسب, اسفار … و سرِ درس آخرى مثلاً مجسطى, زيج بهادرى, اذان ظهر مى گفتند و ايشان از صبح تا ظهر به ترتيب كفايه, اسفار و غيره تدريس مى كردند تا اذان ظهر.) (ص175).
فصل چهارم درباره آخوند ملا محمد آملى(1263 ـ 1336ق) است. از صفحه 177 تا 199 زندگينامه خود نوشت مرحوم آخوند ملا محمد آملى با توضيحاتى از استاد حسن زاده ـ دام ظله ـ آمده است, مرحوم آخوند بيشتر به زندگى شخصى, فتنه هاى مشروطيّت, تبعيد خود و … پرداخته است. در اين زندگينامه ناگفته هايى از ماجراى مشروطه و غيره بيان شده است و در حقيقت اين فصل مى تواند سندى از اسناد مربوط به واقعه مشروطه باشد.
در بخشى از اين فصل چند حديث درباره علم و عالم آمده و نيز اشاراتى به عالمان سوء شده است. آية اللّه حسن زاده آملى در قسمتى از توضيحات اين فصل نقل كرده اند:
(استاد عزيزم حضرت آية اللّه آقا شيخ عزيز اللّه طبرسى ـ رضوان اللّه عليه ـ روزى بعد از اتمام جلسه درس به مناسبتى كه سخن از مشروطه پيش آمد فرمود: مشروطه خواهان پس از شهادت حاج شيخ فضل اللّه نورى و فجايع ديگر گفته اند: ما مشروطه مشروعه مى خواستيم, نه اين مشروطه.(ص 195).
در فصل پنجم, شرح حال استاد آية اللّه حاج شيخ محمد تقى آملى ـ قدس سره الشريف ـ به قلم خودشان و با توضيحاتى از آية اللّه حسن زاده دام ظلّه قرار دارد.
مؤلف محترم در بخشى از توضيحات اين فصل درباره فقاهت ايشان مى نويسد:
(بعد از رحلت آية اللّه حاج سيد حسين بروجردى بسيارى از اماميّه به آية اللّه آقا سيد محسن حكيم رجوع مى نمودند و شهرت مرجعيّت با آن جناب بود, در همان اوايل امر كه روزى اين كمترين در محضر مبارك استاد آية اللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى در تهران تشرّف داشته است, تنى چند از طلاب مدارس به حضورش رسيدند و عرض كردند: ما به چه كسى رجوع كنيم؟ در جواب فرمود: به آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى, چه اگر ايشان از آقاى حكيم بيشتر نداشته باشد, كمتر ندارد.(ص217).
در قسمتى از اين فصل آية اللّه شيخ محمد تقى آملى درباره حكم اعدام پدر خود مى گويد:
(يازدهم رجب 1327 قمرى جماعتى از اهل علم تهران و از آن جمله پدرم, دستگير و تحت رياست (يفرم ارمنى) محبوس شدند; عصر سيزدهم رجب مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى مصلوب گرديد, چهاردهم رجب, بر حسب دعوت سيد يعقوب شيرازى ـ كه در آن زمان ناطق محله بود ـ مردم تماشاچيان در ميدان توپخانه براى تماشاى صلب پدرم حاضر شدند و ليكن فجيعه مصلوبيّت مرحوم شيخ, انعكاس عجيبى بخشيد, و چون عالِم كشى, تا آن عصر در ايران معمول نبود, آن هم به اين طور فجيع, لذا نصفِ از اهل شهر [تهران] را گويا از خواب بيدار كرد, وقوعِ اين حادثه به امر شيخ ابراهيم زنجانى ـ كه معروف به يهوديّت بود … و مباشرت (يفرم ارمنى), بيشتر در مردم انزجار پديد آورد تا به درجه اى كه زمامداران از تهاجم فتنه خائف, و براى تبرئه خود, اين امر را به رؤساى آن دوره نجف اشرف منسوب داشتند … و بالجمله سوءِ انعكاس مصلوبيّت مرحوم شيخ, دفع قتل از مرحوم پدرم و ساير محبوسين نمود و در حقّ پدرم حكم به تبعيد, بيرون آمد.)(ص205 ـ 206).
فصل ششم به معرفى علامه ميرزا مهدى الهى قمشه اى (1318 ـ 1391ق) اختصاص دارد.
اين فصل با مقاله اى دوازده صفحه اى ـ كه قبلاً با عنوان (مرورى بر زندگانى آية اللّه الهى قمشه اى) منتشر شده است, آغاز مى شود.
مرحوم استاد الهى قمشه اى طى عمر گرانقدر خود خدمات شايانى به فرهنگ و ادب نمود و عمر خود را در احياى معارف حقّه گذراند. به طورى كه در آخرين دقايق حيات نيز به تدريس و تأليف اشتغال داشت, از وى آثار ارزنده اى به جاى مانده از قبيل: كتاب حكمت الهى در شرح فصوص الحكم فارابى(دوجلد); توحيد هوشمندان, ترجمه قرآن و تصحيح و تحشيه تفسير ابوالفتوح رازى وترجمه صحيفه سجّاديّه و ترجمه مفاتيح الجنان كه همگى حاكى از سعى بليغ ايشان در احياى معارف الهى است.(ص 232).
درباره قناعت وزهد ايشان چنين مى خوانيم:
(… با آنكه مى توانست زندگى مرفّهى فراهم آورد, ليكن همواره سعى داشت از ظواهر دنيوى چشم بپوشد. يكى از شاگردانش در اين باره گفته است; يك روحيه بى نيازى و استغنا ودورى از تعلّقات مادّى در ايشان وجود داشت كه انسان, هر وقت به منزلش وارد مى شد تمام تعلّقات دنيوى را فراموش مى كرد.(ص 233).
درباره انعطاف ناپذيرى وى در برابر حكومت طاغوت چنين مى خوانيم:
(مكرر از ايشان مى خواستند در دانشگاه و هنگام تدريس, نامى از رضا خان ببرد و از او تعريف كند ولى ايشان چنين پاسخ دادند:
جهان كشورِ من, خدا شاه من
نداند جز اين قلب آگاه من
(روزى دكتر اقبال ـ وزير وقت رژيم شاه ـ در يكى از اعياد, از ايشان خواهش كرد كه به خدمتشان بيايد ولى مرحوم الهى قمشه اى گفتند: منزل ما جنوب شهر است محيط مناسبى نيست, ما وسايل پذيرايى حضرت اشرف را نداريم. و بدين ترتيب عذر خواسته و ايشان را قبول نكردند.) (ص 234 ـ 235)
آية اللّه حسن زاده آملى درباره استاد خود مى گويد:
(سبحان اللّه از اوّل تا آخر كلّيات ديوانش و در همه تأليفاتش يك كلمه لغو نمى يابى, ديوانش, از فاتحه تا خاتمه شور و نوا و سوز و گداز است. خدا گواه است كه محضرش نيز همچنين بود, بيش از ده سال با او حشر داشتم, يك كلمه ناروا, يك حرف ناسزا, يك جمله بيهوده از او نشنيدم, چه گريه ها وزارى ها از او ديدم و چه اندرزها از او به يادگار دارم و چه خاطرات و چه حالات و …) (ص 239).
(درس ما را بعد از نماز مغرب و عشا مى فرمود كه به تعبير لطيفشان, تدريس ما بجاى تعقيبات نماز ما باشد. ما نيز نماز را با ايشان در منزلش مى خوانديم و به آن بزرگوار اقتدا مى كرديم. امّا نماز مى خواند. در قنوت گريه ها مى كرد. گويا الآن, آن نغمه الهيش را در حال قنوت مى شنوم كه با گردن كج و صوت حزين و آهنگى جانفزا و دلربا همراه با دُرَرِ غلطان قطرات اشك مى گويد: الهى و ربّى! مَن لى غيرك أسئَلُهُ كشف ضرّى و النظر فى أمرى.) (ص 241).
(… آرى الهى سحرى بود, الهى شب با ستارگان گفتگو داشت, الهى گريه ها داشت, الهى عالم ربّانى بود, الهى اهل ايقان بود, الهى مفسّر قرآن بود, الهى, الهى بود.) (ص 275).
فصل هفتم را زندگينامه آية اللّه ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى (1315 ـ 1396ق) تشكيل داده است.
در ابتداى آن آمده است:
(… در محضر مبارك استاد بزرگوارم علاّمه شعرانى (رضوان اللّه تعالى عليه) رياضيات مى خواندم; در صبح سعادت روز پنجشنبه اى كه از مدرسه مروى تهران به حضور انورش در بيت المعمور آن حضرت تشرّف حاصل كردم, بعد از تحيّت صبحگاهى, رو به من نمود و گفت: (آقاى ميرزا ابوالحسن قزوينى به تهران تشريف آوردند و شنيدم درس و بحث شروع كردند, شما اين درسهايى را كه پيش من و آقايان ديگر داريد طورى تنظيم كنيد كه محضرش را ادراك كنيد.)
(… روز بعد پرسيدند: به درسِ آقاى قزوينى شركت كرديد؟ عرض كردم: در كنار درياى ديگرى نشسته ام, فرمودند: آن محضر را مغتنم بدار.
(هفته اى بسر نيامد كه [علامه قزوينى] بعد از درس به من اشاره فرمود: شما باشيد, آقايان همدرس رفتند و بنده برخاستم به نزديكش آمدم و خم شدم و زانويش را بوسيدم و گفتم: آقا جان امرى داريد؟ فرمود: خواستم از شما حال بپرسم و از درسها و اساتيد شما با خبر باشم. عرض كردم: فعلاً در محضر اين عزيزان: آقا ميرزا ابوالحسن شعرانى, آقا شيخ محمد حسن فاضل تونى و آقا ميرزا مهدى الهى قمشه اى به معقول و منقول و هيئت و رياضيات و طبّ اشتغال دارم.
(سپس از يك يك آنان, و درس من در محضرشان استفسار فرمود تا سخنم بدينجا رسيد كه اكنون در طبّ, شرح اسباب و در هيئتِ استدلالى بترتيب كلاسيكى, مجسطى بطلميوس به تحرير خواجه طوسى را در محضر استاد شعرانى مى خوانم. بسيار از علاّمه شعرانى شگفتى نمود و گفت: آفرين ايشان چنين كسى است!؟)(ص 286 ـ 288).
فصل هشتم درباره شرح حال علامه مولى محمد مهدى نراقى(ره) است و از او و فرزندش به عنوان دو عالم بزرگ ناشناخته ياد شده است.
(علاّمه محقّق ملا مهدى نراقى را نراقى اول و خَلَف صالحش ملا احمد فاضل نراقى را نراقى ثانى گويند و از هر دو به (نراقيان) تعبير مى شود; و مثل صاحب جواهر از مولى مهدى نراقى به فاضل نراقى تعبير مى كنند. وقتى, در محضر مبارك حضرت استاد علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان تشرّف داشتم كه از نراقيان سخن به ميان آمد فرمود: نراقيان هر دو از علماى بزرگ اسلام و ناشناخته اند.(ص 308) سى و هفت عنوان از آثار آن مرحوم در اين كتاب معرفى شده است.(ص 315 ـ 319) همچنين به نقل از ارباب تراجم آمده است كه: جناب نراقى اول در اصفهان زبان و خط عبرى را نيز فراگرفت.
مؤلف مى فرمايد اين دأب علماى پيشين ما بود كه زبانهاى بيگانه را ياد مى گرفتند; چه, زبان وسيله اى براى رسيدن به معارف و حكَمى است كه بدان زبان نوشته اند … .
كتاب طهارة الأعراق افلاطون الهى را ابو على مسكويه از زبان يونانى به عربى ترجمه نمود و سلطان الحكماء محمد بن حسن نصير الدين طوسى آن را از زبان تازى به پارسى درآورد و به اخلاق ناصرى موسوم كرد. استاد ما مرحوم علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى زبان عبرى را در تهران نزد عالم يهودى فراگرفت و در زبان فرانسوى استاد بود و انگليسى نيز مى دانست, از اين گونه شواهد از صدر اسلام تا كنون زياد داريم.(ص 320).
در فصل نهم شرح حال حكيم متألّه سيّد ابوالحسن جلوه مورد بررسى قرار گرفته است.
در بخشى از اين فصل آمده است: هنگامى كه از حكيم جلوه در پى نشستى كه با سيّد جمال الدين اسد آبادى داشته, درباره دانش و فلسفه و اطلاعات سيّد از او مى پرسند, به جاى پاسخ به آن پرسش, مى فرمايد: (مى روم تا كفنى براى خود تهيّه كرده جهاد نمايم.)
در جاى ديگر از آقا ميرزا ابراهيم زنجانى در شرح احوال ميرزاى جلوه نقل شده است:
(وى پيوسته به نيم شب برخاستى و دوگانه به درگاه يگانه گذاشتى و تا فجر برآيد به حجره اندرون, به ورزش تن گذراندى. آنگاه نماز صبح كردى و از پى نوافل و تعقيبات, سپس به تدريس نشستى تا دو ساعت مانده به ظهر و گاه مى شدى كه ناصر الدين شاه به ديدن او مى آمد و او مى فرمودى كه مرا حالى نيست و او بر مى گشتى!)
ممكن است ناظر به همين دوره تحوّل [سياسى] او باشد اين شعرش (ص 337):
ز راحت دو جهان گر تمتّعى خواهى
نه شكوه كن ز گدايى, نه فخر از شاهى
در بخشى از اين فصل آمده است: (تنى چند از اساتيدم در مجالس درس و بحث, بسيار سخن از مرحوم جلوه به ميان مى آوردند. وقتى سؤال كردم كه تربت آن بزرگوار كجاست تا به زيارتش تبرّك جوييم؟ در جوابم فرمودند: مزار آن جناب در قبرستان ابن بابويه تهران است و عدّه اى از شاگردانش در جوار او ـ به وصيّت خود آنان ـ به خاك سپرده شده اند. آرى, در قبرستان ياد شده يك منظومه شمسى آسمان معرفت تشكيل شده است كه آفتابش حكيم جلوه است و ستارگانش تلامذه آرميده در جوارش.)(ص 340).
مؤلف گرانقدر در جاى ديگر درباره توحيد صمدى سخن گفته و از حكيم جلوه به عنوان موحد به توحيد صمدى ياد كرده است:
(… كمال اهل يقين بهشت باشد و كمال بهشت به سابقان. إنّ الجنّة أشْوَقُ إلى سلمان من سلمان إلى الجنّة; بدرستى كه بهشت به سلمان مشتاق تر است تا سلمان به بهشت. و نيز ابن ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه چه نيكو فرموده است كه: انّ الذّ أثمار الجنّة هى المعارف الإلهيّة, و النظر إلى وجه اللّه ذى الجلال والإكرام; بدرستى كه لذيذترين ميوه بهشت, معارف الهى و نظر به وجه اللّه است.
(جامعه بى عرفان كالبد بى جان است. انسان بايد مانند جناب جلوه, موحّد به توحيد صمدى باشد تا به اين حقيقت كه عارف همواره فى مَقْعَدِ صدقٍ عِندَ مليكٍ مقتدر است برسد و مقامِ عنديّت عبد را ادراك كند, ادراكى شهودى نه ادراك مفهومى كه آن دارايى حقيقى است و اين دارايى اعتبارى)(ص 351).
فصل دهم, به زندگانى علامه محمد حسين فاضل تونى اختصاص يافته است.
در آغاز اين فصل آمده است كه: (هم از عهد خردى آثار بزرگى, از ناصيه اش هويدا بود. قدرت حفظ و حدّت ذهن و سرعت فرا گيريش بحدّى بود كه تحسين و تعجب همگان را برمى انگيخت, خواندن را به اندك مدتى آموخت و قرآن را تماماً به حافظه سپرد.
چون به هفده سالگى رسيد ديگر محيط محدود (تون) را براى خود كوچك يافت و ناچار براى استفاضه از محضر اساتيد بزرگ, ترك وطن و خاندان گفت و به مشهد عزيمت كرد.
نهنگ آن به كه در دريا ستيزد
كز آب خرد ماهى خرد خيزد
شش سال در مشهد مقدس از محضر اساتيد بزرگ خود بهره ها برد, آنگاه بصوب دارالعلم اصفهان رهسپار گشت … در آن هنگام اصفهان مهد علم و دانش بود و بازار علوم دينى و فلسفى رونقى بسزا داشت. قريب دو هزار و پانصد طلبه پر شور و با حرارت در حوزه هاى مختلف علمى آن شهر مشغول استفاضه بودند و برخى مانند مرحوم حضرت آية اللّه بروجردى بعدها به بالاترين مدارج علمى نائل آمدند.) (ص 359).
مرحوم فاضل, در سومين دوره كه جهانگيرخان به تدريس منظومه آغاز كرد, به محضر او پيوست و در تمام مدت شش سال ـ جز ايامى كه به مرض حصبه مبتلا شده بود ـ حتى يك روز از درس آن بزرگ غفلت نفرمود در روز شروع, قريب يكصد و بيست تن طلبه حضور داشتند ولى بتدريج كه مباحث پيچيده و مشكل مى شد, عدّه طلاب رو به كاهش مى نهاد, عده اى در مباحث وجود ذهنى به تحليل رفتند و عده اى ديگر در مبحث عاقل و معقول و هكذا …) (ص 360 ـ 361).
مؤلف گرانقدر, در بخشى ديگر, درباره برخى از سجاياى علامه فاضل تونى نگاشته است:
(من در همه مدتى كه با آن سالار و سرور و پدر روحانيم محشور بودم و از محضرش استفاده مى كردم, يك كلمه حرف تند و درشت و يك بار اخم و ترش رويى از او نديده ام, فقط يك روز كه مى بايستى اول طلوع آفتاب سر درس حاضر باشيم, چند دقيقه دير شد, فرمود: چرا دير آمديد؟ عرض كرديم اختلاف افق از مدرسه مروى تا اينجا موجب اين تفاوت شده است, تبسّم فرمود و شروع به درس نمود.
آن بزرگوار (روحى فداه) خيلى خوش محضر بود. اصرار داشت كه درسِ ما در اول طلوع آفتاب باشد و به مطايبه مى فرمود: در اين وقت هم استاد مى فهمد كه چه مى گويد و هم شاگرد مى فهمد كه چه مى شنود; و چون آفتاب بالا آمده است, استاد مى فهمد كه چه مى گويد اما شاگرد نمى فهمد كه چه مى شنود و بعد از ظهر نه آن مى فهمد كه چه مى گويد و نه اين مى فهمد كه چه مى شنود.)(ص373).
فصل يازدهم كتاب درباره بررسى و نقد نظرات علمى حكيم متألّه حاج ملا هادى سبزوارى است. اين فصل شامل سخنرانى حضرت استاد آية اللّه حسن زاده ـ دام ظلّه العالى ـ در سى و پنج صفحه است كه جهت كنگره حكيم سبزوارى در دانشگاه تربيت معلّم سبزوار همزمان با عيد سعيد مبعث (27 رجب 1413 اول بهمن 1371ش) ايراد شده است در ابتداى اين مقال آمده است:
(بسيار مايه شادمانى است كه به پاس احترام و بزرگداشت جناب متألّه سبزوارى (قدس سره الشريف) كنگره دويستمين سال تولّد آن بزرگوار در سال هفتاد و دو منعقد خواهد شد. (ص377).
پيش از بررسى و نقد آراى حكيم سبزوارى اشاره اى به نوجوانى وى شده است:
(در ده سالگى پدرش در بازگشت از سفر حج در شيراز وفات يافت. عمّه زاده اش حاج ملا حسين سبزوارى متكفّل جناب متألّه سبزوارى شد. اين مرد نقش فراوانى در زندگى حاجى داشت. ملاحسين سبزوارى سالها مقيم مشهد و در حال انزوا و مراقبت و مواظبتِ تمام قرار داشت. ملا حسين او را به ارض اقدس برد, در تمام اخلاق فاضله او را مشاركت داده بود, آرى استاد مربّى كامل در ترقّى و تكامل انسان به خصوص در آغاز جوانى و بهار زندگانى اهميّت بسزا دارد, البته حكيم الهى سبزوارى قابليت فطرى هم داشت وگرنه
آن كه را روى به بهبود نداشت
ديدن روى نبى سود نداشت.(ص 380).
سپس آية اللّه حسن زاده آملى ـ حفظه اللّه ـ حكايتى شيرين از ايام كودكى استاد خود نقل كرده است.(ص 382).
در فراز ديگرى از اين فصل, درباره اولين كاشف قوّه جاذبه مطلب جالبى آمده است:
(از آثار ارزنده مرحوم سبزوارى شرح دعاى جوشن كبير معروف به شرح الاسماء است. در بند ششم در شرح (يا من استقرت الأرضون بإذنه) حرف ثابت بن قره را در جاذبيّت زمين بدين عبارت نقل مى كند … .
خلاصه ترجمه عبارت فوق ـ در قوّه جاذبه زمين به نظر ثابت ـ اين است كه ميل كلوخ ـ يعنى فرود آمدن آن ـ بسوى زمين, نه براى آن است كه ذاتاً طالب مركز باشد بلكه جنسيّت سبب انضمام است و گويد: اگر فرض كنيم زمين پراكنده و متلاشى شود و اجزاى آن رها شوند همه به حكم تجاذب ميل بسوى يكديگر مى كنند و هر جا به يكديگر رسيدند مى ايستند و اين موجب واقع شدن زمين در وسط است.
(ثابت چند قرن پيش از نيوتن بوده است, پس نيوتن اول كسى نيست كه قائل به قوّه جاذبه زمين بوده است, بلكه پيش از ثابت نيز دانشمندانى قائل بدين قوّه جاذبه بوده اند.(ص 388 ـ 390)
سپس درباره بعد فقهى حكيم سبزوارى آمده است:
(متألّه سبزوارى علاوه بر اين كه حكيم صمدانى بوده, فقيه ربّانى بوده است. جز اينكه اختصاص به درس و بحث حِكمى, موجب شده است كه فقط همين سمت علمى حكيم شناخته شده است, در مشهد و سبزوار فقه هم تدريس مى كرد … و در فقه نيز منظومه اى به نام (نبراس) از آن جناب به طبع رسيده است كه مانند لئالى منتظم در منطق و غرر الفرائد در حكمت متعاليه علمى وعملى ناظم و شارح و محشى, خود آن بزرگوار است. در نبراس مانند قسم دوّم اسرار الحكم ـ كه در حكمت عملى است ـ بيان اسرار احكام و عبادات فرموده است. (ص 399).
در فصل داوزدهم زندگى خود نوشت حضرت استاد علامه حسن حسن زاده آملى ـ دام ظله العالى ـ در بيش از چهل صفحه قرار دارد كه پايانبخش اين اثراست. اين بخش به درخواست جناب آقاى سيد حسن امين به تازى تدوين و به قلم حجة الاسلام و المسلمين آقاى محمد باقر داودى به پارسى برگردانده شده است.
در اين مقال مى خوانيم: (در پايان سال 1307 شمسى, در خانه ايمان و تقوا … از پدرى الهى, بزرگوار و اهل يقين و مادرى جدّاً با ايمان, پاك و راستگو متولّد گشته ام … سپس در دامن او كه دامن ولايت و درايت و طهارت بود پرورش يافتم و از پستان او كه پستان معرفت و اخلاص و صداقت بود شير نوشيدم و همانا من يقين دارم هر بركتى كه از پروردگارم ـ سبحانه ـ به من افاضه شده است از اينجا ناشى شد كه خداى تعالى مرا در چنان دامن عفيفى پرورش داده و از چنان پستان شريفى روزيم فرمود.)(405 و406)
استاد حسن زاده پيرامون وضعيت زمانه خود, چنين مى فرمايد:
(در ايران آن زمان, ظلمات غالب بود و عالمان همچون اسير بودند; از اسلام جز اسمش و از قرآن جز رسمش باق نمانده بود. مسلمانان همانند بردگان, بر چيزى توانايى نداشتند و كشور ايران, به ناپسندترين صورتى كه مرد نمايان نامرد مى خواستند و به زشت ترين وضعى كه خواسته زنانى بود كه از لشگريان شيطان بودند, درآمد.
من خود مساجد شهرم آمل را ديدم كه برخى از آنها, پر از علوفه و پنبه و كتان, وبرخى ديگر, آغل گوسفندان بلكه آخور چهارپايان شده بود.)(ص 409).
در بخش ديگر واقعه شگفتى براى استاد بزرگوار پيش آمده كه بسيار خواندنى است:
(در سنّ چهارده سالگى به فضل پروردگارم بارقه مشرقيّه الهيّه و شهاب قبسى به من رسيد كه به اقتضاى عين ثابته ام, مطلوب من بود, پس سِرّ من به مفاد (إنّى آنست ناراً لعلّى آتيكم منها بقبسٍ أو أجد على النار هُدى) مترنّم شد و اين بارقه همانند نورى در پيش رويم شتافته, مرا به كسب معارف الهى راهنمايى وكرّةً بعد كرّةٍ به تخلّق به اخلاق ربوبى ترغيب, ومرّةَ بعد مرّةٍ به تأدّب به آداب انسانى تحريص مى كرد …) (409).
استاد حسن زاده آملى پس از طى مراحل ابتدايى علوم دينى, به تهران هجرت نموده است. در اين باره مى فرمايد: (… در تهران در برخى محافل درسى شركت كرديم. ديديم علماى شهر ما آمل به مراتب از اين اساتيد افضلند. به دلم گذشت كه به كسى مراجعه كنم كه نسبت به علما بينا و داناست. به محضر آية اللّه حاج شيخ محمّد تقى آملى ـ كه از بزرگان علماى تهران بود ـ مشرّّف شدم و ماجرا را حكايت كردم, ايشان مرا به طور جدّى به ادراك محضر علامه ذوالفنون آية اللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى و حكيم الهى ميرزا مهدى الهى قمشه اى تشويق كرد. به خدمت اين دو بزرگوار تشرّف حاصل كردم ولى هر يك به علت كثرت مشاغل و مشاكل, از تقبّل درس ديگرى براى ما امتناع فرمودند.
(بر اين منوال, بارها به اين دو بزرگوار مراجعه كردم و جواب همان بود … پس از چند روز دوباره با انفعال به خدمت استاد الهى قمشه اى رسيدم, ايشان چون مشاهده فرمودند كه شوق من به درس فوق طوق من است, اين بار از من در مورد شهرم و كوچ كردنم به تهران و مدّت اشتغال به تحصيلم و مدرسه محلّ اقامتم در تهران پرس و جو فرمود و از من چند روزى مهلت خواست.
(پس از گذشت آن چند روز تفضّل كرده تدريس حكمت منظومه متألّه سبزوارى را تقبّل فرمود … . پس از حصول مؤانست در محضر والايش, شبى پس از درس, كارى كه در غيابم جهت اطمينان و يقين در موردم انجام داد حكايت كرد وگفت: وقتى ابرام و اصرار تو را براى تدريس مشاهده كردم روزى در غياب تو به مدرسه حاج ابوالفتح آمده از طلاب مدرسه در مورد راه و روشت در كارها و اشتغال به تحصيل پرس و جو نمودم. آنها در تصريح به حسن سيرت و شدّت ولع شما به اقتناى معارف و اكتساب علوم متّفق و يكزبان بودند. با اين حال بعد از مراجعه به منزل به قرآن كريم تفأّل زده, جهت پذيرفتن درس استخاره كردم, اين آيه كريمه تلألوء كرد: وممّا رزقناهم ينفقون.)(419ـ417)
آية اللّه حسن زاده آملى سپس خاطره اى بسيار جالب نقل فرموده است:
(استاد شعرانى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در احياى نفوس مستعدّه جدّاً اهتمام داشتند. از تعطيلى تنفّر داشتند و ديگران را نيز از آن متنفّر مى نمودند … روزى از روزهاى زمستان كه برف سنگين و سهمگينِ تماشايى, آن كوى و برزن را هموار كرده بود كه گويى شاعر در وصف باريدن آن برف گفته:
در لحاف فلك افتاده شكاف
پنبه مى بارد از اين كهنه لحاف
براى حضور در مجلس درس, دو دل بودم …; بالأخره براه افتادم و برهه اى از زمان بر در سرايش مكث كردم و با انفعال حلقه بر در زدم, چون به حضورش مشرّف شدم عذر خواهى كردم كه در چنين سرمايى مزاحم شدم. فرمودند: از مدرسه تا بدينجا كه آمدى, آيا گدايان كنار خيابانها و كوچه ها امروز را تعطيل كردند؟ عرض كردم: بازار كسب و كار آنان در چنين روزهاى سرد, گرم است فرمودند: گداها دست از كارشان نكشيدند, ما چرا تعطيل كنيم؟ …) (ص 424 ـ 425)
در نگاهى فراگير به كتاب حاضر, اين ويژگيها را در مى يابيم:
ـ اين مجموعه با نمايش شيوه تحصيل و تدريس اساطين حوزه ها, طلاب را با نحوه زندگى طلبگى, جدّيت و كار و تلاش آنها آگاه مى كند زيرا كه گفته اند: ره چنان رو كه رهروان رفتند. از طرفى تعبيرات و عبارات حضرت استاد ـ دام ظله العالى ـ تابلوى عبرتى است فراروى نويسندگان و گويندگان. در اين اثر بيش از هر چيز خوبيها ديده مى شود:
پير ما هيچ خطا در قلم صنع نديد
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد
و اگر به مذمت يا ذكر نقطه ضعفى ناچار شده, حيثيّت افراد را حفظ كرده و نامشان را نبرده است (بنگريد: ص 220, 252 و 417)
ـ اين اثر علاوه بر معرفى عالمان بزرگ معاصر, مايه اعتبار و سند ارزشمندى است براى شناسايى پيشينه پربار حوزه علميه تهران و قم.
ـ نگاهى به فهرست كتابها ـ در پايان اين كتاب ـ نشان مى دهد كه تا چه اندازه كتابهاى مهم, و گاه منتشر نشده به تناسب در اين اثر, به گونه اى ـ مطرح و معرفى شده است.
ـ چند زندگينامه خود نوشت مثل زندگينامه آية اللّه ملا محمّد آملى, آية اللّه حاج شيخ محمّد تقى آملى و استاد علامه حسن زاده آملى, از ويژگيها اين اثر است.
ـ در اين كتاب, به تناسب, مسائل تاريخى و سياسى, نكات ناب علمى, عرفانى, تفسيرى و اشعار و تعابير نغز و ناب ادبى مطرح شده است.
ـ علاوه بر اين دوازده ستاره آسمان معرفت, از باب تطفّل و استطراد گوشه هايى از شرح حال برخى شخصيتها, همچون سيد احمد كربلايى, مرحوم محقق حاج شيخ محمد حسين اصفهانى, علامه سيد محمد حسن الهى طباطبايى, آية اللّه حاج سيد على قاضى, آية اللّه شيخ عبد النبى نورى, آية اللّه سيد حسين بادكوبه اى, ملا حسينقلى همدانى و ملا احمد نراقى, در اين اثر آمده است.
در پايان كتاب حدود 40 صفحه فهرستهاى راهنما ارائه شده است, مانند فهرست آيات, احاديث, ادعيه, اعلام, كتب, امكنه كه مى تواند پژوهشگران را يارى رساند.
{

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 41  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست