responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 41  صفحه : 2

نگرشى بر شرح گزيده منطق الطير
انزابى نژاد رضا

شرح گزيده منطق الطير, رضا اشرف زاده (تهران: انتشارات اساطير, 1373)…
گزيده نويسيِ متونِ ادبى ـ كه پديده شايعِ روزگار ما شده ـ به گمان من, پيامد دو چيز است: گسترش دانشگاهها و رشته زبان و ادبيّات فارسى, و ديگر كمبود و ـ ناگزير ـ گرانيِ متون اصلى.
البته اين گزيده ها ـ در جاى خود ـ خالى از فايدت نيست, به شرطى كه گزيننده اهليّتى براى آن متن, و استمرار و الفتى با آن درس داشته باشد; دو ديگر اينكه مخاطبِ خود را ـ كه البته و غالباً دانشجويان رشته ادبيات فارسى هستند ـ بشناسد. اين توضيح براى اين بود تا خط فاصل و فارق گزيده هاى مطلوب از نامطلوب بازشناخته شود. مؤلفى كه چنين مى پندارد كه وظيفه اش فقط آن است كه معنى لغات را از كتاب فرهنگ درآورده و در مقابل كلمات بگذارد و سطح توضيحات را چندان پايين بكشد كه در كتاب دانشگاهى, كلماتِ (دوردست, اللّه, جد و جهد, محروم, و…) را هم توضيح دهد,1 نه مخاطب خود را مى شناسد, نه پهناى كار را و نه مسؤوليت خويش را. بگذريم و به كتاب (ما نحن فيه) برسيم.
اگر خواننده, مؤلف را نشناسد هم يقين حاصل خواهد كرد كه با شيخ نيشابور الفتى ديرينه دارد ـ و بنده گواهى مى دهم كه عطار آغاز تا انجام طريقت و فرود و فراز گريوه و گردنه هاى عرفان را بآهستگى و مانند مورى پيموده بود ـ سالهاست كه همدم شام و سحرى مرد سطور و ابيات مثنويهاى اين پير عرفان است… و گزينش بخشها و به گزينى آنها گواه است كه مؤلف در اين كار اهليّتى بسزا دارد.
اگر خواسته باشيم اجمالاً جهات درخور ستايش كتاب را برشماريم بايد اشاره شود به اينكه:
1ـ از ميان چندين تمثيل زيبا ـ كه عطّار پس از هر گفتار مى آورد ـ غالباً زيباترين, برگزيده شده است و جدا از اين به گزينى, تا حد امكان, تمامِ تمثيل آمده و فقط در مواردى, بيتى حذف شده; كه كاش نمى شد!
2ـ در ضبط متن, گونه اى تصحيح التقاطى هم صورت گرفته ـ گرچه گاهى جاى ضبط احسن را ضبط حَسَن گرفته است ـ و در اين باره سخنى گفته خواهد شد. علامتهاى نگارشى از گونه خط فاصل, يا علامت مكث يا نشانه تعجب و پرسش, نيز در درست خوانى و القاى معنيِ درست كمك مى كند.
با اين سخن كوتاه, من گردن خود را از وام ستايش و پسندِ بندبند اين كتاب آزاد مى سازم و از درازگوى در اين باره پرهيز مى كنم, و به عنوان كمترين بايستگيِ دوستى, فقط به (دست مريزادى) بسنده مى كنم, كه از شارح فاضل همين چشم داشتيم. اين قيد را از اين جهت گذاشتم تا بروشنى گفته باشم كه اگر در تفسير ابياتى و جاهايى ديگر از اين قبيل برداشت و پسند نگارنده اين سطور با مؤلف همسو نيست, ارزش كار و كتاب محفوظ است و آوردن اين يادداشتها از حاشيه كتابم به صفحات اين مجله از آن اعتقاد مايه مى گيرد كه گفته اند: (حياة العلم بالنقد والرّدّ). پس, از همان آغاز شروع مى كنم:
مؤلف در مقدمه (ص19) نوشته است: (اساس انتخاب متن بر پايه تصحيح آقاى سيد صادق گوهرين است, امّا تقريباً تمام چاپهايى را كه از اين كتاب شده است, پيش رو داشته و هركجا كه در نسخه ايشان غلط فاحشى بوده با ذكر علّت, كلمه را تغيير داده ام, بطورى كه مى توان گفت فعلاً اين گزيده از جهت متن بسيار منقح و صحيح است.)
چنانكه پيش از اين نيز گفته شد, اين شيوه, بر ارزش كار افزوده است, امّا:
1ـ كاش مؤلف محترم از نسخه هايى كه پيش روى داشتند نام مى بردند; چون اگر خواننده بداند كه در اين گزيده مثلاً نسخه بسيار ارجمند (گارسن دوتاسى) چاپ پاريس نيز حضور دارد بر اعتمادش بسا بسيار افزوده خواهد شد.
2ـ با آنكه مؤلف محترم گفته است كه تغيير كلمه با (ذكر علّت) صورت گرفته, در بسيار جاها علّت گزينش و وجه ترجيح مرجّح ذكر نشده است; در جاهايى هم به نظر مى رسد كه انتخاب نسخه بدلها تأمل بيشترى مى طلبد, از آن جمله:
* بحر را بگذاشت در تسليم خويش
كوه را افسرده كرد از بيم خويش(بيت9)
به قرينه (افسرده كرد) در مصرع دوم, و به تأييد نسخه هاى مجلس, پاريس و مشكور, (بحر را بگداخت…) درست تر است. و:
* چون بَدَل كردند خلوت جاى من
تخت بند پاى من شد پاى من (ب275)
ضبط نسخه مجلس: (تخته بند بال من شد پاى من) درست تر مى نمايد, و توضيح نادلپذير مؤلف هم كه: (پاى زشت من زنجير پاى من شد) رجحان ضبط متروك بر ضبط مختار است. و:
* پادشاه خويش را در دل ببين
هوش را در ذرّه اى حاصل ببين(ب523)
مصراع دوم به اين صورت چه معنى دارد؟ امّا ضبط دكتر مشكور (عرش) است كه درست تر است. زيرا بيت ناظر است به حديث: (لايسعنى ارضى ولاسمائى ولايسعنى عرش ولافلك ويسعنى قلب عبدى المؤمن). مولانا نيز حديث را با استخدام (عرش) آورده:
گفت پيغمبر كه حق فرموده است
من نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز
من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب
گر مرا جويى در آن دلها طلب
و:
* جان آن مرغان ز تشوير و حيا
شد حياى محض و جان شد توتيا (ب167)
ضبط پاريس و مشكور: (شد فناى محض و…) است و اين درست تر مى نمايد.
از اين موارد, كم نيست; نمونه را, به اين چند مورد بسنده شد.
3 ـ شايد بدين سبب كه شارح محترم, سالها, هم درگير قيل و قال مدرسه و تدريس هستند و هم در خلوت تصحيح و تحقيق, خواننده چشم آن دارد كه ذكر مآخذ كتاب دقيق و درست و علمى باشد, امّا گاه اين انتظار برآورده نمى شود, اينك شاهد:
* در بيشتر جاها ـ در شرح ابيات ـ از كتابى نام رفته كه در فهرست مآخذ نيامده است, مثلاً (تنسوخ نامه) (ص105); مصباح الهدايه (ص110); ترجمه و قصه هاى قرآن (ص111); نهاية المسؤول و قصص الانبياء (ص113); اعلام القرآن (ص117); دُزى (ص118); فرهنگ نامهاى پرندگان (ص123); بازنامه (ص124); جويرى (ص130); شرح گلشن راز (ص133) و در جاهاى پرشمار. كمترين زيان ياد نكردن مشخصات اين مراجع در فهرست مآخذ, اين است كه چون خواننده خود را نيازمند مراجعه به اصل منبع مى بيند, سر در گم مى ماند; مثلاً در صفحه 145 آمده است: (شيخ را پرسيدند كه دولت چيست؟ گفت: الدولة اتّفاق حسنٍ [كذا!] (اسرار التوحيد, 314) روشن است كه اعراب اين جمله درست نيست. امّا در صفحه 314 اسرارالتوحيد (تصحيح صفا و دكتر شفيعى) نيز چنين مطلبى نيامده است! در جاهايى هم, ذكر مأخذ با مسامحه همراه است, مثلاً در صفحه 242, پس از ذكر عبارتى, چنين مأخذ داده شده: (از عدّه, ج4/346) معلوم نيست اين (عدّه) چيست؟ آيا منظور (كشف الاسرار و عدّة الابرار, رشيدالدين ابوالفضل ميبدى (تصحيح على اصغر حكمت, انتشارات اميركبير) است؟ اميد است كه اين كاستيها جبران شود.
4ـ توان گفت توضيحات شارح محترم در بسيار جاها بسنده و خرسند كننده است; حتى گاه از سر سماحت و كراهت, كلمات و تركيبات تقريباً عادى و ساده هم توضيح داده شده, مثلاً: هر نفس: هر لحظه (ص252); آفتاب: خورشيد (ص250); طريق: راه; خسيس: پست (ص215); ركوع, سجود, ريا, منصف, وفا, نجس (همه در صفحه 202) كه به نظر مى رسد اين توضيحات چندان در بايست نيست و ارزش كتاب را پايين مى آورد, بويژه بايد توجه داشت كه در شعر و ادب فارس, آنچه مهم است لغت نيست, و توضيح اين گونه لغات ـ اگر نگوييم اهانت به دانشجو است ـ پخته خوار بارآوردن اوست. توضيح لغت هنگامى ضرورى است كه داراى چندين معنى بوده, و كلمه در معناى خاصى به كار رفته باشد. در اين گونه جاها كلمه بايد معنى شود و حتى شاهدى ذكر گردد; وگرنه, كلمه اى معمولى كه در معنى عام خود به كار رفته است, چه نيازى به توضيح آن؟ و حتى ذكر شاهدى براى آن؟ در جنب اين گونه توضيحات كه شارح محترم مى توانست حذف كنند, جاهايى ـ نه چندان كم ـ هست كه كاملاً نيازمند توضيح بوده كه بدانها پرداخت نشده است. به شمارى اندك از آن موارد بسيار, اشاره مى كنم:
* نيستم نوميد و هستم بى قرار
بوك درگيرد يكى از صد هزار (ب48)
به گمان, فعل (درگيرد) كه به معنى خاصى به كار رفته, توضيح لازم دارد; نيز تعيين معدودِ (صد هزار). و:
* چرخ را دور شبان روزى دهد
شب برد روز آورد روزى دهد (ب57)
يقيناً در مصراع دوم, ميان (روز آوردن) و (روزى دادن) وابستگى و پيوند دقيقى هست و اشاره به آيه (وجعلنا النهار معاشاً)2 يا (وجعلنا النهار مبصرةً لتبتغوا فضلاً من ربّكم)3 بسيار ضرورى مى نمايد. و:
* ابتداى كار, سيمرغ, اى عجب
جلوه گر بگذشت بر چين, نيم شب (ب210)
به گمان من, ذكر قيد (نيم شب) به هيچ روى عبث نبوده, بلكه اشاره جدّى دارد به حديث (انّ الله خَلَقَ الخلقَ فى ظلمةٍ). و:
* خضر مرغانم از آنم سبزپوش
بوك دانم كردن آب خضر نوش (ب256)
بجا بود توضيح داده شود كه چرا به طوطى (خضر مرغان) گفته اند, و اشاره به آن روايت مى شد كه گفته اند: (خضر هرجا كه مى نشست, چون برمى خاست از زير پاى وى سبزه مى دميد.) همان كه عطار در جاى ديگر گفته:
* چون ز پى خضر همه سبزه رُست
خط تو زان قصّه نشان مى دهد
اين موارد توضيح دادنى, گاه به يك حرف مربوط مى شود كه اگر روى آن درنگ نشود و دقّت دانشجو به سوى آن جلب نگردد, ظرافت سخن و هنر شاعر نهان خواهد ماند. بايسته است دانشجويان را ورزش بدهيم تا از استنتاجات كلّى بپرهيزند و روى جزئيات درنگ كنند و بينديشند. مثلاً:
* چون شد آن حلاّج بر دار آن زمان
جز اناالحق مى نرفتش بر زبان (ب838)
بسيار بجاست كه به وصف اشاره (آن) توجه داده شود. محققان دستورى و بلاغى, آن را تقريباً برابر (الف و لام) عهد ذهنى در عربى دانسته اند,4 يعنى حلاّج ـ همان حلاّج كه مى شناسى و مى دانى و آن هنگام كه خوانده اى و شنيده اى ـ چون به دار كشيده شد…. و:
* بس كه خشكى, بس كه دريا بر ره است
تا نپندارى كه راهى كوته است (ب201)
شايسته است به حرف (تا) تحذير, توجه داده شود. و در بيتِ:
* در نگر اى سالك صاحب نظر
تا محمد كو و آدم كو؟ در نگر(ب1366)
بجا مى نمايد به (تا) در معنى و برابر (كه) ربطى, اشاره شود. و نيز توجه و اشاره به (واو) ملازمه, در بيتِ:
* بازگفتند آن گروه سوخته
جان ما و آتش افروخته (ب1542)
همچنين به (واو) مباينت و شگفتى و ناسازگارى در بيتِ:
* آب حيوان خواهى و جان دوستى
رو كه تو مغزى ندارى, پوستى (ب262)
روشن است كه اين نكته ها نه تنها كم اهميّت نيستند, بلكه دريافت زيبايى لفظى و ژرفى معنى در گرو توجه بدانهاست.
5 ـ موارد كم شمارى نيز هست ـ كه به گمان نگارنده ـ گزارش و توضيح مؤلف درست نمى نمايد; از آنهاست:
* كوه را هم تيغ داد و هم كمر
تا به سرهنگيِّ او افراخت سر (ب13)
چنين توضيح شده: يعنى كوه به نگهبانى زمين سرافراز شد. اگر توجه شود, نه در اين بيت ـ و نه در بيتهاى پيشين ـ (زمين) به كار نرفته, پس كاربرد ضمير ـ آن هم ضمير شخصى (او) ـ درست نمى نمايد. به گمان من, مرجع ضمير (او) خداوند است نه زمين. مى گويد: خداوند به كوه هم تيغ داد و هم كمر ـ معنى ايهامى تيغ و كمر روشن است ـ تا اين آفريده بلند و دارنده تيغ و كمر, به چاووشى و بندگى وى سرافرازى كند. و:
* در سجودش روز و شب خورشيد و ماه
كرد پيشانيّ خود بر خاك راه
هست سيماييِّ ايشان از سجود
كى بود بى سجده سيما را وجود (ب3ـ52)
توضيح: (سيمايى: نشان دارى (داشتن لكه هاى سياه)); اين توضيح ميان هلالين درست نمى نمايد و چيزى را هم روشن نمى كند. به گمان من, شاعر در اين دو بيت به آيه دوازدهم سوره (حديد) توجه داشته كه: (نشان مؤمنان در روز قيامت, سفيدى روى و پرتوى است كه از رخسار آنها مى تابد و پيش پاى آنها را روشن مى كند). مى گويد: چون خورشيد و ماه, روز و شب پيشانى بر خاك عبوديت مى سايند, روى آنها تابان است و نورافشان.
* چون سگى را مرد آن قربت كند
شير مردى را به سگ نسبت كند (ب59)
توضيح: شير مرد ظاهراً اشاره است به دحيه كلبى.
به گمان من با توجّه به اينكه بيت در توحيد و برشمردن آثار قدرت خداوند است اشاره دارد به بلعام پسر باعورا, زاهد مستجاب الدعوه اى كه سالها خداى را پرستيد, امّا بارى از نفس فرمان برد و به اغواى زن دست به دعا برداشت و از خداوند خواست تا موسى و قومش در تيه سرگردان شدند و سپس موسى دعا كرد تا ايمان از دل او كنده شد; و به قولى, به صورت سگ درآمد.5 و از اينجاست كه در شعر پارسى, غالباً دو سگ, در برابر هم و با هم مى آيند يكى سگ اصحاب كهف كه از پايه حيوانى و پست به پايگاهى ارجمند رسيد و ديگرى بلعام ـ عابد سالها ـ به حد سگى نزول كرد. از جمله در تفسير (كشف الاسرار) (3/271) آمده است: (روز رستاخيز… فرمان آيد… بلعم باعورا را بياريد و آن نماز و عبادت وى به باد برد هيد و غاشيه سگى در صورت او كشيد… و سگ اصحاب كهف را بياريد… و در كوكبه نواختگان او را به درجات رسانيد.) سعدى هم گفته است:
از مايه بيچارگى قطمير6 مردم مى شود
ماخولياى مهترى سگ مى كند بلعام را
در بيت مورد بحث نيز تقابل اين دو, مشهود است و به دحيه كلبى عنايتى نيست. و:
* تو به پشتيِ زرى با خلق دوست
داغ پهلوى تو بر پشتى اوست (ب790)
توضيح: (داغ پهلو: كنايه از رنج و اندوه).
به گمان من, (داغ پهلو) اشاره صريح دارد به سخن قرآن كه: (پيشانى و پشت و پهلوى زراندوزان را داغ مى نهيم).7
يعنى اگر در قيامت بر پهلوى تو داغ نشيند از آن است كه در دنيا به زر و زراندوزى روى كرده اى. و:
* گيرم اين سودا ز طرّارى كم است
تو كمش گير اين مرا كمتر غم است (ب672)
توضيح: (فرض شود كه عشق از دزدى و عيارى كمتر است, تو چنين فرض كن, اين مرا كمتر غم است).
به گمان من, به تركيب ويژه (كم چيزى گرفتن: آن چيز را ترك كردن) توجهى نشده است. مى گويد: اگر تو عاشقى را از دزدى كمتر مى دانى تو عشق را رها كن, و من هيچ غم و پروايى ندارم كه تو خود را از نعمت عشق محروم كنى. و:
* او اگر با تو دراندازد خوشى
تو توانى شد ز شادى آتشى (ب1079)
توضيح: (با كسى درانداختن, كنايه از سدر فكر كسى بودن يا با او مهر ورزيدنز است.)
دانسته نيست مؤلف محترم, اين كنايه را از كجا آورده است; امّا گمان من اين است كه درانداختن (در اينجا) به معنى طرح و آغاز كردن است, سعدى به اين معنى گفته:
فقيهان طريق جدل ساختند
لم و لا اسلّم درانداختند
پس مفهوم بيت چنين است: چون محبوب و معبود با تو خوشى [وصلت] آغازد, از شادى و گرميِ ديدار, مانند آتش, گرم و سوزان شوى. و:
* ديد زير چتر, روى آشنا
در عنايت اوفتاد و در عنا (ب642)
توضيح: (يعنى از يك طرف مرد خاركش خوشحال شد و از طرف ديگر به رنج افتاد.)
بيت از تمثيلى زيباست كه: بارى سلطان محمود در شكارگاهى از لشكريان و همراهان جدا مى افتد; قضا را, پيرمرد خاركشى مى بيند كه بار خار از خرش افتاده و پير از ناتوانى و بى چارگى دستِ (چه كنم) بر سر زده و نشسته. شهريار محتشم فراتر مى آيد و كمك مى كند و خار را روى خر مى نهد:
ناگهى محمود شد سوى شكار
اوفتاد از لشكر خود بر كنار
پيرمردى خاركش مى راند خر
خار وى بفتاد, وى خاريد سر
ديد محمودش چنان درمانده
خار او افتاده و خر مانده
محمود چون به جاى لشگرگاه خود بازمى گردد, بر آن سر مى شورد كه با پير خاركش شوخيى شاهانه! كند; بنابراين, عمداً در زيّ و جامه شاهى ـ و با كوكبه و حشمت محمودى ـ راه بر پير مى بندد و خود را به رخ او مى كشد تا حال او را دريابد;
آن خرك مى راند تا نزديك شاه
چون بديد او را, خجل شد پيرراه
ديد زير چتر روى آشنا
در عنايت اوفتاد و در عنا
ناگفته پيداست كه توضيح شارح محترم نه با فضاى داستان مناسب است و نه با (خجل شد پيرراه) و نه با بيت:
گفت يارب با كه گويم حال خويش
كرده ام محمود را حمّال خويش
اين بيت حاكى است كه لرزه بر هفت اندام پيرمرد افتاده و به دست و پاى مرده و دل به مرگ سپرده است.
اما معنى درست بيت همانا در كلمه (عنايت) نهفته است. در (منتهى الأدب) چنين آمده است: (عناه الامرُ عنايةً (بالفتح والكسر): مشغول كرد او را كار و بى آرام ساخت و اندوهگين نمود) و معنى بيت واضح است. و:
* اى تنورستان غفلت جاى تو
كرده اى مطلوب سر تا پاى تو (ب726)
توضيح: (سراپاى وجود خود را مطلوب و دلخواه كرده اى.) اين توضيح درست نيست. مفعول (كرده اى مطلوب) دنيا و همان تنورستان است, و مفهوم بيت چنين است: اى كه با تمام وجود, دنيا را ـ كه تنورستان غفلت است ـ مقصود و مطلوب خويش كرده اى. و:
* مرگ اگرچه بس درشت و ظالم است
گردن, آن را, نرم كردن لازم است (ب896)
بيت توضيح نشده است, و علامت گذارى خطاست. به گمان من, اگر ضبط بيت چنين باشد ـ گرچه نااستوارى لفظى را هم ناديده انگاريم ـ منظور اين خواهد بود. كه لازم است گردن مرگ را نرم كنيم. روشن است كه يك (بدخوانيِ ساده) روى داده, و (گردنان) يعنى قدرتمندان و سران, درست خوانده نشده. معنى چنين است: (مرگ هرچند امرى ناخوشايند است و هرچند اين ستمكار بيدادگر, عزيزان را از ما مى گيرد, امّا هنرش در اين است كه گردنكشان را نيز مى مالد و خوار مى كند ـ و اين كار لازم و بجاست. و:
* چون بسوزى كلّ به آهى آتشين
جمع كن خاكسترش, در وى نشين
چون چنين كردى برستى از همه
ورنه خون خور, تا كه هستى از همه (ب953)
توضيح: (هستى از همه: يعنى دلبستگى و علاقه به همه چيز دارى.)
به گمان من, (تا كه هستى) جمله معترضه است و ربطى به (از همه) ندارد. مى گويد: (هرگاه همه چيز را سوختى, از [تبعات دلبستگيِ] همگان رها شدى, وگرنه از جهت همگان و دلبستگى به آنان ـ تا زنده هستى ـ خون خواهى خورد و رنج خواهى برد. و:
* كار فرمان راست, در فرمان گريز
بنده اى تو در تصرّف بر مخيز (ب933)
توضيح: عبادت فقط براساس فرمان صحيح است. اين البته حاصل بيت است و درست, امّا به كلمه (تصرّف) كه در مفهوم بسيار خاص و ويژه به كار رفته, هيچ عنايتى نشده. تصرف در اينجا به معنى (اعتراض و ايراد, و چون و چرا كردن) است.
توجه به جريان سخن اين را روشن و مدلّل مى كند. مرغى [= سالكى] از هدهد [= پير راهدان] مى پرسد كه چرا نبايد در برابر فرمان (چون و چرا) كرد و (لِم ولااُسلّم) گفت, و از چه روى بايد يكسره چشم به فرمان بود؟ و هرچند شيوه من تسليم است:
من ندارم با قبول و ردّ كار
مى كنم فرمان او را انتظار
هدهد ـ ضمن تأييد شيوه او ـ مى گويد: در برابر امر مولا و معبود, تسليم محض بايد بود كه (مرد را زين بيشتر نبوَد كمال) و پس مى گويد:
كار فرمان راست, در فرمان گريز
بنده اى تو, در تصرّف بر مخيز
يعنى: آنچه اهميت دارد فرمانبردارى است, پس سالك را چنان مى بايد كه در پناه فرمانبردارى جاى گيرد و هيچ بنده اى را نمى شايد كه در برابر اراده و خواست و فرمان مولا چون و چرا كند و اعتراض كند.
(تصرف) را بدين معنى, ميبدى, نظامى, سعدى و ديگران به كار برده اند.
ابوالفضل ميبدى در تفسير گرانقدر خود آورده است كه: هنگامى كه مريم, عيسى را زاييده و بچه را پيش قوم آورده, مى گويد من با مردى نياميخته ام و اين كودك را خداوند بدون پدر به من داده, مردم زبان به اعتراض مى گشايند كه (نبات بى تخم چون رويد. متن (كشف الاسرار) چنين است: (چون مريم, آن گوهر دولت را از صدف اسرار بيرون نهاد, قومى در تصرّف ايستادند كه نبات بى تخم چون رويد و فرزند بى پدر چون بود؟!)8
نظامى در ستايش پيامبر(ص) از آن حضرت استدعاى شفاعت و آمرزش خود و امّت را كرده و مى گويد:
با تو تصرّف كه كند وقت كار
از پى آمرزش مشتى غبار9
يعنى اى پيامبر گرامى, اگر تو مشتى بندگان گنه كار بى مقدار را شفاعت كنى و بيامرزى, در وقت كار (روز رستخيز) نه خداوند رحمان ـ و نه هيچ كس ـ بر تو اعتراض نخواهد كرد.
و در بوستان سعدى هم آده:
چو ظاهر به عفّت بياراستم
تصرّف مكن در كژ و كاستم10
يعنى اگر بينى كه رفتار و اعمال آشكار من با عفت و پاكدامنى و پارسايى آراسته است, ديگر در كج و راست من, در لباس و كفش و كلاه من اعتراض نكن. و شگفتا كه اين كلمه, با اين بار معنايى, از چشم تيزبين و ذهن نكته ياب زنده ياد دكتر يوسفى نيز پنهان مانده است.
سخن را در اينجا به پايان مى آورم و بار ديگر كار ارجمند دكتر اشرف زاده را مى ستايم و آثار علمى ديگر ايشان را چشم مى دارم.
پاورقي: 1. ر.ك: نورالدين مقصودى, دو جلد گزيده (كليله و دمنه) انتشارات دانشگاه پيام نور; كيهان فرهنگى, شماره7, مهرماه 1372. 2. سوره نبأ, آيه11. 3. سوره اسراء, آيه12. 4. دكتر شميسا, كليات سبك شناسى, ص240. 5. در كتابهاى تفسير, اين داستان, كه چندان هم معقول و مشروع نمى نمايد, ذيل آيه 176 سوره اعراف (مثله كمثل الكلب…) آمده است. 6. گفته اند كه نام سگ اصحاب كهف (قطمير) بوده است. 7. سوره توبه, آيه39. 8. ابوالفضل ميبدى, كشف الاسرار و عدّةالابرار, ج2, ص790. 9. نظامى, مخزن الاسرار, تصحيح بهروز ثروتيان, ص69. 10. سعدى, بوستان, تصحيح غلامحسين يوسفى, باب7, بيت3299.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 41  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست