responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 34  صفحه : 6

ويژگيهاى جغرافيايى كشورهاى اسلامى
گلى زواره‌ غلامرضا

(از متون درسى رشته جغرافياى دانشگاه پيام نور) ##دكتر على اصغر نظرى. ويراستار علمى: دكتر منصور بدرى فر، (تهران، انتشارات پيام نور، 1373) 206ص، وزيرى.##

اشاره
جغرافيا يكى از شاخه هاى علوم انسانى است كه از مشخصات نواحى مختلف زمين و پراكندگى پديده هاى گوناگون آن و روابط متقابل انسان و محيط و پديده هاى حاصل از آن بحث مى كند و در واقع دو موضوعِ انسان و محيط پيرامونِ او را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهد. اين دانش به تمامى پديده هايى كه در ناحيه اى مشخص تحت شرايط و اصولى، تكوين مى يابند، نظم و اعتبار بخشيده و از تركيب فرايندهاى جغرافيايى با فرهنگ انسانى، تحرّكى خاص به وجود مى آورد.
در گذشته، حيطه و قلمرو جغرافيا از حدودِ تعريف و توصيف تجاوز نمى كرد، ولى در وضع كنونى با اتخاذ روشهاى علمى در مطالعه و تحقيق، استنتاجات اين علم بر پايه هاى محكم و پژوهشهاى مستدل و تحليلهاى منطقى استوار است و در مسائل گوناگون انسانى، اقتصادى، سياسى، برنامه ريزيهاى منطقه اى و عمران ناحيه اى از آن مدد گرفته مى شود. چرا كه هيچ دانشى بهتر از اين علم نمى تواند شرايط زيستى انسان را بر روى كره زمين مورد بررسى قرار دهد و علل واقعى آن را كشف كند. درحقيقت توسط جغرافيا محيط پيرامون و مسايل جارى آن شناخته مى شود و از لابلاى اين پژوهشها اصول، ضوابط و قوانينى به دست مى آيد كه مى توان در برنامه ريزيهاى بين المللى و ناحيه اى از آنها بهره گرفت و از اين طريق ذهنها را با استعدادهاى بالقوه و بالفعل سرزمينها آشنايى داد و با استمداد از دانشِ متخصصان علوم ديگر به چاره جويى مشكلات و رفع معضلات اجتماعى، اقتصادى سياسى پرداخت.
پس از حاكميت نظام اسلامى در ايران، در نوع نگرش امت مسلمان اين مرزوبوم تحولاتى صورت گرفت كه يكى از نمودهاى بارز آن شكست حصارهاى ملى گرايى و گرايشهاى قومى ـ قبيله اى بود. چنين دگرگونى سبب شد كه مردم ايران به بركت ارزشهاى اسلامى و احكام قرآنى، خود را عضوى از پيكر واحد جهان اسلامى دانسته و با مسلمين جهان احساس يگانگى كنند. بنابراين لازم بود كه جوانان با برنامه ريزيهاى دقيق و تأليف كتابهاى اصولى و برخوردارى از يافته هاى جديد علمى، با سرزمينهاى اسلامى و مسايل مختلف آنان به شيوه اى بنيادين و منسجم آشنا شوند.
پس از انقلاب فرهنگى براى رسيدن به اين مقصود گروه جغرافياى ستاد انقلاب فرهنگى در برنامه درسى دوره كارشناسى رشته جغرافياى دانشگاههاى كشور، درسى را براى آشنايى با كشورهاى مسلمان و شناخت مشخصات قلمرو مسلمين در نظر گرفت، تا از اين رهگذر دانشجويان با امكانات، تواناييها، محيط طبيعى و روابط كشورهايى كه با ملل آنها هم عقيده و داراى سرنوشتى يكسانند و نيز با مسايلى كه زمينه هاى اتحاد مسلمين را فراهم مى سازد و توطئه هاى استكبار و عوامل تفرقه را خنثى مى كند، آشنا شوند. معرفى اجمالى كتاب
كتاب (ويژگيهاى جغرافيايى كشورهاى اسلامى) كه در رشته جغرافياى (دانشگاه پيام نور) تدريس مى شود در ده فصل به اين مطالب پرداخته است:
فصل اول: موقعيت جغرافيايى كشورهاى اسلامى.
فصل دوم: پيدايش اسلام و گسترش تاريخى آن در جهان.
فصل سوم: نفوذ استعمار در جهان اسلام و تشكيل كشورهاى اسلامى جديد.
فصل چهارم: جايگاه جهان اسلام در نظريه هاى ژئوپوليتكى معاصر.
فصل پنجم: تقسيم بندى جهان اسلام بر مبناى تقاطعهاى جغرافيايى.
فصل ششم: تقسيم بندى جهان اسلام بر مبناى خط مشى سياسى، نظامى، اقتصادى و فرهنگى.
فصل هفتم: ساختار ويژگيهاى اجتماعى ـ فرهنگى در جهان اسلام.
فصل هشتم: ساختار و ويژگيهاى اقتصادى ـ سياسى جهان اسلام.
فصل نهم: مقايسه جهان اسلام با كشورهاى پيشرفته صنعتى و ديگر كشورهاى جهان اسلام.
فصل دهم: نقش انقلاب اسلامى و جايگاه ايران اسلامى در جهان اسلام.
پيش از شروع هر فصل، هدف مرحله اى و هدفهاى رفتارى يعنى انتظاراتى كه پس از مطالعه هر فصل از دانشجو دارند، توسط طراح آموزشى تهيه شده است؛ در پايان هريك از فصول دهگانه، خلاصه مطالب هر فصل و نيز خودآزماى آن آمده است. گرچه در اين كتاب اطلاعات سودمند و آگاهيهاى باارزشى را مى توان ملاحظه كرد، ولى با تأسف بايد اذعان كرد كه در مباحث آن لغزشها و كاستيهاى غير قابل اغماضى مشاهده مى گردد، وچون كتاب از سوى يكى از مراكز علمى كشور به عنوان متنى درسى تهيه شده لازم بود كه به مواردى از مضامين قابل تأمل آن اشاره گردد، باشد كه در چاپهاى بعد اين اثر به شكل پيراسته ترى نشر يابد.
از مواردى كه در سراسر كتاب مشهود است، نوعى كلى گويى در معرفى مسايل جهان اسلام و كشورهاى مسلمان است و مؤلف محترم با الفاظى چون (درجات متفاوت)، (بسيار وسيع)، (مغايرتهايى)، (اختلاف دارند)، (تنوع زيادى دارند)، (تفاوتهاى چشمگير)، (شباهت بسيارى)، (بسيار غنى)، (قابل ملاحظه)، (تفاوتهاى عميق) و (خيلى زياد) مباحثى را مطرح كرده است، درحالى كه لازم بود به شكلى مشخصتر از پديده ها و ويژگيهاى كشورهاى اسلامى سخن گفته مى شد، بخصوص آنكه در آغاز هر فصل از دانشجو خواسته شده كه كشورهاى اسلامى و مشخصات آنها را به صورت هدفهاى آموزشى ـ رفتاريِ كاملاً روشنى بشناسند، در واقع مى توان گفت طرحهاى آموزشى با محتواى كتاب تا حدودى مغايرت دارد. همچنين بسيارى از مباحث كتاب مشخصه جغرافيايى كشورهاى اسلامى نيست و از نظر موضوعى در حيطه تاريخى، سياسى و جامعه شناختى است كه با عنوان روى جلد سنخيّت ندارد. آشفتگى در معرفى قلمرو جهان اسلام
پس از هرگونه بحث در معرفى كشورهاى اسلامى بايد به اين نكته مهم اشاره مى گرديد كه چه سرزمينهايى تحت عنوان مزبور مطالعه مى شوند. از يك ديدگاه كشورهايى كه عضو سازمان كنفرانس اسلامى هستند به عنوان كشورهاى مسلمان شناخته شده اند؛ از ديدگاهى ديگر سرزمينهايى كه اكثريت سكنه آنان مسلمانند كشورهاى اسلامى ناميده مى شوند كه در كتاب يادشده كوچكترين اشاره اى به اين موضوع مهم و اساسى نشده است.
مؤلف محترم در معرفى قلمرو جهان اسلام مضامين و مطالب ضد و نقيضِ پراكنده اى آورده است.
در پيشگفتار كتاب (صفحه الف) مى خوانيم: (جهان اسلام دربر گيرنده محدوده بسيار وسيعى است كه از ساحل شرقى اقيانوس اطلس تاحدفاصل قاره هاى آسيا و اقيانوسيه را دربر گرفته است) چند سطر بعد مى افزايد:
([جهان اسلام] بخشهاى وسيعى از دو قاره آسيا و آفريقا و بخش كوچكى از قاره اروپا را شامل مى شود.)
در صفحه چهار اين موقعيت به شكل زير تعريف مى گردد: (محدوده اى كه كشورهاى اسلامى در آن پراكنده گرديده است نزديك به 170 درجه از طول غربى و شرقى و 68 درجه از عرضهاى جنوبى و شمالى كره زمين را شامل مى گردد. اين كشورها از سواحل شرق اقيانوس اطلس در مغرب آفريقا و 8درجه طول غربى نسبت به نصف النهار گرينويچ شروع شده و تا آبهاى اقيانوس آرام و 160درجه طول شرقى نسبت به نصف النهار گرينويچ در حدفاصل دو قاره آسيا و اقيانوسيه ادامه دارد.) امّا در صفحه سه، چنين مى خوانيم: (كشورهاى اسلامى شامل كشورهاى كوچك و بزرگ بسيارى است كه از اروپا تا دورافتاده ترين نقاط شرق آسيا و بيش از 90% آفريقاى شمالى تا مجاورت سرزمينهاى سرد و يخ بسته سيبرى را فراگرفته است.) در صفحه15 به عنوان خلاصه فصل اول آمده است: (حدود سرزمينهايى كه كشورهاى اسلامى را تشكيل مى دهند به 170 درجه طول و 60درجه عرض جغرافيا مى رسد، اين كشورها از شرق اقيانوس اطلس تا حدود قاره اقيانوسيه كشيده شده و خط استوا اين كشورها را به دو قسمت شمالى و جنوبى تقسيم مى نمايد.)
در صفحه71 موقعيت جغرافيايى كشورهاى اسلامى به گونه اى ديگر مشخص گرديده است:
(قريب به اتفاق كشورهاى اسلامى در نيمكره شمالى و در مناطق معتدل كره زمين قرار گرفته اند. به استثناى نواحى غرب الجزاير و كشورهاى مغرب و موريتانى، تمامى اين كشورها در نيمكره شرقى واقع شده و نقش مكان مركزى را درحد فاصل سه قاره آسيا، آفريقا و اروپا دارا مى باشند.)
چنانچه ملاحظه مى شود مضامينى كه به آنها اشاره گرديد نتوانسته اند قلمرو واقعى جهان اسلام را به درستى و براساس اصول علمى و واقعيتهاى جغرافيايى معرفى كنند. علاوه بر اين نارسايى، برخى از تعاريف با يكديگر همخوانى ندارند؛ زيرا يك جا ادعا شده كه اين كشورها 68درجه عرض جغرافيايى را دربر مى گيرند، درحالى كه طى خلاصه فصل اول اين رقم به 60درجه تقليل يافته است، همچنين در برخى صفحات بخشى از قاره اروپا جزء اين قلمرو آمده، ولى در جاى ديگر اين منطقه حذف شده است. در صفحه چهار، حد غربى كشورهاى اسلامى هشت درجه طول غربى ذكر گرديده، درحالى كه نصف النهار 17درجه از شهر داكار مركز حكومت كشور اسلامى سنگال (واقع در غرب آفريقا) مى گذرد، حد شمالى اين سرزمينها 55درجه عرض شمالى در كورگان (آخرين نقطه قزاقستان) معرفى شده، در حالى كه قزاقستان نه عضو سازمان كنفرانس اسلامى است و نه اكثريت سكنه آن مسلمان هستند تا جزء كشورهاى اسلامى مطالعه شود.
در صفحات 5 ـ7، كمى باران، پوشش نباتى ضعيف، فرسايش آبى و بادى، منابع زيرزمينى غنى و عقب ماندگى اقتصادى به عنوان ويژگيهاى عمومى كشورهاى اسلامى معرفى شده است، ولى گروهى از كشورها كه در جنوب، جنوب شرقى آسيا و اروپا و آفريقا قرار دارند از اين مشخصات مستثنى شده اند و اين درحالى است كه اكثر سرزمينهاى اسلامى در نقاط يادشده واقعند. در صفحه سه، مى خوانيم: (فرسايش آبى در كشورهاى جنوبى آسيا و به ويژه بنگلادش خرابيها و تلفات انسانى فوق العاده اى را سبب مى شود كه در كمتر نقطه اى از جهان نظير آن ديده مى شود) كه اين مطلب ناقض مطالب مطرح شده در صفحه پنج است. در تعريف بالا منابع زيرزمينى غنى به عنوان مشخصه عمومى كشورهاى مسلمان معرفى شده، درحالى كه در صفحه سه آمده است: (كشورهاى اسلامى از جهت منابع زيرزمينى نيز مغايرتهاى بسيارى دارند، بعضى از آنها داراى بيشترين منابع نفت در بين كشورهاى جهان هستند و پاره اى ديگر فاقد منابع مى باشند.) در صفحه هفت عقب ماندگى اقتصادى به عنوان ويژگى عمومى كشورهاى اسلامى منظور شده، ولى در صفحه سه مى خوانيم: (تعداد قابل ملاحظه اى از كشورهاى اسلامى از نظر اقتصادى وضع رضايت بخشى دارند و درآمد ناخالص آنها نسبت به هزينه هاى جارى خود بسيار چشمگير است.)
در صفحه شش ذيل فرسايش آبى و بادى، به عنوان يكى از مشخصات كشورهاى اسلامى نوشته شده است: (تا بخش زيادى از سرزمينهاى اسلامى در زير توده هاى شن روان كه به صورت تپه هاى شناور متحرك از نقطه اى به نقطه اى ديگر حركت مى كنند واقع گردد) اين ويژگى براى تمامى كشورها عموميت ندارد و از سويى چون در صفحه پنج آمده است: (كوهها قسمتهاى وسيعى از كشورهاى اسلامى را تشكيل مى دهد.) اين دو نكته ناقض هم هستند؛ چون نمى تواند بخش وسيعى از يك سرزمين هم زير توده هاى شن باشد و هم كوهستانى. زيرا اين دو شرايط، آب و هوايى خاصى را پديد مى آورند، فرسايش بادى از يك اقليم خشك و خشن صحرايى حكايت دارد، ولى در كوهستان آب و هواى معتدل و شرايط ملايمى را ناظر هستيم.
در صفحه4ـ 5 اظهار شده است: (آن عارضه [خصوصيت بيابانى] كه در آفريقا صحرا نام دارد يكى از خشكترين سرزمينهاى جهان است كه جز حواشى آن انسان قادر به زندگى و اداره امور معيشتى خود نيست آب كه مايه حيات است در هيچ نقطه آن ظاهر نمى شود). اولاً حداقل شش كشور اسلامى سودان، چاد، نيجر، مالى، موريتانى و صحرا در منطقه صحراى مركزى آفريقا استقرار دارند و ثانياً اين گونه نيست كه مردمان اين كشورها تنها در حواشى آن ساكن باشند، زيرا اكثريت سكنه صحرا در (واحه هاى) صحرا پراكنده اند و در ميان صحرا گروههاى متعددى زندگى مى كنند كه مهمترين آنها گروه تيبو (Tibu ) و طوارق (Tuareg ) مى باشند. ثالثاً، اينكه ادعا شده در هيچ نقطه از صحرا آب ظاهر نمى شود با واقعيتهاى صحراى كبير آفريقا سازگار نيست. درياچه چاد كه بين كشورهاى نيجر، چاد، كامرون ونيجريه قرار گرفته در اين صحرا واقع است و رودخانه هايى چون رود نيجر و رودشارى در اين نقاط جريان دارند.
در صفحه هفت چنين مى خوانيم: (اجتماع كشورهاى اسلامى را در اماكن قرارگيرى آنها مورد توجه قرار داده…) كه عبارت مبهم و نامفهوم است. همچنين عبارت (منطقه بندى جغرافيايى آنها كه پراكندگى جغرافيايى آنها را برملا مى كند) (ص1) تعبير نامناسبى است.
در فصل اول خاورميانه، آسياى ميانه، آسياى جنوبى، آسياى جنوب شرقى و آفريقاى شمالى به عنوان مناطق جغرافياى جهان اسلام معرفى شده اند، درحالى كه حداقل سه منطقه مهم دنياى اسلام يعنى منطقه صحراى بزرگ، آفريقاى غربى و آفريقاى شرق در اين تقسيم بندى حذف گرديده اند و در فصول ديگر كتاب نيز به اين مناطق اشاره اى نگرديده است. در اين نواحى هفده كشور اسلامى استقرار دارند كه حداقل 1 كل سرزمينهاى اسلامى را تشكيل مى دهند؛ به علاوه ناحيه قفقاز و شبه جزيره بالكان در اروپا از مناطق تحت قلمرو جهان اسلام است كه در منطقه بندى مزبور سخنى از آنها نيامده است.
نارسايى در شناخت سازمانها، پيمانها و اتحاديه هاى سياسى، نظامى جهان اسلام
سازمان كنفرانس اسلامى (ico ) تنها مرجع رسمى بين المللى است كه تمامى كشورهاى اسلامى را دربر مى گيرد كه در حال حاضر 51كشور اسلامى عضو آن است، معرفى اين سازمان و تشكلات فرهنگى، سياسى و اقتصادى وابسته به آن، در كتابى كه از ويژگيهاى كشورهاى مسلمان سخن مى گويد ضرورتى اجتناب ناپذير به نظر مى رسد، ولى در كتاب يادشده از اين موضوع مهم و قابل توجه حتى طى مبحثى اجمالى نيز سخنى به ميان نيامده و تشكيلات، اهداف و مشى سياسى آن روشن نشده است.
با توجه به اينكه متجاوز از ده كشور اسلامى، عضو سازمان كشورهاى صادركننده نفت (opec ) هستند و اكثريت اعضاى آن را تشكيل مى دهند، امّا از بحث در خصوص اين سازمان نيز در نوشتار مزبور خبرى نيست. تنها در صفحه155 كشورهاى داراى نفت به دو گروه تقسيم شده اند و در مورد كشورهاى گروه اول مى خوانيم: (اين كشورها به ترتيب اهميت عبارتند از عربستان، ايران، عراق، كويت كه هر چهار كشور عضو سازمانهاى كشورهاى توليد كننده و صادركننده نفت مى باشند) و در ادامه مى افزايد: (كشورهاى گروه دوم شامل بحرين، امارات عربى متحده، قطر، عمان، اندونزى، ليبى، آذربايجان و مصر مى باشد).
اولاً سازمان مزبور به عنوان تشكيلات صادركننده (Exporting ) معروف است و ثانياً، اندونزى، ليبى، امارات متحده عربى و قطر كه در گروه دوم تقسيم بندى بالا قرار گرفته اند از كشورهاى مهم عضو اوپك هستند، ثالثاً دو كشور الجزاير و نيجريه كه از آنها ذكرى به ميان نيامده از مهمترين كشورهاى نفت خيز جهان اسلام بوده و در سازمان اوپك عضويت دارند.
از مجامع سياسى ديگر كه كشورهاى اسلامى عضو آن هستند، جنبش عدم تعهد است كه كشور اندونزى به عنوان پرجمعيت ترين سرزمين اسلامى از بنيانگذاران آن محسوب مى گردد. در سازمان وحدت آفريقا (OAU ) نيز كشورهاى اسلامى اين قاره از اعضاى پرتحرك آن به شمار مى روند، ولى در كتاب مورد بحث بدين نكات اشاره نشده است.
تشكيلات سياسى ديگرى كه در بُعد ناحيه اى كشورهاى اسلامى در آن عضويت دارند، مثل: اتحاديه آ.س. آن (ASEAN ) در جنوب شرقى آسيا، شوراى همكارى خليج فارس، جبهه پايدارى اعراب، اتحاديه عرب، در بحثهاى منطقه اى كتاب معرفى نشده اند و تنها در صفحه102 چنين مى خوانيم: (در دهه 1970م مصر، سوريه و يمن تشكيل يك جمهورى بنام جمهورى متحده عربى دادند كه پس از دو سال بر اثر سوءتفاهم بين اعضاى خود، بى اعتبار گرديد. در سالهاى بعد مصر و سومالى و ليبى، ليبى و چاد، ليبى و مصر، ليبى و مراكش، موريتانى و مراكش و ليبى و سوريه در اندك زمانى به اتحاد نظامى مبادرت ورزيدند). كه كم و كيف اين تشكيلات نظامى و علل و اهداف آن روشن نگرديده است و تنها در چند سطر بعد به پيمان نظامى ناتو و پيمان نظامى بغداد اشاره اى گذرا شده است.
در صفحه103 آمده است: (كشورهاى بحرين، عمان و امارات عربى متحده به اتفاق انگلستان به ايجاد پيمانهاى نظامى جداگانه اى پرداختند و كشورهاى سوريه، يمن و عراق در جبهه نظامى ديگرى كه طراح آن دولت شوروى سابق بود وارد شدند) كه مشخصات اين اتحاديه ها و تشكيلات نظامى و روند تأسيس آنها و پيامدهاى آن روشن نيست. در صفحه74 همان مطالب صفحات 102و103 درباره ناتو، پيمان بغداد و سنتو تكرار گرديده است. پراكنده گويى در پيدايش و نشر اسلام
فصل دوم كتاب به پيدايش اسلام و گسترش تاريخى آن در جهان اختصاص دارد و مطالب آن از موضوع جغرافيايى كاملاً خارج است و اين مطالب اگر در پيشگفتار كتاب به صورت منظمترى مى آمد، مناسبت بهترى داشت.
در مقدمه اين فصل و نيز مطالب صفحه21 طلوع خورشيد پيامبر اسلام(ص) و نمودار گشتن طليعه وحى و نزول قرآن به صورتى كه اين ابهت و عظمت و معنويت را تشريح كند، مطرح نشده و تنها اين مسائل به صورتى كاملاً عادى و گزارش گونه از نظر خواننده مى گذرد. همچنين براى درك اهميت و تأثير و ضرورت اين شكوه و درخشندگى لازم بود كه موقعيت جهان در عصر بعثت به صورت جديترى مشخص مى گشت. در صفحه22 آمده است: (دين الهى اسلام در آنجا [عربستان] بر پيامبر خدا نازل گرديد.) درحالى كه بهتر بود نوشته شود قرآن از طريق وحى بر حضرت محمد(ص) نازل گرديد.
در صفحات20و22 مؤلف محترم تأكيد دارد كه رسول خدا(ص) با خديجه كه زن ثروتمند قريش بود، ازدواج كرد؛ اما اين نكته در ذهن خواننده چنين القا مى شود كه پيامبر به خاطر ثروت با اين زن ازدواج كرده است، درحالى كه ويژگيهاى ارزشى و خصايص و خلق و خوى نيكوى خديجه سبب چنين پيوند ميمون و مباركى بود. در صفحه33 مى خوانيم: (يكى از نامه هايى كه حضرت محمد(ص) به سران كشورهاى مجاور نوشته و خواستار گرايش آنها به اسلام شده، كشور روم بود)!؟ كه ابهام آن مشخص است. ضمناً ماجراى نامه نويسى پيامبر به سران كشورها در چندين جاى اين فصل از جمله صفحات20، 25 و33 تكرار شده و اصولاً اين تكرار مطالب و آوردن مطالب زايد از نقايص مهم كتاب است. در صفحه20 نوشته شده است: (پس از رحلت آن حضرت و در عصر خلافت جانشينان وى به منظور گسترش و انتشار اسلام حكومت اسلامى به سرزمينهاى مجاور لشكركشى نمود) كه چنين ادعايى مورد تأمل است. درست است كه در صدر اسلام جامعه كوچك مسلمين كه نه امكانات آنچنانى داشتند و نه تجهيزات كافى، صفوف ملل عالم را شكافتند و ممالكى را متصرف شدند، اما مسلمين صدر اسلام از خانه هاى خود خارج شدند تا كلمه توحيد را در جهان منتشر نمايند و در اين راه علاقه به آخرت در اعماق دل آنان سرشته شده بود و در اين راه نيز موفق شدند و توانستند ملل نواحى مفتوحه را به سوى آيين پاك و آسمانى اسلام جذب كنند و افكار توحيدى را در انديشه هاى آنان مستقر نمايند، به گونه اى كه آنها خود ناشر اسلام و استاد معارف دينى گرديدند، اما در عصر خلفاى بعد از پيامبر خصوصاً در زمان اواخر خلافت عمر و دوران زمامدارى عثمان، قلمروها در حالى فتح گرديد كه روح شجاعت اسلامى ضعيف شده و طلب غنايم جنگى و سركوبى و قتل عام بر روح جهاد در راه خدا فائق آمده بود. طرفداران خليفه، افراد دلسوز به اسلام را براى اعزام به مناطق جنگى تشويق مى نمودند تا برنامه هاى حكومتى آنان از انتقاد اين مسلمانان راستين دور بماند. اين فتوحات گرچه داراى مزايايى بود، ولى عواقبى را نيز به دنبال داشت. غنايم جنگى به جاى آنكه صرف عمران قلمرو اسلامى گردد، به جيب گروهى خاص سرازير گرديد و قدرت بنى اميه را افزون ساخت.
در صفحه29 آمده است: (در لشكركشى به طبرستان فرزندان على ـ عليه السلام ـ حسن و حسين(ع) هم با سمت مجاهدان اسلامي… شركت داشتند) اين ادعا مورد تأمل است و از سوى منابع معتبر تأييد نشده است.
در صفحه30 اظهار شده است كه: (عاقبت هم بر اثر توطئه اى كه مخالفين آن حضرت [امام على] طرح كرده بودند خليفه چهارم به قتل رسيد) چنانچه ملاحظه مى شود در كتاب درسى كه از سوى يكى از مؤسسات علمى كشورى با اكثريت شيعه تأليف شده سخنى از امامت مطرح نيست و نخستين پيشواى شيعه به عنوان چهارمين خليفه به قتل مى رسد و در اين فصل با وجود آنكه از خلافت امويان و عباسيان بحث شده كوچكترين اشاره اى به رهبرى ستارگان درخشان آسمان امامت نشده است .
در صفحه89 ادعا شده: (در زمان حكمرانى وليد بن عبدالملك سپاهيان اسلام قسمتهايى از اطراف رودخانه سند را تصرف و دين اسلام را در آن جا [يعنى شبه قاره هند] رواج دادند) اما بدون شك نخستين بار در روزگار خلفاى راشدين بود كه دروازه هاى هند به روى اسلام گشوده شد (ن. ك: نهضت مسلمانان در آزادى هندوستان، ترجمه و تأليف آية الله خامنه اى)
در صفحات20و30 اذعان گرديده كه در زمان عباسيان نواحى اسلامى به حداكثر وسعت خود رسيد، اما در سطر آخر صفحه30 مى خوانيم: (بعد از عباسيان دامنه متصرفات اسلامى نيز گسترش چشمگيرى يافت، با روى كارآمدن اقوام ايرانى انتشار آيين اسلام در سرزمينهاى شرقى حالتى پيگير شد) در سطور بعد نيز گسترش دامنه متصرفات اسلامى توسط سلسله هاى ديگر بررسى شده، بنابراين مطالب يادشده ادعاى فوق را نقض مى كند.
در صفحه90 اظهار شده است: (در سال 714 ميلادى تمامى شبه جزيره ايبرى (اسپانيا و پرتقال) به تصرف مسلمين درآمد، آنگاه مسلمين از اين شبه جزيره گذشته و پس از پشت سر گذاشتن كوهها سيرنه وارد قلمرو پادشاهى فرانك ها (سرزمين فرانسه) شدند.)
اولاً، مسلمين در سال91 هجرى مطابق 711 ميلادى بر اين نواحى استيلا يافتند ثانياً شايسته بود به تمدن درخشان مسلمين در اندلس كه قريب به هشت قرن تداوم داشت اشاره مى گرديد، تمدنى كه حتى اروپاييان به وسعت و عظمت و اقتدار آن اعتراف نموده اند.
در ضمن طى فصل پنجم تمامى مطالب فصل دوم با اندكى تفاوت در عبارات و جملات تكرار گرديده است، بدون آنكه حرف و سخنى تازه داشته باشد. تناقض گويى در تشريح موقعيت منطقه اى و ناحيه اى جهان اسلام
الف: خاورميانه
در صفحه هفت آمده است: (منطقه خاورميانه بيشترين تعداد كشورهاى اسلامى را در خود جاى داده است) در صورتى كه از قريب به شصت كشور مسلمان تنها پانزده كشور يعنى 1 آنان در اين ناحيه واقعند.
در ادامه نوشته شده كه جنوب آن به درياى عرب و اقيانوس هند محدود است كه صحيح آن درياى عمان مى باشد.
در صفحه هشت اظهار شده كه: (از ارتفاعات جانبى و داخلى خاورميانه رودهاى چندى سرچشمه مى گيرد كه سبب مشروب كردن وسعتهاى كوچكى از آنها شده و مهمترين آنها عبارتند از دجله و فرات كه از حدفاصل كوههاى پونتيك وتوروس در تركيه شروع شده و از سه كشور تركيه، سوريه و عراق گذشته و به خليج فارس مى ريزد) در حالى كه اين دو رود در آبيارى و مشروب نمودن اراضى سه كشور تركيه، سوريه و عراق نقش مهمى دارد و اهميت حياتى آنها به حدى است كه در مقياس جهانى مى توان آنها را رود بزرگ ناميد و وابستگى اين سه كشور به دو رود مزبور در روابط سياسى و موقع استراتژيكى اين كشورها تأثير گذاشته است. همچنين در معرفى خاورميانه از وسعت اين منطقه و ميزان سكنه و درصد سكنه مسلمان آن سخنى به ميان نيامده و دليل خشكى هوا در اين ناحيه مورد بررسى دقيق قرار نگرفته است.
صفحه22 حدود شبه جزيره عربستان را چنين مشخص مى كند:
(از سمت مشرق به ارتفاعات زاگرس، خليج فارس و درياى عمان از سمت مغرب به درياى احمر و كانال سوئز از شمال به فلات آناتولى و از شمال غربى به درياى مديترانه و از سمت جنوب به درياى عرب.)
اما در صفحه 23 حدود اين شبه جزيره چنين ترسيم گرديده است:
(اين سرزمين در جنوب غرب آسيا واقع شده و از شمال به باديه شام (بيابان سوريه) از شرق به خليج فارس و درياى عمان، از جنوب به اقيانوس هند و از غرب به درياى سرخ محدود است.)
ملاحظه مى گردد كه به فاصله يك صفحه، مرز اين ناحيه متفاوت نوشته شده است. همچنين با وجود آنكه عربستان از لحاظ زمين ساختى و چهره جغرافيايى نسبتاً هموار بوده و منطقه اى صحرايى با آب و هواى گرم و خشك است، در صفحه22 از آن به عنوان سرزمين با عوارض جغرافيايى متنوعى سخن گفته شده است. در همين صفحه بيابانهاى وسيع سوريه (بادية الشام) جزء قلمرو عربستان منظور گرديده، ولى در صفحه23 حد شمالى آن را بيابان سوريه دانسته و اين منطقه را از عربستان تفكيك نموده است.
در عربستان رودخانه اى وجود ندارد، اما در صفحه22 كتاب ادعا شده كه رودهاى دجله و فرات در شمال آن جريان دارد. در سطر آخر همين صفحه آمده كه هرچه به طرف جنوب عربستان پيش برويم بر مقدار گرما افزوده مى شود، ولى در اولين سطر صفحه 23 گرمترين قسمت عربستان بخش ميانى آن معرفى گرديده است.
در صفحه46 كتاب مى خوانيم: (به اين ترتيب در نتيجه سياست انگليس كه هدف آن تجزيه امپراطورى عثمانى بود، در شبه جزيره عربستان 16كشور كوچك و بزرگ بوجود آمد كه چهارده كشور آن اسلامى مى باشند). اولاً حتى ما در كل منطقه خاورميانه كشور غير اسلامى يعنى سرزمينى كه اكثريت سكنه آن غير مسلمان باشد، نداريم جز فلسطين كه به صورت غيرقانونى توسط قواى صهيونيست اشغال گرديده و ثانياً با عنايت به حدود اين شبه جزيره كه در صفحه 23كتاب معرفى شده، هشت واحد سياسى در محدوده اين منطقه جاى مى گيرند نه شانزده واحد.
در صفحه 21 ادعا شده كه شيوه زندگى اجتماعى عربها در مناطق جنوب عربستان حالت قبيله اى نداشته است، اما در سطور پايينترِ همين صفحه از نزاع قبيله هاى شمالى و جنوبى خصوصاً اعراب قحطانى ساكن در جنوب يمن و اعراب عدنانى يا نزارى شمالى سخن گفته شده است.
در ضمن، مؤلف محترم ضمن بحث پيرامون شبه جزيره عربستان به اين نكته مهم اشاره نكرده كه قبله گاه مسلمين و نيز كانون وحى و حرمين شرفين در منطقه غربى اين ناحيه و در حجاز واقع است و اصولاً حجاز و ديگر نواحى عربستان به صورتى كه جغرافيدانان ديگر تقسيم بندى كرده اند، معرفى نشده است. توضيح اينكه شبه جزيره عربستان به پنج ناحيه تهامه (در ساحل درياى سرخ) حجاز، نجد، عَرُوض و يمن تقسيم مى شود.
در صفحه 105 درباره كشور عراق آمده است:
(… اكنون اين كشور به سه قسمت تقسيم گرديده است. نيروهاى آمريكايى و متحدان آن شمال و جنوب آن را اشغال كرده و سپاهيان تركيه به دلخواه شمال آن را هر از چندگاه مورد تجاوز قرار مى دهند.)
اولاً اينكه ادعا شده عراق تجزيه شده حتى با توضيح بعدى تطبيق نمى كند، ثانياً اين نكته مربوط به زمان اشغال كويت توسط عراق است و ثالثاً تركيه به بهانه سركوبى كردها وارد نقاط مرزى عراق مى شود و اين گونه نيست كه قسمتى از عراق را به تصرف خويش درآورده باشد.
در صفحه55 كتاب مى خوانيم: (سرانجام در سال 1218 هجرى قمرى و پس از ده سال جنگ، عهدنامه اى بين دولتهاى روس و ايران به امضا رسيد كه به عهدنامه گلستان معروف است، براساس مواد مندرج در اين عهدنامه باكو، دربند، شكى، شيروان، قراباغ، گنجه و تمامى داغستان و گرجستان تا سواحل درياى سياه از ايران جدا و به آن دولت واگذار گرديد،… در عهدنامه تحميلى ديگرى بنام تركمانچاى كه در 1228 و ده سال پس از عهدنامه گلستان به ايران تحميل شد قسمت شمالى طالش، ارمنستان، نخجوان، واوج كليسا را به روسيه واگذار و به اين طريق تمامى قسمتهاى شمالى رود ارس از ايران جدا در اختيار آن دولت قرار گرفت.)
اولاً عهدنامه اول پس از ده سال جنگ منعقد نشد و زمينه هاى آن از سال 1215 آغاز گرديد و معاهده گلستان در سال 1228 هـ.ق امضا گرديد و نيز موقان و قسمت علياى طالش در اين ماجرا به روسيه واگذار شد.
ثانيا عهدنامه تركمانچاى در سال 1243 هـ.ق بين ايران و روس بسته شد نه در سال 1228 و فاصله اين دو قرارداد پانزده سال بوده است نه ده سال.
در صفحه 33 كتاب در خصوص استيلاى سلجوقيان بر روم چنين مسطور است:
(اين قوم [تركان سلجوقى] تا سال 1450 قسمت اعظم آسياى صغير و از جمله آناطولى را تصرف و كوشش خود را براى تسخير پايتخت اين امپراطورى (بيزانس) چند برابر نمود، سپاهيان سلجوقى نزديك به سه سال بر ديوارهاى اين شهر [؟] يورش بردند و سرانجام پس از سه سال موفق به گشودن دروازه هاى آن شدند.)
در اين متن، شهرى كه دروازه هاى آن به روى مهاجمين باز مى شود، مشخص نيست و بايد به نام آن (قسطنطنيه يا استانبول كنونى) اشاره مى گرديد. گذشته از آن روم شرقى (بيزانس) به تصرف تركان عثمانى درآمد نه سلجوقيان و اصولاً خاندان سلجوقى از اواسط قرن يازدهم ميلادى تا پايان قرن سيزدهم ميلادى حكومت كردند و در اين تاريخ منقرض شده بودند. ب ـ آسياى ميانه
از ديگر موارد ضعف كتاب اينكه در مورد منطقه تركستان كه بخشى از آسياى مركزى است و قسمت تركستان روس به آسياى ميانه معروف گرديد، دچار تشتت شده و دو مفهوم كاملاً متفاوت آسياى ميانه و آسياى مركزى را به جاى هم به كار برده است. در صفحات4، 9، 10 و147 آسياى ميانه به عنوان يكى از نواحى تحت قلمرو دنياى اسلام معرفى شده، ولى در صفحات15 و 144 نام آن به آسياى مركزى تبديل شده است. جالب اينكه در صفحه10 تحت عنوان رودها نوشته شده: (در آسياى مركزى رودهاى زيادى وجود ندارد) ولى در ادامه و طى بحثهايى پيرامون آب و هوا، وسعت و جمعيت، اين قلمرو تبديل به آسياى ميانه شده است. در تيتر اصلى اين بحث نيز در صفحه9 آسياى ميانه ديده مى شود. در صفحه55 ذيل تيتر آسياى ميانه نوشته شده است: (دولت روسيه در زمان ناصرالدين شاه قاجار از دولت ايران خواست تا راه هاى ارتباطى سرزمين هاى شمال شرقى خود را كه اكنون كشورهاى اسلامى آسياى مركزى ناميده مى شود از دزدان و غارتگران پاك كند.)!
در حالى كه واژه آسياى مركزى (CentralAsia ) از يك منطقه جغرافيايى كه در واقع بخش مركزى قاره آسياست، حكايت مى كند كه پنج كشور مستقل آسياى ميانه، قفقاز، بخش غربى چين، كشمير، تبت شمالى، نواحى شمالى پاكستان، خراسان شمالى و افغانستان را تشكيل مى دهد به عبارت ديگر آسياى مركزى مفهومى جغرافيايى را در اذهان تداعى مى نمايد، ولى آسياى ميانه (Middle Asia ) مفهومى ديدگاهى و سياسى را. از نظر بررسيهاى تاريخى ما قلمروى به نام آسياى ميانه نداريم و اين ناحيه در زمان تزارها، تركستانِ روس ناميده مى شد، ولى در گذشته هاى دور در كتب المسالك والممالك ماوراءالنهر نام داشته كه مدتها جزو خراسان بزرگ زير نظر دولت ايران اداره مى گرديد و با روى كار آمدن نظام كمونيستى در روسيه، براى محو هويت فرهنگى ـ تاريخى آن، به آسياى ميانه تغيير نام يافت.
در صفحه 87 ذيل فتوحات مسلمين كه مطلب تكرارى هم هست آمده است: (در آن زمان [زمان خلفا] افغانستان، پاكستان و تمامى جلگه سند بخشى از خراسان را تشكيل مى داد…)
بعيد به نظر مى رسد پاكستان در آن زمان جزو قلمرو ايران بوده باشد و اين ناحيه بخشى از شبه قاره هند را در آن موقع تشكيل مى داده است، به علاوه بايد به اين نكته اشاره مى شد كه خراسان آن زمان با قلمرو امروزى خيلى متفاوت بوده و از اين ناحيه در منابع تاريخى و كتب المسالك والممالك به عنوان (خراسان بزرگ) نام برده اند كه چندين برابر استان خراسان كنونى را شامل مى شده است.
در صفحه88 چگونگى تصرف آسياى ميانه توسط مسلمين بدين گونه تشريح گرديده است:
(تا اوايل قرن هشتم تمام آسياى ميانه به تصرف مسلمانان درآمد و آنها تا سرحدات غربى چين پيش رفتند. آخرين قلمروى كه در آسياى ميانه به تصرف مسلمانان درآمد تركستان بود كه با دو ميليون كيلومتر مربع به صورت بخش بزرگى از دنياى اسلام متجلى گرديد. با آنكه در اوايل نيمه دوم قرن بيستم چين كمونيست تركستان را ضميمه خاك خود نمود و در حدود يك دوازدهم از وسعت قلمرو اسلامى كاسته شد با اينحال از آن هنگام تاكنون مسلمانان تركستان وفادارى خود را به خانواده اسلام فراموش نكرده…)
اولاً مشخص نيست قرن هشتم مربوط به كدام سالهاى ميلادى، هجرى قمرى يا هجرى شمسى است، ثانياً گسترش اسلام در اين مناطق از قرن اول شروع شد و سرانجام در قرن چهارم هجرى اسلام به عنوان مذهب آسياى ميانه قلمداد گرديد. ثالثاً، اينكه ادعا شده آخرين قلمرو آسياى ميانه كه به تصرف مسلمين درآمد تركستان است، كاملاً برعكس مى باشد؛ تركستان محدوده اى وسيعتر از آسياى ميانه است و به دو بخش تركستان شرقى يا سين كيانگ (ضميمه چين) و تركستان غربى يا تركستان روس تقسيم مى شود و بخش غربى، آسياى ميانه ناميده شده است. رابعاً مساحت كل آسياى ميانه (با احتساب قزاقستان) به چهارميليون كيلومتر مربع بالغ مى گردد و تركستان شرقى كه از اين ناحيه توسط چين منفك گرديد، بيش از 1700000كيلومتر مربع وسعت دارد و نسبت آن به آسياى ميانه خيلى بيشتر از 1 است و اگر منظور از 1 نسبت به كل جهان اسلامى است، بايد دانست كه مردم اين سامان تغيير آيين نداده اند و تنها از لحاظ جغرافياى سياسى جزو چين محسوب مى گردند و از اين گونه مناطق در دنياى اسلام كم نيستند.
در صفحه9 ذيل مشخصات آسياى ميانه مى خوانيم:
(آن دسته از كشورهاى اسلامى كه اخيراً استقلال يافته اند در منطقه آسياى ميانه قرار دارند)
در اين جمله لفظ اخيراً مبهم است و مشخص نيست از چه دوره اى سخن گفته مى شود. همچنين چندين كشور در سالهاى اخير استقلال يافته اند و اسلامى هم بوده اند، ولى در آسياى ميانه قرار ندارند؛ مثل جمهورى آذربايجان واقع در قفقاز، كشور اريتره واقع در آفريقاى شرقى، جمهورى مقدونيه يوگسلاوى سابق واقع در شبه جزيره بالكان، بوسنى هرزگوين در همين ناحيه.
در همين صفحه حدود سياسى آسياى ميانه بدين گونه مشخص گرديده است:
(كشورهاى اسلامى آسياى ميانه از جنوب به كشورهاى ايران و افغانستان، از مشرق به جمهورى خلق چين، از شمال به جمهورى هاى فدراتيو روسيه و از مغرب به درياى خزر و به جمهورى هاى فدراتيو روسيه محدود مى باشد)
درحالى كه از شرق با كشور مغولستان نيز هم مرز بوده و شمال اين ناحيه را منطقه سيبرى فراگرفته است و از غرب به جمهورى فدراتيو روسيه و درياى خزر محدود است و اينكه حدود آن از اين طرف به جمهوريهاى فدراتيو نوشته شده، درست نيست.
ذيل رودهاى آسياى مركزى در صفحه10 چنين آمده است:
(آمودريا و سيردريا كه با جهتى از جنوب شرقى به شمال غربى جريان يافته و درگذشته اى نه چندان دور به درياچه آرال مى ريختند.)
درحالى كه آمودريا و سيردريا اكنون هم به درياچه آرال مى ريزند و جهت و مسير آنها عوض نشده است.
در بحث ويژگيهاى جمعيتى آسياى ميانه ادعا شده است كه:
(پرجمعيت ترين آنها قزاقستان در حدود 30ميليون نفر و كم جمعيت ترين آنها قرقيزستان كمتر از سه ميليون نفر جمعيت دارد.)
طبق آمارهاى جديد سكنه قزاقستان به 5/16ميليون نفر بالغ مى گردد نه 30ميليون نفر1 از طرفى پرجمعيت ترين سرزمين اين منطقه ازبكستان است زيرا سكنه آن به بيش از 20ميليون نفر مى رسد.2 و چون جمعيت تركمنستان به حدود 5/3 ميليون نفر مى رسد، بنابراين كم جمعيت ترين سرزمين آسياى ميانه قرقيزستان نخواهد بود.3
در ادامه اين بحث تركيب غيرمسلمان آسياى ميانه اين گونه معرفى شده است: (اين كشورها علاوه بر ساختار جمعيت مسلمان خود كه در حدود 70درصد و از ملل و اقوام مختلف مى باشند بقيه جمعيت آنها را اقليت غيرمسلمان تشكيل مى دهد از ميان مردم غيرمسلمان اين كشورها بيش از 10% آنها را روسها تشكيل مى دهند كه غالباً ملحد [؟] و يا پيرو كليساى ارتدوكس مى باشند، ساير اقليتها عبارتند از آلمانيها، يهوديها، ارامنه و اقوام بودايى كه از اهالى سرزمين هاى شرقى و آسيايى هستند)
اينكه قريب به 20% افراد غير مسلمان اين نواحى آلمانى، يهودى، ارمنى و بودايى باشند قابل تأمل است و درصد قابل قبولى نخواهد بود. همچنين لفظ مُلحد در بحث جغرافياى فرهنگى و تركيب اقليت دينى، به همان اندازه نامتعارف است كه آلمانيهاى اقليت.
ج ـ آسياى جنوب شرقى:
در صفحات 32 و89 كتاب ادعا شده كه از قرن سيزدهم ميلادى اسلام توسط تجار مسلمان به سرزمينهاى مالزى و اندونزى وارد شده است، در حالى كه قديمى ترين سنگ قبر باقى مانده از مسلمانان كه تاريخى مشخص در آن ثبت شده در لران (Leran ) در شرق جاوه به دست آمده كه تاريخ آن 475 هجرى قمرى (1082م) است. اين سنگ قبر متعلق به زنى است فرزند شخصى به نام ميمون4 همچنين در جزيره جاوه مقبره تاجر مسلمانى يافت شده كه تاريخ 361هـ.ق (مطابق قرن دهم ميلادى) بر سنگ نبشته آن حك شده است.5 در صفحه13 طى معرفى قلمرو جنوب شرقى آسيا نوشته شده است: (كشورهاى مالزى اندونزى و نواحى مسلمان نشين جنوب فيليپين در آن قرار دارد.)
درحالى كه كشور اسلامى برونئى و منطقه مسلمان نششين فطانى (جنوب تايلند) از ديگر نواحى تحت قلمرو مسلمين اين منطقه است.
در صفحه 106 چنين اظهار شده است: (كشورهاى مالزى و اندونزى نيز مشى هاى نظامى وابسته به قدرتهاى غربى دارند. مالزى از كشورهايى است كه در طول دو قرن اخير تحت نفوذ انگلستان بوده است، در زمان حال عضو كشورهاى مشترك المنافع است و مشى نظامى همآهنگى با انگلستان دارد…)
اولاً مالزى در سال 1888م به مستعمره انگليس تبديل شد و در سال 1955م استقلال اين كشور از انگلستان تحقق پذيرفت و اين مدت به حدود هفتاد سال بالغ مى گردد نه دو قرن، ثانياً مالزى با برنامه ريزيهايى كه پس از رهايى از سلطه استعمار نموده نه تنها عقب ماندگيهاى اين دوران را جبران كرده، بلكه به معناى واقعى كلمه در بعد سياسى، فرهنگى و اقتصادى به دور از وابستگى به ابرقدرتها توسعه يافته و از مناطق با اقتدار جهان اسلام به شمار مى رود و به هيچ عنوان حتى در بعد نظامى با انگلستان همآهنگى ندارد.
متأسفانه در صفحه146 نيز ادعا شده كه مالزى وابستگى محكمى با سياستهاى استعمارى دارد كه چنين ادعايى با واقعيتهاى اين كشور انطباق ندارد.
در صفحه 149 مى خوانيم: (كشورهاى آسياى ميانه و جنوبى مانند پاكستان، تركمنستان، ازبكستان، قزاقستان، تاجيكستان، بنگلادش، مالزى و اندونزى از نظر توليدات كشاورزى در مقايسه با كشورهاى خاورميانه و شمال آفريقا وضع بسيار نامناسب ترى دارند. در ميان كشورهاى فوق الذكر سه كشور پاكستان، بنگلادش و اندونزى ركن اصلى اقتصاد خود را بر كشاورزى استوار ساخته اند. توليدات كشاورزى اندونزى از كليه كشورهاى اسلامى متنوعتر و بيش از 60% از نيروى كار اندونزى و پاكستان و بيش از 85% از نيروى كار بنگلادش در اقتصاد كشاورزى صرف مى گردد… كشورهاى اسلامى آسياى ميانه… در مقايسه با ساير كشورهاى اسلامى از بهره گيرى بيشترى در توليدات كشاورزى برخوردار بوده اند…)
به نظر مى رسد اين مضامين نقيض يكديگرند زيرا كشورى كه بيشترين نيروى كار را به كشاورزى اختصاص دهد و توليدات متنوعى هم داشته باشد، ديگر نبايد از وضع كشاورزى نامناسبى برخوردار باشد. به علاوه مناطقى كه در طرفين خط استوا و ناحيه گرم و مرطوب واقعند، چهره جغرافيايى سرسبزى دارند؛ چنانچه در صفحه148 كتاب به اين موضوع تصريح گرديده است:
(بعضى از كشورهاى اسلامى نظير پاكستان، بنگلادش، مالزى و اندونزى و… از شرايط اقليمى مناسبترى برخوردار بوده و بر اثر مساعدتهاى طبيعى در حدود يك پنجم از وسعت خاك خود را به كاشت و زرع اختصاص داده اند. در اين ميان كشورهاى بنگلادش، مالزيا و اندونزى سرزمين بيشترى را مورد استفاده كشاورزى قرار ميدهند.)
مؤلف محترم در صفحه يازده كتاب كشورهاى اسلامى آسياى جنوبى را منحصر به پاكستان و بنگلادش مى داند درحالى كه كشور اسلامى و مستقل مالديو در اين قلمرو قرار دارد، از آن طرف ايالت كشمير را در پيشگفتار و در صفحه 196 جزو كشورهاى اسلامى منظور كرده كه تاكنون اين سرزمين به استقلال از هند دست نيافته و بخشى از كشور هند است.
در صفحه يازده ذيل آسياى جنوبى نوشته شده است در اين كشورها [سرزمينهاى آسياى جنوبى] مجموعاً بيش از 100ميليون مسلمان وجود دارد اما آمارها حكايت از اين دارند كه تنها 2/97% سكنه 110ميليونى پاكستان مسلمان هستند و از بيش از 100ميليون سكنه بنگلادش 85% آن را مسلمانان تشكيل مى دهند.
در صفحه سيزده حدود سياسى آسياى جنوب شرقى چنين معرفى گرديده است: (منطقه جنوب شرق آسيا بين اقيانوس هاى هند در مغرب و آرام در مشرق و قاره هاى اقيانوسيه در شمال و آسيا در شمال غربى قرار گرفته است) با نظرى به نقشه جهان به وضوح خواهيم ديد كه اقيانوسيه در جنوب آسياى جنوب شرقى قرار دارد نه در شمال آن.
در صفحه پنج مسطور است: (كشورهاى جنوبى و مركزى آسيا نيز از آسيبها و اثرات مخرّب بيابان در امان نيستند و بخشهاى وسيعى از سرزمين آنها را اين عامل طبيعى پوشانيده است.)
در صورتى كه در اين منطقه سه كشور اسلامى بنگلادش، مالديو و پاكستان قرار دارند و در دو كشور بنگلادش و مالديو پديده اى به نام بيابان و صحرا نداريم و تنها بخشى از پاكستان تحت تأثير آب و هواى گرم و خشك مى باشد.
در صفحات11، 12، 32 و50 از كشور (برمه) سخن گفته شده است، ولى چند سالى است كه اين سرزمين با عنوان رسمى و بين المللى (ميانمار) در صحنه جهانى مطرح مى شود.
در صفحه سيزده، حدود سياسى بنگلادش اين گونه مشخص گرديده است: (بنگلادش از سه جهت شمال و مغرب و شمال شرقى با كشور هندوستان و از سمت مشرق با كشور برمه هم مرز است).
درحالى كه تمامى حد شرقى آن را نيز كشور هند تشكيل مى دهد و تنها در قسمتى از جنوب شرقى با برمه (ميانمار) هم مرز است. ضمناً در صفحات11، 12، 51، 56، 106 مطالب تكرارى درخصوص بنگلادش ديده مى شود.
در صفحه50 كه از استقلال پاكستان و نقش (اقبال لاهورى) سخن گفته شده، به اين مطلب مهم حتى اشاره اى گذرا نيز نگرديده كه پاكستان به رهبرى (محمدعلى جناح) در سال 1947م (1326هـ.ش) در صحنه سياسى جهان ظاهر گرديد.
وسعت و سكنه پاكستان در صفحه دوازده، چنين وصف شده است:
(وسعت پاكستان اندكى بيش از 800هزار كيلومتر است و جمعيت آن درحدود صدميليون نفر مى باشد) اما در سال 1985م (حدود ده سال قبل) پاكستان 102ميليون نفر سكنه داشته است، همچنين وسعت آن از 804000كيلومتر مربع متجاوز است و اگر عنوان مربع جلو كيلومتر نيايد معرفى وسعت ناقص خواهد بود.
د: آفريقا
كشورهاى اسلامى آفريقاى شمالى در صفحه13 و14 اين گونه معرفى شده اند:
(اين منطقه نيز مانند خاورميانه از تعداد زيادى كشورهاى اسلامى پرجمعيت و كم جمعيت كه از نظر زمين ساختى همآهنگى مشتركى بين آنها وجود دارد تشكيل يافته است… در منطقه آفريقاى شمالى 14كشور بزرگ و كوچك اسلامى وجود دارد كه پرجمعيت ترين آنها مصر با بيش از 60ميليون نفر و كوچكترين آنها گاميبيا با كمتر از يك ميليون نفر مى باشد.)
درحالى كه شمال آفريقا همچون شبه جزيره اى ـ كه اعراب آن را جزيرةالمغرب ناميده اند ـ از پنج كشور مصر، ليبى، الجزاير، تونس و مراكش تشكيل شده است و اين رقم يك دهم تعداد كل كشورهاى مسلمان خواهد بود. همچنين گاميبيا به عنوان كوچكترين كشور اين ناحيه قلمداد شده درحالى كه اين سرزمين در آفريقاى غربى قرار دارد نه افريقاى شمالى. در ادامه اين بحث ادعا گرديده كه رودخانه نيل طويلترين رود جهان است؛ اما در منابع جغرافيايى متعددى، اين رود يكى از طولانى ترين رودهاى دنياست و پس از رودخانه هاى آمازون و مى سى سى پى قرار مى گيرد.

در صفحه53 مى خوانيم: چنانكه مى دانيم مردم الجزاير در اين مبارزه [بر عليه استعمار فرانسه] بيش از يك ميليون نفر قربانى دادند) اما در صفحه بعد آمده است: (الجزاير بيش از 5/1ميليون نفر قربانى داد تا توانست سرانجام در سال 1962 استقلال خود را به دست آورد.)
در صفحه153 ادعا شده كه سومالى در شمال شرقى آفريقا قرار دارد در صورتى كه اين كشور در ناحيه استراتژيكى شاخ آفريقا واقع در شرق آن است و اينكه در صفحه159 گفته شده سومالى كاملاً به اقتصاد دامپرورى وابسته است درست نيست، زيرا اين كشور بعد از استقلال (در سال 1960م) به كشاورزى توجه زيادى نمود و موز و غلات آن پس از احشام در رديف محصولات صادراتى آن قرار دارد، همچنين صنايع دستى سبك، غذايى و نساجى در اين كشور رواج دارد كه در اقتصاد سومالى بى نقش نخواهد بود.
در صفحه107 طى بحث پيرامون اقتصاد تك محصولى كشورهاى اسلامى، اردن به عنوان اولين صادركننده فسفات مشخص شده است، ولى از نظر جغرافياى اقتصادى در سطح جهانى نخستين صادركننده فسفات كشور اسلامى مراكش (مغرب) است.
هـ:فلسطين
يكى از مهمترين كانونهاى جغرافيايى جهان اسلام كه در نيم قرن اخير فجايع و مصايب گوناگون متوجه آن گرديده و توسط قواى صهيونيسم با حمايت استكبار به صورت غيرقانونى اشغال گرديده، سرزمين فلسطين است. اين ضايعه در دهه هاى معاصر مهمترين مسأله جهان اسلام بوده و حتى تأسيس سازمان كنفرانس اسلامى در سال 1969 ميلادى براى حل معضلات اين ناحيه تشكيل گرديد، هرچند در عمل نشان داد كه قادر به رفع دشواريهاى آن نيست. درچند جاى اين كتاب مطالب پراكنده اى كه بعضاً ناقض يكديگرند يا با واقعيتهاى فلسطين انطباق ندارند، ديده مى شود.
در صفحه45 اظهار گرديده است كه: (فلسطين مركز ظهور اديان الهى يهودى و مسيحى و اسلام است)!!؟
اما در صفحه22 نوشته شده است

 

پي نوشت ها:
1. شوك آلماآتا، حسين رضوى، على رحمانى، مجله مطالعات آسياى مركزى و قفقاز، سال اول، شماره اول.
2. نگاهى به ازبكستان، مجله مطالعات آسياى مركزى و قفقاز، سال اول، شماره سوم، زمستان 1371و نيز وضعيت اقتصادى جمهورى ازبكستان، برداشتى از گزارش بانك جهانى، توسط نسرين نصرت، كارشناس گروه مطالعات اقتصاد بين الملل و اندونزى در دفتر مطالعات سياسى و بين المللى)، و نيز بنگريد به مقاله آسياى مركزى، جغرافياى سياسى، مرتضى ابوطالبى، مجله مطالعات آسياى مركزى و قفقاز، سال اول شماره دوم، پاييز 1371. مرورى بر وضعيت اقتصادى جمهوريهاى آسياى مركزى، دكتر سهراب شهابى، همان مأخذ.
3. ريشه هاى رفتار سياسى در آسياى مركزى و قفقاز، عليرضا شيخ عطار، مركز مطالعات آسياى مركزى و قفقاز در دفتر مطالعات سياسى و بين المللى وزارت امور خارجه جمهورى اسلامى ايران، تهران، 1371، ص147 مليتهاى آسياى ميانه، حبيب الله ابوالحسن شيرازى، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى وزارت امور خارجه جمهورى اسلامى ايران، تهران، 1370، ص95.
4. تاريخ جديد اندونزى، ام. سى. ريكلفس، ترجمه عبدالعظيم هاشمى نيك، تهران، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى وزارت امور خارجه جمهورى اسلامى ايران، 1370، ص4.
5. كتاب سال 1993ـ1992م مالزى به نقل از ضميمه روزنامه اطلاعات، شماره 19929.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 34  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست