responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 34  صفحه : 3

مِصقل صفا اثرى جاويد در مناظرات بين الاديان
سبحانى محمدتقى

علاّمه مير سيداحمد علوى عاملى، مقدمه و تعليقات: حامد ناجى اصفهانى، با گفتارى از هانرى كربن، 1415هـ. 1373ش.
مير سيد احمد علوى عاملى (درگذشته بين سالهاى 1057 تا 1060هـ)، شاگرد و داماد مير داماد، از دانشمندان و فيلسوفان و دين شناسان عصر صفوى است. حكومت صفوى به ملاحظات سياسى و براى نزديكى هرچه بيشتر با دول غربى و جلوگيرى از نفوذ دولت عثمانى مجبور بود كه ضمن آزاد گذاشتن اقليّتهاى مذهبى داخلى، پذيراى مبلّغان خارجى و هيئتهاى ميسيونرى مسيحى باشد. با نفوذ هرچه بيشتر استعمار در ايران و كشورهاى شبه قاره، كشيشان مسيحى از كشورهاى انگليس، فرانسه، پرتغال و ديگر كشورهاى قدرتمند اروپا به اين سرزمينها سرازير شدند و بتدريج جرأت يافته و همراه با گسترش تبليغات خود كتابهايى در نقد و ردّ دين اسلام به رشته تحرير درآوردند. يكى از مهمترين آنها كتابى بود به نام آئينه حق نما كه توسط ژروم گزاويه (jerome xavier ) برادرزاده يسوعى پرآوازه اى به نام فرانسيس گزاويه (Francis xavier ) ـ مشهور به رسول هندوان ـ در هندوستان و به زبان فارسى نگاشته شد.
درپى نگارش اين اثر در اَوان سلطنت شاه عباس نسخه اى از آن از دربار پادشاه هند به دارالحكومه وقت ايران (اصفهان) فرستاده شد. اين اثر ـ كه از استحكام خاصّى برخوردار بود ـ انديشه گران ايرانى و غيرايرانى را بر آن داشت كه پاسخى بر آن بنگارند كه بهترين پاسخ، همين كتاب مصقل صفا از مرحوم سيداحمد عاملى است.
كتاب مصقل صفا در سال 1373 به همت آقاى سيد جمال الدين ميردامادى (از نوادگان مؤلّف) و با مقدمه و تعليقات آقاى حامد ناجى اصفهانى پس از سالها مهجورى به چاپ رسيد. در واقع احياى اين كتاب تا حدودى مرهون شرق شناس معاصر پرفسور هانرى كربن است. وى سالها پيش در دانشگاه سوربن در مورد اهميّت اين كتاب يك سخنرانى ايراد كرد و سپس در همان دانشگاه به تدريس آن پرداخت. متن سخنرانى كوربن همراه با ترجمه فارسى آن در مقدمه كتاب مصقل به چاپ رسيده است. گذشته از اين مقدمه، كتاب شامل مقدمه اى نسبتاً طولانى درباره زمينه هاى تاريخى تأليف كتاب، كتابشناسيِ رديّه هاى دانشمندان اسلامى بر انديشه هاى مسيحيت، خلاصه اى از آراى مير سيداحمد و شرحى بر زندگانى، آثار و اجازات اين مرد بزرگ است. وجه تسميه كتاب
گزاويه كتابش را آئينه حق نما ناميد. (زيرا كه مرد خردمند و طالب دين تواند كه معاينه كند حسن و قبح مذهب خود در او، چنانكه در آينه مصفّا)1 اين كتاب به صورت مناظره اى ميان (پادرى2 مسيحى) و (ملاّى مسلمان) پرداخته شده و سرانجام ملاّى مسلمان بر سخنان و استدلالهاى كشيش مسيحى سرمى نهد و اقرار مى كند كه: (اكنون گوى سر خود را باختم و سپر انداختم و مفاتيح اختيار ظاهرى و باطنى خود را به دست تصرّف شما سپردم و خود را در جرگه عيسويان [قرار دادم] و پيروى كننده انجيل شدم).3
پس از نگارش اثر پرحجم (آئينه حق نما)، شخصى به نام شيرونيمو سواير آن را تلخيص كرد و به نام (منتخب آئينه حق نما) منتشر ساخت. اين اثر برخلاف اصل كتاب به صورت غيرمناظره اى و با نثر صريح نگاشته شده است. چنانكه مصحّح محترم در مقدمه كتاب مصقل صفا آورده، ظاهراً مصقل صفا در نقد منتخب آئينه حق نماست، نه اصل كتاب4 (ر.ك: ص بيست وهشت تا سى از مقدمه).
به هر حال مير سيداحمد در وجه تسميه كتابش به مصقل صفا مى نويسد: (… و چون آن آئينه به كدورت شُبه و شكوك غبارآلود بود، لاجرم قيّوم واجب الوجود كه در اَقصاى مراتب تجرّد و قصواى درجات تقدّس بود، در آن نمى نمود، بلكه متجّزى و قابل تثليث در آن بود، فلامحاله آن را حاجت به صيقلى افتاد كه زنگش را حك و تجليه و غبارش را محو و تصفيه نمايد تا كه شعاع آفتاب وحدت قيّومى از شرق لاهوت و اشراقات وجود حقيقى ربوبى از صبح ازل در آينه منعكس گردد.) (ديباچه، ص6). اهميّت و ويژگيهاى كتاب
در نفوذ اين كتاب ميان مسيحيان همين بس كه از زمان تأليف تا حدود دويست سال بعد آثارى از سوى متكلّمان نصرانى در ردّ آن نگاشته شده5 و متكلّمين اسلامى نيز در ردّيه هاى خود بوفور از آن بهره جسته اند. مرحوم عبدالهادى حائرى در اين باره مى نويسد:
به گفته واترفيلد، نوشته هاى علوى عاملى بر ضد كيش ترسايان تا آنجا استوار و نيرومند بود كه ترسايان كارِملى را به اين انديشه واداشت كه آن نوشته ها نبايد بى پاسخ گذارده شود. از اين روى، يك نسخه از كتاب علوى عاملى به رم فرستاده شد و چندى پس از آن، يكى از دانشمندان فرقه فرانسيسكن به نام فيليپ گواداگنونى پاسخى بر كتاب وى نوشت كه در سال 1041/1631 در رم پراكنده شد.6
مرحوم سيد احمد علوى غير از مصقل صفا، و پيش از آن، دو كتاب ديگر نيز به زبان فارسى در ردّ يهود و نصارا نگاشته است. چنانكه خود او در مقدمه همين كتاب مى نويسد، كتاب صواعق الرحمان را در ردّ مذهب يهوديان و اثبات تغيّر [= تحريف] در تورات و زبور نوشته و كتاب لوامع ربّانى را در ردّ شبهات نصارا و بيان تغيّر اناجيل يوحنا و متى و مرقس و لوقا به رشته تحرير درآورده است. البته تاكنون از صواعق نسخه اى به دست نيامده است، امّا نسخه هاى خطى لوامع در كتابخانه ها موجود است.7
ظاهراً ايشان كتاب چهارمى نيز در همين زمينه به نام لمعات ملكوتيه نوشته كه تاريخ تأليف آن دو سال پس از مصقل صفا، يعنى در سال 1034، است.8
سنّت ردّيه نويسى مسيحيان بر عليه اسلام و متقابلاً پاسخ علماى اسلام و نقد انديشه هاى نصارا در قرون بعد نيز ادامه يافت.9 امّا آنچه كتاب علوى عاملى را اهميّت ويژه مى بخشد، گذشته از فضل تقدّم او، استفاده از شيوه علمى تحقيقى و نقد است. وى عبارات كتاب آئينه حق نما (يا منتخب آيينه) را به صورت مستقيم نقل مى كند و سپس با موشكافى خاصّى به نقد و بررسى آن مى پردازد. عبارات كتاب يادشده آنقدر در مصقل نقل شده كه خواننده بخوبى مى تواند از اين طريق با محتوا و سبك بيان آن كتاب نيز آشنا شود.
از ديگر امتيازات اين اثر احاطه مؤلف بر متون مقدّس مسيحيان و تسلّط بر لغت عبرى است. وى گاهى عبارات كتاب مقدس را به زبان عبرى (و با حروف عربى) نقل مى كند و با تجزيه و تحليل كلمات آن بر مدّعاى خويش استدلال مى كند.
مؤلّف مصقل صفا كتابش را خطاب به مسيحيان نگاشته و دائماً آنها را با تعبير (يا معشر النصارى) مورد خطاب قرارمى دهد. مؤلف سعى تمام داشته كه كاملاً براساس معتقدات و مبانى مسيحيان يا ادّله عقلى مستقل سخن گويد. از اين رو در بيشتر مواضع سعى مى كند كه اعتقادات مسيحيان آن عصر را با كتاب مقدّس مقايسه نموده و انحراف آن را از متون خويش نشان دهد.
به لحاظ اينكه زمان درازى از تصنيف كتاب مى گذرد بيان كتاب اندكى تعقيد دارد و با زبان فارسى امروز تا حدودى متفاوت است. با اين همه، كتاب براى دانش پژوهان و علاقه مندان به رشته اديان بسيار مفيد است و گذشت زمان هنوز هم از قوّت و تازگى مطالب آن نكاسته است. مدارك و تعليقات كتاب
آنچه درباره اين اثر هنوز در هاله اى از ابهام قرار دارد، برخى از نقل قولهايى است كه صاحب مصقل از متون مقدس و اناجيل اربعه ارائه مى دهد. پاره اى از اين نقلها را بدون ارائه مدرك دقيق آورده و در پاره اى ديگر ـ كه به سند اشاره شده ـ با نسخه هاى چاپى عهدين امروزى تطبيق نمى كند.10 مصحِّح ارجمند كتاب در تعليقات خويش بسيارى از اين مدارك را از نسخه هاى جديد يافته و در برخى موارد به نسخه هاى عبرى يا سريانى ارجاع داده است. امّا هنوز پاره اى از اين قطعات سند روشنى ندارد.
به علاوه، مرحوم علوى عاملى در پاره اى موارد مطالب كتاب مقدس را به صورت نقل به مضمون مى آورد و يا از شروح تورات (ميشنا و گمارا) مطالبى را نقل مى كند و احياناً از كتابهايى نقل مى كند كه امروز جزء عهد عتيق محسوب نمى شود (مثل كتاب (زخزيّا)، (ملاحيم) و…) كه احتمالاً از ملحقات يا آپوكريفاى كتاب مقدس است. در تعليقات كتاب سعى شده اين نقيصه نيز درحد توان رفع شود.
در مجموع، مقدمات و تعليقات و فهرستهاى فنى كتاب كارى درخور تقدير است و بى گمان بر غناى كتاب افزوده است. امّا تذكّر چند نكته و پيشنهاد ضرورى است:
1ـ بهتر بود كه در تعليقات استقراى بيشترى مى شد و حتى الامكان به موارد بيشترى از كتاب مقدس استناد مى شد. مثلاً در ص162 در مورد اينكه (مسيح پسر خداست) تنها به انجيل مرقس (1:1) ارجاع داده شده و حال آنكه در سراسر چهار انجيل اين تعبير وجود دارد. براى نمونه: انجيل يوحنا 1:14، 1:18، 1:34، 1:49 و…. مثلا در باب دهم از انجيل يوحنا، آيات 29و30، مى خوانيم:
پدرى كه به من داداز همه بزرگ تر است و كسى نمى تواند از دست پدر من بگيرد* من و پدر يك هستيم.
در انجيل لوقا در باب 1، 3، 4 و… به بنوّت عيسى تصريح شده است.
نيز در انجيل متّى باب1، 2، 8 و….
يا مثلاً در ص162 وص164 در ذيل اين عبارت كه (او در خداست و خدا در او) تنها به يوحنا (11:10ـ14) ارجاع داده شده، حال آنكه اين عبارت در مواضع ديگر نيز آمده است؛ مثلاً در باب 10 آيه 38 و باب14 آيه 20 از همين انجيل يوحنا.
2ـ بعضى از ارجاعات چندان دقيق نيست. براى مثال در همين مورد اخير پس از آنكه به يوحنا 11:14ـ10 ارجاع شده، به يوحنا 1:1 نيز رجوع داده شده كه البته در آنجا چنين مطلبى يافت نمى شود (ص164).
مثال ديگر: چنانكه خواهيم گفت مرحوم علوى عاملى در فصل دوّم كتاب بارها اشاره مى كند كه انجيل، عيسى را (علم خداوند) مى داند. مصحّح محترم بدرستى اشاره مى كند كه چنين مطلبى در هيچ يك از اناجيل موجود نيست، امّا اضافه مى كند كه: (مطاوى و مفهوم بعضى از عبارات نشانگر اين واقعيّت مى باشد)، و سپس به باب اوّل از اجيل يوحنا ارجاع مى دهد. حق اين است كه نه تنها در باب اول، بلكه در هيچ يك از ابواب انجيل يوحنا چنين مضمونى وجود ندارد. به طور كلّى در سراسر انجيل يوحنا حضرت مسيح به عنوان (حيات) يا مظهر حيات الهى معرفى شده است؛ مثلاً در همان باب اوّل، مسيح(ع) به (كلمه) و كلمه به (حيات) تفسير شده است: (در او حيات بود و حيات نور انسان بود). و در باب پنجم، آيه 25 مى خوانيم: (زيرا همچنانكه پدر در خود حيات دارد همچنين پسر را نيز عطا كرده است كه در خود حيات داشته باشد). همچنين مراجعه كنيد به باب پنجم (39)، باب ششم (35 و49) و باب چهاردهم (5) و….
بنابراين عيسى مسيح در انجيل يوحنا حتى به طور تلويحى نيز (علم) يا مظهر علم الهى معرفى نشده است و تمام دعوتهاى حضرت به حيات و نجات است. آرى در انجيل مرقس و نيز انجيل متّى عيسى(ع) به صورت يك عالم و معلِّم ظاهر مى گردد و اگر قرار باشد مضمونى را به كتاب مقدس نسبت دهيم، فقط به همين مقدار و آن هم در اين دو انجيل است، نه انجيل يوحنّا.
مثال ديگر: در ص174 آمده است: (در ترجمه عربى [انجيل يوحنا] به جاى تسلّى دهنده لفظ (معزّ) آمده است كه معناى آن كاملاً مغاير با تسلى دهنده است.) حال آنكه در ترجمه عربى (المعزّى) آمده كه از ماده (تعزيه) و دقيقاً به معناى تسليت دهنده است.
در ص166 نيز مصحّح محترم ترجمه عربى يوحنا (1:14) را منطبق با ترجمه فارسى نمى داند، حال آنكه تغاير چندانى موجود نيست؛ مخصوصاً در آن مقدار كه شاهد كلام مؤلّف است.
3ـ اگر تعليقات در پاورقى همان صفحه منظور مى شد و يا لااقل در متن كتاب با قرار دادن شماره يا علامتى تعليقات مربوط مشخص مى شد، استفاده و دستيابى به حواشى آسانتر مى شد.
4ـ در شماره گذارى بابها و آيات نيز روش يكسانى به كار گرفته نشده است. گاهى شماره باب در اول آمده و گاهى شماره آيه. مثلاً در ص178 مقايسه كنيد بين بند3و4. بهتر اين كه در ارجاع به كتاب مقدس از روش جديد استفاده شود. يعنى ابتدا شماره باب و سپس شماره آيه ذكر شود، مثلاً پيدايش 2:32 . مرورى اجمالى بر محتواى كتاب
در پايان، نگاهى بر فصلهاى سه گانه كتاب مصقل صفا خواهيم داشت تا خوانندگان محترم هرچه بيشتر با محتواى كتاب آشنا شوند:
فصل اوّل به مسأله (تثليث) و الوهيّت مسيح اختصاص دارد و مؤلّف با بهره گيرى از ادلّه برهانى و شيوه هاى جدلى به ابطال مدّعاى خصم مى پردازد. چنانكه مى دانيم در قرآن كريم تثليثى كه به مسيحيان نسبت داده شده، عبارت است از سه اقنوم خدا، مسيح، و مريم. امّا بيشتر مسيحيان، مخصوصاً در قرون اخير، اقنوم سوم را روح القدس مى دانند (ر.ك: انجيل متّى، 28:19).
مضافاً اينكه آباى كليسا بتدريج تحت تأثير انديشه هاى نو افلاطونى از تثليث پولس رسول، تفسيرى و جودشناختى ارائه كردند و اتحاد اقنوم دوم و سوم را با خدا به صورت اتحاد صفات با ذات الهى مطرح ساختند. مؤلف در اين فصل نشان داده است كه بخوبى بر كلام مسيحيّت وقوف دارد و گريزگاههاى بحث را كاملاً مى شناسد. در قدم نخست با مقدمات و براهين دقيق عقلى هرگونه تعدّدى را از ذات واجب الوجود نفى مى كند و اثبات مى كند كه تثليث با بساطت و وحدت واجب در تنافى است (ص8 به بعد). سپس به كتاب مقدس بازمى گردد و اوصاف انسانى مسيح را بيرون مى كشد تا از اين طريق تغاير و عدم امكان اتّحاد عيسى مسيح با واجب الوجود را اثبات كند (ص13 به بعد). نويسنده آئينه حق نما براى جمع بين الوهيّت و فرزند بودن عيسى به صفاتى چون بصير و سميع استدلال مى كند كه هيچ كدام مستلزم جسميّت نيست. صاحب مصقل تنبّه مى دهد كه به هرحال انجيل حضرت مسيح را با صفات انسانى و جسمانى توصيف كرده و اين صفات با الوهيّت منافات دارد. در اينجا سيد احمد مسير بحث را به سؤال و جوابهاى جزئى مى كشاند و همه راههاى توجيه را بر خصم خويش مى بندد. وى در اين ميان نشان مى دهد كه تعبير (فرزند خدا) در اناجيل اربعه و به طور كلّى در عهدين غير از معنايى است كه مسيحيان متاخر از زمان پولس به بعد ادّعا كرده اند. كتاب مقدس حواريون مسيح، نيكوكاران و راه يافتگان و بنى اسرائيل و حتى كلّ بشريّت را فرزندان خدا مى خواند.
در كتاب آئينه حق نما مسيح را (علم خداوند) و روح القدس را به (ميل خداوند به ذات خويش) [محبّت] تفسير مى كند و علم و ميل را امورى قائم به ذات و مستلزم تثليث مى داند (ص18 به بعد). مؤلف ما از دو طريق اين مدّعا را ابطال مى كند: نخست با مبانى فلسفى اثبات مى كند كه تأخير علم و محبّت ذاتى از ذات اله محال است. سپس با تمسّك به ويژگيهاى انسانى ـ كه در انجيل براى مسيح بيان شده ـ اطلاق علم را بر حضرت عيسى از (سخافت عقل و وقاحت فطرت) مى داند. در پايان از اين بيان انجيل و قرآن كريم كه مسيح را (كلمه) (و به تعبير مؤلف (حروف)) مى داند، يك برداشت عرفانى مى كند و در نفى علم بودن و الوهيّت مسيح استدلال مى كند:
و باز واقع است كه مسيح حرفِ خداست و ظاهر است كه حرف خدا عبارت از وجود چيزى است به اعتبار تعلّق علم بارى تعالى به او. وبالجمله حقائق اشياء به اعتبار انطواء در وجود علمى بارى تعالى حروف عاليه و اعيان ثابته اند و ظاهر است كه اين نيز مخالف علم است، چرا كه علم چيزى است و تعلّق علم چيزى، و اين صفت اختصاصى به مسيح نيست و منشأ خدائيّت او نمى گردد، بلكه جمله ذرات عالم وجود كه از ساكنان ظلمت آباء غياهب امكانند صلاحيّت دارند كه اطلاق حروف بر ايشان بشود و… (ص26و27).
به طور كلّى مؤلف مصقل در اين فصل مسلّم مى گيرد كه انجيل، مسيح را علم الهى دانسته است و همه تلاش ايشان اين است كه اين مطلب را ابطال كند و يا تنافى آن را با ديگر فقرات كتاب مقدس نشان دهد. همان طور كه گفته شد، انجيل هيچ گاه مسيح را به صورت يكى از صفات الهى تصوير نكرده و اين مطلب از عقايد مسيحيان متأخر است.
مرحوم علوى در پايان فصل اوّل به اين نكته بازمى گردد كه آيا لفظ اولاد يا فرزند در كتاب مقدس تا چه حد بر مدّعاى مسيحيان دلالت دارد. وى با تمسّك به اين كلام مسيح به شاگردان كه (من در پدرم و پدر در من و شما در من و من در شما)، استدلال مى كند كه اگر مدعاى مسيحيان راست باشد، برطبق كتاب مقدس بايد شاگردان مسيح را نيز فرزندان خدا دانست.
فصل دوم به چگونگى (الوهيّت عيسى) مسيح و ارتباط بين جنبه ناسوتى و لاهوتى او اختصاص دارد و به همين مناسبت بحث به (فداء) كشيده مى شود و در پايان از (بشارات عهدين) به نبوّت پيامبر اكرم(ص) بحث مى شود.
چنانكه مى دانيم، مسيحيان در چگونگى الوهيّت مسيحيّت اختلاف دارند و فرقه هاى يعقوبيه، نسطوريه و ديگر فرق، هر كدام به نوعى اين مسأله را تفسير مى كردند. نويسنده كتاب آئينه حق نما، تا آنجا كه از نقل مصقل صفا برمى آيد، بى آنكه وارد جزئيات بحث شود با زرنگى خاصى اين مسأله غامض را به طور سربسته مطرح مى كند:
پس آنكه گفتم كه عيسى خداوند ماست و هم آدم به اين معنا نمى گوئيم كه خدا خدائى خود را گذاشته آدم شده باشد، بلكه به اين معنى كه در عيسى الهيّت قديم بشريّت گرديد، و چنانكه جان ناطق كه با جسم طبيعى پيوند گرفته آدم تركيب گرفت همين طور خدا و آدم جمع گرديده عيسى شده است. (ص31)
در اينجا نيز مؤلف مصقل به همان روش سابق از دو طريق اين ادّعا را ابطال مى كند: ابتدا تنافى اين مطلب را با مضامين كتاب مقدس معلوم مى دارد (ص32) و سپس غيرمعقول بودن اصل اين مدّعا را به اثبات مى رساند (ص33 به بعد).
امّا اين سؤال مطرح مى شود كه به چه دليل خداوند خود را به صورت يك انسان درآورد و يا در كالبد يك انسان حلول كرد؟ در پاسخ به اين سؤال نويسنده آئينه حق نما مى نويسد:
… و پوشيده نماند كه در عالم دو نقصان وجود گرفت: اوّل آنكه خداى را به جرايم خود از خود رنجانيدند، و از مرتبه علّيه رضا و خشنودى او فرود آمدند؛ دوم آنكه آنقدر مغلوب معاصى گشتند كه روى به سوى نيكوئى نمى توانستند نهاد، بلكه جهت ايشان در آن مادّه روزافزون است. پس به حسب اين دو بليّه خدا را به قالب انسان درآوردن به غايت معقول نمود.
اشكال مير سيد احمد اين است كه در اين صورت بايد تأثير مسيح (خداى مجسّم) در نفوس مردم بيشتر از پيامبران ديگر باشد، حال آنكه شواهد تاريخى نشان مى دهد كه آيين عيسى در زمان خودش و حتى تا چند قرن پس از او پيشرفت چندانى نداشت و مردم در كشتن ياران عيسى و تحريف انجيل فساد را به حدّ اعلى رساندند (ص48 به بعد).
امّا پاسخ ديگرى كه آئينه حق نما به سؤال فوق داده، همان مسأله (فداء) است؛ به اين بيان كه خدا در لباس بشر درآمد تا با تحمّل درد و رنج و با رفتن به دار صليب كفاره گناهان بنى آدم شود:
(پس اگر گناه مردم بى نهايت بود كفارتى كه حضرت عيسى براى عصيان ايشان داد نيز نهايت نداشت) (ص53).
صاحب مصقل به اين مطلب اشكال جالبى دارد. او مى گويد: درد و رنج عيسى(ع) و مصلوب شدن او نه تنها كفاره گناهان بنى آدم نشد، بلكه سبب شد كه گناهان آنها افزون شود، چرا كه زجر و آزار و كشتن خداى نامتناهى جرم بى نهايت دارد: (و بالجمله تلافى گناهان به كفّاراتى كه از جنس مثوباتست روا بود و درخور افتد. و امّا آنكه تلافى گناهان به كفّاراتى كه آن نيز گناهان غيرمتناهى است از قبيل علاج فاسد به افسد و كاسد به اكسد است، و مانند اين سخنان اعجوبه عقلاء و مضحكه علماء است.) و سپس به پاسخهاى ديگر مى پردازد (ص54 و55).
در اينجا نيز مؤلفِ ما از تجلّى خداوند و مسيح تفسيرى عرفانى ارائه مى دهد. او موسى(ع) را مظهر اسم جلال و عيسى(ع) را مظهر اسم جلال معرفى مى كند و نشان مى دهد كه تجلّى غير از حلول و اتحاد است: (و شما معشر نصارى از اين رموز و دقائق و كنوز و حقائق غافل گشته ايد، فلهذا خفّاش وار به تاريكستان ضلالت گرفتار آمده، آيينه دل را از نمايش جمال وحدت حقيقى محجوب داشته ايد، و غبارآلود كدورات اوهام گردانيده، عين وحدت را متكثر و متجزّى از اين جهت ديديد، و نسبت تواضع را به ذات اقدس واجب داده او را متّحد با مسيح يا حال در او گردانيديد…) (ص62). و چون خاتم پيامبران هم مظهر صفات جمال و هم مظهر صفات جلال است، پس منصب رسالت ابدى به او ارزانى شده است (ص62 و63).
و از اينجاست كه كتاب مصقل صفا به مسأله بشارت عهدين بر نبوّت پيامبر اكرم(ص) منتقل مى شود. يكى از بحث انگيزترين مباحث در مناظرات بين مسلمانان و ترسايان همواره همين نكته بوده است. اگر بخواهيم به بررسى اين بخش از مصقل صفا بپردازيم، خود مقاله اى مفصل خواهد شد. مصحِّح محترم در تعليقات خويش قدم فراتر گذاشته و مواضعى از كتاب مقدس را كه بر بشارت استدلال شده، يكجا گردآورده است (ص176 به بعد).
اولين موردى كه در مصقل صفا آورده شده، همان بشارت عيسى به (فارقليط) است (يوحنا 14:16 و يوحنا: 14:26). چنانكه مى دانيم در ترجمه هاى فارسى و عربى از كتاب مقدس فارقليط به تسلّى دهنده (المعزّى) ترجمه شده و در ترجمه انگليسى به Comforter (= آرامش دهنده) و امثال آن برگردانده شده است و مسيحيان اين فقرات را به روح القدس تفسير مى كنند. آقاى ناجى اين مسأله را در تعليقه (ص183 به بعد) نقد و بررسى و ادّعاى مؤلف را تثبيت و تأكيد كرده است.
بشارت ديگر كه حائز اهميّت است و در متون اسلامى از ديرباز ياد مى شده، وعده خداوند به حضرت ابراهيم است كه: (شنيدم گفته تو را اى ابراهيم درباره اسماعيل. پس درو بركت بخشيده صاحب ثمر و ميوه اش خواهم ساخت و اولاد او را بسيار خواهم گردانيد و از فرزندان او مادماد و دوازده شريف منيف و امّت عظيمه اخراج خواهم نمود.) (مصقل صفا، ص69). به اين ترتيب لفظ (مادماد) اشاره به نام حضرت محمد(ص) است. مير سيد احمد در اينجا متن عبرى را عيناً نقل كرده كه لفظ (مادماد) در آن وجود دارد، ولى در ترجمه هاى فارسى، عربى و انگليسى از كتاب مقدس اين لفظ وجود ندارد (ر.ك: سفر پيدايش 17:20). چنانكه مصحّح در تعليقه آورده، در متن عبرى موجود نيز لفظ مادماد وجود دارد ود ر متن سريانى با تعبير (طاب طاب) است (ص179).
به همين شكل موارد متعددى از اين گونه بشارات در كتاب مصقل نقل شده و مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است گاهى مؤلف پس از آنكه عبارات عبرى را نقل مى كند، آنها را لفظ به لفظ ترجمه مى كند. وى در اين ميان حتى از حساب جمل و علم اعداد نيز بهره مى جويد. مثلاً نامهاى دوازده امام شيعيان را از تورات مى يابد و عدد هر كدام را نشان مى دهد: ايليا (=52)، قيذار (=1011)، اذوئيل (=757) و…. (و كرامات اين اسامى از جهت آن است كه به حساب جمل هرگاه دوازده دوازده از آن طرح شود، چيزى باقى نماند.) همچنين (كرامت در اسم (مادماد) آن است كه به حساب جمل موافق اسم محمّد است چنانچه پوشيده نباشد بر محاسب طبع بلند) (مصقل، ص75).
در فصل سوم ابتدا به احكام انجيل و شريعت نصارا مى پردازد و نشان مى دهد كه عبارات انجيل نه تنها با تورات در تنافى است، بلكه با ديگر عبارات انجيل نيز سازگار نمى باشد (ص128 به بعد). سپس وارد بحث از معاد روحانى و معاد جسمانى مى شود. عباراتى كه مرحوم علوى عاملى از كتاب آئينه حق نما در اين باره نقل مى كند، چندان گويا نيست، امّا ايشان روحانى بودن معاد را به صاحب كتاب نسبت مى دهد و سپس درصدد اثبات معاد جسمانى برمى آيد. مصقل صفا در مورد معاد جسمانى نيز مطالب جالبى دارد. ايشان معتقد است كه همه حكماى الهى به معاد جسمانى باور داشته اند، امّا تنها به دليل نقلى تمسّك مى كرده اند و از ارائه برهان عقلى عاجز بوده اند. ايشان براى نخستين بار در فلسفه بر معاد جسمانى ادّله اى عقلى اقامه كرده است (ص136 به بعد). به علاوه با تأمّل در نصوص كتاب مقدس معلوم مى شود كه انجيل نيز بر معاد جسمانى گواهى مى دهد و يا لااقل لازمه پاره اى از قطعات انجيل پذيرش معاد جسمانى است.
در پايان كتاب، مصنّف به مسأله (نبوّت خاصه) مى پردازد و با اشاره به خاتميّت نبى اكرم(ص) از پيامبران اولوالعزم و اوصياى آنها سخن به ميان مى آورد. هانرى كوربن در مقدّمه خويش در مورد نبوّت و تفسير اسلامى آن و مقايسه با نبوت در انديشه مسيحيان نكاتى بيان كرده است كه در اينجا مجال طرح آن نيست. مير سيد احمد عاملى در طى مباحث كتاب سعى مى كند كه همين تفسير اسلامى از نبوّت و وحى را از لابلاى انجيل و تورات بيرون كشد.
آنچه گفته شد، تنها رؤوس مطالب اصلى اين كتاب است. خواننده علاقه مند مى تواند مباحث ريز و درشت مفيد و فراوانى را در اين كتاب به چنگ آورد. نكته پايانى
متأسفانه كتاب مصقل صفا به صورت رسمى به بازار كتاب عرضه نشده و بلكه به صورت رايگان در بين افراد خاصّى توزيع شده است.
بديهى است كه اين شيوه عملاً جامعه كتابخوان را از اين گونه كتابها محروم مى كند. پيشنهاد مى شود كه هزينه مورد نظر در پايين آوردن قيمت كتاب يا بالا بردن كيفيّت چاپ و نشر آن مصرف شود. به هر حال جا دارد كه از همه دست اندركاران اين اثر تشكر و قدردانى كنيم و چشم انتظار چاپ و انتشار ديگر آثار اين محقق ارجمند باشيم.

 

پاورقي :
1. آئينه حق نما، نقل از نخستين روياروئيهاى انديشه گران، عبدالهادى حائرى، ص473.
2. پادرى (P‡dor ’) از پادر به معناى ادب و پدر گرفته است و به كشيشان و مبلغان مسيحى گفته مى شد. ر.ك: فرهنگ معين، ج1، ص648.
3. نخستين روياروئيهاى انديشه گران، ص473.
4. البته اين مطلب با آنچه خود مؤلف در ديباچه آورده است، سازگار نيست. چراكه در آنجا تنها از (آئينه حق نما) نام برده شده است. ر.ك: ديباچه، ص6 و نيز حاشيه همان صفحه از خود مؤلّف.
5. براى آشنايى با رديّه هايى كه بر مصقل صفا نوشته شده ر.ك: مقدمه كتاب، ص61 و مقدّمه (ترجمه اناجيل اربعه)، ص24.
6. نخستين روياروييها، ص484، نقل از: Waterfield, Christian in Persia, pp62-63.
7. براى اطلاع در اين زمينه ر.ك: دين و سياست در دوره صفوى، ص5 ـ 303؛ مقدّمه( ترجمه اناجيل اربعه) از برادر فاضل و ارجمندم آقاى رسول جعفريان. در كتاب اخير (كه كتابشناسى آن را اندكى بعد خواهيم آورد) آمده است كه كتاب (لوامع) در تهران در ضمن كتابى به نام دائرةالمعارف قرآن به كوشش حسن السعيد به چاپ رسيده است كه البته بنده تاكنون نديده ام.
8. استدراك كتاب مصقل صفا؛ مقدمه اناجيل اربعه، ص305. اين اثر در سالنامه (ميراث اسلامى ايران)، سال 1374 از انتشارات كتابخانه مرعشى نجفى به چاپ خواهد رسيد.
9. از ميان آثار بى شمارى كه در اين زمينه نوشته شده، تنها اندكى به طبع رسيده كه ازجمله مى توان به كتابهاى زير اشاره كرد: ا ـ اظهار الحقّ، خليل الرحمن هندى (م حدود 1290هـ) كه در ردّ ميزان الحقّ پغاندر نوشته شده است. ب ـ مفتاح النبوة، محمدرضا همدانى (م 1323هـ) در نقد ميزان الحق هنرى مارتين. ج ـ الهدى الى دين المصطفى، محمد جواد بلاغى (م 1352هـ) در ردّ (مقالة فى الاسلام) از جرجيل صال (؟!) انگليسى. براى اطلاع بيشتر از كتابهايى كه در اين زمينه نوشته شده، به مقدمه كتاب مراجعه شود. در آنجا 159 اثر معرفى شده است. در كتاب (دين و سياست در دوره صفوى) نيز اطلاعات مفيدى ارائه شده است (ص330ـ305). امّا آقاى عبدالجبار رفاعى كتابشناسى كاملى در اين موضوع فراهم آورده كه در ضميمه كتاب (التوحيد التثليث)، مرحوم بلاغى (دار قائم آل محمّد ـ عج ـ) به چاپ رسيده است. در اين كتابنامه 713 اثر معرفى شده است.
10. مثلاً در صفحه 67 كتاب به فصل هجدهم از سفر پنجم [سفر تثنيه] ارجاع شده، حال آنكه عبارت مذكور در چاپ هاى جديد در باب دوم است. در صفحه 68 به فصل بيستم از سفر اوّل [پيدايش] استناد داده شده كه در نسخه هاى موجود در باب هفدهم است. براى آشنايى با تفاوت در نحوه تنظيم فصول كتاب مقدس فعلى با آنجه در عهد صفوى رايج بوده رجوع شود به (ترجمه اناجيل اربعه) از مير محمد باقر خاتون آبادى (م1127)، به كوشش رسول جعفريان، از انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، قم.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 34  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست