responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 34  صفحه : 10

معرفى‌هاى اجمالى


وضوءالنبى, المدخل. على الشهرستانى, (ناشر: مؤلف, بيروت, 1415). 510ص, وزيرى.
بخش عظيمى از آيات الهى را, آياتى تشكيل مى دهد كه در بيان و بنان عالمان به (آيات الأحكام) شهره اند. اين مجموعه به همراه احاديث فراوانى در توضيح و تبيين آنها و نيز رواياتى كه چگونگى سلوك فردى و اجتماعى انسان را رقم مى زند, بنيادهاى دانشى را افكنده است كه به (دانش فقه) معروف است. آنچه ما در واقع فرهنگ و تمدن اسلامى مى ناميم, گونه گونى آرا و ديدگاههاى فقهى, و اختلاف فتاوى در حوزه فقه است; گو اينكه اجتهاد زمينه هاى ويژه خود را دارد و اين همه به گونه اى در پيوند با مبانى و بنيادها اجتهاد از يكسو و چگونگى نگرش به منابع و مصادر احكام از سوى ديگر است (ر.ك: اسباب اختلاف الفقهاء).
امّا اگر با نگاهى تاريخى به چگونگى شكل گيرى برخى از ديدگاه در بستر فرهنگ اسلامى نگريسته شود, دانسته خواهد آمد كه برخى از آنچه اينك معمول است و بخش عظيمى از جامعه, در بخشهايى از جامعه اسلامى سلوك فردى و اجتماعى را بر آن بنياد نهاده اند, از پشتوانه استوارى برخوردار نيست و استوارنمايى امروزين آنها در تاثير و تأثّرى است كه پسينيان از پيشينيان داشته اند.
جناب شهرستانى در اين پژوهش درپى آنند كه زمينه هاى تاريخى, فكرى, فرهنگى و سياسى چگونگى شكل گيرى برخى از ديدگاههاى فقهى را بنمايانند. وى اين پژوهش درازدامن و سودمند را ا ز مسأله وضوء آغاز كرده اند و باعنوان (وضوءالنبى). آنچه اكنون روشن است, دوگانگى انجام وضوء در دو جريان شيعه و سنى كه اوّلى بر اساس مكتب اهل بيت(ع) و دومى بر پايه آموزه هاى مكتب خلفا شكل گرفته است. آنچه در اين پژوهش به نقل و تحليل گذاشته شده است, چگونگى وضوء گرفتن پيامبر ـ ص ـ است. كتاب در دو باب سامان يافته است, باب اول تاريخ وضوء در روزگار پيامبر و خلفاء را به بحث نهاده و نشان داده است كه آغاز اين دوگانگى از روزگار خلافت عثمان پى نهاده شده و عثمان اوّلين كسى است كه وضوء را به گونه شستشوى سه گانه و شستن پاها به جاى مسح, بنياد نهاد (ص25ـ67).
مؤلف بدين مناسبت به برخى ديگر از آنچه خليفه سوم به روزگار خلافتش بنياد نهاده و مآلاً بر شيوه اى جز سنت رسول الله ـ ص ـ رفته است, اشاره كرده و در ادامه آن رويارويى تنى چند از صحابيان را آورده و نشان داده است كه كسان بسيارى از صحابيان, اين ديگرسانى را برنتابيدند و در برابر خليفه ايستادند (ص70ـ137).
چگونگى وضوء به روزگار خلافت على(ع) در بخش ديگرى از اين باب گزارش شده, و رويارويى آن بزرگوار با وضوى ساخته شده در روزگار عثمان نيز نموده شده است (ص143ـ162).
نويسنده از آنچه تا بدينجا آورده است ـ كه تحليلى است مستند و باريك بينانه از جريان تشريع حكم وضوء ـ نتيجه مى گيرد كه وضوء از روزگار عثمانى است كه دو گونه مى گردد: 1ـ شستشوى سه باره با شستن پا 2ـ شستشوى دوباره با مسح. آنگاه نشان مى دهد كه در گذرگاه زمان امويان و خلفاء بر شيوه نخست و اهل بيت(ع) و بسيارى از عالمان و فقيهان از صحابيان و تابعين بر شيوه دوم پاى فشردند و تأكيد كردند.
بدين سان باب دوّم گزارش تحليلى وضوء در روزگار خلفاى اموى و عباسى است. در اين باب ابتدا از كوششهاى امويان در استوارسازى پايه هاى خلافت و استحكام بخشيدن به زمينه هاى ايجادشده در خلافت عثمان, سخن رفته و آنگاه رويارويى مخالفان با اين ديدگاهها را نشان داده و چگونگى آراى آنها را تحليل كرده است. مؤلف در اين فصل به مناسبت يادشده, بحثى پى نهاده است با عنوان (تدوين سنت و نقش حاكمان در آن) و نيز نقش امويان, در هويت زدايى از جامعه اسلامى و بازيگرى آنان با آموزه هاى دينى. اين مطالب گو اينكه در نگاه اوّل زايد مى نمايد, امّا در مجموع براى برنمودن نقش آفرينى جريان حكومت درپى ساختهاى تشريع كه بعدها به گونه دستورات قطعى اسلام درآمده, ضرورى بوده است. در پايان اين بخش از برخى صحابه و تابعين سخن رفته است كه بر مسح در وضوء تأكيد داشته اند و نه غَسل (ص177ـ292). وضوء در فقه زيدى, و درآمدى بر اين بحث, وضوء آل على(ع) و نتيجه گيرى از آن و آنگاه چرايى ناهمگونى وضوء در فقه زيديّه با فقه اهل بيت(ع) در بخشى از اين فصل گزارش شده است (ص297ـ324). پس از آن وضوء و چگونگى آن در دوران خلافت عباسيان است, با نگاهى به نقش حكومت و حاكمان در تدوين فقه, و چگونگى شكل گيرى مذاهب اربعه و… و موضع اهل بيت(ع) در برابر فقه حكومت و تشريع در دوران عباسيان…. اكنون در فرجام اين نگاه گذرا به كتاب دو نكته را يادآور مى شويم: نخست اينكه كتاب با نگاهى تاريخى و تحليلى بحثها را سامان داده است. اين نگاه بى گمان فرايند ثمربخش و ارجمندى خواهد داشت و زواياى بحث را و تأثير و تأثرهاى ديدگاهها از يكديگر و از فضاى فرهنگى و سياسى را بدرستى نمايش خواهد داد. دو ديگر اينكه مؤلف بحث را جدّى گرفته و پژوهش به هر سوى كه دامن گشوده, آن را پى گيرى كرده و سعى كرده پرسشها و ابهامهايى را كه از نتايج بخشهايى از بحث برمى آيد, رها نكند و درحدّ توان بحث را سامان دقيق دهد و از بارى به هرجهت نويسى بپرهيزد. يادآورى كنيم كه اين مجلّد مدخل بحث است و بخشهاى ديگر بحث, يعنى وضوء در سنت و رواياتِ تبيين گر آن, وضوء در قرآن و تفاسير فريقين, و آراى فقيهان, در مجلدات بعدى خواهد آمد. محمّدعلى غلامى المسترشد فى إمامة أميرالمؤمنين على بن أبيطالب عليه السلام, محمّد بن جرير الطبري, تحقيق: احمد المحمودى, موسسه فرهنگ اسلامى كوشانپور, تهران, 1415ق. 790ص, وزيرى.
بحث امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ اساسى ترين ركن مذهب تشيّع است. مؤمنان صدر اسلام نخست به رسول خدا ـ صل الله عليه وآله ـ ايمان مى آوردند و سپس به خداوند. و در جنگ جمل امير المؤمنين مساله توحيد را مطرح كرد و در پاسخ سائل فرمود: ما از اصحاب جمل نيز توحيد را مى خواهيم با اينكه آنان مسلمان بودند, اما توحيد را از غير طريق امامت فراگرفته بودند. بنابراين در مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ يكى از اصول بديهى و مسلّم آن است كه بدون امامت به توحيد نمى توان رسيد.
تشيع درحقيقت همزاد با اسلام است و آغازين جلوه آن را بايد در ماجراى اوّلين ابلاغ علنى رسول الله ـ صل الله عليه وآله ـ كه در لسان تاريخ به (حديث الدار) مشهور شده است, جستجو كرد.
در طول پانزده قرن گذشته كتابهايى كه شيعيان درباره امامت و ولايت نوشته اند, شايد از هر موضوعى بيشتر باشد. در قرن سوم و چهارم بحث امامت جنب وجوش ويژه اى داشت. فشارهاى طاغوتهاى عباسى, مسأله غيبت و دسترسى نداشتن به امام معصوم, پديد آمدن فرقه هاى انحرافى و… موجب شد كه بزرگان شيعه تأليفات مستقلى در اين موضوع بنويسند. حتى ثقة الاسلام كلينى با آنكه قسمت اعظم اصول كافى خود را به اين مسأله اختصاص داده, در پايان خطبه كتاب اشاره مى كند كه در آينده تأليف مستقلى در اين موضوع خواهم نوشت (ر.ك: اصول كافى ج1, ص9).
از مهمترين كتابهايى كه در اين موضوع نوشته شده, (المسترشد فى الامامة) است. مطالعه اين كتاب از چندين جهت براى ما مفيد است: 1ـ اصل بحث امامت و بيان برخى از مطاعن خلفاى ثلاثه. 2ـ قدمت كتاب. 3ـ شخصيت مهم مؤلف .
در اين كتاب مسأله امامت به صورت بحث و مناظره با اهل سنت ارائه گرديده است. مسأله سقيفه و كيفيت شكل گيرى خلافت ابوبكر, علت سكوت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ فضايل و ادله سزاوار بودن آن حضرت به خلافت, مطاعن و علت صحيح نبودن خلافت خلفاى ثلاثه و شرح و تفسير برخى از احاديث و نقل وقايع تاريخى بسيار, از مهمترين بحثهاى كتاب است. نويسنده در هر مسأله اى اهل سنت را مخاطب قرار داده و استدلالهاى آنان را نقل و مورد نقد و اعتراض قرار مى دهد و پس از نقل هر حديثى آن را بدقت مورد كنكاش و جرح و تعديل قرار داده و از صحت و سقم آن بحث مى كند.
درباره مؤلف كتاب بايد گفت در قرن سوم سه نفر به نام (محمد بن جرير طبرى) وجود داشته اند: 1ـ محمد بن جرير طبرى سنّى (224ـ310) كه صاحب تاريخ و تفسير معروف است. 2ـ محمد بن جرير طبرى امامى كه شاگرد ابوعبدالله حسين غضائرى است. وى از محدثان بزرگ شيعه و معاصر نجاشى است و كتاب (المسترشد) از اوست. 3ـ محمد بن جرير طبرى امامى وى معاصر امام عسكرى ـ عليه السلام ـ و ثقة الاسلام كلينى است و بعضى احاديث را مستقيماً از امام شنيده است. از آنجا كه شيخ طوسى در (الفهرست), ص281 صاحب المسترشد را به لقب (الكبير) وصف كرده است, معلوم مى گردد دو نفر به اين نام وجود داشته اند, يكى كبير كه صاحب اين كتاب است و ديگرى صغير.
صاحب المسترشد كتابهاى متعددى دارد كه معروفترين آنها (دلائل الإمامة) است و چون كتاب (المسترشد) تنها به امامت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ مربوط است و (دلائل الإمامة) از مبحث (دلائل فاطمة الزهراء سلام الله عليها) شروع شده و به (دلائل الحجة المنتظر عجل الله تعالى فرجه) ختم شده است, بعضى از علماى بزرگ اين دو كتاب را يكى دانسته و دلائل را تتمه المسترشد ذكر كرده اند.
دلائل الامامه مكرراً در نجف اشرف و قم چاپ شده و در دسترس است, اما (المسترشد) به رغم آنكه در نجف اشرف چاپ شده بود, كمتر يافت مى شد. جناب شيخ احمد محمودى نسخه هاى خطى متعددى را از كتاب تهيه كرده و به استنساخ و مقابله و تحقيق كتاب پرداخته است. تحقيق و استخراج مصادر كتابهايى با چنين قدمت زحمت و رنج فراوانى دارد كه بر اهل تحقيق پوشيده نيست.
در اين تحقيق جديد علاوه بر ارائه نصّ صحيح كتاب, آنچه از كتاب در چاپ قبلى افتاده يا در بعضى نسخه هاى خطى نبوده است, مشخص شده و نسخه كاملى از (المسترشد) را عرضه نموده است.
مقدمه 110 صفحه اى مصحح, استخراج اكثر احاديث و نصوص كتاب از ساير مصادر, اعراب گذارى آيات و روايات, تصحيح و بيان ضبط صحيح اسامى افراد مورد اشاره در متن و وجود فهرستهاى هفتگانه در آخر كتاب از كارهاى ديگرى است كه مصحح محترم انجام داده است.
تحقيق اين كتاب كه از مصادر حديثى بسيار مهم و معتبر شيعه است و از جهت سبك و روش مؤلف در آن از الايضاح فضل بن شاذان بسيار متأثر بوده (در قرن سوم اين سبب نگارش در متون روايى كمتر مرسوم و متداول بوده است) , بسيار جاى تقدير و سپاس دارد. احمد عابدى درآمدى بر دايرةالمعارف كتابخانه هاى جهان. زير نظر سيّد محمود مرعشى نجفى و على رفيعى علامرودشتى. چاپ اوّل:قم, كتابخانه حضرت آيت اللّه مرعشى نجفى, 1374. 144ص, رحلى. تصوير, سند, نمودار.
مركز دايرةالمعارف كتابخانه هاى جهان, از مراكز نوبنيادى است كه به آهنگ فراهم آوردن دايرةالمعارف كتابخانه هاى اسلامى و كتابخانه هايى كه شامل نسخه هاى خطى اسلامى است, در سال 1370 در قم تأسيس شده و وابسته به كتابخانه عمومى حضرت آيت اللّه مرعشى نجفى است. رياست عالى اين دايرةالمعارف از آنِ توليت كتابخانه يادشده, حضرت حجت الاسلام سيّد محمود مرعشى است و كتاب حاضر ـ كه زير نظر نامبرده و آقاى على رفيعى فراهم آمده ـ درآمدى بر اين دايرةالمعارف است.
در اين درآمد نخست از (سابقه دايرةالمعارف نويسى در جهان) سخن رفته و سپس به (كتابخانه هاى جهان از عهد باستان تا عصر حاضر) پرداخته شده است. آنگاه براى آشنايى خوانندگان با كار و بار اين دايرةالمعارف, چهار نمونه از مقالات آن به دست داده شده است: كتابخانه بيت الحكمه, كتابخانه آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى, كتابخانه بريتانيا, كتابخانه پيرپونت مورگان.
روش تدوين دايرةالمعارف كتابخانه هاى جهان چنين پيش بينى شده است: شناسايى منابع, گزينش عناوين كتابخانه ها, ثبت منابع در برگه ها, كنترل برگه ها, تفكيك برگه ها, دفتر طرح عناوين كتابخانه ها, تشكيل پرونده هاى علمى, تأليف مقالات. بنابراين همان گونه كه مى نگريم تا هنگام تأليف يك مقاله براى دايرةالمعارف, چند كار مقدّماتى انجام مى گيرد, و البتّه پس از تأليف يك مقاله هم, كارهاى ديگرى چون ويرايش علمى و ويرايش فنّى, صورت مى گيرد. به نظر مى رسد كه اينها مشكل نيست, بلكه مشكل اصلى در تهيه اين دايرةالمعارف, دو چيز است:
نخست اينكه بخشى از اين دايرةالمعارف مبتنى بر (تحقيق ميدانى) است و تحقيق ميدانى در كشور ما چندان رايج و پررونق نيست. مضافاً اينكه قلمرو بخشى از اين تحقيق ميدانى هم در خارج از كشور است. چه اينكه دايرةالمعارف حاضر عهده دار معرّفى كتابخانه هاى جهان است و بديهى است كه نمى توان در كنج خانه و گوشه كتابخانه اى نشست و اطلاعات دست اوّل و روزآمدى از كتابخانه هاى جهان به دست داد. البتّه برخى از اطلاعات مربوط به كتابخانه ها در لابلاى كتابها و دايرةالمعارفهايى كه ويژه كتابخانه هاست, ضبط و ثبت شده است, امّا اوّلاً اين اطلاعات كافى نيست; ثانياً اطلاعات اسلامى آنها ـ كه مطمح نظر اين دايرةالمعارف است ـ بسيار اندك است; ثالثاً روزآمد نيست; رابعاً همه منابع هم در دست نيست.
مشكل ديگر در تهيه اين دايرةالمعارف, مشكل (زبان) است كه امروزه مشكل گشاست و كليد دانش. گفتن ندارد كه با دانستن يك زبان (عربى) و حداكثر دو زبان (عربى و فارسى), مى توان يك دايرةالمعارف اسلامى فراهم آورد, امّا براى فراهم آوردن دايرةالمعارف كتابخانه هاى جهان, دانستن يك ـ دو زبان و حتّى دو ـ سه زبان مشكل گشا نيست. زيرا براى نگارش مقالات مربوط به كتابخانه هاى آلمان بايد زبان آلمانى دانست و براى نگارش مقالات مربوط به كتابخانه هاى روسيه بايد زبان روسى دانست و هلّم جرّا. به ديگر بيان مى توان گفت كه تقريباً به تعداد زبانهاى زنده دنيا ـ كه كتابخانه هاى آنها موضوع تحقيق است ـ بايد زباندان و مترجم خبير داشت تا دايرةالمعارف كتابخانه هاى جهان را فراهم كرد.
بارى اينك دايرةالمعارف كتابخانه هاى جهان رويارو با اين دو مشكل است و تنها مديريت علمى قوى و امكانات مالى و عزم جزم مى تواند اين دو را از پيش بردارد. البتّه همان گونه كه نبايد مشكلات را ناديده گرفت, نبايد به خود هراس راه داد و از اين كار بزرگ و سودمند ـ كه اينك چهار سال از آغاز آن مى گذرد ـ شانه خالى كرد.
در مقدّمه اين درآمد ـ كه تاريخ فروردين1373 دارد ـ آمده است: (تاكنون بيش از هشتاد هزار فيش از دويست مرجع و مأخذ تهيه گرديد كه متجاوز از چهل هزار عنوان كتابخانه از سراسر جهان, از عهد باستان تا عصر حاضر, را دربر دارد.) و اينك كه يك سال و نيم از تاريخ مقدّمه مى گذرد, مى توان حدس زد كه بيش از صدهزار فيش فراهم شده و شايد هم بتدريج مقالات جلد اوّل دايرةالمعارف فراهم آمده و يا در دست تأليف است. اميد مى رود كتابداران و كتابشناسان و دانشوران در همكارى با اين دايرةالمعارف به جان بكوشند و بزودى جلد اوّل دايرةالمعارف كتابخانه هاى جهان روشنى بخش ديده كتاب پردازان شود. (مى كند حافظ دعايى بشنو آمينى بگو/ روزى ما باد لعل شكرافشان شما.) عبدالمحمّد نبوى آثار البلاد واخبار العباد زكريا بن محمّد بن محمود قزوينى. ترجمه جهانگير ميرزا قاجار. تصحيحِ ميرهاشم محدث (چاپ اوّل, مؤسسه انتشارات اميركبير, تهران1373), 780ص, وزيرى.
نگارشهاى جغرافيايى و آثار تدوين يافته در شناخت و شناساندن آباديها و شهرها و سرزمينها و چگونگى آنها بخش عظيمى از ميراث مكتوب فرهنگ و تمدّن اسلامى را تشكيل مى دهد. عالمان اسلامى با الهام از آموزه هاى قرآن و تعاليم پيشوايان دين, سرزمينهاى گونه گون را درمى نورديدند و نتايج ديدارها وشنيدارهاى خود را براى سپردن به حافظه عصرها و نسلهاى بعد ثبت و ضبط مى كردند. (آثار البلاد و اخبار العباد) از بهترين آثارى است كه درباره جغرافياى جهان به قلم آمده است.
بسيارى از آگاهيهاى نهفته در اين مجموعه مستقيم و مستند به مشاهدات مؤلف است. مؤلف در وصف شهرها با دقت تمام سخن مى گويد و براى چهره نمايى دقيق از آباديها, دريافتهاى مستقيم خود را به يارى مى گيرد (ر.ك: 406, 512, 566 و…). به هنگام گفتگو از آباديها از چگونگى خلق و خوى مردمان سخن به ميان مى آورد و بدين لحاظ اين كتاب در مردمشناسى نيز اثرى است كارآمد; به مثل درباره جرجانيه نوشته است (شهرى بزرگ و پر از مردمان است كه مردمش همگى سپاهيانند حتّى بقّال و قصّاب و نانوا و ريسنده ايشان… مردم جرجانيه همگى معتزليند, بيشتر ايشان با علم كلام آشنايى دارند و در كوچه و بازار نيز بى تعصّب و دلخورى مشغول مناظره هاى كلامى مى باشند (ص597 ـ 598).
وصفى بدين سان از مردمان در ذيل شناسايى بسيارى از آباديها آمده است كه يادكرد آنچه درباره جبال آمده است خالى از لطف نيست: جبال, ولايتى است مشهور… بهترين ممالك روى زمين است از حيث آب و هوا و اهلش معتدل المزاج و خوش صورت. گويند اهل اين ولايت قبول عدل و انصاف نكنند وهركس واليِ اين ولايت شود, خودسرى آغاز نهند و نخواهند كه اطاعت از كسى كنند. گويند كه اسكندر به ارسطاطاليس نوشت در اين ولايت بعضى از ملوك جبال مى بينم خوش صورت و خوش سلوك; هلاك ايشان را نمى پسندم و از اطلاق ايشان ايمن نيستم [اگر آنها را به حال خود واگذارم از عصيانشان ايمن نيستم]. ارسطاطاليس نوشت كه ولايت را در ميان ايشان تقسيم كن تا به خود پردازند و تو از شرّ ايشان محفوظ ماني…!(ص404).
در آثار البلاد شرح حال و سوانح زندگانى عالمان بسيارى آمده است و از دانشوران بسيارى به مناسبت گزارشِ شهرها يادشده است (نمونه را ر.ك: 535 و53 و409, 480, 541و562). اين يادكردها افزون بر اطلاعات دقيق از آثار, خلق و خوى و جايگاه علمى و ادبى و فرهنگى آنان از لطايف و مطايبات شيرين نيز خالى نيست(ص320). او گاه به گرايشهاى مذهبى و فكرى آباديها نيز اشاره مى كند, به مثل نوشته است: ميسان, ولايتى است ميان بصره و واسط, دهات و نخلستان بسيار دارد, مردم آن شيعه غلاةاند! (539). عمان… مذهب اهل آن ولايت در زمان ما, مذهب خوارج است كه منسوبند به عبدالله بن اُباض و اين شخص بود كه در اواخر خلافت مروان حمار, ظاهر شد و اختراع مذهب اباضيّه نمود… (ص102). سندابل, شهرى است عظيم و پايتخت ولايت چين است… اهل آنجا, در مذهب بت پرست مى باشند و مجوس و مانوى نيز در آن ولايت به هم رسد و مذهب تناسخ دارند (ص89) و….
مدائن…, در عهد ما آبادى مداين به قدر دهى مانده در غربى دجله و اهلش شيعى مذهب مى باشند و از عادات ايشان آنكه زنان آنها در روز اصلاً از خانه خارج نمى شوند (ص527).
قزوينى سنى است و اشعرى, از اين روى گاهى دربر نمودن گرايشها و مذهب شهرها به صواب نرفته است. او درباره رى مى گويد: واهل رى بعضى شافعى و بعضى حنفى مى باشند و اكثر اوقات با هم نزاع و جدال مى نمايند (ص443). بى گمان اينگونه نيست كه مردمان رى همگى شافعى و يا حنفى باشند, چنانكه مصحّح فاضل كتاب بر آن تأكيد ورزيده, رى از ديرباز مهد تشيع بوده است. عبدالجليل رازى صاحب اثر ارجمند (النقض) مى گويد: آنگه در ولايت حلب و حران و كوفه و كرخ و بغداد و مشاهد ائمه و مشهد رضا و قم و كاشان و آوه و سبزوار و گرگان و استراباد و دهستان و جربادقان و همه بلاد مازندران و بعضى از ديار طبرستان و رى و نواحى بسيار از رى, و بعضى از قزوين و نواحى آن , همه شيعى اصولى و امامتى باشند (النقض, ص459; آثار البلاد, ص706, توضيح مصحح).
به هر حال, آثار البلاد را به لحاظ اشتمال بر اطلاعات جغرافيايى, مردمشناسى, تاريخى, شرح حالنگارى, علمى, ادبى و اجتماعى بايد دايرةالمعارفى دانست آكنده از آگاهيهاى سودمند. اين را نيز بيفزاييم كه گاه گزارشهاى وى رنگ افسانه به خود مى گيرد كه آنها نيز در جاى خود سودمند است و نشانى از گونه اى فرهنگ در آن روزگاران.
آثارالبلاد گويا چهاربار ترجمه شده است, با اين عناوين: بحرالبلدان; ترجمه آثار البلاد به خامه جهانگير ميرزا; سيرالبلاد, ترجمه محمدمراد بن عبدالرحمن وتحفة العجايب از على طاهرى يا طايزى (آثار البلاد مقدمه, ص19).
از اين مجموعه سير البلاد, عنوان (ترجمه آثار البلاد و اخبار العباد) تصحيح شده و نشر يافته است. آنچه مورد گفتگوست ترجمه جهانگير ميرزاست كه همراه است با اضافات و گاهى افتادگيها.
افزودنيهاى مترجم غالباً نگاه شيعى دارد و در شرح حالها و وابستگى و پيوستگيها شهرها به قلم آمده است كه سودمند تواند بود. (براى نمونه ر.ك: 552, 553, 557, 570 و…).
مصحح محقق, كتاب را بر پايه تنها نسخه موجود آن تصحيح كرده و متن ترجمه را با دو چاپ عربى با دقت مقابله كرده و سنجيده و افتادگيها را در پانوشت آورده و افزونيها را نشان داده است. افزون بر آنچه يادشد در پانوشتها موارد اختلاف ترجمه و متن عربى چاپى را نمايانده و برخى قسمتهاى مبهم متن را توضيح داده است. مصحح محترم مقدمه اى نوشته اند در اهميت كتاب و شرح حال مؤلف و چگونگى تصحيح. آنگاه ترجمه مقدمه فرديناندو ستنفلد را نيز بر كتاب افزوده اند و در پايان فهرستهاى فنى و كارآمدى بر كتاب تنظيم كرده اند. محمّدعلى مهدوى راد نگاهى به مسائل حرجة فى فقه المرأة. [الكتاب الاول (الستروالنظر). الكتاب الثانى (اهلية المرأة لتولى السلطه)] محمدمهدى شمس الدين. (چاپ اول: مؤسسة المنار, قم), 300«168ص, وزيرى.
توجه جهانى به مسايل حقوقى, اجتماعى و فرهنگى زنان در سده هاى اخير, در كنار همه آفتهاى اجتماعى و عملى, فضاى مساعدى را براى پژوهش ايجاد كرده است. پژوهش و تحقيق, در فضا و شرايط خاص, گرچه تا اندازه اى, تحت تأثير تأثّرات واقع شده و از واقع بينى و حقيقت جويى خارج مى شود, اما آثار مفيدى را نيز, به همراه دارد.
يكى از ثمرات اين حركت, پژوهش در مسايل فقهى و حقوقى زنان, در جهان اسلام است. امروزه پژوهش درباره زن در حوزه انديشه اسلامى, از موضوعات داراى اولويت است.
تك نگاريها و مجموعه هاى پرمحتوايى, چون (المفصل فى احكام المرأة), (تحرير المرأة فى عصر الرسالة) و… حاصل اين تلاشهاى علمى است.
يكى از مجموعه هاى قابل توجه و در حال تدوين, كتابى است كه اينك به معرفى آن مى پردازيم.
(مسائل حرجة فى فقه المرأة) نام مجموعه اى است كه به قلم محمدمهدى شمس الدين, در حال تدوين است.
مؤلف معتقد است كه مسائل دشوار در (فقه زنان), امورى است كه در حوزه ارتباط زن با جامعه قرار مى گيرد; به تعبير ديگر مطالبى كه از تعارض حقوق و تكاليف همسرى و حضور اجتماعى زن پديد مى آيد. به عقيده نويسنده اين مسائل شامل چهار امر مى شود:
1. مسأله پوشش و نگاه,
2. صلاحيت زن براى تصدى رياست دولت,
3. حقوق زوجيت,
4. حضور اجتماعى زن.
از اين مجموعه تاكنون دو كتاب منتشر شده كه به مسأله اول و دوم اختصاص دارد.
كتاب اول با عنوان (الستروالنظر) پوشش و نگاه را به بحث گذارده است. مطالب اين جلد در يك مدخل و دو مسأله ارائه شده است.
در مدخل, نكاتى پيرامون پژوهش در (فقه المرأة) را يادآور شده است كه در آن ابتدا جايگاه زن را در نظام ارزشى و حقوقى اسلام تبيين مى كند و پس از آن, از زنان بزرگى در تاريخ ياد كرده كه مصداق و مظهر آن نظام ارزشى بوده اند. در پايان نيز اشاره اى كوتاه دارد به تاريخچه (تحرير) و آزادسازى زن در غرب و جهان اسلام.
مسأله اول پيرامون ستر است, در اين مسأله نخست محل نزاع را روشن مى سازد و بر اين باور است كه وجه و كفين, قدمين و گردن زنانِ بالغِ آزاد كه به سن (قواعد النساء) نرسيده اند, مورد اختلاف و نزاع علمى است.
پيش از ذكر ادله مخالف و موافق, مقتضاى اصل علمى را بازگفته كه, استصحاب و برائت عقلى و نقلى, جواز كشف را در موارد خلاف اثبات مى كند.
ادله قائلان به جواز را از كتاب و سنت و اجماع نقل كرده و نتيجه مى گيرد كه مقتضاى آنها جوازِ كشفِ وجه و كفين و قدمين است.
پس از آن ادله مخالفان را كه عبارت است از, كتاب, سنت, اجماع و سيره, به نقد كشيده است.
مسأله دوم به مباحث نگاه اختصاص دارد. مؤلف, مباحث اين مسأله را در دو فرع طرح كرده است: فرع اوّل نگاه مرد به زن اجنبى است. مؤلف در ابتداى اين فرع تصوير روشنى از موضوع ارائه كرده و در اين زمينه زنان را به چهار دسته تقسيم كرده است:
1ـ زن مسلمان بالغ حرّ. 2ـ زن غيرمسلمان بالغ حرّ. 3ـ كنيزان 4ـ زنان باديه.
و حالات نگاه را نيز چهار دانسته است:
1ـ حال اختيار 2ـ حال ضرورت 3ـ نگاه براى ازدواج 4ـ نگاه براى خريد.
سپس نتيجه گرفته كه محل نزاع, نگاه به زنِ مسلمانِ بالغِ در حال اختيار است (البته بدون قصد ريبه).
در مسأله سه قول وجود دارد: حرمت نگاه, جواز و تفصيل. ابتدا قول به حرمت و تفصيل را نقد كرده و پس از آن, از كتاب و سنت و سيره دليل بر جواز, اقامه كرده است.
فروع دوم نگاه زن به مرد اجنبى است. در اينجا نيز ابتدا صورت بحث را روشن ساخته و مردان را به پنج گروه تقسيم كرده است:
1ـ مردانى كه قصد ازدواج با زن را ندارند, خواه آزاد باشند يا مملوك ديگران, مسلمان باشند يا غير مسلمان.
2ـ مردانى كه قصد ازدواج با زن را داردند.
3ـ غلامان زن كه مردانگى دارند.
4ـ غلامان زن كه مردانگى ندارند.
5 ـ مردان (غير اولى الاربة).
آنگاه مبحث مورد نزاع را دو موضع دانسته: يكى نگاه بدون شهوت در حال اختيار و بدون قصد ازدواج; و ديگرى, نگاه به مردى كه قصد ازدواج دارد.
ايشان در مسأله اول معتقدند نگاه زن به وجه و كفين, گردن و دو گوش مردان جايز است از اين رو بر اين رأى استدلال كرده و آراى مخالف را نقد كرده است. در مسأله دوم نيز نگاه براى ازدواج را جايز دانسته است.
كتاب دوم با عنوان (اهلية المرأة لتولّى السلطة) پيرامون تصدّى زن براى رياست عاليه حكومت, به بحث و بررسى پرداخته است. مؤلف در مقدمه اين كتاب يادآور مى شود كه مسأله عدم اهليت زن براى تصدّى حاكميت از مسلّمات و بديهيات فقه است, امّا بايد دانست كه هر آنچه بديهى فقه است, بديهى شريعت نيست. گرچه بسيارى از بديهيات فقه, بديهى شريعت نيز هستند. از اين رو زمينه براى تامل و درنگ در اين قبيل مسائل باز است.
مطالب كتاب چنين آغاز مى شود كه وظيفه اول زن, اداره خانه و شؤون خانوادگى است. ولى اين تنها وظيفه زن نيست. فقيهان فى الجمله باور دارند كه زن در حوزه هاى ديگر زندگى مى تواند فعاليت كند. تنها حوزه عمل سياسى وى, مورد نزاع قرار گرفته, برخى آن را بر زنان به طور مطلق ناروا دانسته و گروهى ديگر با تفصيل قائل به جواز شده اند. مقدماتى براى ورود به بحث, از قبيل تعيين دايره عمل سياسى, برابرى زن و مرد در نظام معرفتى, حقوقى و ارزشى اسلام و شواهد قرآنى و تاريخى بر جواز عمل سياسى زنان فراهم مى آورد. پس از آن مى گويد در فقه شيعه, اين مسأله تحرير نشده و فقيهان اهل سنت نيز اتفاق بر عدم اهليت دارند. آنگاه ادله مخالفان را از قرآن, سنت, اجماع, وجوه استحسانى و نيز اصل عملى طرح كرده و همه را نقد كرده است.
مؤلف در نهايت معتقد مى شود كه دليلى آشكار بر عدم اهليت زن براى تصدى رياست عاليه حكومت وجود ندارد.
در پايان اين گزارشِ كوتاه, به ذكر چند نكته مى پردازيم:
يك. از ميان مباحثى كه در اين دو كتاب مطرح شده مسأله نگاه زن به مرد اجنبى و اهليت زن براى حكومت, تاكنون به اين گستردگى و استقلال در فقه شيعه مورد توجه نبوده است. بواقع, مؤلف در طرح اين مسأله بر ديگران تقدّم فضل دارد. اميد مى رود كه اين كار, فتح بابى براى پژوهشهاى عميق بعدى باشد.
دو. مؤلف ضمن اين دو كتاب اشاره هايى به برخى از مبانى فقهى و اصولى دارد كه براى عالمان و پژوهشگران علوم اسلامى, درخور مطالعه و تأمل است.
1ـ مرجعيت عرف
مؤلف در باب مرجعيت عرف بر آن است كه عرف گاه مرجع تشريع است و گاه مرجع تفسير. در قسم اول, عرفِ زمانِ شارع ملاك است و بايد آن را شناخت, و در قسم دوم عرفِ زمان حاضر, معيار است و بايد آن را به دست آورد. خلط اين دو زيانهاى بسيارى به دنبال خواهد داشت. آنگاه نمونه هايى از اين خلط و التباس را نشان داده است (ر.ك: ج1, ص43ـ47).
2ـ امثله و قصص قرآنى
مؤلف معتقد است كه امثله و قصص قرآنى, مرجعى براى تشريعند. اين امثله و قصص در حوزه اى كه نصى خاص وجود ندارد, مرجع تشريع قرار مى گيرد و با اين ديدگاه تمام شريعت در قرآن مرجع و مصدر دارد (ج1, ص39ـ41).
3ـ حجيت امارات
نويسنده رأى جديدى در حجيّت امارات شرعيه ارائه كرده و آن اين است كه امارات شرعيه و حجج, مانند قطع, حجيت ذاتى دارند. از اين رو نياز به اعتبار شرعى نيست. ادله وارده در شريعت مبنى بر جعل حجيت, ارشاد به مرتكزات عقلايى است, بر اين اساس مبناى مشهور در حجيت امارات را نقدپذير مى داند (ج1, ص170ـ178).
4ـ احتياط در فتوا و احتياط در سلوك
مؤلف, فقيه را موظف مى داند كه در موارد ترخيص شرعى, فتوا به رخصت دهد. فتوا به احتياط در اين موارد را, نوعى كتمان حكم الله دانسته و اين توجيه را كه فتوا به جواز, سبب سهل انگارى در دين مى شود, امرى غيرمقبول مى داند (ج1, ص234ـ239).
5 ـ اسلوب تشريع
شارع مقدس در تشريع امور مهم, روش مباشرت و صراحت را دنبال مى كند. تشريع به صورت مجاز يا در ضمن مسأله اى ديگر, تناسبى با احكام شرعى مهم ندارد. مؤلف با اين مبنا پاره اى روايات در عدم اهليت زن, براى تصدى حكومت را, نقد مى كند (ج2, ص84ـ85 و ص114).
6 ـ قلمرو اصول عمليه
مؤلف عقيده دارد كه امور مهم در شريعت هيچ گاه به اتكال بر يك اصل عملى, مهمل گذارده نمى شود, بلكه شارع, در اين موارد حكم را با تمام خصوصيات بيان داشته, به نحوى كه به تمام امت واصل شود.
اينها مبانى قابل توجهى بود كه نويسنده در لابلاى دو كتاب بدان پرداخته و از آن نتيجه گرفته است.
سه. اگر در اين دو جلد برخى نكات مورد توجه قرار مى گرفت, نوشته از اتقان, نظم منطقى و راهگشايى بيشترى برخوردار مى شد. در اينجا به چند مورد اشاره مى كنيم:
1ـ در (مدخل) مناسب بود بخشى را به نحو مستقل به (روش پژوهش در مسايل زن) اختصاص مى داد و مباحث پراكنده طبيعت نصوص در مسايل زن, مرجعيّت عرف و هدف قصص قرآنى را به انضمام برخى اصول ديگر, در ذيل آن قرار مى داد.
2ـ بحث نگاه زن به مرد, نكات مبهمى دارد و مطالعه كننده بوضوح رأى مولف را نمى تواند استخراج كند; براى نمونه ايشان مى گويد: قدر متيقن از جواز نگاه زن به مرد, نگاه به وجه و كفين, دو قدم, دو گوش و گردن است (ج1, ص270). آيا از اين عبارت مى توان استفاده كرد كه زن مى تواند به موى سر مرد اجنبى نيز نگاه كند يا نه؟ و….
از اين رو به گمان ما, مبحث نياز به شرح و بسط و توضيح بيشترى داشت.
3ـ پاره اى از استدلالها بويژه در مباحث (اهليت زن در تصدى حكومت) نياز به اتقان بيشتر دارد. اين مطلب در پاسخهايى كه از روايات مى دهد واضحتر به چشم مى خورد (ج2, ص82ـ84).
4ـ در مباحث جلد دوم, به نظر مى رسد كه مؤلف محترم پاره اى از منابع را نديده است, منابعى چون: (رسالة بديعة فى تفسير آية الرجال قوامون على النساء) و….
در پايان, توفيق مؤلف محترم را در تكميل و نشر اين مجموعه سودمند از خداوند بزرگ خواهانيم. مهدى مهريزى مبادى العربيه (الجديدة). رشيدالشرتونى. با اضافات و ويرايش حميد محمدى. چاپ اول (قم, مؤسسة دارالذكر للتحقيق والنشر, 1416هـ) دو مجلد 173«365, وزيرى.
آشنايى با زبان عربى و گذر از پيچ و خمهاى آن, تنها ابزار براى كشف حقايق و اسرار (قرآن) و تنها راه وقوف بر معانى عميق (سنّتِ) پيامبر و جانشينان به حق اوست. همچنين گستره ادب عرب را ـ با همه ظرايف و طرايفش ـ تنها از فراز همين قله (زبان عربى) مى توان ديد.
توجه به چنين نيازى و درك چنين ضرورتى ـ از گذشته تاكنون ـ ادباى بسيارى را به حفظ و تدوين اين امانت بزرگ واداشته است. آنان در تأليف و تدوين شاخه هاى مختلف اين زبان (همچون صرف و نحو و علوم بلاغى) و گرد آورى آثار منظوم و منثور آن ـ در تلاشى بى شائبه ـ گوى سبقت را از يكديگر مى ربودند, بدان اميد كه اين بناى رفيع هرچه استوارتر و افراشته تر, جاودانه ماند و از هجوم بيگانه, گزندى نيابد.
انبوهى كتابهايى كه از پيشينيان در باب ادبيات عرب و شاخه هاى گوناگون آن براى ما به يادگار مانده, خود گواه صادقى است بر رنجى كه ايشان در اين راه بر خود هموار داشته اند. از آن جمله تنها ذكر كتابهايى چون: كافيه, شروح الفيّه, مغنى اللبيب (در نحو); شافيه و شرح النظام (در صرف); مطوّل و اسرار البلاغه (در علوم بلاغت) كافى است تا شيوه هاى گوناگون ايشان را در تدوين قواعد به ما بنماياند و نشان دهد كه ايشان چگونه مسائل هر علم را از ديگر علوم ادبى, تفكيك كرده اند.
اين كتابهاى بسيار ارزشمند ـ با اينكه شرطهاى بايسته كتاب درسى را نداشته اند ـ ساليان سال, محور درس حوزه هاى تعليم و تعلّم ادبيات عرب بوده اند. مشكل عمده اين كتابها اين است كه به انگيزه تدريس, تأليف نشده اند, بلكه نويسندگان اين كتب, تنها به قصد عرضه مطالب و مباحث علمى و نيز اظهار نظرّيات خاص خود به تأليف چنين كتابهايى دست يازيده اند و از آنجا كه پژوهندگان دوره هاى بعد, آنها را داراى متن علمى و قابل بحث و تحقيق, يافته اند, از آنها به عنوان كتاب درسى بهره جسته اند.
در روزگارى كه ما در آن به سر مى بريم, كتابهاى درسى بسيارى پيرامون زبان عربى و با انگيزه تدريس, به رشته تحرير درآمده است كه هر يك با شيوه اى جديد و امتيازاتى درخور توجه, خيل كثيرى از پويندگان را به خود جلب كرده است.
كتاب چهار جلدى (مبادى العربيه) در اين ميان شايد يكى از بهترين كتابهاى درسى باشد, چراكه در آن شيوه هاى آموزشى, رعايت شده و از مزاياى ديگرى نيز برخوردار است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. مرحله واريّ و پى در پى بودن مطالب.
2. ايجاد زمينه لازم در ذهن جوينده براى يادگيرى مسأله. به اين شكل كه در آغاز هر درس, سؤالهايى مطرح مى شود كه ذهن خواننده را براى فهم و استنباط جواب, مهيّا سازد.
3. به كارگيرى شيوه هاى نوين در تنظيم و دسته بندى مطالب.
4. در اين كتاب, هر مسأله اى ـ از نظر اهميّت ـ جايگاه ويژه خود را يافته است. از اين رو در جلد سوم و چهارم, مسائلى را تحت عنوان (فائده) يا (فوائد), مى توان يافت كه اهميّت چندانى ندارند و در واقع بيرون از متن قرار گرفته اند.
5. در انتهاى درسها, تمرينهايى مناسب, تهيه شده است.
اين ويژگيها همگى موجب شده كه اين كتاب در برخى از مراكز آموزشيِ ـ حوزه و دانشگاه ـ به عنوان (متن درسى) تدريس شود.
با همه اين توصيفها, كتاب مبادى العربيه از برخى كاستيها و نارساييها ـ كه از شأن و منزلتِ آن مى كاهد ـ خالى نيست. از اين رو بسيارى از استادانى كه در كارِ تدريس اين كتاب بوده اند, اميدوار بودند كه روزى ساحت اين بوستان از برخى گياهان هرزه و ناخوشايند, وجين و پاك گردد. تا اينكه جناب استاد حميد محمدى, بدين كار همت گمارد, بدان اميد كه بتواند ذهن معلّمان و متعلّمان را از وجود آن كاستيها, آسوده كند و برتريهاى ديگرى را نيز به اين كتاب بيافزايد. مصحّح محترم خود در مقدمه جلد نخست چنين آورده است:
در خلال بررسيهايى كه در جهت بهينه سازى اين كتاب صورت مى گرفت به كاستيهايى چند برخوردم كه يادآورى برخى از آنها, خالى از فايده نيست:
1. علامات سجاوندى در بيشتر موارد از جلدهاى چهارگانه مبادى العربيه, رعايت نشده بود و كتاب نياز به ويرايشى اساسى داشت كه در اين چاپ جديد, انجام پذيرفته است.
2. كتاب حاوى غلطهاى مطبعى فراوان بود كه بحمدالله سعى شده در اين چاپ, تمام آن غلطها (كه به حروف و حركات نيز راه يافته بودند) اصلاح گردد.
3. در جلد چهارم مبادى, برخى از جمله هاى كتاب به دليل چاپ ريز و نامقبولى كه داشت, بسيار ناخوانا مى نمود (همچون جمله هايى كه تحت عنوان (فوائد) آمده بود), افزون بر اين در چاپهاى اخير برخى از حروفِ كلمات اساساً اسقاط گشته و از حيّز قرائت ساقط شده بود. در چاپ جديد با استفاده از ابزار جديد صنعت چاپ و صفحه آرايى مناسب, كتاب را بقدر مقدور چشم نواز كرده ايم.
4. در كتاب شواهد و مثالهايى وجود داشت كه با موازين اخلاقى جامعه ما ناسازگار بود (همچون: فى الخمر سِرّ ليس فى العنب). در چاپ جديد امثله مناسبى جايگزين شد.
5. در جلدهاى چهارگانه مبادى آنجا كه شاهدى از قرآن كريم و يا سنت شريف انتخاب شده, هيچ گونه اشاره اى به مأخذ آن نشده و گاه نيز با تصرفات اندكى به چاپ رسيده است كه اين نقص نيز در اين چاپ مرتفع شد.
6. در كتاب چندان اصرارى بر تركيب ديده نمى شد; از اين رو در پايان بسيارى از درسها, نمونه ها و تمرينهايى تحت عنوان (اعراب القرآن والحديث) براى انتخاب شده است.
مصحح فاضل در پايان مقدمه, نظر خوانندگان را به اين نكته جلب مى كند كه:
(در راستاى هدف والايى كه از آموزش زبان عربى داريم, يعنى رسيدن به درك صحيح از معارف اسلامى كه خود مى تواند ما را به تهذيب نفس و تخلّق به مكارم اخلاق در سيرِ معنوى و تكامل الهى رهنمون سازد, بر آن شديم تا حجم وسيعى (حدود چهارهزار مورد) از شواهد كتاب را از آيات قرآن كريم و كتب احاديث, همچون نهج البلاغه, بحارالانوار, كنزالعمّال, تحف العقول و ميزان الحكمه, برگزينيم. اميد كه استادان گرامى ضمن توضيحِ فوائدِ ادبيِ اين شواهد, دانشجويان را به مضامين معنوى و روحانى آن نيز اشارت دهند.)
تاكنون دو مجلد از جلدهاى چهارگانه مبادالعربيه (فى ثوبها الجديد) در شكلى وجيه و امروزى از طبع خارج شده و دو جلد ديگر ـ آن گونه كه تهيه كننده كتاب مرقوم داشته ـ بزودى به بازار كتاب, راه خواهد يافت. محمدرضا موحّدى كتابشناسى انقلاب مشروطيت. على پورصفر. تهران, مركز نشر دانشگاهى, 1373. هشت«342ص, وزيرى.
(پيشينه مقدمات مشروطه خواهى از زمانى كه اميركبير خيال كنستيتوسيون [را] داشت فراتر مى رود و به روزگارى مى رسد كه عبدالرزاق دنبلى از نهادهاى مشروطيت و دموكراسى اروپايى به نام ديوانخانه جمهور ياد كرده است و پيشتر از آن به روزگارى مى رسد كه ميرزا ابوطالب اصفهانى و ميرزا عبداللطيف شوشترى و ميرزا صالح شيرازى از مجلس, آزادى, دادگسترى, حقوق فردى, انتخابات وغيره گزارشهاى مهم وتكان دهنده اى گرد آورده بودند. بنابراين انديشه جديد و مشروطه خواهى بر يك قرن ذخيره سازيِ آرام نيرو و آگاهى متكى بود; توان آن را آرزوهاى عدالت خواهانه مردم, كه از قدرت رو به رشد نيروهاى اجتماعى جديد بهره ور بودند, فراهم ساخته و آگاهيهاى مربوط به آن را دنياديدگان به اطلاع ايرانيان رسانيده بودند) (پيشگفتار, ص2ـ3).
از صدور فرمان مشروطيت تا پايان مشروطه و استقرار سلطنت رضاخان و نيز تا زمان حاضر, منابع بى شمارى درباره واقعه مشروطيت نگاشته شده كه هدف از تدوين اين كتابشناسى گردآورى سياهه اطلاعات كتابشناختى مربوط به اين دوره تاريخى است, تا محققان و دانش پژوهان خود با مراجعه به اين منابع سير پيشرفت تحقيقات تاريخى را ارزيابى و نگرش روشنى از اين واقعه به دست دهند.
اين كتابشناسى به لحاظ گستره موضوعى و حجم منابع مربوط, يكى از منابع لازم تاريخ مشروطيت ايران است. پيش از اين, كتابشناسى تاريخ مشروطيت ايران به كوشش حافظ فرمانفرمائيان تدوين شده بود كه تنها حاوى 124 مدخل, اعم از كتاب و مقاله بود.
سياست گردآورى منابع در اين كتابشناسى, ضبط و ثبت اطلاعات كتابشناختى اشعار, داستانها, نمايشنامه ها و رساله هاى اجتماعى نويسندگان موافق و مخالف مشروطيت بوده است. اين مجموعه در حدود چهار هزار مدخل را دربر مى گيرد. بخش اوّل مربوط به كتابها و رساله هايى است كه تا سال 1370 منتشر شده است. بخش دوم دربرگيرنده مقاله هايى چاپ شده در مجموعه ها و نشريات ادوارى است كه تا پايان سال 1368 به وسيله گردآورنده ديده شده است. در بخش سوم برخى از كتابها و نسخه هاى خطى و نيز پايان نامه هاى تحصيلى چاپ نشده معرفى شده است.
روش گردآورى منابع, بنابر توضيح مؤلف در پيشگفتار كتاب, مشاهده مستقيم منابع بوده است و هنگامى كه مشاهده مستقيم به دلايلى, همچون عدم دسترسى به كتابها و مقاله ها, مقدور نبوده, به ساير منابع كتابشناختى مراجعه شده و براى امانتدارى در نقل اطلاعات كتابشناختى, مشخصات كوتاه آن مأخذ در داخل قلاب جلوى هر شناسه آمده است. گردآورنده مشخصات كامل مآخذ اثر خود را در پايان به صورت كتابنامه, به تفكيك شامل كتابها, و جمله ها و مجموعه ها, عرضه كرده است.
شيوه تنظيم منابع بنابر شكل فيزيكى هر منبع ـ كتاب يا مقاله ـ مجزا شده و به ترتيب نام نويسنده هر اثر و در صورت نبودن مؤلف به ترتيب عنوان آن آمده است. از ديگر خصوصيات اين اثر خلاصه كردن نام مآخذ پاره اى از مدخلهاست; نظير (ادبيات تبريز) كه مخفف (مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تبريز) است. در آغاز كتاب نيز فهرست اختصارات مآخذ براى راهنمايى استفاده كننده درج شده است.
يكى از سياستهايى كه مؤلف براى معرفى مقاله هاى مندرج در نشريات ادوارى در پيش گرفته, اين است كه آن دسته از نشرياتى كه صفحه شمار سالانه دارند, ارجاع به آنها با ذكر نام نشريه, دوره انتشار و صفحه شمار مربوط بوده است. نظير: شمس, صباح الدين (ميرزا حبيب اصفهانى), يغما, س14, ص190ـ192. ودسته اى ديگر از نشريات با شماره پياپى مجزا مى شود و شماره نشريه و صفحه شمار داده شده است. نظير: آرين پور, يحيى. (ميرزا حبيب اصفهانى) نگين, ش84, ص17ـ18. و پاره اى ديگر نيز با تاريخ نشر, شماره نشريه و صفحه شمار مشخص شده است. نظير: مجلسى, فضل اللّه. (خاطراتى از ماليه مملكت در دوره قاجار خاطرات وحيد, (1350), ش5, ص493ـ496.
اين روش انتخابى بيشتر مناسب پانويس مآخذ در كتابها و مقاله هاى تحقيقى است, اگرچه آن نيز قواعد و ضوابطى دارد كه در اينجا رعايت نشده است, ولى در كتابشناسى حتى الامكان بايد اطلاعات كتابشناختى هر اثر مطابق با استانداردهاى رايج كتابشناسى و سنددارى به صورت كامل درج شود. از طرف ديگر سياستى كه مؤلف در پيش گرفته همه جا به طور يكسان اجرا نشده است. زيرا پاره اى از منابع كه اطلاعات كتابشناختى آن در مآخذ ديگر ديده شده و به اين كتابشناسى اضافه شده, عيناً با همان رسم الخط مآخذ مربوط آمده است. اين ناهماهنگى در شكل و صورت اثر, به جوانب ديگر اين كتابشناسى نيز راه يافته است. فشردگى مدخلها و نزديكى خطوط به هم منجر به آن شده كه استفاده كننده در پاره اى از موارد دچار دشوارى و اشتباه در يافتن منبع مورد نظر گردد; بالاخص كه مدخلها نيز شماره گذارى نشده و تفكيك آن نيز بدون شماره كمى دشوار است. ذكر نام برخى از منابع مرجع, نظير دايرةالمعارف ايرانشهر, بدون اشاره به مقاله هاى خاص مربوط به موضوع اين كتابشناسى, همچنين وجود پاره اى عناصر غيرضرورى در داده هاى كتابشناختى نظير بهاى كتاب در برخى مدخلها ـ كه چندان ضرورتى براى اين نوع كتابشناسى ندارد ـ از نكاتى است كه با مرور اجمالى به اين كتابشناسى مشاهده مى شود.
يكى ديگر از موازين تدوين كتابشناسى كه در اين متن رعايت نشده, مربوط به بخش نمايه هاست. چون مؤلف مدخلهاى اين كتابشناسى را شماره گذارى نكرده, بنابراين ارجاع در نمايه هاى نام كسان و عنوان كتابها به شماره صفحه است. از طرفى به دليل آنكه يكى از اهداف نمايه سازى و فهرست سازى در كتابشناسيها ارجاع سريع و بدون واسطه به مدخلهاست, اين روش چندان مناسب و منطقى براى جست وجوى شناسه ها در هر صفحه نيست. مطالب مندرج در اين كتابشناسى مطابق با سليقه مؤلف به موضوعهاى گوناگونى تقسيم شده كه در فهرست مندرجات كتاب ديده مى شود. چون اين موضوعات به گونه اى بسيار كلى, مطالب اين كتاب را پوشش مى دهد, بسيار ضرورى بود از نمايه موضوعى جامعترى ـ كه تمام موضوعهاى اعم و اخص مربوط به داده هاى كتابشناختى اين كتاب را پوشش دهد ـ استفاده مى شد. محمّد فرح زاد تاريخ تشيع اصفهان, مهدى فقيه ايمانى (اصفهان مؤلف, 1374) 463ص, وزيرى.
اصفهان از آباديهاى ديرپاى اين مرزوبوم است. آن شهر به لحاظ فرهنگى و تحوّلات فكرى و گرايشهاى اعتقادى, قابل توجه است. چگونگى روى آوردن مردمان آن سامان به اسلام و تحوّلات فرهنگى دينى آن و چگونگى برآمدن دانشهاى اسلامى از جمله مباحثى است كه نيازمند پژوهشى است درازدامن. اين كتاب به چگونگى شكل گيرى تشيع و ريشه و روند آن در اصفهان پرداخته است. مى دانيم كه بسيارى از كسان چنين پنداشته اند كه تاريخ تشيع در اصفهان چندان كهن نيست و شايد كسانى براين باور رفته باشند كه بيشترين پيشينه تشيع در آن ديار تا روزگار صفويان است. اين كتاب پژوهشى است دقيق در تاريخ تشيع در اصفهان در قرنهاى پيش از صفويان. مؤلف محقق در ابتدا موضوع بحث را روشن ساخته و آنگاه به تعريف مفهوم (شيعه) پرداخته است. سپس به تفسير اين آيه از سوره بيّنه (ان الذين آمنوا وعلموا الصالحات…) پرداخته و در پرتو نقلها و گزارشها بسيارى از منابع فريقين نشان داده است كه مصداق والا و روشن اين آيه الهى, شيعيانِ راستين علوى انديش هستند (ص34ـ38). آنگاه پيشگامان تشيع از اصفهانيان را ياد كرده است و در فصلى با عنوان (نخستين اسلام آور اصفهانى و اوّلين شيعه اين شهر) به تفصيل از سلمان فارسى سخن گفته و آثارى را كه درباره سلمان نوشته شده, فهرست كرده است, كه البته كامل نيست. آنگاه به ذكر كسانى از صحابيان و تابعين پرداخته كه به اين ديار پاى نهاده اند. از اصفهان و چگونگى باورهاى دينى در آن و نيز تشيع در اصفهان در دوران حكومت, ناصرالحق اطروش, حكوم

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 34  صفحه : 10
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست