responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 32  صفحه : 3

مفصل ترين سيره پيامبر اكرم
جاودان محمدعلى

سبل الهُدى والرشاد فى سيرة خير العباد، للامام محمّد بن يوسف الصالحى الشامى، تحقيق: الدكتور مصطفى عبدالواحد ـ چاپ، القاهره 1414هـ/ 1993م، رحلى.*
سيره شايسته يا (سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد) مفصل ترين زندگينامه اى است كه از پيامبراكرم اسلام ـ صلى الله عليه واله وسلم ـ در دست داريم. مؤلف اين كتاب شمس الدين ابوعبدالله محمد بن يوسف بن على بن يوسف شامى صالحى دمشقى مورخ و محدث مشهور قرن دهم است. وى در صالحيه دمشق تولد يافته، اما از سال تولد او چيزى نمى دانيم. ظاهراً پس از اتمام تحصيلات به مصر هجرت كرد و در اطراف قاهره در برقوقيه سكنا گزيد و تا هنگام وفات در همانجا ماند. براساس نقل ابن عماد حنبلى مرگ او روز دوشنبه چهاردهم شعبان سال 942 اتفاق افتاده است.1
علامه شعرانى (متوفى973) در ذيلى كه بر كتاب خويش (لواقح الانوار فى طبقات السادة الاخيار)2 نوشته، اندكى از احوالات و مراتب علمى مؤلف سيره شاميه را آورده است. او مى گويد: (برادر صالح من عالم زاهد شيخ شمس الدين محمد شامي… دانشمندى نيك كردار، برخوردار از علوم مختلف…، خوش سخن و باهيبت بود. بسيار روزه مى گرفت، زياد به نماز مى ايستاد. من شبهاى فراوانى نزد او بيتوته كردم، جز اندكى از شب را بخواب نمى رفت…. هرگز از مال مراجع قدرت يا وابستگان به ايشان چيزى نمى پذيرفت و از غذاى ايشان تناول نمى كرد.)3
از احوالات مؤلف بيش از اين چيزى نمى دانيم.
ترجمه نويسان و فهرست نگاران كتب براى او كتابهاى زيادى ذكر كرده اند كه از جمله مهمترين آنها مى توان كتابهاى زير را نام برد:
1) الجامع الخادم الوجيز للغات القران العزيز
2) الفوائد المجموعة فى الاحاديث الموضوعة
3) عين الاصابة فى معرفة الصحابة
4) كشف اللبس فى رد الشمس
اما مهمترين و مشهورترين نوشته مؤلف كتاب مورد بحث ما (سبل الهدى و الرشاد) است كه در دوازده جلد بزرگ در حدود بيش از هفت هزار صفحه به چاپ رسيده است. مؤلف خود در مقدمه كتاب مى نويسد: (اين كتابى است كه من آن را از ميان بيش از سيصد كتاب جمع آورى و انتخاب كرده ام و همه كوششم در به دست آوردن اطلاعات صحيح بوده است… و در آن از احاديث جعلى هيچ نياورده ام.) بعد از آن به روش خود در تاليف كتاب اشاره مى كند: (در پايان هر باب [بعد از نقل روايات مربوط به بحث] آنچه در آن مشكل وجود داشته توضيح داده ام. علاوه بر آن به پاره اى از نكات نفيس و ممتاز آن اشارت داشته ام و با بيان معناى الفاظ غريب و چگونگى ضبط كلمات مشكله و راه جمع بين آنچه در ظاهر متناقض به نظر مى رسد، كار خود را در آن باب به پايان برده ام.)
بعد از آن به راه و رسم خود در نقل روايات مى پردازد و مى گويد:
(و آنگاه كه حديثى را از يكى از ائمه حديث مى آورم اگر روات آن در الفاظ اتفاق دارند، من بين اين الفاظ جمع مى كنم4 و اگر حديث را به دو نقل كننده (مثل بخارى و مسلم) يا بيشتر نسبت مى دهم، بين الفاظ آنها ـ اگر يكسان است ـ جمع كرده ام. كسى به من اعتراض نكند كه چرا مثلا حديثى را به بخارى و مسلم نسبت داده ام اما همراه ايندو ديگران را نامبرده ام، چون كه اين عمل به خاطر زيادتى بوده است كه آنها داشته اند.)
مؤلف سپس به ذكر اختصارات و رموزى كه در كتاب آورده مى پردازد؛ به اين معنا كه ايشان براى عالمان بزرگ يا كتابهايى كه به طور مكرر نام برده شده اند اختصارات و رموزى قرار داده است كه تا با مراعات آنها از تطويل پرهيز كند. در ضمن اين كار، ما با بسيارى از مهمترين و مشهورترين مؤلفان حديث و سيره و تاريخ آشنا مى شويم كه بهترين آثارشان در شمار مصادر سيره شاميه قرار دارد؛ از جمله:
1) سهيلى، ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله خَشعَمر(581) و كتاب مفصل و مشهور او در شرح سيره ابن هشام مرسوم به (الروض الانف)5.
2) خُشَنى، حافظ ابوذر مُصعب بن محمد بن مسعود (604) و كتاب او در شرح السيرة النبويه ابن هشام6.
3) ابن قيم جوزيه، ابوعبدالله محمد بن ابى بكر زرعى دمشقى (751) و كتاب او (زاد المعاد فى هَدى خيرالعباد)7.
4) كلاعى، سليمان بن موسى بن سالم حميرى (634) و كتاب (الاكتفاء فى مغازى رسول الله و الثلاثة الخلفاء)8.
5) ابن سيد الناس، ابوالفتح محمد بن محمد بن محمد بن احمد يَعمرى رَبعى (734) و كتاب مشهور او (عيون الاثر فى فنون المغازى و الشمايل و السير)9.
6) قطب الدين حلبى، عبدالكريم بن عبدالنور بن منير (735) و كتابهاى او (شرح السيره) و (المورد العذب).
7) حافظ علاءالدين مغلطاى، ابوعبدالله بن قليج بن عبدالله مصرى (762) و كتاب او (الاشارة الى سيرة سيدنا محمد رسول الله ـ صلى الله عليه وسلم)10.
8) علامه مقريزى، احمد بن على بن عبدالقادر ابوالعباس الحسينى العُبيدى (845) و كتاب مشهور او (امتاع الاسماع بما للرسول من الانباء الاموال و الحفدة والمتاع)11.
9) شيخ الاسلام ابن حجر عسقلانى، احمد بن على بن محمد كنانى (852) و كتاب او (شرح الدرر) در شرح (الفية السيره) استادش حافظ عراقى، عبدالرحيم بن حسين بن عبدالرحمن(806).
10) حافظ برهان الدين حلبى، ابراهيم بن محمد بن خليل (841) و كتاب او (نور النبراس على سيرة ابن سيد الناس).
11) سمهودى نورالدين، ابوالحسن على بن عبدالله بن احمد حسنى (911) و كتاب او (وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى)12 ووو….
مولف در پايان مقدمه اش بر كتاب، پس از ذكر اختصارات، مى گويد: (من اين كتاب را (سبل الهُدى و الرَشاد فى سيرة خير العباد و ذكر فضائله و اعلام نبوته و افعاله و احواله فى المبدء والمعاد) نام گذارى كرده ام، و اگر در آن دقت و تأمل كنى خواهى دانست كه نتيجه عمر و ذخيره همه روزگار من است.)13
مولف، كتاب خود را حاوى حدود هزار باب دانسته است؛ اما با شمارش اين بنده، تعداد ابواب كتاب طبق نسخه تصحيح شده و چاپ شده موجود1540 باب است.14
از اين كتاب در كتابخانه هاى معتبر عالم اسلام مخطوطات متعدد وجود داشته، اما محققانِ كتاب، نسخه كتابخانه صنعاء را اصل قرار داده اند؛ زيرا اولاً اين نسخه تمام بوده و همه كتاب را دربر داشته و ثانياً از نظر صحت در درجه بالايى بوده است و نشانه هاى مقابله و تصحيح مورد استفاده قرار گرفته است.
از آنجا كه كتاب بسيار مفصل بوده، مركز عهده دار تحقيق و نشر كتاب15، هريك يا دو جلد از كتاب را براى تحقيق به يك يا دو تن از محققان و دانشمندان نام آور مصرى سپرده است و البته براى اينكه كتاب به صورتى يكسان مورد تحقيق قرار گيرد و به شكل واحد به طالبان عرضه گردد، راه و رسم خاصى براى تحقيق قرار داده كه در تمام مجلدات مورد عمل قرار گرفته است. لذا محققان علاوه بر مقابله نسخ خطى و تصحيح آنها بايستى:
1ـ روايات و نصوص وارد در كتاب را با مآخذ اوليه تحقيق و چاپ شده مثل سيره ابن هشام و مغازى واقدى و تاريخ طبرى و امتاع الاسماع و مسلم و بخارى و غيره مطابقه و مقابله كرده و جلد و صفحه مآخذ را در پاورقى مشخص مى كنند.
2ـ اگر تفسير مؤلف در مورد نكته اى از نكات مشكله روايات نقل شده، كافى نباشد، در پاورقى توضيحات لازم را بيافزايند.
3ـ كلمات مشكل متن را براى سهولت قرائت، اعراب گذارى نمايند….
اولين مجلد اين كتاب در سال 1392هـ ـ1972م با تحقيق دكتر مصطفى عبدالواحد منتشر شد، و دو سال بعد در سال 1394هـ ـ 1974م دومين مجلد با كار همان محقق به بازار آمد. در سال 1395ـ1975 مجلد سوم با تحقيق استاد عبدالعزيز عبدالحق حلمى انتشار يافت. مجلد چهارم با تأخيرى شانزده ساله در سال 1411ـ1990 توسط دو محقق استاد ابراهيم ترزى و استاد عبدالكريم غرباوى تحقيق و نشر شد. مجلد پنجم با تحقيق فهيم محمد شلتوت و دكتر جوده عبدالرحمن هلال قبل از جلد چهارم و در سال 1404ـ1983 صورت طبع يافت و و و…. مزاياى كتاب
1) يكى از اولين اصول تحقيقى تاريخى از جمله سيره نويسى تتبع تام همه مواد و تمام اطلاعات موجود است. اين كار مراجعه به همه مظان وجود روايات و اخبار تاريخى را لازم دارد و بدون جمع آورى همه مواد اطلاعاتى، قضاوت و حكم تاريخى چيزى جز يك جسارت نيست.16
اين اصل اساسى در حدى نزديك به كمال و غايت در كتاب مورد بحث ما عمل شده است. مؤلف چنانكه ديديم نوشته خود را از سيصد مصدر در زمينه هاى مختلف حديث و تاريخ و سيره و طبقات و رجال و تفسير و ادب و لغت ووو… يعنى آنچه در روزگار او در دسترس بوده، گردآورده است و اين چيزى نزديك به كمال مطلوب در تتبع تاريخى است. لذا محققان تاريخ صدر اسلام از مراجعه به اين كتاب چاره اى ندارند و نمى توانند آن را از چشم دور بدارند.
2) كار مهم ديگرى كه مؤلف اين كتاب مى كند و در كتب سيره و تاريخ مرسوم و معمول نيست، توضيح مشكلات موجود در منقولات اعم از آيات شريفه و احاديث و متون تاريخى و اشعار نقل شده است. بخش وسيعى از اين كتاب در اين كار مصروف شده است. در واقع مراجعه كننده براى فهم متون منقول در كتاب خيلى كم به چيزى در بيرون آن نياز دارد.
راقم اين سطور در كمتر كتاب لغت و تفسير اين مقدار وضوح و روشنى در معنا كردن لغات مشكل ديده است. بسيارى از اوقات شرح و تفسيرنويسان آنجا شرح مى نويسند و يا لغت معنا مى كنند كه آن را مشكل پنداشته اند؛ گويى هيچ وقت براى هيچ كس مشكل ديگرى وجود نمى تواند داشته باشد؛ بسيارى از اوقات نيز لغات را بصورت (دورى) تفسير و معنا مى كنند؛ اما مؤلف سيره شاميه اغلب در شرح و تفسير با ذوق و هنر بسيار عمل مى كند و مشكلى باقى نمى گذارد.
3) نقد و بررسى روايات نقل شده مزيت ديگرى است كه اين كتاب بزرگ داراست. البته اين اصل كه يكى از مهمترين اصول تاريخ نويسى است سنّتى درازمدت در ميان مورخان اسلام است. كسانى از قبيل واقدى و محمد بن سعد كاتب و بلاذرى و يعقوبى و مسعودى پيشوايان اين راه هستند. اما اين وسعت كه در كار مؤلف ماست در كار گذشتگان نيست. آنچه در اينجا لازم به تذكر است، و مطالعه كننده كتاب آن را بسرعت درخواهد يافت، اين است كه بسيارى از اين تحقيقات چيزهايى است كه محققانِ پيشين به آن اشاره كرده اند و مؤلف با استفاده از كار آنها و با تصريح به نام و نشان مأخذ خويش به نقد و بررسى روايات و اطلاعات مى پردازد. استقصاى تمام نكات جالب و برجسته اين فصل، حتى به طور اشاره مقدور نيست. لذا براى نشان دادن شكل كار تنها به چند نمونه از آنها بسنده مى كنيم:
الف: در پايان داستان برخورد حضرت پيامبر اسلام ـ صلى الله عليه واله وسلم ـ با بحيراى راهب، مؤلف مى گويد: بعضى گفته اند: (در بازگشت پيامبراكرم ـ صلى الله عليه واله ـ از اين سفر، ابوبكر غلام خود بلال را به همراه ايشان فرستاد.) اما حافظ شرف الدين رمياطى و حافظ قطب الدين حلبى و حافظ ابن سيد الناس در مورد اين نقل گفته اند: اين حديث، حديثى منكر است؛ زيرا در آن زمان17 ابوبكر سنى كمتر از ده سال داشته است، چرا كه پيامبر ـ صلى الله عليه واله ـ بيشتر از دو سال از او بزرگتر بوده اند، و نيز بلال بيش از سى سال بعد به ملكيت ابوبكر منتقل شده است، و در ابتدا برده بنى خلف جُمحى بوده است.)18
ب: در حوادث جنگ بدر مى آورد: (رسول خدا ـ صلى اللّه عليه واله ـ آنگاه كه از آمدن دشمن (= لشكر قريش) خبردار شد با مسلمانان در مورد چگونگى برخورد با ايشان مشورت كرد. ابوبكر از جاى برخاست و سخنانى گفت. پيامبر خدا از او روى گردانيد. بعد عمر برخاست و سخن گفت: پيامبر اكرم از او نيز روى گردانيد. سپس سعد بن عباده از جاى برخاست و عرضه داشت: يا رسول الله گويا در مشورت، نظر ما (انصار) را خواهانى. سوگند به آن كسى كه جان من به دست اوست، اگر امر كنى كه به دريا فرو رويم، خواهيم رفت و اگر امر كنى كه تا برك الغماء (در يمن) بتازيم، خواهيم تاخت….)
آنگاه به تحقيق حديث مى پردازد و با نقلى از عيون الاثر ابن سيد الناس19، مى آورد كه سعد بن عباده اصولاً در جنگ بدر حضور نداشته است؛ زيرا قبل از خروج از مدينه مارى او را گزيد و وى را بسترى كرد. وى سپس به حل مشكل موجود در حديث فوق مى پردازد.20
ج: در نقل وقايع جنگ خيبر، جريان مبارزه حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ با شجاعترين جنگجويان يهودى از جمله مرحب را به تفصيل مى آورد و پس از آن به نقل حديثى معارض مى پردازد كه در آن كشنده مرحب را مردى به نام محمد بن مَشلَمه دانسته است. در پايان نيز به بررسى اين دو نقل مى پردازد، و مى گويد:
(ليكن در صحيح مسلم، داستان اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ بنا به نقل سه تن از اصحاب يعنى سَلَمة بن الاكوع و بُريدة بن خُضيب و ابورافع آزاد كرده رسول الله(ص) ثبت است كه بر فرض صحت حديث مخالف، آنچه در صحيح مسلم آمده، بر آن مقدم است؛ زيرا:
اولاً، سند آن صحيحتر است.
ثانياً، راوى حديث معارض در جنگ خيبر حضور نداشته است، در حالى كه سَلَمه و بُريده و ابورافع هرسه در آن جنگ بوده اند و به طور قطع آنها از كسى كه در آن نبرد نبوده، به وقايع اتفاق افتاده داناترند.
علاوه بر اينكه ابوعمرو ابن عبدالبر صاحب (الاستيعاب21) و ابن الاثير صاحب (الكامل22) به صحت مطلق حديث قتل مرحب به دست اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ قطع دارند.)23
نويسنده اين سطور اضافه مى كند: اولاً محمد بن مَسلمه كه در اين نبرد صاحب اين همه شجـاعت بوده و جنگ در واقع بعد از چندين روز شكست مسلمانان از يهود، به دست او تمام مى شود، در تاريخ جنگهاى اسلام فقط در اين حادثه و جريان ديده شده و هيچ گاه در هيچ جنگ ديگرى هيچ گونه نشانى از چنين شجاعت ندارد. گويى تنها آن روز به صحنه تاريخ آمده و بعد از آن براى هميشه از اين صحنه غيبت كرده است.
ثانياً: آنچه مؤلف در تحت عنوان صحت حديث معارض ولو به صورت فرض آورده، چيزى است براساس معيارهاى احاديث احكام. ما در تاريخ معيارهاى ديگرى نيز داريم و آن اينكه ناقل يك واقعه تاريخى يا بايد خود در جريان حادثه حضور داشته باشد، يا از كسى كه شاهد عينى است نقل كند، و اين دو شرط هيچ كدام، به اتفاق همه مورخان، در مورد ناقل حديث محمد بن مسلمه وجود نداشته است.
ثالثاً: در ضمن حديث محمد بن مسلمه مى آيد كه او از پيامبر اكرم(ص) اجازه گرفت تا به قصاص خون برادرش به جنگ مرحب برود، در حالى كه ناقلان اين حديث مثل ابن اسحاق، با فاصله اندكى از اين نقل مى گويند: محمد بن مسلمه بعد از پايان جنگ يكى از اسيران يهودى را به قصاص خون برادر به قتل رسانده است.24 بنابراين آن كسى كه به قصاص كشته شده اسير يهودى بوده، نه (مرحب) فرمانده شجاع مهمترين قلعه هاى خيبر.
رابعاً: و از همه مهمتر اينكه ما در بررسى دو حديث متعارض تاريخى، اين حقيقت بسيار مهم را نبايد فراموش كنيم كه در عصر امويان طرحى حساب شده و كوششى عظيم در جعل حديث به عمل آمد. زمينه هاى متعددى براى جعل در نظر گرفته شد. مدائنى مورخ مشهورِ25 صدر اسلام كه اين جريان را نقل كرده است بخش هاى زيادى از سياست امويان را آورده است. او چندين بخشنامه رسمى دولتى در زمينه مورد بحث ما نقل مى كند. در يكى از اين بخشنامه ها، معاويه به تمام كارگزاران خود در بلاد مختلف عالم اسلام دستور مى دهد: (حديثى در فضيلت ابوتراب [اميرالمؤمنين على ـ عليه السلام ـ] نباشد مگر اينكه روايتى همانند آن را در فضل خلفاى نخستين و صحابه براى من بياوريد، يا ضد آن را روايت كنيد. اين كار نزد من محبوبتر است و براى شكستن دلايل و براهين ابوتراب و شيعيان وى، وسيله اى قويتر و برنده تر.)26
از اين رو محقق حديث و آشناى با تاريخ اسلام بخوبى ديده است كه در هريك از نقاط برجسته زندگانى اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ و در مورد هريك از فضائل اهل بيت نبوى، حديث يا احاديثى مخالف و متناقض وجود دارد، و جاعلان عصر اموى هرجا به شكلى با واقعيات تاريخى مقابله كرده اند. در مورد چگونگى اسلام آوردن اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ، در مورد اولين اسلام آورنده، در زمينه اولين روز دعوت به اسلام، در شأن نزول آيه شريفه انذر عشيرتك الاقربين، درباره ليلة المبيت و جريانات مربوط به هجرت نبوى(ص) و دهها مسأله اساسى ديگر. اين جريان مهم تاريخى نيز در شمار همان مزيّتهاست كه جعل در زمينه آن دست از آستين درآورده و داستانى به اين تفصيل پرداخته است. بى ترديد حديث محمد بن مسلمه در روال احاديثى است كه در عصر اوليه اُموى به دستور معاويه در برابر فضائل اهل بيت نبوى(ص) ساخته شده بوده اند.
د: مؤلف در عداد شركت كنندگان مسلمان جنگ بدر: (عُقبة بن عمرو بن ثعلبه انصارى بدرى) را نام مى برد. بعد مى گويد: (اكثر مورخان گفته اند: او در سرزمين بدر سكنا داشته و بدين جهت بدرى لقب يافته است [نه به خاطر حضور در جنگ بدر] اما بخارى به طور جزم مى گويد: وى در جنك بدر شركت داشته است) و بعد از اشاره به دليل بخارى اضافه مى كند: (و ابوعُبيد بن سلام و مُسلم در كُنى نيز معتقدند كه او در اين جنگ حاضر بوده و در آخر از محققى به نام ابن برقى اين جمله را نقل مى كند كه حاوى يك قانون كلى در امر تحقيق است: ابن اسحاق او را در عداد شركت كنندگان در جنگ بدر نام نمى برد اما از سوى ديگر، در چندين حديث، حضور او در جنگ بدر نقل شده است، و قاعده كلى اين است كه اثبات كننده بر نفى كننده مقدم است.)27
نمونه ها در زمينه هاى گوناگون فراوان است و همه اين مطالب تحت عنوان (تنبيهات) بعد از نقل روايات تاريخى آورده مى شود.
4) مزيت چهارم كتاب سبل الهدى اين است كه در بخش نقل روايات كه بخش اولى در هر باب است، معمولاً همه اطلاعات ممكن از همه مصادر موجود و در دسترسِ مؤلف مى آيد، اختلافات در نقل در كنار هم قرار مى گيرد، و مصادر و راويان آنها معين و مشخص مى شوند و بدين شكل راه براى وصول به چند مطلوب باز مى شود:
الف: مقايسه سند و متن اخبار تاريخى با يكديگر؛ چنانكه در داستان فتح خيبر و قتل مرحب ديديم. نمونه ها آن قدر هست كه در اين مجال مختصر قابل احصاء نيست. ازجمله نگاه كنيد به: داستان صلح حُديبيه و تنبيهات آن، جلد5، ص112ـ114؛ التنبيه الثالث، ص117ـ 118؛ التنبيه الثانى عشر و الثالث عشر، ص120؛ التنبيه الحادى والعشرون و الثانى و العشرون، ص122و123؛ السابع والعشرون، ص127؛ الثامن والثلاثون؛ نيز داستان غزوه حنين ج5، ص511؛ التنبيه الخامس والسادس والسابع؛ همچنين داستان غزوه موته ج6، ص248ـ251 التنبيه الثانى والثالث والرابع والخامس والسابع؛ و نيز داستان سريّه خالد بن دُومة الجندل ج6، ص342، و نيز حادثه بئر معونه ج6، ص102ـ104 التنبيه الثانى و الثالث والخامس، و نيز جريان بناى مسجد ج3، ص499ـ502 التنبيه الاول والثانى والثالث والرابع، همچنين رجوع شود به جريان هجرت ج3، ص329ـ330 الاول والثانى والرابع و و و….
ب: صحت و سقم، اعتبار و عدم اعتبار و شهرت و عدم شهرت معلوم مى شود. لذا با جملاتى از اين قبيل: (و تواترت الاخبار) و (فيه من عدم التثبت ماترى) ج3، ص360 و (رواه ابوداود و الترمذى و قال حسن صحيح) و (روى ابنُ اسحاق و البيهقى و الامام احمد و ابنهُ عبدالله والطبرانى برجال ثقات)ج3، ص593 و (والقول الاول رواه ابونُعيم بسند ضعيف عن ابن عباس… و القول الثانى رواه الطبرانى و البيهقى و الضياء بسند صحيح…)ج3، ص606 (و روى الامام احمد و البزّار و الحاكم برجال الصحيح) ج4، ص63 و (روى مسلم و النسائي… والشيخان عن ابى طلحه و ابن اسحاق و الامام احمد و مسلم عن انس و الشيخان عن طريق عروه… والطبرانى برجال الصحيح عن ابن مسعود والامام احمد برجال ثقات…) ج4، ص84 و (روى ابوداود والبيهقى باسناد حسن) و (روى الامام احمد بسند صحيح) ج4، ص113 (روى الطبرانى بسند رجاله ثقات) ج4، ص114 و (هو اثبت الاقاويل) ج4، ص289 و (روى الحاكم بسند صحيح) ج4، ص336 و (روى ابويعلى برجال الصحيح… والامام احمد و ابن ماجه بسند صحيح) ج4، ص337 و (عند احمد و النسائى و ابن سعد من حديث جابر بسند صحيح) ج4، ص357 و (واما ماوقع فى كامل ابن عدى و مستدرك الحاكم و الاوسط للطبرانى من حديث ابن عمران مدة الصلح كانت اربع سنين فهو مع ضعف اِسناده مُنكَر مخالف للصحيح) ج5، ص122 و (والمشهورُ فى سبب نزولها ما رواه مسلم من حديث سلمة بن الاكوع و من حديث انس بن مالك و احمد والنسائى بسند صحيح…) ج5، ص127 و (و هى رواية شاذة والصحيح انه ـ صلى الله عليه وسلم ـ كان على بغلةٍ) و (وقع فى الصحيح) ج5، ص512 و (و هو الصحيح بلاشك) ج5، ص565 و (روى الطبرانى بسند ضعيف عن عمران بن حصين) و (رواه ابن ابى حاتم و ابوسعد النيسابورى والبيهقى باسناد حسن) ج5، 626 و (و هو الاثبت) ج5، ص638 در اين كتاب بسيار برخورد مى كنيم.
5) مزيت پنجم اين كتاب، سلسله اى از اطلاعات و تحقيقات كتاب شناسى و رجالى است كه مؤلف به طور ضمنى در مطاوى كتاب مى آورد و پاره اى از متون مهم سيره و رجال بزرگ آن را مى شناساند. اين اطلاعات و بررسيها اگرچه مستقيماً به مسأله اصلى كتاب مربوط نيست، اما مى تواند در راستاى تحقيقات سيره نويس به كار آيد. از جمله در زمينه كتابشناسى مى گويد:
(اولين كسى كه در مغازى تصنيف كرده عروة بن زبير است. آنگاه نوبت به شاگردش موسى بن عقبه و محمد بن شهاب زُهرى مى رسد.)28
ييا: (امام مالك گفته است: مغازى موسى بن عقبه صحيحترين كتب مغازى (و سيره) است.) و يا: (اينكه سهيلى گفته است مغازى زهرى (محمد بن شهاب) اولين كتابى است كه در اسلام تصنيف شده، درست نيست.)
و يا (جامع ترين كتب سيره و مغازى و مشهورترين آنها در ميان نوشته هاى سيره نويسانِ سه گانه (عروة بن زبير و زهرى و موسى بن عقبه) كتاب محمد بن اسحاق است.)
و يا (وابوعبدالله محمد بن عمر بن واقد اسلمى واقدى ـ رحمه الله تعالى ـ كتاب بزرگى در مغازى دارد و آن را بسيار خوب تصنيف كرده است.)
و در مورد شرح ابوذر خشنى بر سيره ابن هشام مى گويد: (اين كتاب با تمام اختصارى كه دارد، بسيار مفيد است)
و بعد در مورد شرح سهيلى بر آن كتاب مى گويد: (سهيلى بسيارى از مشكلات اين كتاب را شرح و توضيح كرده است.)
و در مورد كار حافظ علاءالدين مغلطاى مى گويد: (او تعليقاتى بر روض الانف تاليف سهيلى و سيره ابن هشام دارد كه من آن را در دو مجلّد به خط خود او ديده ام. او در اين كتاب كار سهيلى را دنبال كرده وبسيارى از مشكلات سيره را كه سهيلى واگذاشته شرح و توضيح مى دهد.)
و نيز بطلان و دروغ (بر سيره ابوالحسن البكرى چيره است، و خواندن آن جايز نيست.)
مولف در مورد رجال بزرگ اين علم اطلاعاتى به دست مى دهد از جمله در مورد محمد بن اسحاق مطلّبى مى گويد: (شافعى گفته است: كسى كه مى خواهد در علم مغازى تبحر يابد جيره خوار ابن اسحاق خواهد بود.)
درباره زياد بن عبدالله بكائى راوى واسطه بين ابن اسحاق و ابن هشام مى گويد: (او در مغازى، صدوق و ضابط است.)
در مورد واقدى از خطيب بغدادى نقل مى كند كه: (او كسى است كه دانش سيره در عصرش بدو منتهى مى شود.) و خود مى گويد: (اختلافى نيست كه وى در علم سيره دريايى از دانش بوده و از نظر قوه حفظ مكانتى بلند دارد.) نقاط ضعف
كتاب سبل الهدى با اينكه حاوى جهات مثبت فراوان است، از نقاط ضعف اساسى خالى نيست. نقاط ضعفى كه در اغلب كتب سيره وجود داشته و حتى مشهورترين و قديمى ترين29 نوشته ها از اين دست، بدان گرفتار و مبتلاست. در رأس اين نقاط ضعف دو مسأله كتمان و تحريف قرار دارد.
كتمان: كتمان حقايق تاريخى در ميان مؤرخان اسلام، عيبى شايع و تقريباً عمومى است، و از مورخانى كه نوشته هاى آنها امروز در دست است كمتر كسى وجود دارد كه گرفتار اين عيب بزرگ نباشد. طبرى، ابن جوزى، ابن اثير، ابن خلدون، ابن كثير، ابوالفداء وو…. كمابيش در بند و چنگال عفريت پنهان كارى گرفتارند. چند نمونه براى اثبات مطلب و در ضمن براى نشان دادن زمينه كار كافى است.
مسأله اولين پذيره اسلام و نخستين مسلمان، از مسائلى است كه به خاطر دخالت بعدى سياست، سخت مشوش است. مؤلف سبل الهدى اين مسأله را با نقل اقوال شروع مى كند و البته در اين زمينه هم تا حد ممكن آرا و اقوال صحابه و تابعان و مورخان و غير ايشان را مى آورد، سرانجام رأى اسلام رسمى مكتب خلافت را قبول مى كند.
مطلبى كه در اينجا بايد مورد مداقه و نقد قرار گيرد پنهانكارى بزرگ مؤلف است، او از نقل رواياتى كه مسأله را به قاطعيت فيصله مى دهد، و واقعيت را ـ كه بكلى چيزى است وراى اين جنگ زرگريِ برپا شده به دست اُمويان ـ نشان مى دهد خوددارى كرد، گويى اين روايات اصولاً وجود نداشته يا او از آنها اطلاع ندارد. درحالى كه خود او يكى از مهمترين اينگونه روايات را در باب ديگرى آورده و در مسأله ديگرى مورد استناد و حل كننده اختلاف قرار داده است. مؤلف در باب تعليم نماز به وسيله جبرئيل به پيامبر ـ صلى الله عليه واله ـ مى آورد:
(امام احمد و بيهقى و ابن عبدالبّر از اسماعيل فرزند اياس فرزند عفيف كندى و او از پدرش از جدش نقل مى كند كه عفيف گفت: من تاجر بودم و در عصر جاهليت به مكه آمده بودم. به نزد عباس فرزند عبدالمطلب رفتم تا از او پاره اى اجناس تجارتى خريدارى كنم. من نزد عباس [در مسجد الحرام] بودم كه جوانى برومند از بنائى نزديك به آن خارج شد. پس به خورشيد نظرى كرد، و چون آن را از ظهر گذشته ديد، به وضو پرداخت، و آن را شاداب گرفت. سپس به نماز ايستاد. بعد جوانى نزديك به بلوغ از همان جا بيرون آمد، و همراه او به نماز ايستاد. طولى نكشيد كه زنى بيرون آمد، و پشت سر آن دو قرار گرفت. لحظه اى ديگر آن جوان به ركوع رفت، و نوجوان و زن هم ركوع كردند. بعد او سربرداشت آنها هم سربرداشتند. جوان به خاك به سجده افتاد آنها نيز سجده كردند. من به عباس گفتم: اى عباس اين چيست؟ گفت: اين محمد پسر عبدالمطّلب پسر برادر من است. گفتم: اين زن كيست؟ گفت: او همسرش خديجه دختر خويلد است. پرسيدم: اين نوجوان كيست؟ گفت: اين على پسر ابوطالب، فرزند عموى اوست. گفتم: اين چه كار است كه مى كنند. گفت: نماز مى خوانند. او خود را نبّى مى داند، و تاكنون كسى در اين راه و رسم از وى متابعت نكرده است جز زن و پسرعمويش اين نوجوان. او معتقد است كه گنجهاى كسرى و قيصر بزودى براى او گشوده خواهد شد.30)
مولف از اين نقل صريح كه به وضوح نشان مى دهد كه اولين مسلمانان، منحصراً چه كسان بوده اند، و نشان مى دهد كه همه آنها به وضوح دين خويش را آشكار مى داشته اند و حتى آينده و پيروزيهاى شگفت آن را بر دو امپراتورى بزرگ ايران و روم وعده مى داده اند، در فصل مربوط به اولين مسلمان به هيچ وجه استفاده نمى كند، و در آنجا چنانكه گفتيم در پايان نقل آرا، نظر معتدل اسلام رسمى را مى پذيرد،31 در صورتى كه اين نقل معتبر و مقبول بسيارى از آن نظريات و اين نتيجه نادرست را به صراحت و قاطعيت نفى مى كند.
چيزى كه لازم به تذكر است اينكه اين روايت كه با اندك اختلاف با چند لفظ نقل شده علاوه بر احمد بن حنبل و بيهقى و ابن عبدالبرّ به وسيله طبرى و ابن اثير هم نقل شده است.32
نمونه ديگرى كه در همين مسأله مورد بحث، در شمار پنهانكاريهاى مؤلف قرار دارد، روايتى است از صحابى مشهور سعد بن ابى وقاص. محمد پسر سعد مى گويد: من از پدرم سوال كردم: آيا ابوبكر در پذيرش اسلام در ميان شما اولين نفر بود؟ او گفت: نه! قبل از او پنجاه تن اسلام آورده بودند.33 مؤلف در بحث اولين مسلمان به هيچ وجه به اين نقل اشارتى ندارد،34 درحالى كه تاريخ طبرى كه در ميان مأخذ اوست آن را درهمين باب نقل كرده است.35
نمونه سوم حديثى است كه يكى از مهمترين حوادث جنگ اُحد را دربر دارد، و ما آن را باز از تاريخ طبرى براى خوانندگان گرامى نقل مى كنيم:
ابورافع مى گويد: وقتى كه على بن ابيطالب. پرچمداران دشمن را شكست، رسول خدا گروهى از دشمن را مشاهده كرد به على فرمود: به اينها حمله بياور. او به آنها حمله برده و جمعيتشان را متفرق ساخت، و عمرو بن عبدالله جُمحى را [از جمع ايشان] به قتل آورد. ديگر بار رسول خدا(ص) گروه ديگرى از لشكر قريش را مشاهده فرمود، به على(ع) فرمود: به آنها هجوم بياور. على(ع) حمله كرده و ايشان را پراكنده ساخت، و از جمله شيبة بن مالك از قبيله بنى عامر را هلاك ساخت. جبرئيل [كه در كنار رسول خدا(ص) حضور داشت] گفت: يا رسول الله اين كار على مواسات با شماست. رسول خدا ـ صلى الله عليه واله وسلم ـ فرمود: (انّه منى و انا منه؛ او از من است، و من از اويم.) جبرئيل عرضه داشت: من نيز از شمايم. ابورافع گفت: پس صدايى را شنيدند كه مى گفت: لاسيف الا ذوالفقار ولافتى الاّ على.36
نمونه چهارم از پنهانكارى هاى مؤلف، روايت بسيار مهمى است در مورد حادثه يوم الانذار يا اولين روز دعوت عمومى. خلاصه اين روايت كه در مهمترين مآخذ سبل الهدى از جمله طبرى آمده، چنين است:
بعد از نزول آيه214 از سوره شعرا كه حاوى امر به انذار و دعوت نزديكترين وابستگان خاندان نبوت بود پيامبر(ص)، على ـ عليه السلام ـ را كه سنى در حدود پانزده سال، داشت خواست و به او دستور داد تا خويشان بسيار نزديك ايشان را به ميهمانى بخواند. آنها حدود چهل نفر بودند. بعد از غذا پيامبر با ايشان سخن گفت و فرمود: هيچ كس از براى كسان خود، چيزى بهتر از آنچه من براى شما به همراه دارم، نياورده است. من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام. خدايم به من فرمان داده است كه شما را به سوى او بخوانم. كدام يك از شما در اين راه ياور و پشتيبان من خواهد بود تا برادر و وصيّ و جانشين من در ميان شما باشد. هيچ كس جوابِ همراهى نداد. تنها على(ع) به پاى خاست و در حالى كه در آن جمع از نظر سن كوچكتر از همه بود، گفت: اى رسول خدا من ياور و پشتيبان شما خواهم بود. پيامبر(ص) در برابر فرمود: اين، برادرِ من و وصيِّ من و خليفه من در ميان شماست. سخن او بشنويد، و فرمان او را اطاعت كنيد.37
نمونه هاى مهم ديگرى از كتمان حقايق در كتاب سبل الهدى وجود دارد كه به خاطر احتراز از تطويل از ذكر آن خوددارى مى كنيم.
تحريف: تحريف حقايق يكى از مشكلاتى است كه ما در تاريخ با آن روبرو هستيم. اين مشكل در تاريخ اسلام بسيار ديده مى شود و گذرگاهى سخت در راه تحقيق تاريخى است. از اولين كسانى كه در تاريخ سخن گفته اند، و رأس ناقلان تاريخ است، تا اولين مؤلفان و تاريخ نويسان در انواعى از تحريف گرفتارند. تحريف و تبديل اسامى اشخاص و اماكن و ازمنه و حوادث در متون تاريخى نمونه هاى زياد دارد. اينجاست كه تنها قدرت نقادى و تتبع تام پژوهشگر مى تواند او را از اين گذرگاه سخت به سلامت عبور دهد، و تا اين دو شرط در تحقيق تاريخى وجود نداشته باشد، لغزش محقق امرى اجتناب ناپذير خواهد بود.
در اينجا چند نمونه از اين گونه تحريفهاى مورخان ديگر را به دست مى دهيم تا خواننده با بازيگريهاى موجود در علم تاريخ بيشتر آشنا شود، و آنگاه نمونه هايى از تحريف و تبديل موجود در سبل الهدى را خواهيم آورد.
1) قاتل اميرالمؤمنين على ـ عليه الصلوة والسلام ـ مشهورتر از آن است كه كسى او را نشناسد، و نام او يعنى عبدالرحمن بن مُلجَم مرادى را نداند؛ اما در روايات طبرى از سيف بن عمر مورّخ جعّال، اين نام به خالد بن ملجم تبديل شده است.38
2) حضور خُزيمة بن ثابت انصارى ذُوالشهادتين صحابى بزرگ در جنگ جمل و صفين در ركاب اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ و شهادت او در صفين از مسائل روشن و مسلم تاريخ اسلام است؛39 ولى در روايت طبرى اين نام تحريف شده و به خزيمه غيرذى الشهادتين تبديل گشته است.40
3) تاريخ مى داند كه طبق پيشگويى پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه واله ـ هنگامى كه عايشه به سوى جنگ جمل مى رود، سگهاى قريه حوأب بر او پارس خواهند كرد،41 و اين نشانه اى خواهد بود كه اين راه ناحق است. اين حقيقت تاريخى نيز در تاريخ طبرى بر اساس روايات سيف تحريف گشته و به جاى عايشه زنى ديگر به نام ام زِمل سلمى ابنة مالك بن حذيفه قرار داده شده است.42
4) ابوبرزه اسلمى صحابى مى گويد: ما به همراه رسول خدا ـ صلى الله عليه واله ـ در سفر بوديم، يك بار شنيديم كه دو تن سرود و غنا مى خوانند. يعنى يكى مى خواند، و ديگرى او را جواب مى دهد. او مى گويد: همچنان استخوانهاى يار و غمخوار من روى زمين برجاى مانده و آشكار است، و جنگ مانع است كه آن را در كفن بپوشانيم و در قبر دفن كنيم! پيامبر اكرم(ص) فرمود: ببينيد كه اين دو كيانند؟ گفتند: معاوية بن ابى سفيان و عمروبن عاص هستند! پيامبر اكرم(ص) دست به دعا برداشت و فرمود: بارالها اين دو به حالى بد درانداز و به جهنم پرتاپ كن.43 اما در روايات سيف ايندو نام به معاوية بن رافع و عمروبن رفاعة بن تابوت تحريف مى شود.44
اينك به يك نمونه از تحريف و تبديل نام در يك روايت مهم تاريخى در كتاب سبل الهدى اشاره مى كنيم:
(بيهقى از حسن روايت مى كند: هنگامى كه پيامبر مسجد خويش را بنا مى كرد، يارانش به او كمك مى كردند. او با ايشان بود، و خشت برمى داشت تا اينكه سينه اش همه خاك آلود گشت، و عثمان بن مظعون كه مردى رفاه طلب بود، هنگام برداشتن خشت آن را از لباس خويش به دور مى داشت و بعد كه آن را به زمين مى گذاشت بر آستين مى دميد، و خاك آن را مى سترد، و به لباس خويش نيز نظر مى كرد تا اگر به گردوخاك آلوده شده باشد، آن را پاكيزه كند. [حضرت اميرالمؤمنين] على بن ابيطالب ـ رضى الله عنه ـ به او نگاه كرد و اين شعر را خواند:
(مساوى نباشد ثواب آن كس كه مسجد آبادان كند ـ و به دوام ايستاده يا نشسته در آن به كار و كوشش بپردازد ـ و آن كس كه از غبار دورى مى جويد.)
عمارياسر اين شعر را بشنيد و آن را رجزوار تكرار مى كرد، بدون اينكه بداند مقصود از آن كيست؟ پس به عثمان [بن مظعون] گذشت. عثمان [كه اين شعر را از او مى شنيد] به او گفت: اى فرزند سميّه من خوب مى شناسم كه تو به چه كسى در سخنت نظر دارى، و بعد افزود يا دست از تكرار رجز برمى دارى يا با اين ـ اشاره كرد به چوبدستى يا عصايى كه در دست داشت ـ به صورتت خواهم كوبيد. پيامبر اكرم چون اين كلام را شنيد، در غضب شد و فرمود: عمار پوست مابين دو چشم و بينى من است…، و دست به مابين دو چشم خويش گذاشت. مردمان دست از عمار كشيدند. سپس به عمار گفتند: رسول خدا در مورد تو [بر ما] خشمناك شد، و ما مى ترسيم بدين جهت [آياتى از] قرآن در مورد [مذمت و نكوهش] ما نازل گردد. عمار گفت: من او را راضى و خشنود خواهم ساخت. بعد به رسول اكرم(ص) عرضه داشت: يا رسول الله من با اصحاب تو چه كنم؟! ايشان فرمودند: اصحاب من با تو چه كرده اند؟ عرض كرد: اينها مرا مى كشند، خود يكخشت و يكخشت برمى دارند اما به دوش من دوخشت و دوخشت بار مى كنند. رسول خدا ـ صلى الله عليه واله وسلم ـ دست او را گرفته و در مسجد طواف داد و درحالى كه خاك از موهاى سر او مى سترد فرمود: اى فرزند سميه اينها آنها نيستند كه ترا مى كشند، تو را آن دسته ستمگر و ياغى مى كشند، تو آنها را به بهشت مى خوانى، و آنها تو را به دوزخ).45
مورخان اسلام در مورد آن صحابى كه عمار را به ضرب تهديد كرده و پيامبر را به خشم آورد، سخت به مشكل افتاده اند و اغلب كوشيده اند كه اين نام مستور بماند. گروهى اصولاً داستان بناى مسجد را به اختصار تمام گذارده اند و جريان فوق الذكر را بكلى حذف كرده اند. كلاعى صاحب الاكتفاء و ابن سيد الناس صاحب عيون الاثر به اين راه رفته اند. پاره اى به ابهام از او نامبرده اند. ابن هشام صاحب سيرة النبى و سهيلى صاحب الروض الانف از اين دسته اند، و بالاخره دسته سوم به تحريف و تبديل آن كوشيده اند. صاحب سيره شاميه، كتاب مورد بحث ما و صاحب سيره حلبيه در شمار اين گروهند.
ابن هشام از دسته دوم مى گويد: چون عمار رجز را تكرار كرد، مردى از اصحاب رسول خدا گمان كرد كه تعريض سخن با اوست. بعد از اين اضافه مى كند: ابن اسحاق نام اين مرد صحابى را آورده است؛ اما ديگر هيچ نمى گويد.46 اما سهيلى شارح سيره ابن هشام در توضيح اين بخش مى گويد: ابن اسحاق اين مرد را نامبرده است، اما ابن هشام از نامبردن او كراهت داشته است؛ زيرا نمى خواسته است نام فردى از اصحاب رسول را به بدى ياد كند. به همين دليل سزاوار نيست كه ما به تحقيق و جستجو از اين نام بپردازيم.47 اينها بدين شكل به خفاى اين نام مى كوشند. اما كارى كه دسته سوم مى كنند به هيچ وجه قابل گذشت نيست. آنها مى كوشند حتى اين مقدار نيز حساسيت برنيانگيزند؛ زيرا ممكن است كسى بعد از خواندن سيره ابن هشام درصدد جستجوى نام حقيقى اين صحابى برآيد و مثلا در شرح ابوذر خشنى بر ابن هشام يا در تاريخ الخميس ديار بكرى و غير اينها آن را بيابد؛ لذا يكسره مسأله را تغيير مى دهند، و اين نام را با نامى شبيه، عوض و بدل مى كنند و سرانجام از گردونه اين بازيگرى با حقايق نام عثمان بن مظعون صحابى بزرگ پيامبر(ص) بيرون مى آيد. اما اين چاره جويى هم بى نتيجه مانده است؛ زيرا كسى كه به احوالات عثمان بن مظعون آشنا باشد، يا فرصت يابد به يكى از مصادر ترجمه احوال او مراجعه كند، خيلى ساده به دروغين بودن اين انتساب پى خواهد برد؛ چرا كه عثمان بن مظعون به اتفاق همه مصادر موجود از زهّاد و عبّاد صحابه، شناخته شده و به اجتناب از مظاهر و شهوات و لذايذ دنيا شهرت داشت، و آن قدر روزها را به روزه و شبها را به قيام و عبادت گذرانده كه مورد نهى و عتاب پيامبر اكرم(ص) قرار گرفته است؛48 لذا اينكه كسى بگويد: او مردى رفاه طلب بوده و حتى از اندك غبار هم گريزان بوده است، به هيچ وجه قابل قبول نيست.
اما از اين هم مهمتر اينكه طبق تحقيق محققان، سخن پيامبر اكرم(ص) در حق عمار در بناى دوم مسجد يعنى بعد از سال پنجم هجرت بوده است،49 و اين تحقيق مورد قبول صاحب كتاب سبل الهدى نيز هست،50 در حاليكه مرگ عثمان بن مظعون طبق تصريح عموم مورخين در سال دوم و يا حداكثر سال سوم از هجرت يعنى دو يا سه سال قبل از حادثه فوق الذكر اتفاق افتاده است.51
تعصب: نقطه ضعف سومى كه سبل الهدى بدان گرفتار است تعصب شديد مذهبى و فرقه اى است. البته مظاهر اين فرقه گرايى در اين كتاب چندان زياد و پرشمار نيست اما بسيار تند و بى منطق است. ما نمونه هايى از آن را در زير مى آوريم:
مؤلف بعد از اينكه داستان بناى اوليه در زمان پيامبر(ص) را مى آورد به تاريخ ساختمان آن اشاره مى كند. او حوادثى كه در طول زمان براين بناى مقدمى گذشته به اختصار ذكر مى كند. آنگاه مى گويد: (… خلفا بعد از مامون ديگر چيزى بر مسجد النبى نيافزودند، و جز اندكى از جوانب آن را تعمير نكردند تا اينكه در اول رمضان سال 654هـ. آتش گرفت… و اين البته به خاطر استيلاى رافضيان بر شهر مدينه و مسجد نبوى بود، زيرا قاضى اين شهر و خطيب اين مسجد از ايشان بود… و به همين جهت بعد از حريق، اين شعردر ديوارهاى مسجد يافت شد:
لم يَحترق حرمُ النبيّ لريبةٍ
ييُخشى عليه و ما به من عارٍ
لكنّها ايدى الروافضِ لامست
تلك الرسوم فُطّهرت بالنارِ
و نيز اين شعر هم يافت شد:
قل للروافض بالمدينه ما بكم
لِقيادِكم للذّمّ كلَّ سفيهٍ
مااصبح الحرمُ الشريف مُحّرقا
الاّ لسبّكم الصحابةَ فيه.52
آخر سخن: ارزيابى كتاب سبل الهدى و تطبيق آن با ديگر متون سيره نشان مى دهد كه آنچه با امثال روض الانف و شرح خشنى در توضيح مشكلات مطالب سيره پيامبر(ص) انجام شده و نيز آنچه با امثال عيون الاثر و سيره ابن كثير در تحقيق روايات سيره به دست آمده، در اين كتاب جمع و كامل شده است. آنها قدمهاى اوليه اين راه را رفته اند، و مؤلف سيره شاميه آن را ادامه داده است. اين جهات و وسعت كتاب و جامعيت بى نظير يا كم نظير آن چيزهايى است كه به عنوان عوامل مثبت، اين كتاب را بسيار كارآمد و قابل توجه و تأمل مى نمايد؛ به طورى كه محقق سيره پيامبر اكرم(ص) اگر بخواهد تحقيق او تا حدودى به سرانجامِ اطمينان بخش برسد، نمى تواند آن را ناديده بگيرد، و در كنار متون اوليه از آن بهره نگيرد.
در عين حال متأسفانه اين كتاب نيز مانند تمام كتب تاريخ و سيره گرفتار پنهانكارى و تحريف و تبديل حقايق و تعصب كورِ فرقه اى است. بدين جهت غث و سمين و درست و نادرست دست در دست هم در اين كتاب و در تمام اين گونه كتب جمع شده است؛ تا آنجا كه به اطمينان مى توانيم بگوييم ما مطلقا كتابى كه آن را تاريخ صحيح اسلام يا سيره صحيح پيامبر بدانيم و بتوانيم چشم بسته بدان مراجعه كنيم در دست نداريم. هرچه هست و هرچه داريم بايد سطر به سطر بدقت خوانده شود و روايت به روايت، از حيث سند و متن، مورد بررسى و نقادى قرار گيرد. صرف اينكه متن از متون كهن است، و يا اينكه نويسنده اش فلان و بهمان است، كافى نيست و بدون تحقيق و نقد نمى تواند مورد استناد قرار گيرد.

 

پاورقى:
* ويژگيهاى چاپ ديگرى از كتاب چنين است: سبل الهدى والرشاد فى سيرة خيرالعباد، للامام محمّد بن يوسف الصالحى الشامى المتوفى 942، تحقيق و تعليق: الشيخ عادل احمد عبدالموجود، الشيخ على محمّد معوض (دارالكتب العلميه ـ بيروت، لبنان ) كه چاپى است كامل امّا نه به دقت تحقيق چاپ اول.
1. شذرات الذهب ج8، ص250، ط. بيروت دارالميسره.
2. توصيف اين كتاب را در كشف الظنون ج2، ص1567، ط. دارالفكر 1982 ببينيد.
3. بنابر نقل ابن عماد در شذرات الذهب ج8، ص250، ط. بيروت.
4. گاه يكى از ائمه حديث، حديثى را به اِسناد مختلف مى آورد كه ممكن است در الفاظ اتفاق داشته باشند و ممكن است نداشته باشند. مؤلف مى گويد: اگر در الفاظ راويان مختلف موجود در يك كتاب اتفاق در لفظ وجود دارد من يك متن را با استناد به همه روات مختلف در يكجا مى آورم.
5. اين كتاب چاپهاى متعدد دارد از جمله در مصر سال 1387 در هفت جلد طبع شده است.
6. اين كتاب با تحقيق بولس برونله در سال 1329 در قاهره چاپ شده است.
7. اين كتاب با چهار جلد در دو مجلد در بيروت بدون تحقيق و به طريق افست چاپ شده است.
8. دو جلد از اين كتاب با تحقيق مصطفى عبدالواحد در سال 1378 در مصر و بيروت نشر شده است.
9. اين كتاب اولين بار سال 1356هـ در مصر در دو جلد چاپ شد و بعدها (1974) در بيروت از آن به طريق افست طبعى تازه به عمل آمد.
10. اين كتاب در سال 1326هـ.ق. در مصر به چاپ رسيده است.
11. كتاب امتاع، نخستين بار با تحقيق محمود محمد شاكر در مصر چاپ شده است.(1941)
12. در دو جلد به سال 1326 در قاهره طبع شده است.
13. ج1، ص6، ط. قاهره 1410 به تحقيق الدكتور مصطفى عبدالواحد.
14. فهرست تفصيلى ابواب در صفحات 7تا85 مجلد اول كتاب آمده است.
15. مقصود (المجلس الاعلى للشؤن الاسلاميه) و بخش (لجنة احياء التراث الاسلامى) وابسته به وزات اوقاف مصر است.
16. ر.ك: زرين كوب، تاريخ در ترازو، ص142، چاپ1354.
17. زمانى كه پيامبر اكرم اسلام ـ صلى الله عليه واله ـ با بحيرا ملاقات كرده اند در حدود دوازده سال عمر داشته اند.
18. ج2، ص193.
19. ر. ك: عيون الاثر ج1، ص248.
20. ج4، ص121.
21. ر. ك: همان كتاب ج3، ص1100.
22. ر. ك: اسدالغابه ج5، ص113 و الكامل، ج2، ص219.
23. ج5، ص200 به تحقيق فهيم محمد شلتوت و دكتر جوده عبدالرحمن هلال.
24. ابن هشام: السيرة النبويه ج2، ص337، طبع ابراهيم الابيارى و ديگران، 1375هـ.
25. على بن محمد بن عبدالله مدائنى (135ـ225) در مورد كارهاى وى بنگريد به: التاريخ العربى والمورخون ج1، ص185ـ189 و بروكلمان كارل، تاريخ الادب العربى، ج3، ص38ـ39 تعريب الدكتور عبدالحليم النجار.
26. ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج3، ص15ـ16، چاپ اول مصر.
27. سبل الهدى ج4، ص170.
28. همه اين عبارات را از ج4، ص21 تا25 نقل مى كنيم.
29. از جمله ابن هشام در سيرة النبى و واقدى در المغازى و بخارى در الجامع الصحيح.
30. سبل الهدى ج2، ص398ـ399.
31 . اين نظريه كه به وسيله دانشمندان متأخر ابراز شده، اين است كه اولين زن پذيرنده اسلام خديجه و اولين كودك پذيرنده اسلام كه دين خويش را نيز پنهان مى داشت، على بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ و اولين مرد ابوبكر بود. سبل الهدى ج2، ص407.
32. طبرى ج2، ص311ـ312، سه روايت و اسدالغابة ج4، ص48ـ49، ط. دارالشعب يك روايت.
33. طبرى ج2، ص316، ط. محمد ابوالفضل ابراهيم.
34. ر. ك: سبل الهدى ج2، ص402ـ408.
35. در سبل الهدى به تكرار از تاريخ و تفسير طبرى نقل شده است. ر. ك: ج2، ص168و169 و ج4، ص49، 50، 59، 62، 65، 66، 69، 71و73.
36. طبرى ج2، ص514 و الاغانى ج15، ص192، ط. دارالكتاب و ابن اثير: الكامل، ج2، ص154.
37. طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، ج2، ص319ـ320 و الكامل، ج2، ص62ـ63.
38. طبرى ج3، ص486، حوادث سال.
39. طبقات ابن سعد ج3، ص32، 259 و263 و وقعة صفين، ص363 والعقد الفريده ج5، ص84 والمنتظم ابن جوزى ج5، ص140 ط. بيروت والاستيعاب ج1، ص448 واسد الغابة ج2، ص133 والاصابة ج1، ص425، شماره 2251 و2252 و سيرة الحلبيه ج2، ص78، ط. مصر 1382 و تهذيب ابن عساكرج5، ص135.
40. طبرى ج4، ص447.
41. يعقوبى ج2، ص157، ط. نجف و فتوح ابن اعثم ج2، ص283، ط. هند و دلائل النبوة بيهقى ج6، ص410 و411 و مروج الذهب ج2، ص357، طبع اسعد داغر و ابن كثير ج6، ص212 والعقد الفريد ج5، ص75، ط. سعيد العريان.
42. طبرى ج3، ص264.
43. وقعة صفين، ص219، طبع عبدالسلام محمد هارون. و نيز ر. ك: مسند احمد بن حنبل ج4، ص421 و عبدالله بن سبا ج2، ص158تا161.
44. ر. ك: مرتضى العسكرى: عبدالله بن سبا ج2، ص159 ببعد.
45. سبل الهدى ج2، ص447ـ 448، تحقيق عبدالعزيز عبدالحق حلمى، ط. 1395 قاهره.
46. سيرة النبى ج1، ص497، تحقيق ابراهيم الابيارى و ديگران، ط. مصر.
47. الروض الانف ج2، ص13، ط. المكتبـة الناـر وفية مُلتـان باكستان.
48. تقريباً همه مصادر به اتفاق داستانهاى زهد و دورى از دنيا و عبادت عثمان بن مظعون را نقل كرده اند. ر. ك: الطبقات الكبرى ج3، ص393 تا 400، ط. بيروت و الاستيعاب ج3، ص1053 تا 1056 و اسدالغابة ج3، ص598 تا 601 ابن اثير در اين كتاب مى نويسد: (وكان اشد الناس اجتهادا فى العبادة يصوم النهار و يقوم الليل و يجتنب الشهوات و يعتزل النساء) ص599 والاصابة ج2، ص457، ش5455 و حلية الاولياء ج1، وصفة الصفوة ج1، ص449 تا 454.
49. وفاء الوفاء سمهودى ج1، ص236، ط. قاهره 1326هـ.
50. همان كتاب ج3، ص501، به تحقيق استاد عبدالعزيز عبدالحق حلمى، 1975 قاهره.
51. ر. ك: الاستيعاب ج3، ص1053، ش1779 و اسدالغابة ج3، 97ـ596 والاصابة ج2، ص457، ش5455 والكامل فى التاريخ ج2، ص141، ط. دارصادر و تاريخ الخميس ج1، ص411 والمنتظم ج3، ص91ـ190 والعبر ج1، ص6.
52. سبل الهدى ج3، ص494ـ495.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 32  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست