چندى است كه چاپ سوم كتاب روانشناسى و دين،اثر كارل گوستاو يونگ، يكى از برجستهترين روانشناسان جهان، به ترجمه روان و قابل فهم آقاى فؤاد روحانى، توسط انتشارات امير كبير منتشر شده است. اين كتاب (حاوى سه سخنرانى است كه در سال 1937در دانشگاه ييل امريكا ايراد گرديده است و بعداً با اصلاحات و اضافات و تعليقاتى با عنوان دين و روانشناسى به چاپ رسيده است). اين كتاب نشان دهنده اهميت بحث از دين و گرايش دينى براى يونگ است. كتاب حاضر حاصل تأملات و تلاشهاى چندين سالهاى است كه يونگ در جريان مداوا و بر خورد با بيماران روانى خود و نيز تأمل در احوال شخصى خود، به دست آورده است. يونگ در اين كتاب هيچگاه نخواسته است از كنار جريانات روانى دينى، كه در فضاى روان انسانى در سيلانند، با راحتى و سطحى نگرى و مغرضانه بگذرد. او در كنار اين جريانات به راحتى سكنى گزيده، در آنها تأمل كرده و ويژگيها، بنيادها و عوارض و عواقب آنها را سنجيده و آنگاه نظر خود را بيان داشته است. منتهى دعوى يونگ به نظر مىرسد گاهى فراتر از آنچه در حوزه دينداران مطرح است، رفته باشد. و اين را نبايد حمل بر كذب يا نادانى او دانست، بلكه اين ادعا محصول يك انديشه دقيق روانشناسانه است و بس. چه بسا آنچه يونگ مىگويد در قالبهاى رسمى تجربى نگنجد، ليكن در عين حال نبايد آن را خالى از جنبههاى تجربى قلمداد نمود. او با تجربه شروع كرده و با تأمل در همين تجربيات به نتيجهگيرى پرداخته است.
غرض اين نوشتار پرداختن به مواضع قوت و ضعف ترجمه و نثر كتاب نيست. بلكه آشنايى و تأمل در نظريات نويسنده كتاب است. ما سعى كرديم طرحى كلى از انديشه ايشان را ارائه نماييم و سپس نظريات وى را در مورد دين و اخلاق و رابطه متصور آن دو را از ديدگاه ايشان بيان كنيم. به نظر مىرسد اين تنها موضوعى باشد كه يونگ توجه خاصى بدان مبذول داشته است. هر چند در اين كتاب محور اصلى يونگ، دين است، ليكن اشارات اساسى او را در مورد اخلاق نبايستى از نظر دور داشت. عنصر ديگرى كه يونگ بدان اشاره مىكند« خواب» است و بايد گفت كه بخشى از نتايج ايشان معلول تأملات او در مورد خوابها مىباشد.
سعى ما بر اين است تا به ترتيب منطقى و رعايت اصول نوشتارى، به نظر اين روانشناس بپردازيم.
جايگاه بحث
بحث ارتباط دين و اخلاق به اصطلاح متفكرين اسلامى يكى از مباحث كلام جديد و به اصطلاح متفكرين غربى يكى از مباحث فلسفه دين است. در حوزه دين يكى از مسائلى كه مورد بحث قرار مىگيرد عبارت از مسأله «گوهر و صدف دين است و به عبارت سادهتر مسأله «هدف و وسيله در دين» مورد بحث واقع مىشود. اين بحثى است كه اول بار هگل، فيلسوف آلمانى، بدان پرداخته است و مسأله را چنين مطرح نموده است كه آيا احكام و تعاليم دينى داراى ارزش يكسانى هستند يا برخى از آنها براى تحقق برخى ديگر در حكم وسيلهاند و گروه ديگر به عنوان غايت و هدف مىباشند. آنگاه در پى تحقيق در «هدف» و «وسيله» در دين بر مىآيد.
يكى از نظرياتى كه در اين بخش مطرح مىشود اين است كه گوهر دين همان اخلاق است و دين آمده تا انسانهاى اخلاقى بسازد. بر اين اساس مسألهاى كه مطرح مىشود اين است كه اساساً ارتباط دين و اخلاق چگونه است.
اهميت بحث
اهميت بحث در اين است كه اگر هر يك از نظريات طرح شده اثبات گردد و غايت دين بر اساس ادله متقن و واضح محقق شود، به گونهاى كه تعارضى با فضاى دينى نداشته باشد، بايستى امكانات و تلاشهاى دينداران در جهت تحقق همان غايت به خدمت گرفته شود. در واقع در اين بحث مسير و جهت تكاپوى جسمانى و روحانى يك ديندار روشن مىگردد و او با غايت اصيل و واقعى اين تلاش آشنا مىگردد و عزم خود را براى رسيدن بدان جزم مىكند.
انواع ارتباطات بين دين و اخلاق
از ارتباطى كه بين دين و اخلاق مىتوان در نظر گرفت، ارتباط منطقى، خارجى و روانشناختى است. در ارتباط منطقى، دين و اخلاق مجموعهاى از گزارههاى اخبارى يا انشايى هستند و سعى بر اين است تا روشن شود با توجه به قواعد و اصول منطقى چه رابطهاى بين گزارههاى دينى و اخلاقى وجود دارد. در ارتباط خارجى نظر به ارتباطاتى است كه در خارج تاكنون تحقق يافته است. دينداران در واقع، در عمل و نظر قائل به نوعى ارتباط شدهاند و همين ارتباط در خارج تحقق دارد و بين اديان رايج است
نوعى ديگر از ارتباط مربوط به بعد روانشناختى انسان است. يعنى اساساً دو گرايش روانى دينى و اخلاقى چه رابطهاى با هم دارند، آيا جنبه اخلاقى روان انسان غير از جنبه دينى آن است يا عين هم هستند؟ و به دنبال اين ممكن است اين سؤال هم مطرح شود كه رابطه فعل اخلاقى با فعل دينى چيست؟ يك فعلند يا دو فعل متفاوت؟
به تعبيرى مىتوان گفت بحث در ارتباط نوع اول (منطقى) مربوط به عالم «اثبات» است و در دو نوع ارتباط ديگر مربوط به عالم «ثبوت» مىباشد.
انواع ارتباط منطقى، كه بين دين و اخلاق بر اساس «اشتقاق پذيرى» و «سازگارى» مطرح مىشود، مىتواند در مورد ارتباط روانشناختى دين و اخلاق هم به كار آيد؛ منتها در دو حوزه متفاوت عالم اثبات و ثبوت. يعنى نتيجه تحقيق در ارتباط منطقى، تنها در حوزه عالم اثبات و ذهن مورد نظر است و نتيجه بررسى در ارتباط روانشناختى، به قلمرو عالم ثبوت و تحقق ربط پيدا مىكند.
بايد به اين نكته اشاره نمود كه بحث در عالم اثبات و در حوزه ارتباط منطقى منجر به تعميم آن به خارج نخواهد شد و ربطى منطقى و ضرورى به عالم ثبوت ندارد. عكس اين هم صادق است كه هر آنچه در واقع رخ مىدهد، الزاماً منطقى نيست.
انواع ارتباطات را مىتوان بدين قرار ترسيم نمود.1
1- بين اخلاق و دين اينهمانى برقرار است (هر دو از هم اشتقاق پذيرند). دين مساوى اخلاق و اخلاق مساوى دين مىباشد هر دو گرايش، عين هم هستند و در واقع يك گرايش بيشتر نيست.
2- گرايش اخلاقى قابل اشتقاق از گرايش دينى است و نه بالعكس. يعنى كنش اخلاقى بخشى از كنش دينى و جزء آن كل است.
3- گرايش دينى مولود گرايش اخلاقى است و نه بالعكس. دين بخشى از اخلاق است.
4- اين دو از هم غير قابل اشتقاقند، ليكن دو گرايش سازگارند.
5- اين دو غير قابل اشتقاقند، ليكن جزئاً ناسازگارند. بخشى از هر يك با همديگر ناسازگارند.
6- اين دو غير قابل اشتقاق و كاملاً ناسازگارند. يعنى مانعة الجمع هستند.
نظرى كلى به انديشه بنيادى يونگ
براى درك بهتر نظر يونگ در ارتباط اخلاق و دين، ترسيمى كلى از نظريات او را ترسيم مىكنيم. از ديدگاه يونگ شخصيت انسان از دو قسمت تشكيل شده است. اول: قسمت خودآگاه و آنچه در آن وجود دارد.«من خودآگاه». (ص76)دوم: قسمت ناخودآگاه كه يك منطقه دور دست روحيه انسان بوده و وسعتش بسيار زياد است.(ص77-78).
ويژگيهاى هر يك از اين دو بخش از شخصيت انسان از اين قرار است:
خودآگاه:1- كمابيش به طرز روشنى توصيفپذير و تحديدپذير است.(ص 76).2- جزئى از يك كل است.(ص76).3- كامل نيست.(ص79).4- مستقل و خودمختار است.(ص121). 5- از دست دادن آن آسان است.(ص28). 6- سطح ظاهر شخصيت است.(ص22). 7- قدرت دفع امورى از قبيل عقدهها را به ناخودآگاه با حد زيادى منفعل است و مىتواند تحت تأثير آن قرار گيرد.
ناخودآگاه :1- بطور روشنى توصيفپذير و تحديدپذير نيست.(ص76-77). 2- جزئى از كل است. 3- سطح باطن و زيرين شخصيت است. - (ص22). 4- نيروهايى در آن مستتر و پنهان هستند.(ص23). 5- موجوديت روانى مستقل از خودآگاه دارد .(ص40)و خودمختار است.(ص41). 6- ناخودآگاه مىتواند گاه به گاه ذكاوت و قاطعيتى از خود بروز دهد كه هوش خودآگاه از آن عاجز است.(ص74). 7-كاملتر از خودآگاه است.(ص79). 8- مضامين در ناخودآگاه هستند كه ناشى از استعدادات روح بشرند(ص101) و خاصيت يا شرط اساسى ساختمان روحيه هستند كه به نحوى با مغز مربوطند.(ص205)چيزى است كه روحيه بشر توليد مىكند و هميشه هم توليد كرده است. (ص206)و خود بخود ظاهر مىشوند(ص101)در ناخودآگاه توليد مىشوند.(ص21). 9- عمل خودآگاه و آزادى آن را محدود مىكند.(ص170).
- داراى خودمختارى مؤثر و فعالى است.(ص171).
نتيجه
شخصيت ما يك موجود دو بعدى است.«خود»ما دو مرتبه دارد: مرتبه ظاهر و باطن. بر اين اساس آنچه از اين شخصيت صادر مىشود، واجد دو مرتبه خواهد بود،«هر تجربه و هر محسوس و هر موضوعى شامل يك جزء نا معلوم است. بنا بر اين وقتى ما از كليت يك تجربه معينى صحبت مىكنيم. كلمه «كليت» فقط عطف به قسمت خودآگاه آن تجربه مىكند. پس چون ما نمىتوانيم تجربه خود را شامل تمام موضوع بدانيم واضح است كه كليت مطلق آن اجباراً بايستى شامل آن قسمت هم كه به تجربه در نيامده است، باشد. اين استدلال در مورد همه تجربيات بشرى صادق است.(ص78) ناخودآگاه در اعمال و افعال ما جلوه مىكند(79) و خود را مىنماياند. هر جا كه ناخودآگاه در آن نفوذ كند آنجا اصل اسارت و انقياد است.(170)قدرتها و نيروها هميشه در وجود ما و در ناخودآگاه ما حاضرند و ما نه مىتوانيم و نه لازم است كه آنها را ايجاد كنيم. اختبار و توانايى ما محدود است به اينكه مخدوم خود را انتخاب كنيم تا خدمتگزارى ما به او ما را از سلطه آن «ديگرى» كه انتخاب نكردهايم حفظ كند. مثلاً انسان «خدا» را خلق نمىكند بلكه انتخاب مىكند.(7-176)
دين و اخلاق و ارتباط آن دو
براى اينكه با نظر يونگ در مورد ارتباط دين و اخلاق آشنا شويم لازم است كه ابتدا هر يك از دو موضوع «دين»و «اخلاق»را از ديدگاه وى، كه بر اساس مطالعات و تحقيقات روانشناختى و نظريات خاص خود تعريف كردهاند، توضيح دهيم.
الف معناى دين: همان طور كه از ريشه كلمه دين در زبان لاتينى معلوم مىشود، معنى آن عبارت از «تقكر از روى وجدان و با كمال توجه» درباه «شىء قدسى و نورانى» است. (506)
ب تعريف دين: دين عبارت است از رابطه انسان با عاليترين يا تواناترين «ارزش»، خواه مثبت خواه منفى، (ص162)اين رابطه، هم عمدى است هم غير عمدى، به اين معنى كه انسان مىتواند آن «ارزش»را يعنى آن عامل روانى بسيار توانايى را كه به صورت ناخودآگاه بر او حكمفرماست به طرز خودآگاه بپذيرد. آن حقيقت روانشناختى كه در وجود انسان بزرگترين قدرت را اعمال مىكند، به عنوان «خدا» نمايان مىشود. زيرا هميشه مقتدرترين عامل روانى است كه نام «خدا»به آن اطلاق مىشود.(ص162-163)دين عبارت از يك حالت مراقبت و تذكر و توجه دقيق به بعضى عوامل مؤثر است كه بشر عنوان «قدرت قاهره» را به آنها اطلاق مىكند و اينها را به صورت ارواح، شياطين، خدايان، قوانين، صور مثالى، كمال مطلوب و غيره مجسم مىكند.(ص8)
اصطلاح دين معرف حالت خاص وجدانى است كه به سبب درك كيفيت قدسى و نورانى تغيير يافته باشد.(ص9)
ج منشأدين: مىتوان تمام مكاتب و اشخاصى را كه درباره منشأ دين اظهار نظر نمودهاند در دو گروه جاى داد:
1- گروهى كه معتقدند دين منشأيى بيرون از وجود و شخصيت انسان دارد. 2- گروهى كه معتقدند دين منشأ درونى دارد. بايد گفت كه يونگ در گروه دوم قرار مىگيرد.
از نظر يونگ دين يكى از قديميترين و عموميترين تظاهرات روح انسانى است و بنابراين واضح است كه هر روانشناسى كه سر و كارش با ساختمان روانى شخصيت انسان باشد،لااقل نمىتواند اين حقيقت را نا ديده بگيرد كه دين تنها يك پديده اجتماعى و تاريخى نيست.(ص1 و 2)
يونگ مىگويد اعتقاد مذهبى فعاليت خودرو و خودمختار روحيه عينى يا به عبارت ديگر ناخودآگاه را منعكس مىكند.(ص90) يعنى اعتقاد مذهبى تجلى ناخودآگاه يا منعكس كننده روح انسان است.(ص91)
يونگ تصوير خدارا صورت مثالى مىداند و در توضيح صورت مثالى مىگويد: مقصودم از اين مفهوم صور و اشكالى است كه ماهيت دسته جمعى دارند و تقريباًدر همه جاى دنيا به شكل اجزاء تركيب دهنده افسانهها و در عين حال به شكل پديدههاى محلى و فردى و ناشى از ضمير ناخودآگاه ظاهر مىشوند.(ص100-101)اين مضامين مثالى ناشى از استعدادات روح بشراند.(101)
صورت مثالى تصوير خدا صورتى بسيار مهم و فوق العاده با نفوذ است و چون بروز اين صورت مثالى در حالات روحى داراى خاصيتى «قدسى و نورانى »است، گاه به منتهى درجه بايد آن را در زمره تجربيات دينى محسوب كرد.( ص114-115)خلاصه گرايش دينى، خاصيت و يا شرط اساسى ساختمان روحيه انسانى (ص205)بوده و چيزى است كه روحيه بشر آن را توليد مىكند و هميشه هم توليد كرده است (ص206)
ويژگيهاى ديگرى از تجربه دينى
ويژگيهايى كه مىتوان براى گرايش دينى انسان شمرد از اين قرارند:
1- تجربه دينى تجربه مطلقى است كه چون و چرا برنمىدارد. يعنى اگر كسى نسبت به وجود چنين تجربهاى اشكال كرد فقط مىتواند بگويد كه چنين تجربهاى به «او» دست نداده است و آنگاه طرف مخاطب او خواهد گفت: «متأسفم»، اما به من دست داده است و اينجا گفتگو پايان خواهد يافت.(ص207)
2- على رغم آنچه دنيا درباره تجربه دينى فكر مىكند، كسى كه اين تجربه به او دست داده باشد صاحب گوهر گرانبهايى است ؛ يعنى صاحب چيزى است كه به زندگى معنى مىبخشد، بلكه سر چشمه زندگى و زيبايى است و به جهان و بشريت شكوه تازهاى مىدهد. چنين كسى داراى ايمان و آرامش است. (ص207-208)
3- تجربه دينى دستگير و كمك انسان در امر زندگى است.(ص208)
4- تجربه دينى به محدوده خاص و شرايط زمانى و مكانى خاصى نياز ندارد. تحقق آن منوط به قلمرو و حوزه خاصى (مانند كليسا) نمىباشد.(ص209)
اخلاق
الف معناى اخلاق: مىتوان معناى اخلاق را از ديدگاه يونگ چنين بيان داشت كه: اخلاق به معناى تمايلات و صفات باطنى است. (ص151-152)
ب تعريف اخلاق: اخلاق عبارت از مجموعهاى از صفات و تمايلات پسند و ناپسند و پست و عالى كه روان انسان برخوردار از آن است و دررفتار انسان منعكس مىشود و رفتارهاى صحيح و ناصحيح را تشكيل مىدهد و بر اين اساس هر كس رفتار صحيح و آبرومند داشته باشد، اخلاقى و در غير اين صورت غير اخلاقى است. (ص 152 - 153)
ج. منشأ اخلاق: از نظر يونگ صفات خوب و بد در ساختمان روانى انسان موجود است.(ص 151 - 152) اخلاق امرى فطرى و درونى است و استعداد و ظرفيت اخلاقى امرى است كه وابسته به بافت روانى انسان است.«حس اخلاقى ظاهراً مثل هوش موهبتى است كه همه كس داراى آن نيست و نمىتوان آن را به زور وارد مزاجى كرد كه بالفطره داراى آن نباشد».(ص 153)
ويژگىهاى ديگر از جنبه اخلاقى انسان:
1. قيود اخلاقى شخص جزء بهترى خودى اوست. (ص 154) 2. تصميم اخلاقى مىتواند آزادانه اتخاذ شود. (ص 174) 3 - هميشه در روحيه انسان چيزى يا چيزهايى هست كه آزادى اخلاقى او را تصرف مىكند يا محدود و مقهور مىسازد.(ص 175) 4- ما نبايد سعى كنيم كه از تمايلات پست خود جلوگيرى كنيم. زيرا با اين كار آنها را وادار به عصيان مىكنيم. (ص 159) 5- تنها طريقى كه ما مىتوانيم خود را از بار خصوصيات منفى آزاد سازيم به زور و كوششهاى طاقت فرسا است.(153 - 154)
ارتباط دين و اخلاق
پس از آنكه به طرح ديدگاههاى يونگ در مورد گرايش و رفتار دينى و اخلاقى پرداختيم، حال بايد ببينيم كه تصويرى كه ايشان از ارتباط ميان آن دو ترسيم مىكنند، چگونه است. يونگ در بيان رابطهَ دين و اخلاق نظر به عمق تجربه دينى و وسعت آن و نيز تأثير و تأثر دو گرايش دينى واخلاقى در همديگر دارد و از همين جا است كه ما مىتوانيم نظر ايشان را به نحوى دريابيم:
1. اعتقاد و مناسك دينى در« بهداشت روانى» اهميت خارقالعادهاى دارند. (ص 85)
2. آيين و مناسك مذهبى( كه مظهر پايبندى به تجربه و گرايش دينى است) باعث مهار نيروهاى حيوانى و بلكه جهنمى در يك بناى عظيم معنوى و رام و زنجير نمودن آنهاست (ص 93 - 94)
3. راه برخورد با تمايلات پست و ناپسند تنها عبارت از تحقق يك حالت دينى در شخصيت است نه جلوگيرى آنها كه باعث عصيان و طغيان مىگردند.(ص 160)
4. تجربه دينى به «زندگى» معنى مىبخشد، بلكه سرچشمه زندگى و زيبايى است و به جهان بشريت شكوه تازهاى مىدهد. اين تجربه دستگير و كمك انسان در امر زندگى است. (ص 207 - 208)
5. هرصورت مثالى كه در حالات روحى بروز مىكند( دينى، اخلاقى و...) اگر داراى خاصيتى« قدسى و نورانى»باشد بايد آن را در زمره تجربيات دينى محسوب كرد.(ص 115).
1 - 5. خدا قوىترين و موثرترين عامل در روحيه انسان است. قوىترين و بنابراين مؤثرترين عامل در روحيه هر فرد ايمان يا ترس يا همان انقياد و اخلاص را ايجاب مىكند كه يك خدا از بشر انتظار خواهد داشت. هر عامل قاهر و اجتناب ناپذيرى به اين معنى« خدا» است و اين عامل صورت مطلق به خود مىگيرد؛ مگر آنكه انسان به وسيله «تصميم اخلاقى» كه آزادانه اتخاذ مىكند بتواند در برابر اين پديده طبيعى سنگرى همان قدر محكم و خراب نشدنى بر پا كند. اگر چنين سنگر روانى مطلقاً مؤثر باشد، حقاً مىتوان آن را« خدا» و مخصوصاً« خداى روانى» خواند.(ص 174)
2 - 5. هر حالت روانى كه آزادى انسان را به ميزان قابل ملاحظهاى محدود يا بلكه عملاً منتفى سازد( و هر كسى داراى چنين حال روانى خاص است)، همان عامل قاهر و اجتنابناپذيراست كه« خدا» مىناميم و انسان در اين تشخيص آزاد است كه« خدا» را «روح» بداند يا يك قوه طبيعى. مانند انگيزه مبرم اعتياد به مرفين. و بدين ترتيب مختار است كه« خدا» را به عنوان عامل خير تلقى كند يا به معنى نيروى تباه كننده( بنا به حالت روانى اى كه مسلط و حاكم بر اوست)(ص 174 - 175)
نتيجه نهايى: اگر بخواهيم نظر يونگ را در مورد رابطه دين و اخلاق در چند سطربيان كنيم بايد بگوييم: يونگ ابتدا نظر خود را در مورد شخصيت و جايگاه ناخودآگاه در آن، و تأثير شگرف و بنيادى آن را بيان مىكند. آنگاه با توجه به توانايى شگرف و بنيادى ناخودآگاه و ويژگىهاى آن به تعريف دين و اخلاق مىپردازد. ناخودآگاه براى يونگ فضاى مناسبى براى جاى دادن حالات و خصوصيات روانى دينى و اخلاقى است. يونگ مىخواهد به عنوان روانشناس، حالات دينى و اخلاقى و... را كه تنها به عنوان ويژگىهاى روانى بدانها مىنگرد، طبقه بندى و تعريف نمايد.
يونگ تصوير بسيار وسيعى از دين مىدهد؛ به گونهاى كه به سادگى مىتوان اخلاق (و بلكه ديگر امور) را نيز شامل آن تعريف دانست. او دين رارابطه انسان با يك عامل روانى ظاهر و مقتدر مىداند كه انسان در نسبت به آن به درك كيفيتى قدسى و نورانى نائل مىآيد. بر اين اساس ملاك يونگ براى تحقق دين در عالم وجود انسان دو چيز است: 1- عامل روانى ظاهر و مقتدر 2. درك كيفيت قدسى و نورانى.
با توجه به خاستگاه اصول و اهداف اخلاق - كه ناخودآگاه است - و با توجه به تحقق احساسات و دريافت هايى كه در وصول به اين اصل و اهداف براى انسان حاصل مىشود، يعنى هم مىتوانند به عنوان يك عامل روانى قاهر به شمار آمده و همچنان مورد توجه و التفات قرار گيرند كه منبع دريافتهاى قدسى و روانى باشند، مىتوان اخلاق را هم واجد اين دو ملاك دانست. و چنانكه يونگ تصريح مىكند يك« تصميم اخلاقى» مىتواند صورت مثالى الوهى اى را تحقق بخشد. و همان قدر كه صور مثالى دينى، از قبيل خدا به معناى خاص، ايمان و... مىتوانند از نظر روانى و رفتارى روى انسان تأثير داشته باشند، اين صور مثالى اخلاقى نيز واجد چنين ويژگىهايى هستند. پس گرايش اخلاقى عيناً مىتواند گرايش دينى و تجربه دينى محسوب شود و بالعكس. وجه فارقى بين اين دو گرايش نمىتوان يافت. اخلاق و دين به راحتى قابل تحويل به همديگر هستند. تنها كافى است كه هر عامل روانى - اعم از اخلاقى، دينى، عرفانى و... واجد دو ويژگى كه اشاره شد باشند. در اين حالت همان عامل«خدا» و يا تواناترين« ارزش» است و در صورتى كه رابطهاى قدسى و نورانى بين انسان و اين عامل تحقق يابد، دين تحقق يافته است و شخص، ديندار به حساب مىآيد. خلاصه هيچ تفكيكى بين دين و اخلاق و... نمىتوان انجام داد.
پس دين و اخلاق، از همديگر قابل اشتقاق هستند. عامل دينى عيناً مىتواند عاملى اخلاقى شود و نقش آن را بازى كند و عاملى اخلاقى نيز مىتواند در لباس دين درآيد؛ بلكه خود عامل دينى شود. در اين صورت مىتوان گفت يونگ در ميان شش نوع ارتباط بين دين و اخلاق، معتقد به ارتباط نوع اول است.