responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 132  صفحه : 7

نگاهى به كرامات الاولياء و تصحيح آن
صفرى على اکبر

كرامات الاولياء شامل كرامات و مكاشفاتى از عالمان و عارفان معروف شيعه; علامه ميرزا محمد تنكابنى; تحقيق و بازنويسى حميد احمدى جلفايى; قم: زائر, 1376, 144 صفحه.

كرامات الاولياء اثر ميرزا محمد تنكابنى, از علماى قرن سيزدهم, درباره كرامات و مكاشفات عالمان است. براى آشنايى با اين اثر به معرفى نويسنده و ديگر كتاب هاى او در زندگينامه نگارى, قصص العلماء و تذكرة العلماء مى پردازيم. برگزيده شرح حال خودنوشت1 نويسنده چنين است: (در سال 1234 ق (در كتاب تذكرة العلماء) و يا 1235 (در قصص العلماء) در تنكابن به دنيا آمد. درس ادبيات عرب و منطق را نزد پدر ميرزا سليمان طبيب و دائى خود سيد جعفر پيشنماز فرا گرفت و سپس به عراق كوچيد و از محضر استادان بنامى چون ملاصفرعلى لاهيجى قزوينى, ملامحمدصالح برغانى, ملا محمدابراهيم كلباسى, شيخ محمدحسن صاحب جواهر, شيخ مرتضى انصارى, سيد ابراهيم قزوينى صاحب ضوابط و ملاآقا دربندى, دانش آموخت. پس از بازگشت از عتبات عاليات, در شهر رشت و تنكابن به تبليغ و تدريس و تأليف پرداخت. سرانجام در سال 1302 ق در سليمان آباد تنكابن وفات نمود و در همان جا به خاك سپرده شد).
آخرين فهرست تأليفات خود را چنان كه در قسمت چهارم قصص العلماء بر شمرده است, 171 عنوان كتاب و بيش از 45 رساله و حاشيه و تعليقه در موضوعات گوناگون فقه, اصول, كلام و… است.
در موضوع رجال, افزون بر حاشيه هايى كه بر رجال ابن داوود حلى و لؤلؤة البحرين شيخ يوسف بحرانى نگاشته, سه كتاب دارد:
1. تذكرة العلماء: اين كتاب هشتاد و هشتمين اثر مؤلف است كه در سال 1270 ق به نگارش درآمده و در آن صد و هفتاد و سه تن از عالمان شيعه و شمارى اهل سنت شناسانده شده است. اين كتاب, پس از پايان شرح حال فارابى, سلسله اسناد و اجازات رجال شيعه از مؤلف تا محمد بن يعقوب كلينى را ثبت كرده است.
اين كتاب از شماره 1 ـ 163 (يحيى بن احمد بن حسن بن سعيد معروف به يحيى بن سعيد) بر پايه شهرت عالمان شيعه سامان يافته است. پس از آن ده نفر از علماى اهل سنت نيز معرفى شده اند. نويسنده در اين باره نگاشته است: (ذكر احوال سنيّان براى آن بود كه عبرت براى طلاب باشد; چون بخل در مبدأ فياض نيست; هركس را به فراخور استعدادش چيزى عطا مى كند).
تذكرة العلماء را بر اساس نسخه منحصر به فرد شماره 3476 كتابخانه ملّى ملك در سال 1372 ش منتشر كرده است.
2. قصص العلماء, هشتاد و نهمين اثر مؤلف است كه در خاتمه آن, ويژگى ها, مدت زمان تأليف و تاريخ تحرير اين كتاب را ثبت كرده است: (نگارش آن در سال 1290 ق در مدت سه ماه و پنج يا شش روز كم, پايان يافته است و در آن 153 نفر (نگارنده خود را در شمار علما نياورده است) از عالمان شيعه و در هر عنوان, بيست نفر و سى نفر و بيشتر و كمتر معرفى شده است. در اين اثر به ترتيب حروف ابجد شرح حال اساتيد مؤلف تا زمان نويسندگان كتب اربعه فراهم آمده است. در پايان [نيز] رساله سبيل النجات كه دربردارنده گفتگوى مؤلف با كشيش فرنگى و دلايل يگانگى خداوند و رسالت پيامبر اسلام(ص) است, [آمده است]).
اين كتاب بارها به طبع رسيده و آخرين چاپ آن توسط انتشارات علمى و فرهنگى در سال 1383 به انجام رسيده است كه متأسفانه حتى اشتباهات حروفچينى چاپ پيشين آن (چاپ اسلاميه) اصلاح نشده است.
3. كرامات الاولياء (كتاب مورد نقد) كه نويسنده در فهرست تأليفات خود به شماره نود, به تناسب تذكرة العلماء و قصص العلماء, اين اثر (كرامات العلماء) رامعرفى كرده است كه شامل كرامات و مكاشفات 38 تن از عالمان شيعه است. نسخه منحصر به فرد آن نيز به خط مؤلف در كتابخانه آيت اللّه العظمى گلپايگانى نگهدارى مى شود. پايان تأليف اين كتاب ذى الحجه سال 1287 ق است.
كرامات اولياء بدون هيچ آداب و ترتيبى, از كرامات استاد مؤلف سيد ابراهيم صاحب ضوابط آغاز شده است و با كرامات خواجه نصير الدين طوسى پايان مى پذيرد. اين كتاب با محذوفات آنچنان و اشتباهات آنچنان تر در سال 1376 توسط انتشارات زائر آستانه مقدسه قم به چاپ رسيده است.
ارزش و اصالت كتاب: نخستين و مهم ترين شرط تصحيح, اصالت و ارزشمندى كتاب است: دانستن اينكه نسخه دستنويس چه ويژگى هايى دارد و چاپ آن چه مشكلى را حل مى كند؟ يك اثر چه نقشى در بالندگى فرهنگ و علم دارد؟ حلقه مفقوده كدام سلسله خواهد بود؟… كرامات اولياء سرشار از گفته هايى است كه به نوشته مؤلف, يا در كتب معتمده ديده شده و يا از مشايخ بزرگوار شنيده شده و يا در آن قضيه به اشتهار اكتفا نموده است و با اين نوع آثار و استنادها به گفته اعتماد السلطنه (علم رجال را قرين انفعال نموده است).2
علامه سيدحسن صدر مؤلف را چنين توصيف كرده است: (عالم, فاضل, آگاه به فقه و اصول و تفسير و ادبيات عرب, پرتأليف در بسيارى از رشته هاى علوم, داراى اساتيد بسيار, و بسيار ساده, زندگى نامه خود را در كتابى كه قصص العلماء ناميده, نگاشته است كه به فضايح و (رسوايى هاى علما شبيه تر است). آن مرحوم مقدس مآب بود و ساده لوح; نااهلى كه روش زندگى نامه نويسى را نمى دانسته و اين علم را ضايع كرده است; نه آگاهانه, از زودباورى و ساده انديشى, از همان گروه اهل بهشت است; خدايش بيامرزد).3
علامه محدث نورى در اين باره در فيض القدسى نگاشته است: (بدان كه بعضى از آنان كه خود را به زحمت انداخته اند تا از نويسندگان به شمار آيند, درباره علامه مجلسى دروغ هاى آشكار و حرف هاى نامربوط نوشته اند كه در هيچ يك از كتاب ها نيامده و كسى هم از آن اطلاع نداشته است. همانند روش او در ساير زندگى نامه ها در حق بسيارى از علما و فقها مطالبى نوشته است كه شايسته پست ترين افراد مسلمان نيست چه برسد به علما).4
محدث نورى در نامه خود به ميرحامد حسين مى نويسد: (اوّل آنكه, كتاب قصص [العلماء] در نزد علماى ايران مخدوش و معيوب و مجروح است; حتى آنكه وقتى بنا بود جمع كنند و اتلاف كنند, از كثرت اكاذيب صريحه و اشتباهات واضحه و جرحى كه از علماى اعلام كرده, لامحاله در نقل از آن كتاب اقتصار بر معلومات يا تصانيف شود, از باقى حكايات و قضاياى آن اعراض كنند كه باعث بى اعتبارى آن نشود). 5
براى نمونه چنين مطلبى درباره ملا محمدعلى معروف به ملا على برغانى, برادر ملا محمد صالح و ملا محمدتقى برغانى (شهيد ثالث) در قصص العلماء آمده است (… و تا صبح مشغول عبادت بود, امّا چه فايده كه در آخر امر از مريدان ميرزا محمدعلى باب شد).
ملاعلى برغانى (1175 ـ 1269) از شاگردان ملاعلى نورى, علامه وحيد بهبهانى و سيدمحمد مجاهد و علامه كاشف الغطاء به شمار مى آيد و آثارى مانند تفسير غنائم العارفين فى تفسير قرآن مبين, مجمع المسائل فى شرح مختصر النافع, منهج الساكين و… از او به يادگار مانده است. اين مجتهد بزرگ شيعه, سرسلسله خاندان علوى شهيد قزوين است و بنا بر وصيتش در رواق حضرت اباعبداللّه(ع) دفن گشته است. در وصيت نامه اش آمده است: او را در غير كربلا مدفون نسازند; اگرچه حمل جنازه اش به كربلا با تأخير انجام شود. وصيت نامه6 او كه در الذريعه نيز آمده, در كتاب شجره خانواده هاى شهيدى ـ صالحى و علوى شهيدى به چاپ رسيده است.7 شرح حال او در بسيارى از منابع آمده است.8
هدف از پرداختن به قصص العلماء نشان دادن اين مطلب است كه كرامات الاولياء تكرار مطالب آن است و افزون بر آن, چيزى ندارد; چه اينكه در پاره اى از موارد, گزيده تر و كمتر از قصص العلماست. تنكابنى در خاتمه قصص العلماء, فائده چهاردهم, آورده است: (اين كتاب براى اينكه مشتمل بر ذكر كرامات و آيات واضحه الدلالات طبقه علماست, از اين رو كرامات الاولياء پيش نويس و طرح ناقص قصص العلماء است) كه مؤلف آن, (در نهايت سادگى و زودباورى بوده و به قول هر كسى اعتماد داشته و افسانه ها را حقايق پنداشته و در اين كتاب كه شرح حال علماء است, داستان هاى غيرمقبول و خرافاتى را كه به نظر او كرامات بوده, نقل كرده و با اينكه در مقام بيان فضيلت دانشمندان بوده, موجب فضيحت شده و نسبت هايى به آنان داده كه از آن منزه بوده اند.
روى جهات مذكوره, اين كتاب از اعتبار ساقط و قابل اعتماد نيست و هيچ مورخ محققى نبايد به آن استناد نمايد و يا اينكه آن را معرّف علماى شيعه بداند).9
از ديگر ويژگى هاى اين كتاب, سستى و بى پايه بودن مطالب آن است كه تصحيح آن چنين است: (درباره ميرفندرسكى بدن اين سيد بزرگوار اكسير بوده است كه وقتى مسى را بر آن مى مالند, تبديل به طلا مى شود; درباره ملا هادى سبزوارى مى گويند او اكسير داشت و خاك و امثال آنها را مى توانست به طلا مبدل سازد).10
درباره علامه شيح جعفر كاشف الغطاء كه مردى را كه با زن جنيه مباشرت مى كرد و (بدن او پوچ! و پوسيده شده بود و گويا هيچ طاقتى در بدن نداشته), نجات مى بخشد.11 درباره آقا سيدصدرالدين نهاوندى كه كرامتى نداشته و فقط جن ّ همزاد؟! او برايش خدمت مى نمايد, آتش روشن مى كند, آب مى آورد, گهواره مى جنباند;12 اينكه ابن زهره حلبى در اكثر مسائل از حضرت مهدى (عج اللّه تعالى) جواب مى شنيد و چون نمى توانست همه فتاوى خود را به آن حضرت نسبت دهد, به همين خاطر بوده است كه او در همه مسائل, آنها را به اجماع نسبت مى داد (ص 138)!
در صفحه 34 اين كتاب نيز آمده است: (بحث منازعه شيخ مفيد و سيد مرتضى بر اينكه بول سگ زين اسب را نجس كرده يا نه و تا اينكه قرار شد اين مسئله را بنويسند و بر بالاى صندوق ضريح… ). نگارنده جهت پاسداشت حرمت قلم از نمونه هاى ديگر پرهيز مى كند, نگارش چنين كراماتى با عقلانيت و انديشمندى كه پايه استوار دين است, فرسنگ ها فاصله دارد؟! و البته در عصر و روزگار ما كه دانش سر بر آسمان ساييده است, دستاوردى سوگمندانه ندارد.
درك مطلب: يكى ديگر از شرطهاى اوليه تصحيح, خواندن و نوشتن و فهميدن است. مصحح محترم تا چه اندازه مطالعه داشته است؟! چه اندازه قلم زده است؟! زحمت, تجربه و دقت و حق تصحيح او چگونه بوده است؟!
نثر مؤلف همانند ديگر آثار روزگار قاجار, ساده, روان و دلنشين است و در آن اصطلاحات عاميانه, كاربرد فعل در وجه وصفى, استفاده از تشبيه, استعاره, كنايه و جملات كوتاه جايگاه ويژه اى دارد; اين موارد به سادگى نثر او كمك شايانى كرده اند; از اين رو مانند كتاب هاى ديگر مؤلف ـ تذكره و قصص ـ نيازى به بازنويسى و كم كردن و افزودن نداشته است و در متن و فهم آن هيچ نارسايى وجود ندارد. در اين كتاب مصحح به متن دست مى برد تا به گفته خود (فهم آن براى خواننده گرامى, آسان تر و مفيدتر گردد).
در صفحه 23 شرح حال صدوق, چنين بازنويسى شده است: (بعد از آنكه جناب از دنيا رفت, او را در شهررى در كنار؟! قبر شريف شاه عبدالعظيم حسنى دفن نمودند. در سال 1328 ق؟! اهل تهران؟! براى گرفتن مزد؟! مشغول حفر خرابه هاى رى؟! بودند كه ناگهان قبر آن جناب ظاهر شد؟! وقتى خاك روى قبر آن جناب كنار رفت؟! مردم نگاه كردند و ديدند بدن آن بزرگوار بعد از هشتصد سال هنوز به همان حالت باقى مانده و هيچ تغييرى نكرده است; حتى ريش مبارك آن عالم بزرگوار سالم مانده يا؟! ناخن هاى دست هايش؟! به رنگ خضاب؟! سالم مانده است… . هم اكنون قبر آن جناب در ميان؟! صحن حضرت شاهزاده؟! عبدالعظيم حسنى واقع شده است و مردم از داخل و خارج به زيارت او مى روند).
متن اصلى در نسخه دستنويس چنين است: (از جمله كرامات محمد بن على بن بابويه كه در ملك رى مدفون است; در سنه هزار و دويست و پنجاه يا يك يا دو سال عقب تر. اهل طهران براى گرفتن آجر, خرابه هاى رى را حفر مى كردند ناگاه قبر صدوق ظاهر شد كه بيش از هشتصد سال در آنجا مدفون شده بود و بدنش به حالت خود باقى و تغيير نكرده بود و ريش مبارك به جايش باقى و ناخن هاى دست هايش خضاب; حال مرقد آن جناب را تغيير كرده اند و در ميان قريه حضرت عبدالعظيم طهران واقع است و مردم بر زيارت او مى روند).
(ضعف الطالب و المطلوب) آرامگاه شيخ صدوق در (باغ طغرل) كه اكنون به نام (ابن بابويه) نامبردار است, به خاك سپرده شده نه در ميان صحن و نه در كنار قبر حضرت عبدالعظيم حسنى(ع). در حكومت فتحعلى شاه قاجار, در اثر سيل در بقعه شريف شكافى ايجاد شد. هنگام تعمير, پيكر پاك و جاويد شيخ صدوق آشكار گرديد; نه قبر او. اين واقعه در سال 1238 نه در 1328 قمرى و نه در هزار و دويست و پنجاه پس از 857 سال از دفن او روى داد. مؤلف در قصص العلماء صفحه 511 نوشته است: (و قريب چهل سال است كه آن قبر را خواستند عمران نمايند, منجر به نبش قبر شد).
در صفحه 75 دعاى بى پايه اى به نقل از علامه مجلسى آمده است. نويسنده براى اين دعا ثواب بسيارى قلم زده است; چنان كه كرام الكاتبين از نوشتن ثواب ها؟! به ستوه آمده اند و پس از يك هفته از عهده شمارش آن برنيامده اند. محدث نورى اين قصه را كه در قصص العلما13 نيز آمده, بى اصل و ساختگى مى داند و مى افزايد: در هيچ يك از كتب حديثى و متون ادعيه و همچنين منابع زندگى نامه اى علامه مجلسى, سخنى از آن به ميان نيامده است.14 نويسنده شرحى نيز بر اين ادعا نوشته است.15
در صفحه 99 درباره ميرزاى قمى آمده است: (او از شاگردان آقا محمدباقر بهبهانى مى باشد و كرامت بسيارى در مورد او نقل شده است و من برخى از آنها را از خود آن جناب شنيده ام كه مفصلاً آنها را در خاطر ندارم, ولى به يك نمونه از آنها اجمالاً اشاره مى كنم).
خواننده مى داند كه ميرزا محمد تنكابنى (1302 ـ 1334 ق) دو سال پس از وفات ميرزاى قمى (1151 ـ 1232) به دنيا آمده است; پس چگونه برخى از آنها را از خود آن جناب شنيده كه مفصلاً در خاطر نداشته, ولى به يك نمونه از آنها اجمالاً اشاره كرده است؟!
در متن نسخه آمده است: (… او از شاگردان آقا محمدباقر بهبهانى است و آن جناب را كرامات بسيار است كه بعضى از آنها مسموعم شد و الحال به تفصيل در نظر ندارم و از آن جمله… ) و اين گونه براى خواننده آسان تر و مفيدتر شده است!
در صفحه 92 و 93 در شرح كرامات ميرزا اسداللّه تسترى كاظمى, صاحب مقابس الانوار كه در سال 1186 ق در دزفول متولد شدو در سال 1234 ق در نجف اشرف وفات نموده, چنين نوشته است: (نقل شده است كه او قرآن را در سن يازده سالگى به كلى حفظ نمود و در ايام كودكى در مدت چهل روز, خواندن قرآن را ياد گرفت; بگونه اى كه ديگر از معلم بى نياز شد ابن داوود (از رجاليون معروف شيعه) احوال او را در كتاب رجال خود به اختصار نقل نموده است).
ابن داوود حلى (647 ـ 707) كه در قرن هفتم مى زيسته, چگونه شرح حال شيخ اسد اللّه تسترى را نوشته است؟! در متن نسخه كرامات الاولياء چنين آمده است: (او نيز مثل فاضل هندى در سن صبا به درجه اجتهاد فائز و قبل از بلوغ, علوم و ادب و رسوم را حائز… . اين كرامت از سيد رضى بن طاووس نيز سمت ظهور يافت و او نيز قبل از بلوغ باعلى درجه اجتهاد رسيده و قرآن را در سن يازده سالگى حفظ نموده و [در] چهل روز تعليم گرفت, پس مستغنى از معلم شد; چنان كه ابن داوود در رجال ذكر كرده و ما احوال سيد مزبور را در سابق ذكر كرديم).
در صفحه 22 باز هم درباره كرامات شيخ صدوق مى خوانيم: (مادر گرامى آن مرحوم بچه دار نمى شد; پس پدر بزرگوار او على بن بابويه, نامه اى به حضرت قائم(ع) نوشت و از او خواست تا دعا نمايد خداوند متعال فرزندى به او عطا كند. پس از مدتى توسط وكلاى حضرت جواب آمد كه: همانا خداوند متعال پس از مدتى معين, دو پسر به تو كرامت خواهد فرمود كه يكى از آنها را (محمد) نام بگذار و بدان از علماى مشهور آل محمد خواهد گرديد. پس از مدتى حرف آن حضرت به واقعيت پيوست و خداى تعالى از اُم ّ ولد, دو پسر به او كرامت فرمود).
در متن نسخه آمده است: (چون براى على بن بابويه اولاد نمى شد, پس رقعه به حضرت قائم نوشت. جواب از دست وكلاى آن حضرت در آمده كه بعد از مدتى معين خداوند عالم از كنيزى دو پسر خواهد كرامت فرمود; يكى را محمد نام كن و خواهد از علماى آل محمد گرديد; پس بعد از چندى خداى تعالى از ام ولد دو پسر به او كرامت فرمود).
مصحح پنداشته است نام مادر شيخ صدوق ام ولد بوده است. (هذه بتلك). ديگر به استاد سعيد نفيسى از دانشگاه خرده نگيرند كه معناى ام ولد را ندانسته و در مقدمه مصادقة الاخوان نوشته است: (به روايتى مادرشان ام ولد نام داشته و به روايتى كنيزك ديلمى؟!)
شيخ صدوق اين كرامت را در كتاب كمال الدين و تمام النعمه آورده است و همچنين شيخ طوسى در رجال و الغيبه آن را ثبت كرده است: كه پدر شيخ صدوق از دختر محمد بن موسى بن بابويه (دخترعموى شيخ صدوق) صاحب اولاد نمى شده است; از ابوالقاسم حسين بن روح (نايب سوّم) خواسته است تا از حضرت مهدى(عجل اللّه تعالى) بخواهد خداوند فرزندى به او عطا كند. از سوى حضرت پاسخ مى آيد كه شما از همسر كنونى خود صاحب فرزند نخواهى شد, ولى به زودى از يك كنيز ديلمى صاحب دو فرزند پسر خواهى شد.16
در صفحه 99 در كرامات علامه وحيد بهبهانى نوشته است: (او از شاگردان آقا سيد على (صاحب شرح كبير) و علامه بحر العلوم و فاضل قمى و آخوند ملامهدى نراقى و ميرزايوسف تبريزى و ميرزا محمد مهدى شهرستانى و شيخ جعفر نجفى و بسيارى از بزرگان ديگر بوده است).
در متن نسخه آمده است: (او را از تلامذه آقا سيد على است صاحب شرح كبير[رياض المسائل] و بحرالعلوم و فاضل قمى و آخوند ملامهدى نراقى و ميرزا يوسف تبريزى و ميرزا محمد مهدى شهرستانى و شيخ جعفر نجفى و غيرهم من الاكامل و الافاضل).
و چنين, شاگردان علامه وحيد بهبهانى هنگام بازنويسى استادان او معرفى شده اند.
در صفحه 112 در شرح حال حاجى كلباسى آمده است: (من از اين عمل دست نمى كشم. تو به آقاى خود بگو كه برود و به جاى من هم غسل بگذارد… . خداوندا فلان فاسق مى گويد به جاى من هم غسل بگذار و تو هم مى دانى كه من غسل تراش نيستم; ولى تو از خزانه غيبت غسلى براى او بتراش و به جاى او بگذار! سپس از منبر به زير آمد و هنوز در جايش ننشسته بود كه خبر آوردند به صورت ناگهانى خضيه آن فاسق به درد آمده و ورم كرده و به سرعت بزرگ شد… ).
مصحح محترم (غُل) را (غُسل) خوانده و چنين قافيه تنگ آمده است: غسل تراشى!
تلاش و پژوهش: يكى ديگر از شروط تصحيح, زحمت و تلاش در پژوهش است; حتى اگر كتاب را آستانه مقدسه قم چاپ كند, شتابزدگى و نادرستى اى كه در پابرگ ها موج مى زند, كتاب و خواننده را غرق در اشتباه كرده است; چه اينكه به منابع سست و مبهم و غير واقعى و درجه چندم استناد شده است; براى نمونه در شرح حال شيخ صدوق از رجال نجاشى, رجال ابن داوود, رجال شيخ طوسى, فهرست منتجب الدين و… غفلت شده است. درباره شيخ محمد بن يعقوب كلينى نيز براى اطلاع بيشتر از شرح حال آن جناب, به امل الآمل (ج 2, ص 26) ارجاع داده شده است كه شرح حال ابوغالب زرارى شاگرد كلينى است.
در شرح حال خواجه نصير طوسى, ضمن ارجاع به امل الآمل (ج 2, ص 285) به همنام او نصير الدين محمد بن على رازى ارجاع شده است. در شرح زندگى نامه شهيد اول محمد بن مكى عاملى به همان كتاب (ج 1, ص 179) به شرح حال رضى الدين ابوطالب محمد, فرزند شهيد استناد شده است. در شرح حال شهيد ثانى زين الدين بن على نيز خواننده به همان كتاب (ج 1, ص 189) ترجمه شهيد اول محمد بن مكى عاملى راهنمايى شده است.
براى آشنايى بيشتر با شرح حال ابن زهره حلبى به رياض العلماء (ج 4, ص 97) كه زندگى نامه پدر او سيد على بن زهره حلبى است, ارجاع شده است كه صحيح آن مجلد 2, صفحه 202 ـ 209 است.
براى شناساندن شرح حال شيخ مفيد, ثقة الاسلام كلينى و شيخ صدوق به رياض العلما (ج 5) استناد شده است كه مجلد چهارم رياض العلما, به شمار مى آيد ـ كه به همراه جلد اول مفقود شده است.
و از كتاب هاى ديگر ميرزا عبداللّه اصفهانى تبريزى, تعليقه امل الامل و كشكول بحرانى و امل الامل شيخ حر عاملى بازيابى شده است; همچنين مصادر عجيب مانند شرح حال كاشف الغطاء, تذكرة الفقهاء به جاى تذكرة العلماء; شرح حال علامه بحرالعلوم, فوائد المدينه به جاى فوائد الرضويه و در شرح حال شيخ ابراهيم بن سليمان قطيفى براى اطلاع بيشتر از شرح حال او, خواننده به كتاب هاى فهارس, مانند كشف الحجب والاستار, ايضاح المكنون, هدية العارفين رهنمون شده است.
از همه عجيب تر اينكه در صفحه 92 در شرح حال شيخ اسداللّه تسترى آمده است: (آن جناب شرح احوال خود را پشت نسخه اى از كتاب كشف اللثام (اثر مرحوم فاضل هندى) آورده است كه علاقه مندان به آنجا رجوع كنند).
در متن نسخه آمده است: او [شيخ اسد اللّه كاظمى دزفولى] نيز مانند فاضل هندى در سن صبا به درجه اجتهاد فائز و قبل از بلوغ, علوم و ادب و رسوم را حائز; تأليفات رشيقه دارد. او خود احوال خود را نوشته و ظهر كتاب كشف اللثام در دارالطباعه انطباع نمودند; به آنجا رجوع كنند.
ييكم. سخن درباره فاضل هندى است نه شيخ اسداللّه كاظمى تسترى; دو. فاضل هندى در ديباجه كتاب خود در كشف اللثام شرح حال خود را نوشته است; سه. حقيقت اين كرامت به حفظ قرآن و رسيدن به مرحله اجتهاد پيش از بلوغ را كه درباره فاضل هندى گفته اند, شيخ اسداللّه تسترى در مقدمه مقابس الانوار كه به تراجم گروهى از علماى ويژه شده, نقل نموده است.
در صفحه 126 در شرح كرامات سيدمحمدهاشم نجفى (زنده در سال 1129 ق), همچنين حزين لاهيجى كه مدت سه سال در نجف اشرف (پيش از سال 1142 ق) اقامت داشته است, آمده است: در شهر حلّه به ديدار او نائل آمده است.17 علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى شرح حال او را در طبقه عالمان قرن دوازدهم آورده است.18
مصحح, تاريخ زندگى او را قرن سيزدهم تصور كرده و در پاورقى (مرحوم محقق طهرانى در كتاب الذريعه, ج 21, ص 189, ش 4549) اثرى تحت عنوان (معارف الهيه) و در ج 25, ص 90, ش 493 اثر ديگرى به نام (وسيلة النجاة) براى او ذكر نموده است. روشن است كه سيد هاشم نجفى عارف را با سيد محمد هاشم بن ابراهيم بهبهانى نجفى, معروف به بوشهرى اشتباه گرفته است و همانطور كه در الذريعه آمده است, تأليفات او را براى سيد هاشم نجفى كه تأليفى نداشته, ثبت كرده است; لذا چگونه نادرشاه افشار (1148 ـ 1160 ق) با او ملاقات داشته است؟!
نوشته هاى بى پايه و نااستوار: در صفحه 19 و 20 آمده است: معروف است او كتاب كافى را پس از اتمام نمودن, به محضر مبارك امام زمان(عج) رسانيد و آن حضرت پس از نظر نمودن در آن فرمودند: (هذا كاف لشيعنا): اين كتاب براى شيعه ما كافى است.
و نياز به توضيح نيست كه كافى در كنار سه كتاب ديگر من لايحضره الفقيه, تهذيب و استبصار مورد نياز و مراجعه فقه پژوهان و دين شناسان است. علامه مجلسى در اين باره نوشته است: (… و اما الجزم المجازفين بكون جميع الكافى معروضاً على القائم(ع) لكونه فى بلدة السغراء فلا يخفى مافيه على ذى لب ّ). 19
در صفحه 42 درباره كرامات شيخ طوسى آمده است: شيخ حضرت قائم(ع) را در خواب ديد و آن حضرت دعاى معروف به (دوازده امام) را به او تعليم فرمود. او به خواندن آن مداومت نمود و توانست حكومت بنى عباس را به كلى براندازد و دين تشيع را در ايران ترويج دهد.
مؤلف در تذكرة العلماء آورده است: شبى در عالم واقعه ديد كه در جايى مقبره اى هست و بر دور صندوق او دوازده امام كه اى حال به دعاى خواجه نصير است, نوشته است و شخصى در آنجا بود كه طريقه ختم را به او تعليم كرد. 20
تفاوت خواب و حقيقت و وجود آن شخص كه در تذكرة اولياء حضرت صاحب الامر معرفى شده است و ادامه اين افسانه, با ايفاى نقش ابن حاجب و سعدى, نيازى به شرح ندارد.
در صفحه 52 درباره زندگى شهيد اوّل محمد بن مكى عاملى آمده است: (آن جناب بعد از آنكه از جبل عامل (زادگاهش) به عراق آمد, فقط يك روز در مجلس درس علامه حلّى حاضر شد و… بعد از اتمام زيارت, وقتى از نجف اشرف به حله برگشت, در اثناى راه فهميد علامه از دنيا رفته است و جنازه او را به جانب نجف مى برند).
علامه حسن بن يوسف حلّى در سال 726 ق وفات نمود و هشت سال پس از آن, شهيد اول در سال 648 ق به دنيا آمد; لذا حضور در درس علامه حلّى براى شهيد اوّل منتفى است; اين اشتباهى است كه در قصص العلماء و تذكرة العلماء تكرار شده است و نويسندگان تاريخ ادبيات ايران و فرهنگ بزرگان اسلام و ايران از آن به اشتباه افتاده اند.21 از كرامت ديگر آن جناب اين است كه نقل شده است: (او وقتى كتاب شريف لمعه را مى نوشت, از سوى طاغوت وقت, زندانى بود و در زندان به سر مى برد و هيچ كتابى در نزد خويش به جز كتاب مختصر النافع مرحوم محقق نداشت).
نخستين نگارنده اين سخن, شيخ حرّ عاملى در امل الامل22 است و بسيارى از بزرگان از جمله ميرزا محمد تنكابنى نيز از آن اقتباس كرده اند. شهيد اول لمعه را دو سال پيش از شهادت خود قلم زده و در اجازه خود به ابن خازن در سال 784 ق نيز از اين اثر نام برده است. شهيد ثانى نيز در مقدمه شرح لمعه, تأليف آن را چهار سال پيش از شهادت او نوشته است.23
در صفحه 24 و 25 درباره كرامات شيخ صدوق آمده است: (خود آن جناب در ابتداى يكى از كتاب هايش با عنوان اكمال الدين و اتمام النعمه فرموده است: (من شبى از شب ها وجود نازنين حضرت قائم(ع) سرور خلافت و جلالت و نجابت و امامت, امام مهدى سلام اللّه عليه و على اجداده, و عجل اللّه فرجه را در خواب ديدم, در حالى كه آن حضرت در مكه ايستاده و توجه به سمت من نموده بود). آن گاه آن حضرت خطاب به من فرمود: (كتابى در بيان احوال غيبت من تأليف كن و در آنجا تعداد معمرين, يعنى افرادى كه در طول تاريخ عمر طولانى نموده اند و مدت عمر آنها را ذكر كن تا مردم در امتداد و طول غيبت من شك نكنند. پس شيخ صدوق اعلى اللّه مقامه به همين خاطر وقتى از خواب بيدار شد, شروع به تأليف آن كتاب, يعنى اكمال الدين و تمام النعمه نمود و… ).
در مقدمه اكمال الدين و اتمام النعمه24 آمده است: (…قال عليه السلام: ليس على ذالك السبيل آمرك أن تصنّف [ولكن صنف] الان كتاباً فى الغيبة و اذكر فيه غياب الانبياء عليه السلام)25 شيخ صدوق اين كتاب را در سال 354 ق در شهررى در باب تمامى موضوعات غيبت در پنجاه و هشت باب به خامه تحرير درآورد كه باب پنجاه و چهارم آن درباره معمرين و بلوهر و يوذاسف است.
در صفحه 44 در شرح حال علامه حلّى آمده است: وقتى تعداد سطور آن جناب را از زمان ولادتش تا زمان وفاتش بر تعداد عمرش تقسيم نمودند, براى هر روز آن سطر آمد. اين مطلب در تذكرة العلماء نيز تكرار شده است.
علامه ميرزا عبداللّه تبريزى اصفهانى در رياض العلماء جلد اول, در شرح حال علامه حلى نوشته است: (اين نظريه كسانى است كه از شمارش آثار علامه مضبوط است و مقدار عمر او هم معلوم است. هر گاه ما سطور آثار او را به شمار آوريم و از هنگامى كه به حد بلوغ رسيده تا روزگارى كه رحلت كرده است. بيشتر از دويست و بيست نخواهد بود; بنابراين آنچه مشهور است كه به روزى از عمرش, هزار بيت برابرى مى كند, گزاف گويى آشكار است).
در صفحه 74 اين مطلب درباره علامه مجلسى و پدر او نيز گفته شده است. در فهرست مصنفات مجلسى به قلم مير محمدحسين خاتون آبادى (سبط علامه) و بار ديگر ملامحمدنصير مجلسى برادرزاده علامه, تنظيم شده است و در پايان اين رساله ها كه از حدائق المقربين مير محمد صالح خاتون آبادى برگرفته شده است,26 آمده است:
بدان كه عدد ابيات جميع آنچنان مذكور شد از عربى و فارسى, يك هزار هزار [يك ميليون] و چهارصد و دو هزار و هفتصد بيست مى شود و هرگاه بر مجموع سن آن مرحوم كه هفتاد و سه سال بى زياد و كم است, قسمت شود, سالى نوزده هزار و دويست پانزده بيت و پانزده حرف مى شود و ماهى يك هزار و ششصد و يك بيت و سيزده حرف و چهار يك حرف مى شود و روزى پنجاه و سه بيت و هفده حرف و نصف حرف مى شود و اگر بر سن تكليف كه پنجاه و هشت سالگى است, قسمت شود, سالى بيست و چهار هزار و يكصد و هفتاد و هفت بيست و سى حرف مى شود و ماهى دو هزار بيت و چهارده بيت و چهل حرف مى شود و روزى شصت و هفت بيت و هشت حرف مى شود. 27
در صفحه 66 درباره كرامات ميرزا محمدعلى استرآبادى و تشرف وى به محضر حضرت وليعصر(عجل اللّه تعالى) كه در قصص العلماء (ص 416) و تذكرة العلماء (ص 223 ـ 224) نيز آمده, چنين مى خوانيم: (داستان هديه گل سرخ از (خرابات) در فصلى از سال كه موسم گل نبوده است). مؤلف در اين كتاب افزوده است: از (خرابات هند) است, ولى در كتاب هاى قصص و تذكره و همچنين در بحار الانوار و رياض العلماء فقط نام (خرابات) است. در ريحانة الادب و روضات الجنات با اشاره به خرابات آمده است: خرابات يكى از جزيره هاى بحر محيط (اقيانوس اطلس) است و گروهى از محققين آن را به جزيره خضراء و مثلث برمودا در اقيانوس اطلس ارتباط داده اند.28
نمونه اى از ضبط نام ها: براى نمونه مى توان به اين موارد اشاره كرد: در صفحه 33, الناصريه به جاى الناصريات, صفحه 43 تبصرة العلما به جاى تبصرة المتعلمين, اليقين به جاى كشف اليقين, قواعد الاحلام به جاى قواعد الاحكام, در صفحه 42 اشارات كه از آن بوعلى سينا و شرح اشارات از آن خواجه نصير است, به جاى آن شفاى بوعلى به خواجه نصير نسبت داده شده است. در صفحه 123 مواعظ ملا محمدتقى برغانى, به جاى مجالس المتقين, در صفحه 57 زين العابدين به جاى زين الدين بن على شهيد ثانى, در صفحه 25 بلور به جاى بلوهر, در صفحه 81 محمد بن حسين به جاى محمد بن حسن و در صفحه 71 ابا به جاى عبا آمده است. در صفحه 121 غنيمةالمعاد, مسلك الرشاد فى شرح الارشاد به جاى غنيمة المعاد فى شرح الارشاد و مسلك الراشدين آمده است; همچنين تفسير قرآن به جاى مفتاح الجنان فى حل رموز القرآن وارد شده است.
نمونه اى از تصحيح: در صفحه 129 و 130 در شرح كرامات علامه حاج ملامحمد سبزوارى, ملامحمد سبزوارى كه در سطر بعدى (عالم فاضل و حكيم معروف, حاج ملا محمدباقر سبزوارى) آمده است, شخصيت معرفى شده كسى نيست جز ملا هادى سبزوارى كه از جمله آثار او منظومه در حكمت و شرح آن و حواشى آن شناسانده شده است.
تاريخ وفات حاجى سبزوارى 1289 است كه به اشتباه 1319 ق آمده است. اگر زندگى نامه محقق سبزوارى (از استادان محقق خوانسار و مجلسى اول) هم باشد, تاريخ وفات او 1090 ق است, نه 1319 ق.
متن تصحيح: (من آن جناب را در سالى كه به مشهد حضرت ثامن الائمه(ع) مشرف بودم, هنگام بازگشت در سبزوار ملاقات نمودم و با اينكه نود و پنج سال از عمر شريفش گذشته بود, ولى در نهايت خرد و محبت و الفت بود).
متن نسخه: (حاجى مزبور را در سالى كه به خراسان به زيارت حضرت ثامن الائمه [ع] مشرف مى شدم, هنگام مراجعت از سبزوار آن جناب را ملاقات نمودم; حال اينكه نود و پنج سال از عمر شريفش گذشته بود او را يافتم و با من در نهايت محبت و الفت بود).
مصحح محترم از سن نود و پنج سالگى و نهايت خرد و محبت و الفت به مقام حيرت در آمده است; افزون بر آن, بر پايه نظر زندگى نامه نويسان, حكيم سبزوارى در سال 1212 ق متولد شده و در سال 1289 ق در سن هفتاد سالگى وفات نموده است. اين مطلب در قصص العلماء در شرح حال ملامحمدتقى برغانى (شهيد ثالث) نيز آمده است.
در كتاب ديگر مؤلف آمده است: (من سؤالاتى از ايشان در مورد برخى از مشكلات علمى خودم نمودم و جواب گرفتم). در قصص العلماء آمده است: (اين فقير, مؤلف كتاب, در حالى كه به سفر خراسان مى رفتم چون به سبزوار رسيدم, مسائلى چند از كلام و حكمت و تفسير در رساله اى جمع نمودم و آنها مشكلات عويصه بود خدمت حاجى ملاهادى سبزوارى دادم… به جهت كثرت سن و اشتغال به تدريس و نداشتن وقت از جوابگويى طفره رفت).29
متن نسخه: (هر هفته يك روز چند كيسه از دراهم و دنانيه احضار مى كرد و بر فقرا انفاق مى نمود و اين نيز از كرامات است اگرچه بعضى نسبت عمل اكسير بدو مى دادند).
متن قصص العلماء: (در هر هفته, مال جزيل به فقرا انفاق مى نمود).30
متن بازنويسى شده مصحح: (در هر هفته يك روز چند كيسه از دراهم و دنانيه كه از طريف غيبت برايش مى رسيد, براى فقرا انفاق مى نمود و بعضى مى گويند كه او اكسير داشت و خاك و امثال آنها را مى توانست به طلا مبدل سازد).
و آخرين پژوهش در پانوشته آمده است: (جهت اطلاع بيشتر از شرح حال وى رجوع كنيد به: امل الآمل, ج 2, ص 250; رياض العلماء, ج 5, ص 42; روضات الجنات, ج 2, ص 68 و قصص العلماء, ص 386 كه منابع و استنادى زندگى نامه محمدباقربن محمد مؤمن معروف به محقق سبزوارى (1017 ـ 109 ق) است).
چگونه صاحب رياض العلماء (در گذشته در حدود 1130 ق) شرح حال ملا هادى سبزوارى را نوشته است؟ همچنين اين عمل چگونه توسط محمدبن حسن حرّ عاملى (در گذشته به سال 1104 ق) در امل الآمل رخ داده است؟!
نا گفته نماند به طورى كه آقاى ضياء الحق حكيمى از پدر خود آقا عبدالقيوم, پسر حاجى سبزوارى روايت مى كند, از تهران شرح حال حاجى را از خود او مى طلبد. او انجام اين كار را به يكى از شاگردان خود محول مى كند. آن شاگرد شرح حال مفصلى از فضايل و كرامات و مقامات حاجى مى نويسد, ولى حاجى آن شرح را نمى پسندد. خود, شرح حال مختصرى مى نويسد كه براى نخستين بار به كوشش دكتر قاسم غنى در مجله يادگار, سال اول, شماره سوم, صفحه 45 ـ 47 به طبع مى رسد.
نمونه اى از تأليف: در صفحه 83 درباره كرامات ملاعبدالرحيم بن محمد يونس دماوندى آمده است: از جمله كرامات او اين است كه گفته است: نصف شبى وقتى ايشان به عبادت برخاسته بود, ناگهان در حالتى كه در خانه اش بسته بود, وجود نازنين حضرت خليفة اللّه امام مهدى (عجل اللّه تعالى) را در ميان خانه ديد. او گفته است: از نور روى پرشكوه آن حضرت, خانه چنان روشن شده بود كه گل روى فرش خانه را در آن شب تاريك مى ديدم و تشخيص مى دادم. اين حكايت را مرحوم علامه فهامه حاج ملا رضا همدانى نيز در كتاب مفتاح النبوه مذكور داشته است.
ملا عبدالرحيم دماوندى از علماى صوفيه است كه در قرن دوازدهم مى زيسته است. 31 او از شاگردان ملا محمد صادق اردستانى به شمار مى آيد و در كتاب خود مفتاح اسرار حسينى بارها از او با عنوان (استادم رئيس الحكما و المتألهين ملامحمد صادق(قده) نام مى برد.
دماوندى با عرفاى صوفيه قرن دوازدهم مانند ملامحمد صالح خلخالى, سيدقطب الدين نيريزى, ملاحمزه گيلانى, ملاصادق تفرشى, در يك طريقت بوده است.
او داراى مسلكى عرفانى و مشربى صوفيانه بوده و بنيادهاى انديشه هاى عرفانى او ريشه در عقايد شيخيه دارد. در جاى جاى آثارش به گفته هاى احسايى و محمدكريم كرمانى و بزرگان تصوف استناد مى جويد.
محمدمعصوم شيرازى معروف به (معصوم عليشاه), در طرائق الحقائق او را از كابر مشايخ سلسله نوبخشيد قلمداد مى كند. 32 علامه سيدجلال الدين آشتيانى درباره او نوشته است: 33 (… ظاهراً به مسلك تصوف گرويد و از مشايخ ذهبيه عصر خود بوده است. حقير اگرچه با صاحبان سلاسل در تصوف به خصوص متأخران از صوفيه و به اصطلاح دراويش چندان ميانه خوبى ندارم, چون اقطاب اين سلاسل اغلب صاحبان دكّه و كم سواد, منغمز در دنيا و متعلقات آن مى باشند, ولى ملا عبدالرحيم شخص استادديده و زحمت كشيده است).34
كرامات مذكور در كتاب مفتاح النبوة مولى محمدرضا همدانى (كوثرعليشاه) چنين آمده است: (… تا قريب پنجاه سال قبل از اين خود را به يكى از علماى پرهيزكار ملا عبدالرحيم دماوندى كه احدى را سخن در صلاح و سداد او نيست, آشكار نموده و آن عالم در كتاب خود نوشته كه شب در خانه خود از تاريكى چشم چيزى را نمى ديد به حدى كه من گل هاى قالى را مى ديدم الحاصل… ). 35
اين كرامت در كتاب مفتاح اسرار حسينى در شرح اسماء الهيه مذكور است. اين كتاب با تلاش علامه سيدجلال الدين آشتيانى در جلد سوم منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران به طبع رسيده است. ميرزا محمد تنكابنى بدون ژرف نگرى در معناى كرامت, اين مطلب را نقل كرده است. اين نوع ادعاى وقوع كشف و شهود كه صدور آنها از هيچ پيغمبر و امامى نقل نشده است, در روزگار ما نيز مثل يك بيمارى فراگير رواج دارد.
كرامت مذكور و ديگر كراماتى از اين دست را ـ كه در اين كتاب نقل شده است ـ مرور مى كنيم:
(حقير را در سنه مذكوره توفيق عروج روحانى شده است تا به آسمان چهارم و بر سطح آسمان چهارم ديوانه وار طالب مطلوبى هستم و مطلوب را بر نمى خورم و رجوع نمودم).36
(آمدم و به منزل خود و خوابيدم و سحر خداى تعالى بيدارم كرد. نافله شب گزاردم و دو ركعت نافله صبح را نگزاردم. هنوز صبح نشده بود. زمستان است و هوا بسيار سرد است. عبا را به سر كشيدم و به مراقبه رفتم. به خاطرم آمد فقره اوّل آن دعا را مشاهده نمايم و آن فقره اين است: (اللّهم انى اسالك به عزيز اعتزار عزتك). مشاهد عزت نمود و عزت عاريت به واجب متعالى برگشت. منه واليه (ان اللّه يأمركم ان تَرُدد الامانات الى اهلها به سحابى(قده):
همتى همه را حكيم ذوالمن دارد
هر سو خلقى اگرچه من من دارد
جز صاحب كالا نبرد كالا را
هرچند كه حمال به گردن دارد
در اين مشاهده ام, فيضى از عالم قدس بر فقير وارد شد و مرا از من گرفت و در اين حال باز سامعه مى شنود صداى نفس طفلى را كه در گاهواره است و چشم ظاهرم پوشيده است. مى بينم كه برابر قبله ابرِ رفيقى ظاهر شده است و جناب مهدى خاتم الاوليا(ع) آن ابر را از هم دريده است و برابر اين بنده عاجز نشسته است و به نحوى كه گل هاى قاليچه جانماز را مى بينم. زانوى مبارك چپش بر زمين است و زانوى مبارك راستش را برداشته است. در دست مباركش جامى پر از شراب و شراب بيرنگ است و جام رنگش رنگ آبى شبيه به رنگ آسمان است. اين تشنه محبت از دست مبارك ساقى جام را برداشتم و نوشيدم و جام ره به آن جناب دادم. آن جناب تشريف بردند… ). 37
(… دو دفعه ديگر عروج اتفاق افتاد تا به آسمان هفتم; يك دفعه روحم ارواح انبياء را ملاقات نمود. مجتع و لانفرق بين احدٍ من رسله را مشاهد نمودم و دفعه ديگر باز به آسمان هفتم روحم عروج نمود و به روح حضرت موسى و عيسى و ساير انبياء بنى اسرائيل ملاقات نمود). 38
1. قصص العلماء تهران; تهران: علمى و فرهنگى, 1383, ص 83 ـ 107 و تذكرة العلماء; مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى, 1372, 229 ـ 236.
2. چهل سال تاريخ ايران (الماثر الآثار); به كوشش ايرج افشار; ج 1, تهران: اساطير, 1374, ص 212.
3. سيدحسن صدر; تكمله امل الآمل, تحقيق حسين على محفوظ و ديگران; ج 4, بيروت: دارالمورخ العربى, 1429 ق, ص 505.
4. محدث نورى; الفيض القدسى فى ترجمة العلامه مجلسى; تحقيق سيدجعفر نبوى; قم: مرصاد, 1419 ق و سيدمصلح الدين مهدوى; زندگينامه علامه مجلسى; با حواشى علامه سيدمحمد على روضاتى; ج 1, تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد, 1378, ص 210.
5. جمع پريشان: مجموعه مقالات استاد رضا مختارى, (نامه هاى محدث نورى به مير حامد حسين); ج 1, قم: نشر دانش حوزه,  13.
6. الذريعه; ج 2, ص 106 ـ 107.
7. شجره خانواده هاى شهيدى ـ صالحى و علوى شهيدى; ج 2, ص 1310 ـ 1313.
8. ريحانة الادب; ج 1, ص 248. موسوعة البرغانى فى فقه الشيعه; ج 1, ص 19 ـ 20. دايرة المعارف تشيع; ج 3, ص 183. الكرام البرره; قسم الثالث, ص 84 ـ 85. مكارم الاآثار; ج 5, ص 1707 و شجره خانواده هاى صالحى ـ شهيدى و علوى شهيدى; ج 2 و… .
9. نابغه فقه و حديث, مرحوم سيد محمد جزايرى; قم: مجمع الفكر اسلامى, 1418, ص 482.
10. تذكرة العلماء; صص ج 71 و 130.
11. همان, ص 95 ـ 96.
12. همان, ص 125.
13. قصص العلماء; ص 295.
14. فيض القدسى فى ترجمة العلامه مجلسى; ص 108 ـ 110 و سيدمصلح الدين مهدوى; زندگى نامه علامه مجلسى; ج 1, ص 209 ـ 210.
15. قصص العلماء; ص 97 ـ 98 و الذريعه; ج 13, ص 260.
16. براى تحقيق بيشتر ر. ك به: جمع پريشان: مجموعه مقالات استاد رضا مختارى; قم: دليل ما, 1382, دفتر اوّل, ص 29.
17. تاريخ و سفرنامه حزين; تحقيق على دوانى; تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى, 1375, ص 227.
18. شيخ آقابزرگ طهرانى; الكواكب المنتشره فى القرن الثانى بعد العشره; تهران: دانشگاه تهران, 1372, ص 812.
19. علامه مجلسى; مراة العقول; ج 1, تهران: دارالكتب الاسلاميه, 1363 ش, ص 22 و على دوانى; مفاخر اسلام; ج 3, تهران: اميركبير, 1363. نيز: رضا مختارى; جمع پريشان; ج 2, قم: دانش حوزه, 1383, ص 231.
20. تذكرة العلماء; ص 148.
21. ذبيح اللّه صفا; تاريخ ادبيات ايران; ج 3, چ 14, تهران: فردوس, 1386, ص 227 ـ 228 و آذر تفضلى و مهين فضائلى جوان; فرهنگ بزرگان اسلام و ايران; مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى, 1372, ص 592.
22. رضا مختارى; الشهيد الاول حياته و آثاره; قم: بوستان كتاب, 1426 / 1384 ش, ص 198.
23. همان.
24. شيخ صدوق; كمال الدين و اتمام النعمه; ج 1, قم: مؤسسه نشر اسلامى 1416 ق, ص 3.
25. همان.
26. ميرمحمد صالح خاتون آبادى; حدائق المقربين; كتابخانه مرعشى نجفى, نسخه ش 4741.
27. ميرمحمدحسين خاتون آبادى; كتابشناسى مجلسى, (رساله فهرست تأليفات علامه مجلسى); تهران, ص 51 و محمدنصير مجلسى; فهرست تاليفات علامه مجلسى, نسخه كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى, شماره 4/ 8449 برگ آخر.
28. ريحانة الادب; ج 3, ص 364. رياض العلماء; ج 5, ص 15. روضات الجنات; ج 7, صص 38 و 236. به نقل از: ناجى النجار; جزيره حضراء و تحقيقى پيرامون مثلث برمودا; ترجمه و تحقيق على اكبر مهدى پور; قم: رسالت.
29. قصص العلماء; ص 52 و نيز ر. ك به: غلامحسين رضانژاد; حكيم سبزوارى; زندگى, آثار, فلسفه; تهران: سنايى, 1371, ص 72.
30. قصص العلماء; ص 7.
31. ر. ك به: الكواكب المنتشره فى القرن الثانى بعد العشره; ص 425. تراجم الرجال; ج 2, ص 41. اعيان الشيعه; ج 7, ص 470 و دايرة المعارف تشيع; ج 7, ص 579.
32. محمدمعصوم شيرازى (معصوم عليشاه); طرائق الحقايق; تصحيح محمدجعفر محجوب; چ 3, تهران: سنايى, ص 163.
33. سيد جلال الدين آشتيانى; منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران, (رساله مفتاح اسرار حسينى); ج 3, قم: بوستان كتاب, 1378, ص 699 ـ 923.
34. همان, ص 701.
35. مفتاح النبوة; چاپ سنگى, ص 51.
36. منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران; همان, ص 882.
37. همان, ص 883.
38. همان, ص 184.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 132  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست