responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 132  صفحه : 5

اصل و منشأ سندبادنامه
هنر على محمد

تئودور نولدكه (Th.Noldke) از ايران شناسان بزرگ آلمانى, مقاله اى درباره متن (ده وزير) يا (بختيارنامه) ـ كه ظاهراً صورت اسلامى سندبادنامه است ـ در مجله انجمن شرق شناسى آلمان (Z.D.M.G, 45, 1897, 97 - 193) به طبع رساند. او در اين مقاله نوشت: (… سندبادنامه كه نسخه هاى آن به فارسى ميانه و احتمالاً به سانسكريت يا پراكريت هم وجود داشته است).
با آنكه از هنگام چاپ مقاله نولدكه تا امروز بيش از 115 ـ 116 سال مى گذرد هنوز در هيچ جا نسخه سندبادنامه به سانسكريت يا پراكريت و يا فارسى ميانه يافت نشده است و تصور هم نمى رود يافت شود; تنها (نولدكه) نيست كه چنين نظرى ابراز كرده است. بعضى از خاورشناسان ديگر هم از روايت پهلوى سندبادنامه سخن گفته اند.
در مقدمه سندبادنامه نيز مى خوانيم:1 (اين كتابى است ملقب به سندبادنامه فراهم آورده حكماى عجم… . اين كتاب به لغت پهلوى بوده است… ). اگرمنظور ظهيرى سمرقندى از (لغت پهلوى) همان زبان باشد كه امروزه آن را (زبان پهلوى) يا (فارسى ميانه) مى ناميم, مى توان پذيرفت كه تا قرن چهارم هجرى نسخه يا نسخه هايى به پهلوى از اين كتاب وجود داشته كه با گذشت زمان و از رواج افتادن زبان پهلوى, آن نسخه يا نسخ از ميان رفته است.
در ميان پژوهندگانى كه درباره اصل و منشأ سندبادنامه سخنانى ابراز داشته اند, مى توان به دكتر جيوانجى جمشيد جى مُدى نيز اشاره كرد. او از موبدان پارسى هند است (فوت: 28 مارس 1933 بمبئى) كه ترجمه گفتار او ذيلاً از نظر خوانندگان محترم مى گذرد:
مانند داستان كليله و دمنه كه در اروپا به افسانه هاى (بيدپاى) معروف است, داستان سندبادنامه نيز در اروپا به نام داستان (هفت پير دانا) شهرت دارد. اين داستان چه در شرق و چه در غرب, ترجمه هاى زيادى داشته است.
آقاى كلاوستون در اَتنوم, شماره 12 دسامبر 1891 صفحه 355 مى گويد: تمام اين ترجمه هاى مختلف داراى يك اصل مشترك مى باشند و آنها همانند داستان كليله و دمنه, از پهلوى به عربى برگردانده شده اند كه اكنون نسخه عربى آنها مفقود است. 2
آقاى كلاوستون خلاصه اى از داستان سندبادنامه را در كتاب حكايات و داستانهاى عام و نقل و تبدل شكل آنها (مجلد اول, 1887 م, مقدمه, صفحه 9 a.1) و پروفسور فاربس فالكُنر, شرحى تحليلى از سندبادنامه را در مجلد 35, صفحات 169 تا 180 و مجلد 36 صفحه هاى 4 ـ 18 و 99 ـ 108 از سرى جديد ژورنال آسيايى در سال 1841 م, منتشر كرده است. متوجه مى شويم كه داستان به قلم آقاى ا. راجرز در شماره ژانويه امسال مجله آسياتيك كوارترلى, صفحات 160 تا 191 مجدداً ارائه شده است.
آقاى كلاوستون كتاب جداگانه اى درباره موضوع سندبادنامه منتشر كرده است كه به طور خصوصى چاپ شده و در دسترس نيست.3
هدف اين مقاله, نشان دادن اين مطلب است كه اگر آقاى كلاوستون مى گويد اصل پهلوى داستان مشهور (شاه, شاه بانو و شاهزاده) داستان قديمى ايرانى كاووس, سودابه و سياوش است, در ادبيات پهلوى موجود ما چنين داستانى را نمى يابيم, اما اثر و نشانى از آن را در شاهنامه فردوسى مى يابيم كه بايد به ياد آورد كه فردوسى در مقدمه اشعار حماسى خود مى گويد: محتواى شعرى اش از آثار پهلوى است.4
قبل از ترجمه داستان فردوسى, براى مقايسه, داستان سندبادنامه را كه ام. اِ. راجرز نوشته است, بازگو مى كنم.
ييك شاه هندى به نام گارديس مدت مديدى بدون فرزند بود. با توسل به نماز و روزه, بالاخره داراى فرزندى شد كه مطابق طالع بينى مقرّر شده بود اين فرزند بدبختى هاى بسيارى را پشت سر گذارد و در زندگى مشهور شود. دقت زيادى در تعليم و تربيت شاهزاده به عمل آمد تا اينكه او به دستور شاه تحت آموزش هفت وزير, با مسئوليت مرد دانايى به نام سندباد قرار گرفت.
در اثر آموزش و تربيت اين شخص, شاهزاده در مدت شش ماه نمونه عقل و درايت شد و آماده حضوريافتن به پيشگاه پدر گرديد.
هنگامى كه داشت سيه روزى هايش شروع مى شد, همان طور كه در زمان تولدش, پيشگويى شده بود, مربى او گفت براى خنثى كردن سرنوشت شومى كه در انتظارش بود, بايد به مدت هفت روز, نسبت به هرچه شاه مى گويد و يا درباره او انجام مى دهد, سكوت اختيار كند… . يكى از زنان شاه كه عاشق شاهزاده شده بود, از شاه اجازه خواست تا پسر او را به سراى خصوصى خود ببرد; به اين بهانه كه شايد بتواند راز و رمز سكوتش را بفهمد. به او اجازه داده مى شود و وى از فرصت براى ابراز شور و هيجان خود نسبت به شاهزاده استفاده مى كند. به او مى گويد: با مسموم كردن پدرش او را به تخت سلطنت خواهد نشاند. آن پيشنهاد با غيض و غضب رد مى شود. آن زن از ترس عواقب احتمالى, تصميم مى گيرد پيش دستى كرده, به حضور شاه برسد و شاهزاده را به دادن پيشنهادهاى نامعقول به خود متهم كند و بگويد جان شاه در معرض تهديد است. چون شاه از افشاى رازى مطلع شد كه كاملاً به آن اعتقاد داشت, جلادان را احضار كرد و دستور اعدام شاهزاده را داد.
وزيران با شنيدن فرمان شاه, جلسه مشورتى تشكيل دادند و تصميم گرفتند جلوى اجراى حكم را بگيرند; بدين ترتيب كه هر يك در هر هفت روزى كه شاهزاده مجبور بود سكوت كند, به نزد پادشاه برود تا دوران سكوتى كه بر شاهزاده تحميل شده بود, سرآيد و او بتواند از خود دفاع كند و براى شاه ماجراها را شرح داده, فريب و مكر و حيله زنان را براى او نقل كند.
سپس گيردودار بين وزيران و زن مأيوس آغاز مى شود و شاه هر روز حكم شاهزاده را به خاطر سخن وزيران به تأخير مى اندازد و روز بعد به خاطر گريه ها و التماس هاى زن خائن, دستور خود را براى مرگ پسرش تكرار مى كند.
سرانجام, فرزند موفق مى شود پس از هفت روز سكوت, خود, شخصاً سخن بگويد و چهره نامادرى شرير خويش را آشكار سازد و [بدين ترتيب] نمونه اى از عقل و درايت جلوه كند.
شيوه قصه در قصه, در شاهنامه فردوسى ـ كه به تصور من داستان سندباد ـ از نظر ويژگى اصلى شبيه به آن است نه از لحاظ بعضى نكات جزئى كه به ترجمه هاى بعدى اضافه گرديده, به قرار زير است:
كاووس, شاه ايران, فرزندى داشت به نام سياوش كه چون پرى زيبا بود. وى از خداوند به خاطر تولد اين پسر سپاسگزارى كرد; اما ستاره شناسان با محاسبات خود دريافتند كه [گردش] ستارگان دشمن اين كودك اند. آنان شاه را از اين موضوع آگاه كردند و وى را در اين باره پند دادند. رستم كه فرمانده سپاهيان شاه بود, به حمايت از شاهزاده و تربيت و آموزش او همت گماشت. شاهزاده را به زابلستان برد و او را چنان مردانه تربيت كرد كه شايسته فرزند پادشاه باشد. رستم هنر جنگاورى و شكار و شيوه عادلانه حكومت كردن و راه هاى پرهيزگارى را به او ياد داد و وى را چنان بار آورد كه جهان نظيرش را به خود نديده بود. رستم, سپس با تمايل خاص شاهزاده, وى را به دربار سلطنتى برد كه كاووس و درباريان از او به گرمى استقبال كردند.
مدت هفت روز مراسم جشن و سرور به افتخار شاهزاده برپا گرديد. او مدت هفت سال را در آسايش و به راحتى در دربار پدر گذرانيد كه در طى اين مدت, سودابه, نامادرى شاهزاده عاشق وى شد و به بهانه محبت نسبت به پسر ـ به عنوان يك مادر ـ و تمايل به پذيرايى از او و دادن انواع هديه, از شاه تقاضا كرد سياوش را به شبستان بفرستد. به ميل شاه, سياوش سه ديدار از شبستان داشت. ملكه پيشنهادهاى نامعقول به سياوش كرد. او با ناراحتى و خشم جايگاه سودابه را ترك كرد. سودابه از ترس نتايج اين واقعه و اينكه اگر شاهزاده از وى به شاه شكايت بَرَد, لباسش را پاره كرد و بناى داد و بيداد گذاشت. كاووس به شبستان رفت و سودابه شكايت كرد كه سياوش كوشيده نسبت به او مرتكب خيانت شود. شاه به خود گفت كه اگر اين مطلب صحت داشته باشد, سر سياوش را از تن جدا خواهم كرد; سپس سياوش را احضار كرد و از او خواست تمام مطالب و حقايق را بيان كند. ملكه او را به دروغگويى متهم كرد و گفت: با آنچنان خشونتى روبرو شده كه در انتظار سقط جنين بوده است.
شاه متوجه شد كه سودابه از انواع عطرهاى قوى بر روى بدن و لباس خود استفاده كرده بوده است; پس سياوش را به نزد خود فراخواند; اما از تن و لباس وى بوى عطرهايى را كه سياوش گفته بود در صورت ادعاى سودابه مبنى بر اعمال خشونت مى بايست استشمام شود, نيافت; بدين گونه شاهزاده را بى گناه يافت.
سپس سودابه وسيله ديگرى براى برانگيختن احساسات شاه عليه شاهزاده تدارك ديد. او با دادن دارو يكى از كنيزانش را وادار به سقط جنين كرد. آن كنيز دو طفل مرده به دنيا آورد; سپس سودابه چنين وانمود كرد كه خود او بچه هاى مرده را به دنيا آورده و غم و اندوه بسيارى از خود نشان داد. شاه به شبستان سودابه رفت و او گفته شكايت آميز قبلى خود را مبنى بر انتظار سقط جنين داشتن بر اثر خشونت سياوش به شاه يادآورى كرد.
او دانشمندان و دانايان ستاره شناس را به حضور طلبيد و از آنها خواست به اين اسرار پى ببرند. آنها هفت شب متوالى با استفاده از علم نجوم به حقيقت پى بردند. زنى كه مادر واقعى كودكان بود, دستگير شد, اما حقيقت را انكار كرد. شاه سودابه را به نزد دانشمندان و دانايان فراخواند. او آنها را متهم به طرفدارى از شاهزاده كرد كه تصور مى شد بسيار قدرتمند باشد; سپس به شدت گريه و زارى كرد. اين موضوع شاه را قلباً متأثّر نمود و دوباره در مورد تمام اين مطالب مشكوك شد; سپس شاه مجمع موبدان را فراخوانده, تمام مطالب را با نصحيت بازگو كرد. آنها به شاه توصيه كردند كه اين قضيه را با آزمون آتش بيازمايد. از سودابه خواسته شد كه [براى اثبات بى گناهى خود] از ميان آتش عبور كند, ولى او جواب داد قبلاً با نشان دادن آن دو طفل سقط شده بر اثر خشونت سياوش, بى گناهى خويش را نشان داده است. سياوش بى آنكه آسيبى ببيند, از ميان آتش عبور كرد و [بدينگونه] بى گناهى خود را ثابت نمود. شاه, ملكه را محكوم به مرگ كرد و دستور داد به دار آويخته شود; اما سياوش پادرميانى كرد و شاه را به بخشودن او ترغيب نمود. اين داستان سياوش است كه شباهت به بسيارى سندبادنامه دارد. در اينجا يكايك نكات همانند و چشمگير دو داستان را برمى شمارم:
1. پسر شاه هند, گارديس مطابق طالعش مقدر بود زندگانى را با شوربختى سپرى كند; همين طور سياوش پسر شاه ايران, كاووس, مقدر بود زندگى را با بدبختى بگذراند.
2. شاهزاده هند به دست سندباد سپرده شده بود تا تربيت شود و تحصيل كند; شاهزاده ايران, سياوش نيز براى فرهيختگى به دست رستم سپرده شده بود.
3. ملكه هند كه عاشق شاهزاده جوان شده بود, به اين بهانه كه مى تواند راز سكوتش را دريابد, از شاه خواست او را به سرايش بفرستد; [اما] برطبق داستان سياوش, سودابه ملكه ايران به بهانه اينكه او را سرگرم كرده و به وى هدايايى بدهد و او را بر آن دارد تا براى زندگى خود شريكى انتخاب كند, از كاووس درخواست نمود سياوش را به شبستان بفرستد.
4. پادشاه هند به ملكه اجازه مى دهد شاهزاده را به سراى زنان ببرد. در آنجا ملكه راز عشقش را براى شاهزاده فاش مى كند و مى گويد اگر به عشقش پاسخ دهد با مسموم كردن پادشاه, او را به تخت سلطنت خواهد نشاند. برطبق گفته شاهنامه, شاه ايران نيز به سودابه اجازه مى دهد سياوش را به شبستان ببرد. در آنجا او به شاهزاده اظهار عشق مى كند و قول مى دهد كه اگر به عشق او پاسخ دهد, تاج و تخت را به وى خواهد داد و تهديد مى كند كه اگر به عشق او پاسخ ندهد, او را از تخت و تاج محروم نموده, خود وى را خراب و ضايع خواهد كرد.
5. هنگامى كه شاهزاده هند با خشم و غضب پيشنهاد ملكه را رد مى كند, ملكه داد و فرياد كرده, شاهزاده را نزد شاه به پيشنهادهاى ناروا متهم مى كند; در مورد شاهزاده ايران نيز قضيه به همين صورت است.
6. هفت وزير شاه هند از طرف شاهزاده هفت شبانه روز متوالى, نزد شاه شفاعت كرده, شاه را ترغيب مى كنند كه حكم اعدام را به تعويق بيندازد. بر طبق گفته شاهنامه, هفت وزير وجود ندارد, اما تعدادى از دانشمندان و دانايان هستند كه ستاره شناس اند. آنها مدت هفت شب متوالى ستارگان را رصد مى كردند تا حقيقت را در مورد شكايت سودابه و سقط جنين بر اثر خشونت سياوش دريابند. عدد هفت نقش برجسته اى در داستان سياوش, در شاهنامه بازى مى كند: سياوش هنگام بازگشت از نزد رستم پس از تكميل آموزش و تربيتش, مدت هفت روز از طرف شاه پذيرايى مى شود. هفت سال طول كشيد تا كاووس قدرت و لياقت سياوش را قبل از برگزيدن او به عنوان رئيس ايالت فرارود بيازمايد; نيز هفت سال طول مى كشد تا سودابه عشق خود را به سياوش آشكار كند.
7. آخرين بار كه ملكه هند به حضور شاه مى آيد تا از خود دفاع كند, وزيران را متهم مى كند كه آنها متحد و طرفدار شاهزاده بوده, دروغ مى گويند. همين طور ملكه ايران دانايانى را متهم مى كند كه مدت هفت شب متوالى جلسه تشكيل داده, براى مطلبى نادرست نگران بوده اند.
8. مطابق شرح سندبادنامه ملكه هند سرانجام مقصر شناخته شد, اما با ميانجيگرى شاهزاده عفو شد; همچنين ملكه ايران كه به حكم شاه, محكوم به مرگ شده بود, با شفاعت و تقاضاى شاهزاده ايران مورد عفو قرار گرفت.
اكنون اختلاف زيادى بين داستان سندبادنامه و داستان شاهنامه وجود دارد; بدين معنى كه ما, در شاهنامه هيچ اشاره اى درباره آنچه از هفت وزير در شب هاى متوالى به شاه مى گويند, مشاهده نمى كنيم; اما به جاى آن, فقط متوجه مى شويم دانايان هفت شب با هم ملاقات داشته اند.
مطابق متن سندبادنامه, داستان هاى گوناگونى از قول وزيران و ملكه نقل مى شود كه از احساسات شاه هند مى كاهد و يا وى را تهييج مى كند. طبق داستان شاهنامه, اين تردستى هاى ملكه و تأثيرات آنهاست كه متناوباً شاه ايران را به هيجان مى آورد و يا از شدت سوءظن ّ او مى كاهد.
ابتدا پارگى لباسش و داد و فرياد و تحريك كردن سوءظن ّ پادشاه است كه وقتى اثرى روى بدن سياوش نمى بيند و از عطرى كه ملكه بدنش را با آن معطر مى كرده, اثرى مشاهده نمى كند, همه خيلى زود زايل مى شود; سپس سودابه به حقه و تظاهر, به سقط جنين متوسل مى شود كه مجدداً شاه را كمى مظنون مى كند. دانايان پس از هفت شب مشورت, از نو نقشه شيطنت آميز زن را آشكار مى كنند. سودابه بار ديگر به شدت گريه كرده, دانايان را متهم به ترس و طرفدارى از شاهزاده مى كند. دوباره شاه با او كمى مهران مى شود و هيئت موبدان را فرا مى خواند تا به حقيقت كلى پى ببرند. آنها آزمون آتش را توصيه مى كنند. اين اقدامات و پاسخ آنها از يك طرف به وسيله ملكه و دانايان و موبدان انجام مى شود و از طرف ديگر همان طور كه در شاهنامه بيان شده است, با داستان هاى هفت وزير در سندبادنامه جايگزين مى شود.
من اكنون تصور مى كنم نقل اين داستان ها به وسيله هفت وزير و ملكه, به واسطه عنصرى خارجى است; يعنى توسط اعرابى به داستان پهلوى افزوده شده است كه به طولانى كردن داستان مفصلى در قالب داستان هاى كوتاه بسيار علاقه مند بودند; آن هم داستانى كه شبانه گفته شود; همان طور كه در مورد داستان مشهور شب هاى عربى (هزار و يك شب) نيز اين مطلب بارز است.
اين واقعيت كه بين داستان هفت وزير و ملكه در نسخه هاى مختلف سريانى, يونانى و فارسى سندبادنامه تفاوت عمده اى وجود دارد, ذهنيت پيش گفته را در من به وجود آورده است. گفتنى است كلاوستون نيز به اين موضوع اشاره كرده است. ويژگى هاى اصلى داستان در تمامى نسخه ها يكسان است و با نسخه اصلى فارسى آن برابرى مى كند, ولى تصور مى كنم داستان هفت وزير و ملكه در نسخه هاى مختلف سندبادنامه نيز بسيار متفاوت است; در واقع عنصرى خارجى توسط اعراب به عنوان سنتى از آنان, به داستان اصلى اضافه شده است.
همچنين به نظر مى رسد اگر منبع داستان (شاه, شاه بانو و شاهزاده) همان طور كه در سندبادنامه آمده است, پهلوى باشد, داستان كاووس, سودابه و سياوش شاهنامه, آن گونه كه شاعر خود مى گويد, بايد از منابع پهلوى گرفته شده باشد.
به نظر مى رسد داستان سياوش قديمى تر از دوران ساسانيان باشد كه كتاب هاى پهلوى آن را نوشته و فردوسى نيز مطالب خود را از آنها گرفته باشد. ما سايه روشنى در زيبايى و بى گناهى سياوش در نوشته هاى كهن اوستا مى يابيم.

1. چاپ احمد آتش, استانبول, 1948, ص 47.
2. بعدها مرحوم احمد آتش نسخه عربى سندبادنامه را يافت و با متن فارسى آن چاپ كرد.
3. Clouston, The book pf Sindbad Glasgow, 1884, Privately Printed.
4 . شاهنامه چاپ فولرس, ج 1, ص 10, ابيات 164 ـ 169. (شاهنامه چاپ مهل, ج 1, ص 20, ابيات 164 ـ 169).
به شهرم يكى مهربان دوست بود
تو گفتى كه با من يكى پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راى تو
به نيكى گرايد همى پاى تو
نبشتم من اين نامه پهلوى
به پيش تو آرم مگر نغنوى
گشاده زبان و جوانيت هست
سخن گفتن پهلوانيت هست
تو اين نامه خسروان بازگوى
بدين جوى نزد مهان آبروى
چو آورد اين نامه نزديك من
برافروخت اين جان تاريك من

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 132  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست