responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 119  صفحه : 10

مرورى بر دو فصل نخست كتاب ظلامة الزهراء س في النصوص و الآثار
شبيرى سيد محمدجواد

ضلامة الزهراء(سلام الله عليها) فى النصوص و الآثار (إزاحة الإرتياب عن حديث الباب), آية اللّه الشيخ علي الأحمدي الميانجي, المركز الإسلامي للدّراسات.

درآمد

ـ قد كان بعدك أنباء و هنبثة
لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب
ـ انا فقدناك فقد الارض و ابلها
و اختلّ قومك فاشهدهم فقد نكبوا
ـ ابدت رجال لنا نجوى صدورهم
لمّا مضيت و حالت دونك الترب
ـ تجهمتنا رجال و استخفّ بنا
لمّا فقدت و كل الارث مغتصب 1
ـ (اى پيامبر) پس از تو خبرها و شدايد گوناگون رخ نمود كه اگر شاهد آنها بودى سخن به درازا نمى كشيد.2
ـ ما همچون زمينى كه از اندك باران هم محروم مانده, تو را از كف داديم و قوم تو پراكنده و تباه شدند, آنها را بنگر كه از راه به در شده اند.
ـ در آن هنگام كه رفتى و خاك بين ما و تو فاصله افكند, [نا]مردانى نجواى درونيشان را آشكار ساختند.
ـ آن دم كه تو را از دست داديم, [نا]مردانى بر ما هجوم آوردند و به ما توهين روا داشتند و تمام ميراث به يغما رفت.
مصائبى كه پس از وفات پيامبر گرامى اسلام بر دخت عزيز آن حضرت باريدن گرفت, به تفصيل در كتب حديثى و تاريخى و كلامى بزرگان شيعه و اهل سنت آمده است, شايد در وقوع برخى از اين حوادث همچون ماجراى فدك و غصب آن از سوى حكومت و مناظرات حضرت زهرا عليها السلام با ابوبكر در اين زمينه و…. چندان اختلافى نباشد, ولى پاره اى از حوادث مانند ماجراى سوزاندن در و فشارى كه بر حضرت صديقه طاهره در ميان در و ديوار وارد شده كه به مرگ فرزندى كه در شكم داشت انجاميد, از سوى برخى از دانشمندان فريقين بعيد شمرده شده, ايشان مى گويند كه چگونه ممكن است چنين فجايعى در حضور صحابه بزرگ پيامبر رخ داده باشد؟ آيا مى توان باور كرد كه ياران پيامبر در برابر اين حوادث دلخراش سكوت ورزيده باشند. دانشمند پارسا و سختكوش مرحوم آيت الله حاج ميرزا على احمدى ميانجى (قدس سره) كه بويژه در حديث و تاريخ از خبرويت ويژه اى برخودار بود, در پاسخ چنين پرسشى به تأليف رساله اى با نام (ازاحة الارتياب عن حديث الباب) دست مى يازد, اين رساله با نام ظلامة الزهراء عليها السلام فى النصوص و الآثار به چاپ رسيده است.

* * *

در تبيين اين بحث كتب بسيارى نگارش يافته از جمله:
1. مأسأة الزهراء ( در دو جلد): اثر علاّمه استاد سيد جعفر مرتضى عاملى
2. الهجوم على بيت فاطمة عليها السلام: از استاد شيخ عبدالزهرا مهدى
3. احراق بيت فاطمة عليها السلام: اثر استاد شيخ حسين غيب غلامى هرساوى
4. الحجّة الغّراء على شهادة الزهراء: نگارش آيت الله جعفر سبحانى
5. ظلامات فاطمة الزهرا عليها السلام: تأليف شيخ عبدالكريم عقيلى
6. محنة فاطمة: از شيخ عبداللّه ناصر
7. احراق بيت الزهرا عليها السلام: سيد محمد حسين سجّاد
كتاب سودمند دانشنامه شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها (نشر مركز فرهنگى انتشاراتى منير, تهران, 1385 ش) نيز با بهره گيرى از اين آثار با هدف تحكيم باورهاى تاريخى نسل جوان شيعيان به زبان فارسى به رشته تحرير درآمده است, على لبّاف و همكاران وى با نگارش اين كتاب تلاش ارزشمندى در برطرف ساختن شبهاتى كه در اين زمينه برانگيخته شده از خويش نشان داده اند.

* * *

در بررسى حوادثى همچون موضوع رساله ظلامه الزهرا عليها السلام, آگاهى از روابط حاكم بر قبايل قريش و رقابت ها و برترى جويى ها و كينه ورزى هاى آشكار و پنهان ايشان ضرورى است, بدون شناخت زمينه هاى اجتماعى حوادثى چون سقيفه نمى توان از اسباب پيروزى سقيفه سازان به درستى سخن گفت, در اين مباحث بايد به مناسبات اجتماعى آن زمان و انگيزه هاى درونى صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و تأثير اين انگيزه ها در رفتارهاى ايشان توجهى ويژه داشت, يكسان انگارى صحابه و قرار دادن همه آنها را در يك صف اجتماعى و دينى و غفلت از حضور منافقان در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله خطايى است بنيادى كه مع الأسف ديدگاه (عدالة الصحابة) بدان دامن زده است.
بارى كتاب ظلامة الزهراء از هفت فصل شكل يافته است:
الفصل الاول: الاحاديث الواردة فى حب على عليه السلام و بغضه.
الفصل الثانى: مبغضو على عليه السلام.
الفصل الثالث: الهجوم على الدار.
الفصل الرابع: ضرب الزهراء عليها السلام و اسقاط جنينها.
الفصل الخامس: اخبار الرسول صلى الله عليه و آله عمّا يجرى على اهل بيته عليهم السلام.
الفصل السادس: كلام العلامة العكسرى.
الفصل السابع: الاحتجاجات المذهبية (برگرفته از كتاب مأسأة الزهرا عليها السلام).
امتياز ويژه اين رساله از آثار مشابه در دو فصل نخست آن مى باشد, اطلاعات ارزشمندى در اين دو فصل گردآورى شده كه با بهره گيرى از آنها مى توان به تحليل روانشناختى حوادث پيش آمده پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخت.
ما در اين مقال با بهره گيرى از اطلاعات تاريخى اين دو فصل مى كوشيم هدف مؤلف را از اين ابحاث بازكاويم در آغاز نگاهى به مقدمه مؤلف مى افكنيم:

مقدمه كتاب

مؤلف در مقدّمه كتاب پس از اشاره به انگيزه تأليف, موضوع مهمى را در ارتباط با مصادر تاريخى اين گونه مباحث گوشزد مى كند, وى تأكيد مى نمايد كه تلاش گسترده دانشمندان مكتب خلفا در محو آثار و رواياتى كه اندك اشاره اى به مثالب صحابه به ويژه شيخين داشته و تضعيف هر كس كه كوچك ترين اهتمامى به نقل اين دست احاديث از خود نشان داده, سبب از دست رفتن بسيارى از مصادر مكتب خلفا در اين بحث ها شده (ص 6), با اين همه, آنچه از گزند حوادث در امان مانده و به ما رسيده خود براى اثبات فجايع رخ داده پس از پيامبر كافى است (ص 9) و نشان مى دهد كه نقل اصل اين حوادث, تنها به كتاب هاى شيعه محصور نيست.
نمونه هاى عرضه شده در مقدمه كتاب در تلاش حاميان تاريخى جريان سقيفه در انحراف و تحريف تاريخ جالب است: زائده احاديث محمد كلبى را تنها به اين دليل ترك مى كند كه وى كرامتى را از امام صادق عليه السلام نقل كرده, سلام بن ابى مطيع كتاب ابى عوانه را كه در موضوع مثالب نگاشته بود از وى گرفته و مى سوزاند (ص 6). و از همه شگفت انگيزتر اين كه هنگامى كه عبدالرزاق در جلسه حديثى خود به عمربن الخطاب اعتراض مى كند كه چرا احترام پيامبر خدا را رعايت نكرده و از آن حضرت با لقب (رسول اللّه) ياد نكرده, زيدبن المبارك (كه رعايت احترام خليفه دوم را واجب مى دانسته و توهين به پيامبر خدا را چندان مهم نمى دانسته!) از مجلس وى برخاسته و ديگر به نزد عبدالرزاق بازنگشته و از وى حديث نقل نمى كند (ص 7).
تشيّع به معناى گسترده آن كه صرفاً با نقل احاديث فضائل اهل بيت و مثالب دشمنان ايشان تحقّق مى يافته, در جرح راويان نقشى بسزا دارد (ص8).
با اين همه تلاش, برجاى مانده احاديث كنونى, از عنايات پروردگار بر امت پيامبر صلى الله عليه و آله است.

مرورى بر فصل اوّل

در فصل نخست كتاب 75 حديث درباره حبّ و بغض حضرت امير عليه السلام نقل شده كه اكثر آنها را مى توان در پنج دسته گنجاند: 1. احاديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده شبيه اين حديث كه آن حضرت به حضرت على عليه السلام مى فرمايد: تنها منافق با تو كينه مى ورزد و تنها مؤمن تو را دوست مى دارد.3
2. بغض على عليه السلام (و اهل بيت) بغض خدا و پيامبر و محبت على (و اهل بيت) محبت خدا و پيامبر است.4
3. در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم, منافق از راه كينه ورزى وى نسبت به حضرت امير عليه السلام شناخته مى شده است5, حتى عمربن الخطّاب هنگام ديدن كسى كه به حضرت على عليه السلام دشنام مى دهد او را منافق مى شمارد6.
4. فرزند حلال زاده از فرزند حرام زاده از راه حب و بغض آن بزرگوار تفكيك مى شده است, و اگر بچه اى آن حضرت را دوست نمى داشت مى فهميده اند كه پاك زاد نيست.7
5. از انصار تنها كسى به حضرت امير عليه السلام كينه مى ورزد كه اصل وى يهودى است.8
مؤلّف در پايان اين فصل اشاره مى كند كه صدور اين احاديث (بسيار) از پيامبر اكرم نشان مى دهد كه در عصر رسالت جوّ گسترده اى بر ضد حضرت امير عليه السلام شكل گرفته و جمع بسيارى از آن حضرت كينه به دل داشته اند و شب و روز در اين راه مى كوشيدند, اين احاديث از سنخ احاديث ملاحم بوده و از مصيبتهايى كه پس از پيامبر بر آن حضرت و خاندان پاك پيامبر فرو ريخت خبر مى دهد.
فصل نخست در واقع مقدمه فصل دوم كتاب است كه در آن از كينه هاى فروخفته نسبت به آن بزرگوار كه پس از پيامبر زبانه كشيد پرده بر مى گيرد.

فصل دوم

در اين فصل با نگاهى تاريخى تر از دشمنى افرادى كه چه بسا در طول تاريخ عنوان صحابه بزرگ پيامبر يافته, هاله اى از تقدّس وجود آنها را احاطه كرده سخن به ميان آمده است.
اطلاعات اين فصل را مى توان در گروه هايى جا داد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
گروه اول: گزارش هايى كه به اسباب سرباز زدن مسلمانان از پذيرش خلافت حضرت امير عليه السلام اشاره دارد برخى از اين اسباب در كلام مخالفان آمده كه بيشتر نوعى بهانه جويى و عذرتراشى است, همچون كم سن بودن آن حضرت9 يا علاقه آن بزرگوار به بنى عبدالمطلب10 و بيم از تفاخر بنى هاشم.11
اين گونه گزارش ها, گرايش هاى جاهلى و رسوبات گسترده تفكرات حاكم قبل از اسلام را در اذهان مسلمانان نشان مى دهد و تأثير شگرف اين افكار را در رفتارهاى اجتماعى ايشان روشن مى سازد, براى بسيارى از گروندگان به دين اسلام, نهضت پيامبر نه يك نهضت الهى برخاسته از مبدأ وحى كه يك نهضت قبيله اى بود كه سرورى و رياست خاندان بنى هاشم را به دنبال داشت, لذا با تمام قوا مى كوشيدند كه با جلوگيرى از شكل گيرى نظام امامت الهى, از (اجتماع نبوت و خلافت) در اين بيت كه در چارچوب انديشه جاهلى ايشان به تفاخر اين خاندان مى انجاميد12 ممانعت كنند.
گزارش جالبى از عمربن الخطاب نقل شده كه تحليل جبريانه وى را نشان مى دهد, وى در گفتگو با ابن عباس درباره علت دست نيافتن حضرت امير عليه السلام به منصب خلافت, با اين كه خواسته پيامبر بوده, مى گويد: (ان رسول الله(ص) اراد امراً و اراد الله غيره, فنفذ مراد الله و لم ينفذ مراد رسول الله, او كلّما اراد رسول الله كان؟)13
با چشم پوشى از مغالطه اى كه در اين سخن رخ داده و اراده تشريعى و اراده تكوينى به يكديگر خلط شده, خود اين شيوه تحليل حوادث تاريخى جالب توجه است.
به تحليل ديگرى در كلام دو تن از بزرگان قدما اشاره شده كه حاصل آن اين است كه چشمان مسلمانان توانايى درك نورانيت آن حضرت را نداشته, و (الناس الى اشكالهم اميل) 14
اكنون درصدد ذكر مفاد اين گروه از اطلاعات نيستيم, تنها اشاره مى كنيم كه كينه درونى برخى از مسلمانان نسبت به آن حضرت و بنى هاشم (كه در ادامه خواهد آمد); در اين ميانه بسيار مؤثر بوده است.
گروه دوم: گزارش هايى كه كينه قريشيان نسبت به شخص حضرت امير عليه السلام و عوامل آن را نشان مى دهد:
در روايتى از امام زين العابدين عليه السلام درباره علت كينه قريش نسبت به آن حضرت مى خوانيم: (لانّه اورد اولهم النار و قلّد آخرهم العار.)15
در اين حديث به دو نكته اشاره شده, نكته نخست: بسيارى از سران قريش در جنگ بدر به آتش دوزخ رهسپار شدند كه بيشتر آنها به دست حضرت امير عليه السلام كشته شدند. در روايتى از امام رضا عليه السلام درباره سبب دورى گزيدن مردم از آن حضرت (باوجود فضيلت و سابقه وى در اسلام و موقعيت ممتاز ايشان در نزد پيامبر) آمده است: (مردم از آن رو از آن حضرت كناره گرفتند كه وى پدران و نياكان و برادران و عموها و دايى ها و خويشاوندان بسيارى از آنان را كه به پيكار خدا و رسول آمده بودند به قتل رسانيده بود, لذا از وى كينه به دل داشتند, برخلاف ديگران كه هيچ يك چنين سابقه جهاد در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله را نداشتند.1)6
نكته دوم: در فتح مكه كه پرچم افتخار آن با نام حضرت مولى تزيين يافته, ننگ عار (انتم الطلقاء) بر پيشانى برخى از قريشيان همچون خاندان معاويه نقش بست, و اين دو امر سبب كينه قريشيان نسبت به آن حضرت گرديد.
در برخى روايات از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده كه آن حضرت در خلوت خود با حضرت امير صدا به گريه بلند كرده و علت آن را (ضغائن فى صدور اقوام لايبدونها لك الاّ بعدى) [كينه هاى نهان در دل مردمان كه تنها پس از من آنها را آشكار مى سازند] خواند.17
به اين كينه هاى پنهان در سخن محمدبن الحنفية نيز اشاره رفته است.18
بنابر نقلى, حتى در زمان پيامبر نسبت به دختر ايشان توهين مى شده است.19
گروه سوم: نقل هايى كه كينه قريشيان را نسبت به بنى هاشم (به طور عموم) گزارش مى كند.
در نقل هاى چندى از عباس عموى پيامبر روايت شده كه با حالت غضب به خدمت پيامبر درآمد و گفت كه (اى پيامبر خدا چرا قريشيان وقتى همديگر را ملاقات مى كنند با چهره هاى خندان با هم روبه رو مى شوند ولى وقتى ما را مى بينند به گونه اى ديگر رفتار مى كنند.)20
در نقل ديگرى آمده كه عباس خدمت آن حضرت عرضه داشت (چرا قريشيان كه بايكديگر سخن مى گويند وقتى ما را مى بينند ساكت مى شوند.)21
در حديثى ديگر از پيامبرصلى الله عليه و آله وارد شده كه حضرت فرمود: (چرا مردمانى هستند كه سرگرم گفتگو هستند ولى هنگامى كه يكى از اهل بيت مرا مى بينند سخن خود را قطع مى كنند, سوگند به آن كه جان من در دست اوست در قلب هيچ كس ايمان وارد نمى شود مگر ايشان را به خاطر خدا و به سبب خويشاوندى من با ايشان دوست بدارد.)22
در نقل ديگرى شكوه عباس با اين لفظ آمده: انّك تركت فينا ضغائن منذ صنعت ما صنعت.23
آگاهى از اين زمينه روانى پذيرش رواياتى را كه برخورد ناجوانمردانه با خاندان پيامبر و حضرت زهرا عليها السلام را گزارش كرده آسان ساخته, استبعاد برخى از بزرگان را در اين زمينه برطرف مى سازد.
در فصل دوم رساله ظلامة الزهراء همچنين به تفصيل از نام دشمنان حضرت على عليه السلام كه در كتب تاريخى ياد شده24و نيز گستره دشمنان آن حضرت در شهرهاى مختلف همچون بصره, 25 مكه, مدينه26 و شام27 سخن به ميان رفته است, در نقلى آمده كه مردمان از حضرت على كراهت داشته و هواداران صميمى وى اندك بوده, اهل بصره با وى از در مخالفت و كينه ورزى در آمده و اكثر اهل كوفه (و در نقل ديگر: اشراف اهل كوفه28) و قاريان ايشان و اهل شام و همه قريشيان با وى دشمنى داشتند.29
اين نقل ها البته مربوط به زمان خلافت حضرت امير عليه السلام و پس از آن بوده, ولى ظاهراً مؤلف از اين رو به نقل اين گزارش ها دست يازيده كه بر اين باور بوده كه اين دشمنى ها و كينه ورزى ها بى سابقه نبوده و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله هم ريشه داشته است, چنانچه در نقلى از سعدبن ابى وقاص آمده كه (من و دو نفر در مسجد نشسته بوديم, و از على عليه السلام بدگويى كرديم, پيامبر در حالى كه از چهره اش غضب آشكار بود, وارد شده و فرمود: ما لكم ولى, من آذى علياً فقد آذانى.)30
مؤلف در پايان فصل به نتيجه گيرى از اطلاعات ارائه شده پرداخته و در يك كلام آورده كه به تعبير ابن ابى ا لحديد عرب با برخوردهاى خشن خود با حضرت على عليه السلام كه نزديك ترين فرد به پيامبر صلى الله عليه و آله بود, انتقام خويش را از پيامبر گرفتند كه البته اين اقدامات در سركوب مخالفت هاى احتمالى نيز نقش بسزايى داشت.31
گروه چهارم: رواياتى كه از كينه عائشه نسبت به حضرت امير عليه ا لسلام و علت هاى آن پرده برمى گيرد.
حساسيت عائشه نسبت به آن حضرت تا بدان جا بود كه هنگامى كه داستان بيمارى پيامبر و تشريف فرمايى آن بزرگوار را به مسجد نقل مى كند مى گويد: (حضرت در ميان دو نفر عباس و مردى ديگر به مسجد درآمد). ابن عباس تصريح مى كند كه مراد از (مردى ديگر) در اين گزارش حضرت على بن ابى طالب است ولى چون عائشه آن حضرت را دوست نداشت, نام وى را نياورده است.32
عائشه در برابر دشنام حضرت على در حضور وى سكوت مى ورزد33 و هنگامى كه خبر شهادت حضرت را مى شنود (از شادى) سجده مى كند.34
محمدبن الحنفيه در ماجراى ممانعت عائشه از دفن حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در كنار مزار پيامبر صلى الله عليه و آله از عداوت و دشمنى وى نسبت به بنى هاشم سخن مى گويد.35
بنا به نقل شيخ مفيد هنگامى كه عائشه از موقعيت برتر سپاه بصره در جنگ جمل در نامه اى به حفصه خبر مى دهد, حفصه از اين نامه شادمان مى گردد.36
مؤلف كتاب ظلامة الزهراء عليها السلام, حديث مفصّلى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به نقل از كتاب جمل شيخ مفيد آورده كه در آن از اسباب كينه ورزى عائشه نسبت به آن حضرت سخن رفته است كه محصّل آنها را نقل مى كنيم:
نخست: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا بر پدر وى ترجيح داد و در بسيارى از جاها مرا بر وى مقدم داشت اين امر كينه عائشه را به دنبال داشته و بر او گران مى آمد.
دوم: در هنگام عقد اخوت بين اصحاب پيامبر, آن حضرت بين پدر وى و عمربن الخطاب برادرى افكند ولى مرا به برادرى خود اختصاص داد.
سوم: پيامبر به امر خداوند, به بستن درهاى خانه هاى اصحاب خود كه به مسجد گشوده مى شد دستور داد, به جز در خانه من, پيامبر در پاسخ اعتراض برخى از اهل خود سبب اين امر را دستور الهى دانست, ابوبكر از اين امر غضبناك شده و درباره اهل آن حضرت سخنى گفت كه دخترش شنيده و كينه مرا به دل گرفت.
در ادامه اين حديث از ماجراى خيبر سخن رفته كه در آن پيامبر نخست پرچم به دست ابوبكر و سپس به دست عمر داد و پس از ناكامى اين دو در جنگ با يهوديان, پرچم به دست حضرت امير عليه السلام نهاد و آن بزرگوار پيروز از ميدان نبرد بازآمد كه اين امر سبب كينه ابوبكر و به تبع كينه عائشه نسبت به آن حضرت گرديد.
ماجراى ابلاغ سوره برائت و عزل ابوبكر از اين مأموريت و سپردن آن به حضرت امير عليه السلام سبب ديگر كينه اين پدر و دختر بود, البته كينه عائشه نسبت به خديجه (همچون كينه ورزى هر هوويى نسبت به هووى خود) با عنايت به جايگاه بلند آن بانو در نزد پيامبر سبب شده بود كه با دختر وى نيز دشمنى ورزد و اين دشمنى دامان حضرت امير عليه السلام را نيز فرا مى گيرد.37
در اين گونه گزارش ها كينه عائشه به تبع پدرش نسبت به حضرت امير عليه السلام مشاهده مى گردد, كينه فروخفته اى كه با فراهم شدن زمينه مساعد, بيدار شده و خرمن اهل بيت را مى سوزد. با شناخت اين پيش زمينه ها پذيرش رواياتى كه رخ دادن حوادث دلخراش بر دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را گزارش كرده چندان دشوار نمى نمايد.

پي نوشت ها:
1.اين ابيات قسمتى از سروده هند بنت اثاثه بوده كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در كنار مزار پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به آن بزرگوار بدان تمثل جسته است, در ضبط اين ابيات در مصادر اختلافات چندى ديده مى شود, ما اين چهار بيت را از احتجاج, ج1, ص 279, برگرفته ايم. تنها كلمه (و لا تغب) را در مصراع دوّم بيت دوم به (فقد نكبوا) كه در بحار, ج 29, ص 307 به نقل از احتجاج آورده تبديل كرديم. اين مصراع در برخى مصادر به شكل (و اختل قومك لمّا غبت و انقلبوا) (كشف الغمّه, ج2, ص 216) آمده. و در مصدرى ديگر به جاى (وقد نكبوا), (فقد لعبوا) ذكر شده است (ظلامة الزهراء, ص 155) و نيز ر.ك: ظلامة الزهراء عليها السلام, ص 151ـ 153.
2. واژه (اتكثر) در برخى نقل ها به (لم يكبر) تبديل شده است (بحار, ج 29, ص 307 و نيز ر.ك: ص 233), به هرحال گويا صديقه طاهره از بازگو كردن حوادثى كه برخاندان پيامبر پس از رحلت وى وارد آمده پرهيز داشته و آرزو مى كند كه آن حضرت خود شاهد اين آلام بوده تا آن بانوى مكرّم رنج تذكر اين وقايع را بر دوش خويش احساس نكند كه يادآورى اين دردها نيز, آن محبوبه خدا را مى آزرده است.
3. ظلامة الزهراء, ص 13, ح2 و نيز احاديث 1 و 3, ص 14, ح5 (:عن على عليه السلام: لا يحبنى كافر و لا ولدزنى) و ح 8 ـ 10, ص 15, ح 11 و 12, ص 16, ح13, 15, 16 و احاديث بسيار ديگر, بويژه ص 23, ح 42 به بعد.
4. همان, ص 18, ح 23 و 24, ص 19, ح 26 و 27.
5.همان, ص 13, ح4, ص 16, ح14, ص 17, ح 21, ص 18, ح 22, ص 22, ح 40, ص 23, ح41, ص 30, ح 51, ص 32, ح 63 و 64, ص 34, ح 71, ص 35, ح 73 و 75 و نيز ص 14, ح 6, ص 20, ح 35, ص 31, ح 57.
6. همان, ص 27.
7. همان, ص 14, ح7, ص 19, ح 29 تا ص 23, ح 39, ص 29, ح 49, ص 30, ح 52 و 53 و 55, ص 31, ح 61, ص 32, ح 62.
8. همان, ص 29, ح 48, ص 33, ح 69 و نيز ص 20, ح 35, گفتنى است كه پاره اى از احاديث اين فصل در يكى از دسته هاى فوق جا نمى گيرد: ظلامة الزهراء, ص 18, ح 25, ص 28, ذيل ح 44, و نيز ص 29, ح 26 .
9.همان, ص 41, ح 1, ص 42, ح 2, ص 57, ح 51, ص 58, ح 56, ص 60, ح 58,ص 61, ح 59, ص 62, ح 62 و 63 (در اين دو نقل به پاسخ اين بهانه, از زبان ابن عباس اشاره شده است).
10. همان, ص 42, ح 2, ص 57, ح 51.
11. همان, ص 50, ح 28, ص 57, ح 52 و 53 و موارد ديگرى كه در تعليقه بعدى خواهد آمد, بهانه هايى را در ص 57, ح 54 و ص 62, ح 62 ( و نيز عبارت ابن ابى الحديد در ص 42, ح 3) ملاحظه كنيد.
12. همان, ص 50, ح 28, ص 57, ح 52 و 53, ص 58, ح 57 (پاسخ اين انديشه جاهلى در اين گزارش آمده است و نظير آن در ص 66, ح 69.
13. همان, ص 61, ح 61 و نيز ص 58, ح 55, ص 58, ح 57.
14. همان, ص56, ح 50 و در حاشيه به نقل از بحار, بويژه ر.ك: بحارالانوار, ج 29, ص 479, ح 1 و ص 481, ح 3 (به نقل از خليل بن احمد و مسلمة بن كميل) در ص 495 به نقل از امالى شيخ طوسى پرسش يونس بن حبيب را از خليل بن احمد آورده كه از چه رو اصحاب پيامبران همگى گويا از يك مادرند و على بن ابى طالب از مادرى ديگر؟ اين گزارش بسيار شنيدنى است.
15. ر.ك: بحارالانوار, ج 29, ص 482, ح 4, ظلامة الزهراء, ص 56, ح 49.
16. بحارالانوار, ج 29, ص 480, ح 2.
17. ظلامة الزهراء, ص 49, ح 21, ص 53, ح 35.
18. همان, ص 46, ح 14 و نيز ر.ك: ص 50, ح 27, ص 61, ح 59 .
19. همان, ص68, ح 72.
20. همان, ص 51, ح 30 و ما بعد آن و نيز ص 77, ح 94.
21. همان, ص 76, ح 89.
22. ظلامة الزهراء, ص 53, ح 36.
23. همان, ص 52, ح 33 , مراد از عبارت (منذ صنعت ما صنعت) چندان روشن نيست, آيا اين عبارت به اصل پيامبرى حضرت اشاره دارد يا به اقدام ويژه اى از آن حضرت (مثلاً نصب حضرت امير عليه السلام به خلافت)؟
24. همان, ص 47, ح 16, ص 53, ح 39, ص 54, ح 40, ص 55, ح 45, ص 56, ح 47 و 48.
25. همان, ص 55, ح 43 و 44.
26. همان, ص 48, ح 18.
27. همان, ص 55, ح 43.
28. همان, ص 55, ح 42, در اين نقل علت دشمنى اشراف با وى اين گونه گزارش شده كه حضرت از فىء به هيچ كس بيش از حق خود نمى دهد.
29. همان, ص 55, ح 43.
30. همان, ص 77.
31. همان, ص 85.
32. همان, ص 69, ح 73 تا 75.
33. همان, ص 70, ح 76.
34. همان, ص 70, ص 77.
35. همان, ص 72, ح 85.
36. همان, ص 70, ح 79.
37. همان, ص 73 تا 75, ح 87.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 119  صفحه : 10
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست