responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 119  صفحه : 1

نوانديشى در بلاغت
الخولى امين

ترجمه: سيد محمود طيب حسينى

چكيده:

مقاله (نوسازى بلاغت) عنوانى است برگرفته از مقاله بلاغت تأليف امين الخولى كه در دايرة المعارف الاسلاميه آمده است. امين الخولى در اين مقاله پس از بيان معناى بلاغت و فصاحت و اشاره گذرا به پيشينه و تطورات اين مصطلح به نقد بلاغت سنتى و رايج پرداخته است. مؤلف در اين مقاله علوم بلاغت رايج را به اهل فلسفه و عجم كه همواره در تاريخ ادبيات عربى سلطه داشته اند, نسبت داده و با نقد آن, تقسيم علوم بلاغت را به سه علم معانى, بيان و بديع رد مى كند. وى معتقد است اين بلاغت هرچه بيشتر رنگ فلسفى گرفته, به خشكى گراييده و از زندگى مردم به ويژه حيات ادبى آنها دورتر شده است.
خولى همچنين تفكيك ميان فصاحت و بلاغت و تفاوت معناى آنها را نمى پذيرد; همچنان كه محدود كردن مطالعات بلاغى به تك جمله يا چند جمله به هم پيوسته را نمى پذيرد. به نظر وى مطالعات بلاغى دو هدف را دنبال مى كند: هدف اول و نزديك آن آسان سازى مطالعات و دروس ادبى است, و هدف دوم و دورتر آن پيوند مطالعات ادبى با زندگى و احساسات و عواطف مردم است. وى سپس براى تحقيق اين دو هدف پيشنهاد مى دهد كه در مطالعات بلاغى, واژه فصاحت كنار نهاده و بلاغت نيز به دو قسم تقسيم گردد. بلاغت در الفاظ و بلاغت در معانى. در بخش اول به نقش آهنگى و دلالت الفاظ بر معانى در سه حوزه الفاظ مفرد, جمله,و بند و قطعه, و در بخش معانى نيز به مطالعه هنرهاى گفتارى اعم از نظم و نثر پرداخته شود و اين مطالعات به حوزه هاى جديدى همچون: مقاله و قصه نيز بسط يابد. خولى در طرح نوانديشى بلاغتش, همچنين پيشنهاد مى دهد بلاغت عجم و اهل فلسفه كه همان بلاغت رايج در روزگار ماست, يكسر كنار نهاده و دو مقدمه ديگر به بلاغت افزوده شود: مقدمه اى در باب هنر, خاستگاه, اغراض و اقسام آن, و مقدمه اى روان شناسانه تا در سايه آن بتوان قواى انسانى مؤثر در حيات ادبى اش همچون: وجدان, احساس و خيال را شناخت و از طريق آن بلاغت و به طور كلى ادبيات را با زندگى پيوند داد.
1. بلاغت در لغت به معناى (شىءٌ بالغ) و (امرٌ بالغ) است; يعنى چيز خوب و امر خوب, و از همين جهت است كه بلاغت به معناى نيكو بودن كلام و سخن به كار مى رود.
گويا پيشينيان در ابتدا به تفاوت ميان فصاحت و بلاغت توجه نداشتند; همچنان كه از استعمال اين دو اصطلاح از سوى جاحظ در البيان و التبيين برمى آيد و همان گونه كه ابوهلال عسكرى مى گويد.1 بنابراين دو اصطلاح فصاحت و بلاغت به يك معنا برمى گردد; گرچه ريشه و اصل اين دو كلمه متفاوت است; زيرا در حقيقت معناى هر دو عبارت از آشكار ساختن معنا و روشن كردن آن است (إلابانة عن المعنى و إلاظهار له) با اينكه تفاوت ريشه و اصل لغوى اين دو كلمه سبب جداسازى معناى آن دو است, همراه با پيشرفت زمان, اصلاح نظام آموزشيِ غالب بر اين قرار گرفت كه اصطلاح فصاحت به عنوان وصفى براى كلمه, كلام و متكلم به كار رود و اين فصاحت با بلاغت توأم نيست; يعنى كلمه يا كلام فصيح الزاماً بليغ نيست; در حالى كه بلاغت به عنوان وصف كلام و متكلم به كار مى رود و هرگز كلمه تنها, موصوف به بلاغت نمى شود. همچنين هرگز بلاغت بدون فصاحت نيست. به عبارت ديگر, لازمه بلاغت كلام آن است كه فصيح هم باشد.
اما كتاب هاى متأخر اشاره دارند به امكان يكسان گرفتن اين دو كلمه, و من هم اكنون به اين ديدگاه مايلم (و إليها أميل الآن) تا اقسام آن كمتر شود. بنابراين مى گوييم: بلاغت كلمه و بلاغت كلام; همان طور كه مى توانيم بگوييم: بلاغت الفاظ و بلاغت معانى, به معناى نيكويى هر يك از اينها.
2. دانش بلاغت: اسلام براى عرب معجزه اى از سنخ گفتار, يعنى قرآن را آورد كه آنان را به تحدى و معارضه دعوت كرد تا مثل آن را بياورند. بنابراين ايمان عربى همان اعتراف به اعجاز قرآن بود و تسليم در برابر اين تحدى, كه اگر انس و جن گرد هم آيند تا مثل اين قرآن بياورند, نمى توانند; هر چند يكديگر را پشتيبانى كنند. با گذر زمان و ورود غير عربان به دين اسلام, مسلمانان نيازمند آن شدند كه به اعجاز قرآن معرفت پيدا كنند و به بحث و مطالعه درباره وجه اعجاز قرآن ناگزير شدند. از اين رو, شناخت بلاغت به مسئله دينى و كلامى تبديل شد كه جهت الهى را در ذهن و عقل متكلمان تثبيت مى كرد; همان گونه كه عمروبن عبيد در قرن دوم هجرى مى گويد.2 از اينجا بود كه دانشمندان علم كلام به بحث هاى بلاغى روى آوردند.
3. زندگى بر قرآن كه كتاب اسلام است, تكيه دارد. بنابراين قرآن منبع تشريع احكام, زيربناى اخلاق و امثال اينهاست. در مسير استخراج اين امور از قرآن, بنيان گذاران مطالعات دينى متعهد شدند كه به بحث درباره اسلوب قرآن و راه هاى فهم آن و پى بردن به مقاصد آن بپردازند. از اين رو, عالمان اصول فقه نيز ـ براى مثال ـ مباحث بلاغى دارند كه به جاى مقدمه لغوى براى علم اصول نشسته است و البته آن مقدمه حجيم و بزرگى است كه مسائل آن نيز از مهم ترين مباحث اصوليان است. سكاكى به انحصار و اختصاص علم اصول فقه به مباحث دو علم معانى و بيان اشاره كرده و گفته:
(دقيقاً بررسى كن و كتاب هاى اصول فقه را ورق بزن و ببين بيشتر ابواب اصول فقه از كدام علم گرفته شده؟ و چه كسانى عهده دار آن مباحث بوده اند؟)3
4. هنگامى كه فتوحات اسلامى گسترش يافت و دولت اسلامى قلمروش را از حدود چين به كرانه اتلانتيك گستراند و اصناف مختلف بشر در زير سايه آن قرار گرفتند, نياز مسلمانان به مطالعه زبان عربى ـ كه زبان رسمى دولت بود ـ زيادتر شد تا بدين وسيله از عهده ادب عربى به نيكى برآيند و در دبيرى و نويسندگى به شغل هاى حكومتى دست يابند كه اين سمت دبيرى در حد وزارت بود; سمتى كه جنبه عملى وزارت بود و تأثير بزرگى در حيات ادب عربى و تاريخ ادبيات عرب داشت. از اين رو, مطالعات ادبى مهم به مقام كاتبان و دبيران اختصاص دارد و از قديم گفته شده كه كاتبان دهقانان سخن هستند,4 و آن مقدار علوم ادبى نزد كاتبان يافت مى شد, نزد ديگران نبود; تا جايى كه جاحظ گفته است:
(علم شعر را نزد اصمعى جستجو كردم, اما او را چنين يافتم كه تنها غريب شعر را به نيكى مى داند. به اخفش مراجعه كردم, او را نيز چنين يافتم كه در فن اعراب شعر دانش نيكويى دارد. آن گاه به ابوعبيده رو آوردم و او را چنين يافتم كه جز آنچه مربوط به اخبار شعر و شاعرى و ايام العرب و انساب است, نقل نمى كند و در نهايت چنين شد كه به مقصودم دست نيافتم, مگر نزد اديبان كاتب و نويسنده; همچون حسن بن وهب و محمدبن عبدالملك زيّات.5
اين چنين, مطالعه زمينه ادبى در قرآن بسيار زود هنگام آغاز شد. روايت به ما خبر مى دهد كه مردى در لباس دبيران در مجلس فضل بن ربيع از ابوعبيده معمر بن مثنى (د 206ق) درباره آيه شريفه (طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَطِينِ)6 سؤال كرد و گفت: وعده و وعيد بايد در چيزهايى انجام گيرد كه معروف و شناخته شده باشد, اما وعيد در اين آيه نزد عرب شناخته شده نيست. از اينجا بود كه ابوعبيده تصميم گرفت درباره قرآن كتابى تأليف كند كه به بحث درباره اين مسئله و نظاير آن بپردازد, آن گاه كتاب مجاز القرآن را نگاشت.7
به هر روى, كاتبان تأثير روشنى از طريق تأليفشان در حيات دانش بلاغت برجاى نهادند, از ابن مقفع با دو كتاب ادبى اش گرفته تا قدامة بن جعفر با دو كتاب نقدش, ابن شبت قرشى صاحب كتاب معالم الكتابه و مغانم الاصابه و شهاب حلبى كاتب صاحب كتاب حسن التوسل الى صناعة الترسل و ابن اثير با كتاب المثل السائرش و قلقشندى با كتاب صبح الأعشى فى صناعه الانشاء. اين دانشمندان و جز اينها, به مطالعات بلاغت عربى خدمات بزرگى كردند.
5. در سايه اين عظمت سياسى و فراوانى مال و نعمت, همه فنون و شاخه هاى علمى پيشرفت, و هنر گفتارى در تحول و نوسازى (تجديد) سهم خودش را ادا كرد و شاعران به اختراع و نوآورى در زمينه شعر روى آوردند.8 اين تحول و نوسازى بدين صورت بود كه شاعران و نقادان ادبى در محاسن كلام و وجوه جمال و زيبايى آن نظر و انديشه و آن را در نظم و نثر جستجو مى كردند تا در اشعار فراوان از آن بهره گيرند. آنان اين وجوه زيبايى كلام را بديع ناميدند, و امورى از اين دست نيازمند درس و مطالعه ادبى بود. آن گاه از طريق اين مطالعه ادبى محاسن بديعى كلام را استخراج كردند و براى ضبط آنها تلاش و براى آن عناوينى را وضع كردند. در همين موضوع (محاسن كلام= بديع) ابن معتز, خليفه شاعر, كتابش موسوم به البديع را در سال 274ق نگاشت. وى در اين كتاب وجوه حسن و جمال كلام را به دو قسم تقسيم كرد: 1.بديع; 2. محاسن. وى عنوان بديع را به پنج باب اختصاص داد كه عبارت اند از: استعاره, تجنيس, مطابقه, رد اعجاز كلام على ما نَقَدَّمَها, و مذهب كلامى. او نام گذارى عنوان اخير به (مذهب كلامى) را به جاحظ نسبت داده و در صفحه 58 كتاب يادآور شده كه اختصاص دادن عنوان بديع به اين پنج باب, آزمايشى است; هر چند دليل اين اختصاص را بيان نكرده است. سپس در بخش بعد, متعرض محاسن كلام و شعر شده و گفته است: محاسن كلام و شعر زياد است. آن گاه دوازده نوع از آنها را ذكر كرده است. مباحثى كه ابن معتز به عنوان بديع و محاسن آورده, درهم آميخته و مخلوط است و امروزه بخشى از آن همچون: التفات, اعتراض9 و تجاهل عارف از مباحث علم معانى, و بخشى ديگر همچون: استعاره, حسنِ تشبيه و تعريض و كنايه از مباحث علم بيان, و بخش سومى از آن مباحث از علم بديع (به اصطلاح امروز) به شمار مى آيد. اين مطالعه بلاغى كه شعرا و ناقدان ادب عربى آن را آغاز كرده بودند, پى در پى ادامه يافت تا به رشد عظيمى رسيد كه ما آن را در تاريخ بديع مى بينيم و سرانجام اين مطالعات مباحث مختلفى از بلاغت را دربر مى گيرد كه تقسيم بعدى (به معانى, بيان, بديع) علوم آن را در سه بخش توزيع مى كند.
6. در كنار اين, برخى از تلاشگران در حوزه ادبى, رواياتى را كه گذشته عرب را به زمان حاضرش متصل مى كرد و ميراث زبان و ادب عربى باقيمانده را ـ بعد از آنكه عرب يا غير عرب درآميخت و زبانشان رو به تباهى گراييد و شخصيت خود را از دست داد ـ حفظ كردند.
اين راويان آن مقدار از متن لغت و احاديث را كه توانستند به آن دست پيدا كنند, از باديه نشينانى كه لغت فصيح تر به آنها منتسب است, نقل كردند و به تدوين و مطالعه آنها مشغول شدند. بنابراين اين گروه از اصحاب لغت, در باب استعمال الفاظ عربى, ويژگى هاى اسلوب عربى و همچنين مطالعات بلاغى سخن گفته اند كه جاحظ در البيان و التبيين به آن اشاره كرده است.10 وى بعد از نقل اين بيت از اشهيب بن رميله:
هم ساعد الدهر الذى ينقى به
و ما خير كف لا تنوء بساعد

مى گويد: جمله (هم ساعد الدهر) مَثَل است و اين همان چيزى است كه راويان آن را (بديع) مى نامند; همچنان كه عبدالقاهر جرجانى در دلائل الاعجاز11 به چيزى اشاره مى كند كه ما آن را در كتب لغت مى يابيم و آن داخل كردن چيزى است كه طريق نقل آن تشبيه در استعاره نيست; همچنان كه ابوبكربن دريد در كتاب الجمهره عمل كرده و بابى گشوده و گفته است (باب الاستعارات).12
بنابراين تو در وادى ادب عربى نهرهاى كوچكى مى بينى كه از زمينه هاى مختلف سرچشمه مى گيرند. زمينه هاى دينى اعم از كلامى و اصولى, و زمينه هاى ادبى اعم از حوزه كاتبان, شعرا, و راويان و اهل لغت. آن گاه اين نهرهاى كوچك همگى در يك نقطه به هم مى رسند, و آن شناخت راه هاى درك كلام نيكو است و اينكه چگونه مى توان ميان كلام نيكو و سخن ردىء تفاوت گذاشت, و يا چگونه مى توان بر ساخت كلام نيكو و از قبيل قصيده اى نيكو يا نثرى مرسل قدرت پيدا كرد. اين همان مطالعه بلاغى است كه مورخ دقيق تاريخ بلاغت, عناصر مختلف را در زمينه پيدايش و تحول تدريجى آن روشن مى كند و آن را به طور واضح در ابواب و مسائلش جدا مى سازد.
7. به تدريج مطالعات در حوزه هاى مختلف از يكديگر متمايز مى شود و استقرار مى يابد و هر مجموعه اى براى قواعدش نام خاصى برمى گيرد و علوم با مجموعه هاى مختلفى تركيب مى شود. در اين ميان علوم عربى يا علوم ادبى در آغاز هشت علم13 شمرده مى شوند كه عبارت اند از: نحو, لغت, تصريف, عروض, قوافى, اخبار عرب, انساب عرب و هشتمين علم (علم صناعت شعر) است و اين علم هشتم نامى است براى مجموعه مطالعات پيشين كه شناخت سخن نيكو و چگونگى ساختن آن را ياد مى داد. اين چنين فنون بلاغت در گذشته صنعت شعر ناميده مى شدند; همچنان كه گهگاهى آن را نقد شعر يا نقد كلام مى ناميدند, و بعد از قدما از جمله كتاب هايى كه در اين موضوع تأليف شد, كتاب الصناعتين تأليف ابوهلال عسكرى و نقد الشعر, تأليف قدامه بن جعفر است14 و البته ابوهلال خود كتاب البيان و التبيين جاحظ را بزرگ ترين و مشهورترين كتاب تأليف شده در علم بلاغت شمرده است.
از اينجا مى توانيم تعيين كنيم كه چگونه نقد با بلاغت تلاقى كرد و نزد دانشمندان يكى شد; در حالى كه آنان نقد را جدا نكرده, به بحث خاصى اختصاص ندادند و بر آن نام علم مستقل را ننهادند.
8. اين مطالعه بلاغى در حالى سپرى شد كه روش هاى آن دائماً در حال تغيير و دگرگونى بود و محيط و زمينه كاملاً در آن اثرگذار و از فرهنگ عمومى اسلامى اعم از اصلى و وارداتى سخت متأثر بود, و پيش از اين ديديم كه چگونه منشأهاى آن نيز مختلف بود و موارد و حوزه هاى مختلف در آن به تلاقى رسيده بودند.
گذشتگان خود به دو نوع بلاغت پى بردند: اوّلى را (بلاغت به شيوه عجم و اهل فلسفه) و دومى را (بلاغت به شيوه عرب و بليغان) ناميدند.15
بلاغت اول غالباً در مناطق شرقى دولت اسلامى گسترش يافت; جايى كه آميخته اى از فارسى زبانان, ترك زبانان, تاتارها و نظير اينها اقامت داشتند. از جمله دانشمندان تراز اول اين شيوه جاراللّه زمخشرى, ابويعقوب يوسف سكاكى, سعدالدين تفتازانى و جز اينها بودند. شيوه دوم غالباً در مناطق مركزى دولت اسلامى شيوع داشت; يعنى همان بستر و خاستگاه اول زبان عربى و مناطق نزديك به آن; همانند عراق, شام و مصر, و امثال ابن سنان خفاجى صاحب كتاب سرّ الفصاحه, ابن اثير, سُبكى مصرى و ديگران از بزرگان اين شيوه دوم اند. هر يك از اين دو مدرسه و مكتب, كتاب ها و شخصيت هاى خاص خودش را دارد كه مجال بحث و مطالعه و پيگيرى آن در اختيار پژوهشگر تاريخ بلاغت است. اما در اين ميان اين بلاغت عجم و اهل فلسفه بود كه شهرت يافت و همواره نشانه هاى آن آشكار است و امروزه نيز هرگاه كلمه بلاغت اطلاق مى شود, همين بلاغت به ذهن مى آيد.
9. دسته بندى علوم ادبى يا علوم زبان عربى افزايش يافت و به دوازده علم رسيد كه در ترتيب آنها ملاحظه خاصى در نظر گرفته شده است. براى مثال, اين علوم به اصول و فروع تقسيم گرديده اند و سپس اصول آن به دو قسم تقسيم شده است: 1 . علومى كه درباره مفردات بحث مى كند; 2. علومى كه درباره مركبات بحث مى كند. قسم اخير باز به دو قسم تقسيم شده است: 1. علومى كه فقط درباره مركبات موزون (نظم) بحث مى كند; 2. علومى كه درباره مركبات به طور مطلق اعم از نظم و نثر بحث مى كند. آن گاه همه علومى كه امروزه جزء علوم بلاغت به شمار مى آيد و تلاش هاى بلاغت عجم و اهل فلسفه نزد آن متوقف مانده يعنى سه علم معانى, بيان, و به دنبال آن دو, بديع, تحت همين قسم قرار مى گيرد.
در اين مرحله پافشارى مى شود بر جدا كردن ميان فصاحت و بلاغت به همان شيوه اى كه در آغاز به آن اشاره كردم و تعريف بلاغت چنين مشهور مى شود: بلاغت عبارت است از مطابقت كلام با مقتضاى حال همراه با فصاحتش. آنان دليل انحصار مطالعات بلاغى در اين سه علم را بر شيوه منطقى شان مبتنى مى سازند, به اين صورت مرجع بلاغت در كلام به دو امر است: 1. احتراز از خطا در بيان معناى مراد; 2. تشخيص كلام فصيح از كلام غير فصيح امر دوم يعنى تشخيص كلام فصيح, بخشى از آن در علم لغت و بخشى از آن در علم صرف و بخش ديگر در علم نحو روشن و شناخته مى شود. همچنين بخشى از تشخيص كلام فصيح با حواس درك مى شود, اما بخشى ديگر از آن با حواس درك نمى شود; مانند تعقيد معنوى كه با هيچ يك از علوم پيش گفته و نيز با حواس شناخته نمى شود.
بنابراين دو چيز باقى مى ماند كه ما را به علمى كه عهده دار بحث درباره آنها شود, نيازمند مى سازد. اين دو عبارت اند از: 1. احتراز از خطا در بيان معناى مقصود; 2. احتراز از تعقيد معنوى. به دنبال اين امر, دو علم جديد را به كار گرفتند: يكى علم معانى كه با آن از خطاى در بيان معناى مقصود مصون مى مانند; يعنى به وسيله آن مطابقت كلام با مقتضاى حال شناخته مى شد, و ديگرى علم بيان كه به وسيله آن از تعقيد معنوى دورى مى كنند. به عبارت ديگر, به وسيله آن شناخته مى شد كه چگونه معناى واحد در قالب تركيب هايى از نظر وضوح و روشنى مختلف بودند, بيان و ايراد شود. آن گاه براى شناخت توابع بلاغت, علم ديگرى نيازمند شدند و علم بديع را كه به وسيله آن وجوه آرايش و زيباسازى كلام شناخته مى شود ـ بعد از آن كه مطابقت با مقتضاى حال و روشنى دلالت در آن مراعات شده بود ـ براى آن قرار دادند و به همين شيوه منطقى مباحث علوم بلاغت را محدود كردند.
درباره علم معانى گفتند كه آن در هشت باب منحصر و محدود مى شود; زيرا: كلام يا خبر است يا انشا, و جمله خبرى ناگزير داراى سه ركن مُسنداليه, مُسند و اسناد است. آن گاه براى اين بخش, سه باب: (باب احوال اِسناد خبرى), (باب احوال مسنداليه) و (باب احوال مسند) را باز كردند. سپس آنجا كه مسند جمله فعل يا شبه فعل باشد, گاه براى آن متعلقاتى ذكر مى شود. براى تأمين اين منظور (باب متعلقات فعل) را گشودند و چون اسناد و رابطه ميان مسند اليه و مسند در جمله, يا به طريق قصر و حصر است و يا به شيوه غير حصر, (باب قصر) را باز كردند. براى انشا نيز باب مستقلى اختصاص دادند. هر جمله با جمله ديگر هم, يا به صورت عطف (با واو) مى آيد و يا بدون عطف كه بدين منظور نيز (باب الفصل و الوصل) را گشودند. كلام بليغ نيز يا زايد بر اصل و معناى مراد است و اين زيادى به جهت نكته و فايده اى است و يا زايد نيست. براى اين بحث نيز (باب ايجاز, اطناب و مساوات) را اختصاص دادند.
به همين شيوه, علت انحصار و اختصاص علم بيان به مباحثِ: تشبيه, مجاز, استعاره و كنايه, و علت انحصار و اختصاص علم بديع به دو بخش آرايه ها و محسنات معنوى و آرايه ها و محسّنات لفظى را شرح دادند.
هدف آنان از اين حصر, ارائه تصويرى است از سلطه مطالعه آن بلاغتى كه از گرايش هاى فلسفى و كلامى و منطقى نشئت گرفته و بسيارى از مباحث بى ارتباط با اغراض ادبى از بلاغت را در لابه لاى آن گنجانيده و دايره هنرى بلاغت را تنگ كرده است و افزون بر اين, آن چنان جمود و خشكى بر سر بلاغت ريخته كه آن را از اينكه تأثيرى ادبى بر احساس و ذوق پژوهشگر باقى گذارد, ناتوان ساخته است و بيشه بلاغت را به مسئله دينى كه همان مسئله اعجاز باشد, محدود كرده است; چنان كه حتى به اين تعريف از بلاغت منجر شده: علمى كه با آن مى توان به شناخت احوال اعجاز قرآن دست يافت: (عِلم يُمِكنُ مع الوُقوفَ على مَعرفةِ احوالِ الاِعجاز).16 از اين رو, متنى موجز و منقبض براى بلاغت برگزيده مى شد كه شرح و حاشيه بايد آن را توضيح مى داد و به دنبال آن تقريرهايى نوشته مى شد كه در آنها به مناقشات لفظى اى كه مرتبط با علوم مختلف بود, پرداخته مى شد و هرچه عمق و اشتغال به آنها در نظر با حثينش بيشتر مى گرديد, از ادب و ذوق و احساس و نظير اينها فاصله مى گرفت.

بلاغت در روزگار ما

بدون ترديد در شرق به ويژه در مصر جنبش نوگرايانه اى وجود دارد كه برخى از اين جنبش ها موفق بوده و به بلوغ رسيده اند و برخى ديگر بى ثبات و غير هدفمند, و ما بدون آنكه به تفصيل از نوگرايى مندرج در آن در حوزه حيات ادبى سخن بگوييم و با دورى از هرگونه كوشش تباه كننده و اختلاف برانگيز درباره اين تلاش ها, مى گوييم:
امروزه نوانديشى ادبى دو غرض نزديك و دور را نشانه رفته است:
اما غرض نزديك آن, همان آسان سازى مطالعه مواد دروس ادبى و صرفه جويى در تلاش و زمانى است كه در راه تحصيل آن هزينه مى شود, همراه با پژوهشى مطلوب و كاربردى از بلاغت; به گونه اى كه هر پژوهشگر علاقه مند به بلاغت بتواند در زمان مناسبى به آن دست يابد و با تلاش اندكى بتواند لغت و زبان را در زندگى اش به كار گيرد; به گونه اى كه مطلوبيت لغت وامدار آن است.
اين غرض با به كارگيرى روشى مناسب, كتابى منظم و معلمى شايسته محقق مى شود و گرچه مستلزم تحولى در ترتيب مسائل اين سه علم است, دست كم شيوه برخوردارى از اين علوم و عرضه آنها بايد تغيير كند. به هرحال, اين مسئله امرى دست يافتنى است, هنگامى كه با صدق نيست در طلب آن برآييم.
اما غرض دور و هدف بلند از نوسازى در علوم ادبى و عربى آن است كه مطالعات ادبى يكى از مواد تحول و احياى اجتماعى كه با عواطف و احساسات مردم مرتبط است, در نظر گرفته بشود و كرامت شخصيت امت اسلامى را در نظر گيرد و با نيازهاى هنرى نوگرايانه آنها همراهى كند; چنان كه براى نمونه در مصر زبانْ به سان زندگى در شكل هاى مختلفش جارى است و ابزارى است براى تفاهم پسنديده و درك مشترك در خانه, كارگاه, جامعه, نمايشگاه, بازار, باشگاه و ساير مراكز. چنين نيست كه مردم با زبانى زندگى كنند, اما زبان ديگرى را فراگيرند, و اين گونه نيست كه با زبانى بينديشند, ولى انديشه هاى خود را با زبان ديگرى بنويسند, و اين چنين نيست كه با زبانى معامله كنند و با زبان ديگر شعر بسرايند و نثر بگويند, و نمايش اجرا كنند و خطبه بخوانند, و هرگز زبان عاملى براى تحميل نظام از طبقات اجتماعى بر مردم نيست تا در زمينه زبانِ مورد تفاهم, فاصله زيادى ميان خواص و عوام جامعه ايجاد كند.
اين غرض علوم بلاغت تحقق نخواهد يافت, مگر با تغيير و تحولى كه ممكن است در اصول و بنيان هاى بعيد بلاغت پديد آيد و عزم و تلاش زيادى براى آن صورت گيرد تا منجر شود به اينكه زبان عرصه اى از كيان جامعه و جنبه اى از وجود عملى آن گردد و در هيچ حالى از زبان جامعه جدا نشود, مگر به مقدارى كه زيبايى و آراستگى هنرى و دستاورد ادبى آن را ضرورى بداند.
اين خواسته در جنبه هاى مختلف علوم عربى پر مشقت و دشوار است, اما در مورد بلاغت و مطالعات آن با دشوارى كمترى روبه رو است; به دليل آنكه بلاغت در ذاتش از انعطاف پذيرى برخوردار است و در روشش قابليت اعتماد بر احساس و وجدان دارد و مباحث آن با هنر و جمال مرتبط است; هرچند كه گرايش هاى نادرست و شيوه هاى ناپايدار هنر و جمال را در بلاغت پنهان كرده است. سپس در كنار اين همه, امر ديگرى است كه مانع از اختلاف مى شود و كشمكش ميان ايستادگان و روندگان را كنار مى گذارد و آن اين است كه به تصريح قدما, بلاغت از جمله علومى است كه مطالعات درباره آن هنوز به بلوغ نرسيده است.
حال كه امر چنين است, من معتقدم كه مستقيماً به سراغ محقق ساختن غرض بعيد در نوانديشى بلاغت عربى برويم; نوانديشى اى كه اصول و بنيان هاى بلاغت را تغيير دهد: برخى از اصول و قواعد را كنار گذارد و برخى ديگر را جايگزين كند, با مقررات و مسلمات بزرگ تر ـ به ويژه مقررات موجود در بلاغت اهل فلسفه ـ مخالفت ورزد, قواعد جديدى بر آنها بيفزايد تا بدين سان بلاغت را به حيات و زندگى خود مرتبط كنيم و به آن امكان تأثيرگذارى شايسته بخشيم. هنگامى كه اين كامل شود, تسهيل درس بلاغت كارى ساده و تحقق بخشيدن به آن آسان خواهد بود و در آن هنگام قادر خواهيم بود تا هر قدر كتاب مى خواهيم, تأليف كنيم و به موضوعات مختلف بپردازيم و آن گونه كه مى خواهيم, به مسائل دست يابيم. اين همه, بعد از آن است كه بتوانيم بر اصول و قواعد بزرگ بلاغت سلطه پيدا كنيم.
با وجود اين, هنگامى كه من براى رسيدن به آن تلاش مى كنم, ابتدا از همه آثار قديم كه مى توان بهره گرفت, سود مى برم و از شتاب زدگى كه موجب تباهى زحمت و فرصت سوزى مى شود و بدون ضرورت و فايده انرژى را هدر مى دهد, خود را دور نگه مى دارم. مايلم براى پيروى از اين طرح, مقدمتاً جايگاه ميراث كهن نسبت به اين تحول و تغيير را بيان كنم:
1. از اين حيث كه بلاغت به حيات ادبى گره خورده و آن را به صورت مطالعه اى پرفايده و كاربردى درآورده است, كفايت مى كند كه ديدگاه قدما را اخذ كنيم; آنجا كه ابوهلال عسكرى مى گويد: صاحب عربيت با استفاده از علم بلاغت مى تواند ميان كلام خوب و كلام بد فرق بگذارد و لفظ شيوا را از نازيبا تشخيص دهد; همچنان كه از طريق اين علم مى تواند قصيده اى بسازد و مقاله اى انشا كند. بلاغت بدين شيوه نياز حيات ادبى را تأمين و استوار مى سازد و از هر آنچه در اين حيات ادبى نافع باشد, سود مى برد و به فنون بيانى و گفتارى رايج خدمت مى كند.
2. از اين حيث كه بلاغت را در مطالعات تابع منهج ادبى هنرى سازيم, كافى است كه شيوه هاى مكتب ادبى اوليه و آثار و كتاب هاى آن را احيا كنيم و با استفاده از اين آثار درباره هرچه كه در مطالعه اسلوب هاى تجربى و شيوه هاى جديد ظهور مى يابد, به داورى بپردازيم و در اين مسير, شيوه مطالعاتى اهل فلسفه و عجم را كاملاً كنار گذاريم.
در زمينه تغييراتى كه در وراى اينها دنبال مى كنيم, از هر چيزى كه درباره عدم رشد و كمال بلاغت بيان كردند, بهره مى گيريم تا به امور زير برسيم:
ييكم: قدما اين بلاغت را در بخش مركبات علوم ادبى قرار دادند و آن را صرفاً به مطالعه جمله و اجزاى آن محدود ساختند. در ميان مباحث مختلف بلاغت, چيزى بيش از اين مشاهده نمى كنى. البته مقدمه اى عام و كلى نيز درباره فصاحت و بلاغت براى آن قرار دادند و در آن اندكى درباره فصاحت كلمه مفرد و… سخن گفتند; در حالى كه در وراى معناى جزئى موجود در يك جمله, فقرات (بندهاى) نثر و قطعه هاى نظم وجود دارد كه از جمله هاى متعدد و معانى جزئى مختلف و متنوع تأليف شده اند و به علاوه, قصيده, مقاله, نامه و خطبه نيز محصول كامل ادبى به شمار مى روند و لازم است كه همه اين موارد از منظر ادبى مورد توجه و دقت قرار گيرند. همچنين درباره خود كلمه به تنهايى نيز اين مقدار اندك مطالعه بلاغى كه گذشتگان به آن روى آوردند, كافى نيست.
بنابراين ما بحث بلاغى كامل و جامع را از لفظ مفرد آغاز مى كنيم, آن هم نه تنها در محدود جمله, بلكه آن را به فقره و بالاتر از آن به تمام يك محصول ادبى به طور كامل مى كشانيم و در آن از اسلوب, اختلاف اسلوب ها, علت تفاوت آنها و مزاياى هر يك بحث مى كنيم و نگاهى جامع و كامل به كل اثر ادبى خواهيم افكند.
دوم: قدما بحث بلاغى خود درباره الفاظ را به همين مقدار محدود كردند كه درباره نقش معناى آن واژه در يك جمله يا نهايت در چند جمله متصل و مرتبط از نظر معنا سخن گفتند و از اين فراتر نرفتند. براى مثال, در علم معانى, احوال لفظ عربى از جهت مطابقتش با مقتضاى حال مورد بحث است و در علم بيان بحث مى شود كه چگونه معناى واحدى در قالب تركيب ها و عبارات مختلف ايراد شود. آن معناى واحد نيز, يا تشبيه است يا مجاز يا استعاره و يا كنايه, و جز اين بحثى نمى شود. همچنين در اين علوم اصلاً معانى ادبى و اغراض هنرى كه روح هنر گفتارى و بيانى و مظهر عظمت اديب و اثر فرهنگ و شخصيت او است, اصلاً مطالعه نمى شود.
از اين رو, لازم است كه بعد از بحث از الفاظ, معانى را به طور مستقل, هم معانى مفرد و هم معانى جمله ها و همه معانى فقرات و بندها را به بحث بگذاريم و به پژوهشگر بياموزيم كه چگونه اين معانى را ايجاد كند, چگونه آنها را تصحيح كند, چگونه آنها را به يكديگر ربط دهد و چگونه آن را عرضه كند و نظير اينها.
سوم: آن گاه كه بحث بلاغى گسترش پيدا كرد و همگام با الفاظ, معانى جزئى و كلى را نيز دربرگرفت و همراه با جمله شامل لفظ تنها هم شد و سپس از اين دو حد هم گذشت و شامل فقرات و قطعه هاى ادبى و اسلوب هاى مختلف نيز شد, در اين صورت است كه تقسيم كهن براى بلاغت كه آن را در سه علم معانى, بيان و بديع جاى داده بود, بى اساس مى نمايد و اين تقسيم ما را به طور كامل بى نياز نمى كند و لازم خواهد بود كه آن تقسيم بر اساس ديگر شكل گيرد; مثل اينكه واژه بلاغت را انحصاراً به عنوان وصف جمال و زيبايى كلمه و كلام به كار بريم و واژه فصاحت را كنار بگذاريم و مطالعات خود را به دو بخش: 1. بلاغت الفاظ, 2 . بلاغت معانى, تقسيم كنيم, آن گاه در بخش بلاغت الفاظ, درباره الفاظ از اين جهت كه صداهايى داراى آهنگ اند, بحث كنيم و بعد درباره الفاظ از اين جهت كه مُفهِم معنايند و بر معانى دلالت مى كنند, بحث كنيم و اين دو بحث را در سه محور شكل دهيم: 1. محور الفاظ به تنهايى; 2. محور جمله و فقره و بند; 3 . محور قِطعه. بخش معانى را نيز به اقسام مناسبى تقسيم كنيم و اين تقسيمات را ادامه دهيم تا اين مطالعه تمام شاخه ها و فنون گفتاريِ ادبى اعم از نظم و نثر و نيز مبانى هر فن و زيبايى آن را دربرگيرد و با پشت سر گذاشتن فنون قديمى همچون: مقامه, رساله و خطبه, به فنون جديد همچون:مقاله و قصه با انواع مختلفش وارد شويم.
هنگامى كه مقدمات منطقى و استطرادات مختلف فلسفى كه بلاغت عجم و اهل فلسفه آن را گرد آورده, كنار بنهيم, به جاى آن مقدمات جديدى را به بلاغت مى افزاييم كه براى مطالعات هنرى مبتنى بر احساس زيبايى شناسى و بيان آن لازم است; مطالعاتى كه به حيات پيوند مى خورد,از عواطف و احساسات مردم و راز دل آنها سخن مى گويد, آرمان ها و آرزوهاى جمعى را به ظهور مى رساند, پيروزى آنها را نغمه سرايى مى كند و به خواسته هاى آنها نيرو مى بخشد; همان گونه كه اين شأن هنر صحيح در زندگى جدى و حقيقى است.
بدين ترتيب, مقدمه اى هنرى به بلاغت مى افزاييم كه در آن پژوهشگر را با معناى هنر, طبيعت آن, پيدايش و پيشينه آن, غرض و غايت و اقسام آن آشنا مى كنيم و در همه اين موارد دنبال كردن بيان هنر گفتارى به طور ويژه وجهه همت ماست.به اين بلاغت مقدمه اى روان شناسانه ضميمه مى كنيم و مادامى كه شأن هنر ادبى همان چيزهايى است كه پيشتر آورديم و مادامى كه بخواهيم بلاغت را به زندگى پيوند دهيم, اين مقدمه را نيز ناگزير بايد اضافه كنيم تا از اين طريق پژوهشگر را با قواى انسانى مؤثر در حيات ادبى اش همچون: وجدان, احساس و قوه خيال آشنا سازيم و در جنبه ها و زمينه هايى كه قدما در زير عنوان (مقتضاى حال) آن را به اجمال بيان كرده اند و بخشى از آن را در مبحث اسباب و عوامل حذف و ذكر, و تقديم و تأخير, و جنبه هاى روانى محض آورده اند, درك آنها را بالا ببريم; همچنان كه آن مقدمه روان شناسانه, به مطالعه اصولِ عواطف و احساسات انسانى كه مواد معانى ادبى و موضع هنرهاى گفتارى و بيان, اعم از نظم و نثر به شمار مى آيد نيز مى پردازد. خلاصه آنكه اين مقدمه جهان ادبيات و همه هنرهاست.
اين است اجمالى از نشانه هاى نوانديشى بلاغت و بخشى از اهدافى كه من به خاطر آن در سپاه دانشكده ادبياتِ دانشگاه فؤاد اول به جهاد برخاستم و اگر خدا مجالى به عمر دهد, كتاب فن القول نيز كامل خواهد شد تا نمونه اى آغازين براى مطالعات بلاغى مبتنى بر همان اصولى كه گفتم, باشد و بدين سان همه تلاش هاى پيوسته در نهضت ادبى مصر و شرق اسلامى در به كمال رساندن آن, يكديگر را يارى رسانند.
در اين مقاله, علاوه بر آنچه ذكر شد, از منابع زير هم بهره گرفته ايم:
1. مجموعه سخنرانى هايى در دانشكده ادبيات, (من تاريخ البلاغه), الخولى;
2. مجله دانشكده ادبيات ,(البلاغة و علم النفس), الخولى, 1934;
3. نشريه دانشگاه مصر, (البلاغة العربيه و اثر الفلسفة فيها), الخولى, 1931.

پي نوشت ها:
1. الصناعتين, الآستانه, 1320ق, ص 7.
2. البيان و التبيين, ج1, التجاريه, ص 90 ـ 91.
3.المفتاح, ط الميمنيه, ص 179.
4. العمده, ج2, ط هندى, ص 84 ـ 85.
5. همان, ص 84.
6. سوره صافات, آيه 65.
7. وفيات الاعيان, ط بولاق, ج2, ص 138 ـ 139.
8. العمده, ابن رشيق, ج1, ص 275 به بعد.
9. اعتراض: جمله معترضه آوردن.
10. البيان و التبيين, ج3, ص 24.
11. دلائل الاعجاز, ط التوفى, ص 328.
12. اين چيزى است كه جاحظ مى گويد; ولى عبداللّه بن معتز (مقتول 285ق) نزديك به ربع قرن بعد از جاحظ در صفحه 58 كتاب البديع اش مى گويد: (و اما دانشمندان زبان و شعر قديم اين اسم يعنى بديع را نمى شناسند و نمى دانند كه چيست). اما گويا شواهد سخن جاحظ را تأييد مى كند; همان گونه كه در اشاره عبدالقاهر جرجانى به عمل ابن دريد آن را مى بينيم.
13. طبقات الادباء, ابن الانبارى, ط مصر, سال 1294ق, ص 117.
14. على رسالة الصبيان فى البيان, انبانى, ط بولاق, ص 3.
15. حسن المحاضره, سيوطى, ط مصر, 1321ق, ج 1, ص 157.
16.الطراز, يحيى العلوى, ط مصر, ج3, ص 13.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 119  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست