responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 118  صفحه : 11

معرفى هاى اجمالى
بشرى جواد

جغرافياى نزول قرآن, محبوبه خسروى, انتشارات سلوك جوان, قم, 1385, 328ص, 21صفحه نقشه, 2 صفحه تصوير, 5 صفحه جلد.

اين اثر در يك مقدمه و شش فصل تأليف شده است. فصل اول به كليات جغرافيا شبه جزيره عربستان در عصر نزول اختصاص يافته و مشتمل است بر: موقعيت جغرافيايى, زمين شناسى و ناهموارى ها, منابع آب, كويرها و بيابان هاى عربستان ويژگى هاى اقتصادى (كشاورزى, دامدارى و ثروت معدنى), نمود جغرافياى طبيعى عربستان در قرآن, آب در قرآن, گياهان در قرآن, گياهان, رستنى ها, ميوه ها, حيوانات مورد اشاره در قرآن و رابطه آن با محيط جغرافيايى شبه جزيره عربستان.
فصل دوم كتاب به تقسيمات جغرافيايى شبه جزيره عربستان در عصر نزول, شامل تقسيمات جغرافيايى حجاز, تهامه, يمن, عمان و احساء است. اين فصل كم حجم ترين فصل كتاب است.
در فصل سوم كتاب به ويژگى هاى جغرافياى ناحيه حجاز در عصر نزول پرداخته و به تفصيل درباره اماكن جغرافيايى حجاز, مكه و مضافات مكه, جُدّه, صفا و مروه, مدينه, اُحد, قبا, خيبر, جار, فُرع, جحفه, ودّان, غديرخم و ينبُع سخن گفته شده است.
فصل چهارم به ويژگى هاى جغرافيايى ساير نقاط عربستان در عصر نزول اختصاص يافته است. نواحى مورد بحث عبارت اند از: ناحيه تهامه, ناحيه يمن, نجران, عمان, بحرين, احساء و يمامه.
فصل پنجم به بستر جغرافيايى نزول قرآن در دوره مكى, زندگانى پيامبر اسلام(ص) از تولد تا بعثت و از بعثت تا دومين پيمان عقبه و جغرافياى فراز و نشيب هاى زندگانى پيامبر اسلام(ص) همچون: شعب ابى طالب, كوه ثور (مخفى گاه هجرت), عرفات, كوه تَمَره, جبل الرحمه, مشعرالحرام, وادى مُحسّر, سرزمين منى و عقبه منى پرداخته است.
فصل ششم به بيان بستر جغرافيايى نزول قرآن در دوره مدنى, هجرت پيامبر اسلام (ص) به مدينه و بيان ويژگى هاى مهم سال اول هجرت تا سال يازدهم و رحلت حضرت رسول اكرم(ص) اختصاص يافته است. ذكر جنگ هاى پيامبر اعظم(ص) همراه با مكان هاى آن با بهره گيرى از نقشه هاى متعدد بر غناى اين فصل افزوده است. در بخش هايى از كتاب چنين آمده است:
(پيرامون قرآن كريم, اين كلام الهى و برداشت هاى بشرى از آن تا كنون كتب, نشريات, مقالات و آثار بسيارى به رشته تحرير در آمده است. مى توان ادعا نمود در خصوص هيچ كتابى همچون قرآن اين مقدار كار علمى و تفسيرى صورت نگرفته است. با وجود اين حجم بسيار, هنوز اين كلام الهى از جنبه هاى بى شمارى داراى رمز و راز هايى بوده و افق هاى ناشناخته اى از آن در مقابل بشر نمود مى يابد. گسترش علوم بشرى و برداشت هاى گوناگون از قرآن و ارتباط آن با علوم جديد, جنبه هاى ديگرى از اعجاز قرآن را نمودار مى سازد. در گذشته در انجام تفاسير و انجام مطالعات پيرامون قرآن كريم از منابعى همچون: سيره پيامبر گرامى اسلام (ص) احاديث و روايات موجود, تاريخ صدر اسلام بويژه تاريخ 23 سال عصر نزول بهره مى گرفتند. امروزه در انجام بهتر و علمى تر برداشت هاى قرآنى, علاوه بر اين منابع از ساير منابع علمى همچون علوم روز بهره مى گيرند. دانشمندان و فضلاى بسيارى قرآن را با بهره گيرى از علم روز به صورت تخصصى مورد بررسى قرار داده و جنبه هاى بسيارى از اعجاز قرآن را مطرح نموده اند. آثارى كه در خصوص علوم مختلف به صورت تك نگارى صورت گرفته است, از اين قبيل اند; آثارى همچون: گياهان در قرآن, ستارگان در قرآن, جانوران در قرآن, قصه هاى قرآن, سنت هاى اجتماعى در قرآن, باد و باران در قرآن و … آنچه در اين مختصر بدان مى پردازيم; جغرافياى نزول قرآن است).
مؤلف كوشيده است از آثارى كه در قرون اوليه و نزديك به عصر نزول; نگاشته شده است, بهره گيرد. علاوه بر اين, تاريخ زندگانى پيامبر اسلام(ص), قبل و بعد از بعثت, از بعثت تا هجرت و رحلت, جنگ ها و غزوات ايشان, با ذكر مكان ها و موقعيت جغرافيايى غزوات و مسافت بين شهرها, و مسافت هاى اصلى و فرعى, آب و هوا, منابع آب, زندگى جانورى, گياهان, مردم, ويژگى هاى اقتصادى و عمرانى با استناد به منابع معتبر و بهره گيرى از نقشه هاى جغرافيايى عصر نزول ترسيم و تبيين شده است.
آيات الهى در بسيارى از موارد اشاراتى به سرزمين عربستان دارد. از اين رو, در بيان مثال ها, قصه ها, پندها و وقايع تاريخى به مواردى اشاره شده كه در شبه جزيره عربستان موجود و براى اكثر مردم قابل فهم بوده است. به عنوان نمونه, در قرآن كريم اشارات متعددى به (شتر) شده كه از جمله حيوانات نواحى خشك و بيابانى در عصر نزول است. همچنين در بيابان گياهان و درختان, عمدتاً به مواردى اشاره شده كه در شبه جزيره مى رويد. به عنوان نمونه, نام (نخل) بيشتر مورد اشاره بوده كه از جمله گياهان بومى عربستان است.
بهره گيرى از كتب جغرافياى تاريخى عمدتاً دست اول قرون اوليه تا پنجم هجرى, در ترسيم وضعيت جغرافيايى و آب هوا بر غناى اين اثر افزوده و مؤلف از بيش از 112 منبع بهره گرفته است. بيان وقايع تاريخى عمدتاً با ترسيم موقعيت جغرافيايى گره خرده است و در بيان حكايت ها مورد اشاره در آيات الهى به بيان مسائل تاريخى بسنده نشده و بستر جغرافيايى منابع تاريخى نيز مورد اشاره بوده است.
آنچه در كتاب حاضر ضرورى بود, وجود نمايه آيات, مكانها, اشخاص, نقشه هاست كه بهره بردارى از آن را دو چندان كند.

حميدرضا مير محمدى

جايگاه شناسى علم اصول, گامى به سوى تحول (گزارش, تحليل و سنجش وضعيت علم اصول), به كوشش سيد حميدرضا حسنى و مهدى على پور , انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم, چاپ اول, تابستان 1385 .

از نظر شيعه باب اجتهاد گشوده است. اين گزاره, بى ترديد مايه پويايى دانش فقه شيعى بوده و آن را انعطاف پذير و پويا ساخته و افتخارات فقه شيعى و پويندگى اش محصول همين عامل بوده است. فقه شيعى برپايه علم اصول استوار و مديون آن است, اما گاه از اين رشته و نقش آن غفلت مى شود كه اين غفلت مى تواند خطرآفرين شود. شيعه در عصر غيبت از روزن اجتهاد نفس مى كشد و طبعاً ضرورى و بايسته است كه جايگاه اجتهاد و علم اصول تبيين و حتى تعليم شود.
بارى, به هر روى كتاب جايگاه شناسى علم اصول, با هدف تبيين جايگاه اين علم, نقش آن در ميان علوم اسلامى و فهم دينى, ضابطه مند كردن روش اجتهاد در بررسى ديدگاه ها, بررسى و شناخت فلسفه و انگيزه ها و اهداف اين دانش, كاويدن آفات, شناخت راه هاى صحيح ايجاد تحول در آن, طراحى الگوى جامع تحوّل و سرانجام ايجاد تنش مثبت در جويندگان اين علم, نگارش يافته است.
بسته بودن باب اجتهاد را حادثه كمرشكن تاريخ علوم اسلامى دانست كه به سان خوره اى رونده و آزارنده به جان اصول فقه اهل سنت افتاد و بالندگى علمى عالمان را گرفت و آنها را در انزواى تحجر محبوس كرد. براى همين است كه امروزه فقيهان و عالمان رشته اصول فقه اهل سنت, تنها و تنها به نقل و شرح و تبيين, و در يك تعبير كوتاه بازى علمى, دل خوش كرده اند و توان هر گونه عرضه اى در عرصه علم را از دست داده اند.
به عكس اهل سنت, اصوليان شيعه, آن هم در سده هاى اخير تركتازان وادى اصول و نوآوران اجتهاد و استنباط بوده اند, بى آنكه هماوردى در برابرشان بايستد.
اجتهاد شيعى بر پايه اصول استوار است و مذهب تشيع بر پايه اجتهاد. اصول فقه, آموزه هايش را روزبه روز در عرصه هاى علوم دينى مى گستراند و مى كوشد براى فهم قرآن و سنت و دريافت و كشف حقايق علمى در علوم متفاوتى چون كلام و اخلاق, ابزار و راهكارهايش را به كار برد و به آن رشته به عاريت دهد.
از همان سده هاى آغازين, اين ايده مطرح بود كه اصول اصلى ترين ابزار فهم دين است و براى دريافت حقايق, بايد از ابزار اصولى بهره برد, اما در روزگار كنونى ضرورت اين آموزه ملموس تر و نياز به آن بيشتر مى شود.
در روزگار كنونى, اگرچه اصول فقه همچنان پوياست و از نفس نيفتاده است, اما در حسرت تكرار دوران طلاييِ چون: نائينى ها, ميلانى ها, عراقى ها و اصفهانى است; عالمانى كه شاخسار اصول را به خوبى تكاندند و ميوه هاى خوشگوارى از آن برچيدند.
(روزگار معاصر كه صنايع و علوم گوناگون خيزشى بلند و شتابى بزرگ برداشته, زندگى امروزه دچار دگرگونى هاى فراوانى گرديده, فقه از انزواى حجره و گرد وغبار كتاب ها خارج شده و بر اريكه فرمانروايى نشسته, ايران و جهان اسلام بيشتر از پيش به دريافت هاى جديد و متناسب و همسوى زندگى امروزى نيازمند است, همچنين نياز به ايجاد تحول در جايگاه اصول و بهره بردن از آن و تعليم و تعميم آن به ساير علوم دينى نيز محسوس تر شده است.
نياز به متخصصان دين و مجتهدان نوآور در روزگار كنونى بسيار شديد است و امور نوپديد كنونى و مستحدثات فراوانى كه روزبه روز رو به تزايدند, در انتظار فقه و بيان حكم آنهاست, تا هويتشان مشخص شود و جواز راه يابى به جوامع اسلامى را به دست آورند. صد البته اين نياز فراوان, بر دشوارى كار استنباط افزوده , اما آنچه در آن ترديدى نيست, ضرورت فعاليت بيشتر و فراگيرى افزون تر و تبيين گسترده تر است.
اگر اصول متورم است, بايد درمانش كرد و اگر خسته است, بايد نشاطش بخشيد تا بتواند بيش از پيش همگام زمان گام بردارد و تحيّر را از مكلفان بزدايد و به وظيفه قدسى اش عمل كند. بايد جوامع تشنه آن سوى مرزها را دريابد و راهكارهاى عملى خود را ارائه دهد. بايد جايگاه و رتبه و ارزشش بار ديگر تبيين شود. اين كتاب از اين مهم سخن مى گويد و در پى رازگشايى از چنين ابهام هايى است.
اين كتاب پربرگ و پربها در يازده فصل متنوع, با گستره اى گسترده و هدفمند, و با بهره گيرى انديشه هايِ نزديك به سى تن از انديشه وران و اصول پژوهان و عالمان دينى منتشر شده است كه صد البته كارى است كارستان و سخته.
در فصل اوّل به تاريخ تدوين علم اصول و علل و چگونگى پيدايش آن و گستردگى دامنه اش پرداخته شده است. در اين فصل گاه محض مثال برخى مسائل آن مطرح مى شود و گاه از رشد آن در سده هاى نخستين و معرفى استوانه هايش سخن رفته است. نقش قرآن در استنباط و تاريخ اجتهاداتِ اوليه, سنت در كشاكش تاريخ و مشكلاتى كه پيش روى آن بود, اجماع و اشكال هاى علمى اين منبع, خلفا و صحابه و رويّه هاى آنان در برخورد با قرآن و سنت, و بسيارى مسائل خوشخوان ديگر مطرح شده است.
در فصل دوم به ادوار و مكاتب اصول و ارتباط و ويژگى هايشان, معيارهاى صاحب مكتب و بايسته هايش, تقسيمات موجود و بيان تقسيم مناسب و منطقى, تفاوت مكتب اصولى و دوره اصولى, عوامل پيدايش يك مكتب يا دوره و… پرداخته شده است. در مسير بحث به تفصيل و كاملاً علمى در مكتب اصولى قم و نجف واكاوى و تفاوت هاى آن دو مطرح شده است.
در فصل سوم, از ديدگاه ها و طرح هاى بايسته در دانش اصول فقه, بررسى نظريه هاى اصلاح گرايانه, نظريه لزوم تورّم زدايى, نظريه تفكيك اصول عرفى از اصول فنى, نظريه لزوم تفكيك اصول كاربردى از اصول انتزاعى, اصول فقه حكومتى و برخى مباحث همگراى ديگرى سخن رفته است.
چهارمين فصل اين كتاب به قلمرو علم اصول و به تعبير ديگر به اينكه دانش اصول, اصولى براى فقه يا اصولى براى فهم دين است, پرداخته است. از رهگذر اين موضوع كلى و پس از به دست دادن تعريفى براى علم اصولى و بيان عرضِ تدوينِ آن, به سؤالاتِ همبسته ديگرى پاسخ داده مى شود; سؤالاتى چون: يا اصول راهكارهاى استنباط است يا ابزار فهم و كشف ساير معارف دينى؟ اگر تنها ويژه استنباط احكام فقهى است, چه موانعى براى فهم ساير معارف دينى پيش روست؟ فهم سنت معصومان و نيز ساير علوم دينى به ويژه قرآن, چرا نبايستى از راه اين اصول صورت گيرد؟ انديشه ضرورت دستيابى به اصول پردامنه استنباط ساير معارف دينى, چه زمينه و سابقه اى دارد؟ و…
در پنجمين فصل از روش شناسى اصول و متدولوژى اين دانش بحث مى شود. از رهگذر اين مهم, بحث هايى چنين طرح شده: تعريف واژه هايى مانند روش و منبع, راه هاى اثبات گزاره هاى اصولى و بررسى روش هاى تجربى ـ استقرايى و روش هاى نقلى و…, طرح تاريخ اصول به عنوان روشى براى فهم گزاره هاى اصولى, بررسى روش تحليلى در برابر روش عقلى و چيستى و چگونگى آن و نيز ارتباط منابع و دلايل اصولى با دلايل فقهى, و…
در فصل ششم با هدف دستيابى به فلسفه علم اصول اين مباحث طرح مى شود: بررسى و تعريف فلسفه اصول و فلسفه فقه و علم اصولِ فقه, بررسى نياز به تدوين فلسفه اصول فقه يا فلسفه فقه و استقلال دادن به آن به عنوان علمى كامل, جايگزينى مبادى و مدخل علم اصول به جاى فلسفه اصول, مباحث مهمّ فلسفه فقه و فلسفه اصول فقه و… .
در فصل هفتم اصول تطبيقى با دو محور: علم اصول و رابطه اش با دانش هاى زبانى همگن, و اصول مقارن واكاوى و از اين رهگذر اين بحث ها طرح مى شود: اصول تأثيرپذيرى علوم از يكديگر تا چه مايه جدّيّت دارد؟ رابطه اصول با دانش هاى نوپديدى چون: هرمونتيك, فلسفه تحليلى, فلسفه زبان, زبان شناسى نيز با كلام, فلسفه, اخلاق نظرى, منطق و مانند اينها چگونه مى تواند باشد و در چه جهاتى است و چگونه مى توان آنها در حوزه جاى داد و چرا؟
همچنين منظور از تأسيس چيست و ملاك آن چيست و با تدوين چه تفاوتى دارد؟ آيا واقعاً شافعى, مدوّن اين علم است؟ بررسى استقلال شيعه در اصول و تأثير آنها بر اصول اهل سنت و رابطه علمى اين دو حوزه و پوياى اصولى شيعى و ركود اصول اهل سنت و… .
از فصل هشتم كه به بررسى آموزش علم اصول و تحليل كتاب هاى درسى و شيوه هاى تدوين و آزمون ها پرداخته شده, بحث ها از حالت نظرى به حالت كاربردى تبديل مى شوند.
در فصل نهم به بررسى وضعيت مؤسسات و مراكز پژوهشى و آموزش علم اصول پرداخته شده , در دهمين فصل مسئله اطلاع رسانى در علم اصول و در فصل يازدهم از طراحى الگوى اوليّه تحول علم اصول سخن به ميان آمده است.
چنان كه پيشتر گفته شد, اين كتاب پربها و ارزشمند است و مباحث مهم و مفيدى را براى علاقه مندان اين دانش طرح مى كند. اين كتاب در مسير طرح تحول در اصول فقه گردآورى شده است و پديدآورندگان آن با نزديك به سى تن از عالمان و متخصصان اين رشته مصاحبه هاى طولانى انجام داده اند و پس از ويرايش آن را به صورت كتابى شكيل و استخواندار در آورده اند. مصاحبه اى بودنِ اكثر مباحث موجب خوش خوانى و تنوع مطالب آن گرديده , گاه مباحثى بكر و نو مطرح شده است.
پديدآورندگان اين كتاب علاوه بر قم حوزه هاى نجف و مشهد را نيز مد نظر داشته و براى انجام دادن مصاحبه به آنجا نيز سفر كرده اند. جايگاه شناسى علم اصول طرح كامل و پردامنه اى است كه اين كتاب در مسير آن است و ظاهراً با نشر آن اين طرح به سرانجام خود نرسيده است و انجام دادن تحقيقات ميدانى و كامل كردن مباحث و بررسى ساير حوزه هاى شيعى و سامان بخشيدن به فراگيرى اين دانش, فعاليت هايى است كه به يارى خداوند ادامه خواهد يافت.
*

درآمدى بر فقه اسلامى (ادوار, منابع, مفاهيم, كتاب ها و رجال مذاهب اسلامى), رضا اسلامى, انتشارات مركز مديريّت حوزه علميه قم, چاپ اول, پاييز 1385, 288 ص, وزيرى.

درسنامه درآمدى بر فقه اسلامى, در كتابخانه اسلامى, به ويژه علوم شيعى مى تواند جايگاه خاصى به دست آورد. خوشخوانى, محور بندى درست و آگاهانه, كم گويى و گزيده گويى, به دست دادن منابع دستِ اوّل براى پژوهش بيشتر, پرداختن به مسائل حاشيه اى اما ضرورى فقه, توجه به تاريخ و ادوار فقه, معرفى دانش هاى وابسته, مانند درايت الحديث و… از امتيازات اين كتاب است. نويسنده در اين كتاب به خوبى دانسته و توانسته است كه چه چيزهايى را ننويسد و اصول گزيده گويى را رعايت كند, هر چند در ادامه به ضعف هايى نيز اشاره مى كنيم.
مطالعه اين كتاب, با هدفِ آشنا شندن با دانش فقه شيعى, خواننده را راضى خواهد كرد. درس بندى كتاب و آوردن خلاصه بحث يا نكات مهم درس, هم به كار خواننده عام مى آيد و هم خواننده خاص.
كتاب در شش فصل فراهم آمده و تمام اين فصل ها در بردارنده 47 درس است. اينكه نويسنده در پردازش مباحث, بداند كه: از انبوه مطالب و آموزه ها و گزاره هاى متنوع, چه چيزى را نياورد, هنرمندى و خردمندى فراوانى مى طلبد.
شش فصل كتاب, هم از سير رشد دانش فقه, و هم از محتوا و ابواب آن, و هم تاريخ انديشه هاى فقهى پيروى كرده است. اينك شتابان گزارشى از فصل هاى كتاب را به دست مى دهيم:
فصل نخست به آشنايى با دانش فقه اختصاص يافته است و پس از تعريف فقه, گونه هاى مذموم و ممدوح اجتهاد و مقدمات و مسئله تجزّى و آموزه تخطئه و تصويب بررسى شده است.
در فصل دوم منابع چهارگانه فقه شيعى معرفى مى شود, به اختصار. مؤلف قرآن, سنت, اجماع و عقل را نه زياد و نه ناقص برا ى خواننده توضيح مى دهد, آن هم در هشت درس و با به دست دادنِ منابعى براى بيشتر دانستن يا پژوهيدن.
فصل سوم در چهار درس با منابع فرعى فقه اهل سنت, از آن جمله قياس, استحسان, استصلاح و عرف را پس از تعريف و ارائه مثال هايى كافى واكاوى مى كند و ديدگاه شيعه را بيان و اثبات مى نمايد.
بدين ترتيب, ذهن خواننده در اين فصل ورزيدگى و درگيرى بيشتر مى يابد و از پذيرنده محض, خارج و با استدلال ها, هر چند اندك, آشنا مى شود.
نويسنده در فصل چهارم ابواب فقه شيعه و مباحث مربوط به آن را پيش مى كشد و هفت درس را به تبويب و تنوع, تفصيل عبادات و عقود و ايقاعات, اشكالات تقسيم بندى فقهيِ كتاب شرائع الاسلام, تبويب روزآمد و خاصِ شهيد صدر و حتى روش تبويب رساله هاى فارسى, اختصاص مى دهد و سرانجام به قانونمندى فقه و تقنين آن نيز اشارتى مفيد مى كند .
فصل پنجم با چهارده درس به بحث ادوار فقه اماميه, اختصاص يافته است. دوران تشريع و حضور حضرت رسول(ص) سرآغاز بحث است و در ادامه و پياپى و برپايه سير تاريخ تولد دوره هاى فقه, يكى پس از ديگر طرح مى شوند. معرفى دوره هاى اوّل تا سوم, نقش شيخ طوسى در دوره چهارم, دوران ركود يا دوره پنجم و علل آن, معرفى فقيهان دوران ششم تا روزگار معاصر, اصوليان و اخباريان, نقش وحيد بهبهانى و شيخ انصارى و حوزه علميه قم و تأكيدهاى فراوان امام خمينى(ره) بر پويايى آن, همگى بحث هايى اند كه در اين فصل پربرگ طرح شده اند.
نگارنده در فصل ششم خواننده خود را با فقه اهل سنت و مشخصه هاى آن و ادوار و مذاهب فقهى آشنا مى سازد و در ادامه, مسائلى چون: داستان انسداد بابِ اجتهاد, معرفى عصر انحطاط علمى و شكسته شدن سدّ حصرِ مذاهب, معرفى برخى كتاب هاى مهم و فقيهان مشهور را به صورت علمى و حساب شده مطرح مى سازد و با بحث روش فقهاى هم روزگار, كتاب را به سرانجام مى رساند.

بايسته ها

اين كتاب با تمام حُسن و كمالى كه دارد, از نقص هايى چند مى رنجد:
نخست. نداشتن فهرست هاى راهنماست. درباره ضرورت اين فهرست ها هرچه بگوييم, توضيح واضحات است, آن هم كتابى چنين كه مى تواند كليد ورود به بحث فقه باشد. نمى توان از دو فهرست كسان و كتاب ها بى نياز شد.
ديگر آنكه در درس سى و نهم:( دوره دهم: عصر تجربه عملى ساختنِ فقه يا عصر حاكميت فقه, از تدوين قانون اساسى جمهورى اسلامى (1399ق) تا زمان حاضر), على رغم عنوان طولانى اش, بحثى كوتاه و حتى ناكافى طرح شده است. مى طلبد در چاپ هاى بعدى اين درس را هم عميق تر و هم اصولى تر طرح كرد و از شائبه شعار به شعور و ژرفا روى آورد.
معرفى روزگار كنونى و دنياى ارتباطات, دوران پيش از ظهور حضرت مهدى(عج) و به بار نشستن و ثمره بخشيدن فقه, نبايستى چنين شتابان و گذرا طرح شود و تأمل مى طلبد.
نيز بجاست در پايان هر درس, منابعى براى بيشتر دانستن معرفى شوند. در پانوشت منابع ذكر شده, به كار پژوهشگر مى آيند, اما دانش پژوهى كه مى خواهد بيشتر بداند, كمتر مى تواند به منابع مكتوب مراجعه كند و بيشتر در پى منابع فارسى عصرى است.
از گفته هاى ديگر, زبان نگارنده محترم است كه بيش از حد علم زده است و مى توانست روان تر و آسان تر بنويسد: دانش واژه ها را توضيح دهد و اصطلاحات را كمتر بياورد و زبان طلبگيِ آميخته با زبان عربى را فارسى تر كند. چه اشكالى دارد كه دانشجويان يا معلمان يا علاقه مندان اين دانش ها نيز از اين كتاب بهره ببرند؟ چنين كسانى بى ترديد در همان صفحات نخست مى رمند و تنها طلابِ آشنا با اين زبان و اصطلاحات مى مانند. اگر همان صفحه نخستِ درس اوّل را با اين ديد دوباره بخوانيد, در مى يابيد كه مى توان روان تر و همه كس فهم تر نوشت, هر چند همين نيز غنيمتى است بزرگ. تلاش هاى نگارنده در آسان ساختن متن بى ترديد آشكار و مشهود است, اما راهكار و تلاش بيشتر نيز ضرورى است.
ويرايش اين اثر نيز خالى از خطا و سهو نيست. محض نمونه اولين صفحه كامل, يعنى صفحه درس اوّل را مثال مى آوريم. در اين صفحه هم علايم ويرايشى آشفته اند و هم نثر آن, كه همه وظيفه ويراستارند. اين هم مثال ها:
علايم اختصارى صلى الله عليه و آله و عليه السلام ـ كه بر اساس روايات فراوان, چنين سلام هايى ضرورى اند ـ از قلم افتاده اند. سطر 5 و سطر 23.
در سطر دو (… قيد شرعي…) و سطر چهار (… قيد (الفرعيه…) آمده است; در حالى كه نقش هر دو كاملاً مساوى است. لذا يا در سطر دو به اين صورت بيايد: (… قيد (الشرعيه)…) يا در سطر چهار به اين صورت: (…قيد فرعي…), و دليلى ندارد كه ميان دو قيد همسان ذكر شده در تعريف اصلى, دوگانگى و تفاوت باشد.
نيز در سطر نهم نقطه ويرگول اشتباه است و بايد به ويرگول تبديل شود و در دو سطر بعد يعنى سطر يازدهم با همان موقعيت ونقش به جاى ويرگول, نقطه گذاشته شده است. هر دو پيش از واژه (ولى) بوده و در نقش مساوى كه باز با تفاوت و دوگانگى آمده است, درست مثل خطاى پيشين.
در سطر نوزده فصل ربطيِ (است), زايد است; زيرا در همان جمله, پيشتر آمده است. همچنين بى جهت پاراگراف جديد شروع شده است; مانند پاراگراف پنجم (پس مى توان …) و هفتم ( اما در اصطلاح,…) در اين دو مورد قطعاً نيازى به پاراگراف جديد نيست. اگر سخت گيرى بيشترى شود, در همان صفحه باز مى توان يكى ـ دو مورد پاراگراف زايد را مثال آورد.
متن در برخى جاها از ضعف ويرايشى زار مى زند; مثلاً: (… بنابراين , شخص عالى نيز از طريق فتواى مجتهد, آگاه به احكام شرعى فرعى است) كه مى توان آن را خوش خوان تر و سالم تر نوشت; مثلاً (بنابراين, افراد عامى نيز از راه گرفتن فتوا از مرجع تقليد, از احكام شرعى فرعى آگاه شوند) و حتى خوشخوان تر از اين نيز مى توان نوشت.
مثال ديگر: (…(نبط) به معناى ظهور بعد از خفا است [خفاست] و بدين جهت…) كه تبديل شود به: (…(نبط) به معناى ظهور و آشكارى است, از اين رو…).
بارى, آنچه گفته شد فقط مربوط به صفحه 20 كتاب, دومين صفحه درس اول است. اگر تا آخر كتاب, اين ضعف ها ادامه يابند, ناشر ناچار است در چاپ بعدى, آن را دوباره ويرايش كند.
به هر روى, اين كتاب مى تواند طليعه اى باشد براى چاپ كتاب هاى خوشخوان علمى ـ اسلامى.

محمد خنى فر

مسائل زنان; پرسشگرى و شبهه شناسى, سيدضياء مرتضوى, چاپ اول, انتشارات ميثم تمّار, قم, 1385, 144ص, رقعى.

اگر بگوييم كه ( زنان) مظلوميت دوران هاى مختلف جوامع بشرى را بر دوش مى كشند, سخنى گزاف نگفته ايم و تأسف بارتر آنكه گاه به نام دفاع از حقوق زنان, به گونه اى ديگر, بر آنان ظلم و ستم را روا مى دارند. اما اسلام عزيز, به زن كرامتى ضابطه مند به ارمغان آورد. اگر جنس مرد را يك نيمه انسانيت بدانيم, جنس زن نيمه دوم است. هر دو ماهيتى انسانى دارند, اما به سبب طبيعت متفاوت خود, بحث هاى بسيارى را برانگيخته اند و منازعاتى را پديد آورده اند. اين خطايى آشكار است كه به آيين سراسر انديشه ورزانه اسلام كه رهايى بخش جامعه زنان از نگاه هاى جاهلانه و خرافه آميز بود, انگ تبعيض و خشونت و… را بزنيم. تفاوت نگاه به زن و مرد, در آيين هاى زرتشت, يهود و مسيحيت نيز وجود داشته است, اما آنچه نگاه اسلام را با ساير اديان متمايز مى سازد, نگاهى بسيار دقيق است كه تلاش كرده تا به دور از افراط و تفريط ها, ضمن توجه به تفاوت طبيعى اين دو, در همه ابعاد حقوق هر كدام را مشخص سازد.با اين همه, عوامل بسيارى باعث شده است كه شبهه ها و پرسش هاى بسيارى در باب حقوق زنان در زمينه هاى مختلف پديد آيد.
نويسنده كتاب (مسائل زنان; پرسشگرى و شبهه شناسى) در اين زمينه, در صفحات محدود اثر خود, سه مبحث را در سه بخش, تحت عناوين زير مورد توجه قرار داده است:
بخش اول: كلياتى در باب شبهه شناسى مسائل زنان; بخش دوم: گزيده اى از نظريه ها و شبهه ها و پرسش ها; بخش سوم: ارزيابى كلّى و نقدگذار.
در بخش نخست, چكيده سخن نويسنده اين است:
1. اختلاف ديدگاه در ميان فقيهان و در دانش فقه, همانند اختلاف صاحب علمان ديگر علوم امرى طبيعى است(ص 17).
2. نمى توان توقع داشت كه فقيه به رغم نظرى كه به آن دست يافته و براى خود حجت مى داند, آن را اظهار نكند و يا از آغاز به چنين نظريه اى نرسد(ص20).
3. با اينكه اجماع در فقه شيعه با تعريف خاص خود پذيرفته شده, اما نبايد به صرف حضور اجماع در ميدان, همواره و به شكلى مطلق از رويارويى با آن روى برتافت (ص 23) و شگرد مخالفت با اجماع براى بيرون راندن نظريات كافى نيست و در واقع نارساست(ص25).
4. كفر و ارتداد پيامد زيرپاگذاشتن مرزهاى قطعى اعتقادى با شرايطى است كه از جمله در فقه آن مرزها را برشمرده اند و البته در ترسيم اين مرزها ديدگاه يكسانى هم وجود ندارد, اما مشكل و خسارت هنگامى است كه همين ابزار كارآمد ـ كه بايد در جايگاه واقعى و به دست افرادى باشايستگى هاى علمى وعملى باشد ـ تبديل به حربه اى عمومى در دست اين فرد و جريان و رسانه و محفل شود (ص 27 ـ 28).
5. نه تنها نظريه پردازى, بلكه حتى اظهار نظر در مسائل دينى و شرعى نيازمند تخصص است و برخى از شبهه افكنى ها بدين سبب است كه گاه كسانى در اين گونه مسائل اظهار نظر كرده اند كه حداقل هاى شايستگى و صلاحيت را نداشته اند (ص 32).
6. در نقطه مقابلِ مطلب قبل, لازم است صاحب نظران و افراد با صلاحيت, ديدگاه و فتواى خود را حتى اگر مخالف با مشهور باشد ـ با در نظر گرفتن همه جوانب ـ بيان دارند. در اين زمينه, موقعيت شناسى درافتا و بهره مندى از ديدگاه ها و پژوهش هاى عالمانه لازم است (ص 35 ـ 42).
7. ملاك مشروعيت قوانين و مقررات آن است كه مصوبه از چارچوب موازين اسلامى ـ در اينجا موازين اجتهاد و استنباط ـ بيرون نباشد (ص 47).
8. خاستگاه شبهه ها و شبهه سازى ها, يكى اختلافات برخاسته از تحريف و وارونگى دين به دست جاهلان و جاعلان و ديگرى هواهاى نفسانى است, و البته بايد ميان پرسش علمى و شبهه تفاوت قائل شد (ص 59 ـ 60).
9. در ريشه يابى شبهات و داورى در مورد آن, نبايد با نگاهى سطحى, خاستگاه آن را مقطعى خاص از زمان قرار داد و براى جلوگيرى از آن به عوامل و زمينه ها نيز توجه داشت (ص 70 ـ 71).
بخش دوم كتاب حاضر, گزيده اى از نظريه ها, شبهه ها و پرسش هاست. نويسنده هدف از بازگويى اين شبهات را چهار امر دانسته است: 1. برخى مسائل همچنان نيازمند تبيين و تبليغ و كار علمى است; 2. ادبيات منتقدان و شبهه افكنان نزد صاحب نظران روشن تر شود; 3. امكان داورى درباره مرز شبهه افكنى با پرسشگرى وجود داشته باشد; 4. ارزيابى و پاسخى كلى در اين زمينه ها ارائه شود.
نويسنده در اين بخش گزيده اى از شبهه ها و سؤالات را از مطبوعات برگرفته و در موضوعات زير فراهم آورده: فرهنگ و تاريخ, حقوق زنان, خانواده و ازدواج, آزادى روابط زن و مرد, حجاب و پاكدامنى, فيلم و هنر.
در بخش سوم كتاب حاضر, نويسنده خاستگاه و زمينه شبهات و سؤالات مطرح شده در بخش دوم را چنين برشمرده است: اختلاف نظر فقيهانه, نگاه عالمانه, خرده گيرى ناآگاهانه, گزافه گويى جاهلانه, تلاش هاى مغرضانه, عملكرد نادرست.
نويسنده در پايان كتاب, بر امور زير تأكيد مى ورزد:
ـ حجاب يك حكم قطعى شرعى است, نه يك حق اختيارى, و البته اصل پوشش اختصاص به بانوان ندارد و مردان نيز ضوابط شرعى خود را دارند.
ـ روابط جنسى در چارچوب ضوابط شرع است و حرمت نگاه, يك دستور مطلق و فراگير و هميشگى است و اين حرمت را, رضايت هر يك از طرفين يا شخص ثالث, تغيير نمى دهد.
ـ فعاليت هاى هنرى زن و مرد, پيرو ضوابط شرعى است و صرف كار هنرى مجوّز ناديده گرفتن مرزهاى شرعى و اخلاقى نيست.
ـ آيين اسلام در حقوق و تكاليف, وضعيت عادلانه اى را ميان زنان و مردان برقرار كرده اند و تلاش براى كاستن تفاوت هاى حقوقى محذورى ندارد, ولى اين پيش فرض كه هيچ تفاوتى ميان اين دو صنف در نظام حقوقى اسلام وجود ندارد, با متون و گزاره هاى دينى ناسازگار است.
ـ احكام اسلامى بر اساس مصالح و مفاسد نفس الامرى وضع شده اند, اما درك همه راز و رمزها و اهداف وحكمت احكام, توقعى نابجاست. علت اين امر را شايد بتوان دو چيز برشمرد: يكى, ضعف و محدوديت ادراكات بشرى و ديگرى, عمق و نسبت هاى پيچيده اعمال و احكام و غايات گزاره ها و تكاليف شرعى.
*

موسيقى و غنا از ديدگاه اسلام, محمد اسماعيل نورى, چاپ اول, مؤسسه بوستان كتاب, قم, 1385, 360ص, وزيرى.

به اتفاق همه عالمان مسلمان, موسيقى و غناى مطرب و فساد انگيز, حرام است, اما اگر نوازندگى و خوانندگى مطرب و فسادانگيز نبود, حكم آن چيست و در برابر آن چه بايد كرد؟ نويسنده كتاب حاضر, نُه فصل را ترتيب داده تا به ابعاد گوناگون موسيقى از منظر فقها بپردازد. يكى از ويژگى هاى اين كتاب آن است كه نويسنده علاوه بر جنبه هاى علمى, به جنبه هاى عملى بحث نيز پرداخته و مباحث خود را به استفتائات مراجع تقليد نيز مستند ساخته تاخوانندگان با مسائل و تكاليف شرعى خود در اين زمينه آشنا شوند.
فصل اول: مفهوم موسيقى و غنا; در اين فصل چهار مفهوم تبيين شده كه عبارت اند از: موسيقى, غنا, ترجيح و طرب. پس از مفهوم شناسى واژگان, نويسنده, ديدگاه ها و استفتائات چند تن از مراجع تقليد گذشته و كنونى مانند حضرات آيات: امام خمينى, گلپايگانى, خامنه اى, مكارم شيرازى و … را درباره تعريف موسيقى, حكم موسيقى, ملاك موسيقى حرام, تفاوت غنا و موسيقى و … مى آورد.
فصل دوم: سير تاريخى موسيقى و غنا; اين فصل به اين مباحث پرداخته است: مخترع موسيقى, موسيقى در زمان جاهليت و بعد از ظهور اسلام, اهميت و جايگاه موسيقى و آواز خوانان در نزد خلفاى صدر اسلام مانند بنى اميه و بنى عباس و نيز پادشاهان صفوى, قاجار, پهلوى.
فصل سوم: ادله اربعه در موسيقى و غنا; در اين فصل, نويسنده به تفصيل با استفاده از ادله اربعه (قرآن, سنت, اجماع و عقل) به مبغوض بودن موسيقى و غنا استدلال كرده است. در اين فصل نام 34 تن از فقها آمده كه ادعاى اجماع در حرمت غنا كرده اند.
فصل چهارم: آيات درباره غنا و موسيقى; نويسنده در اين فصل ده آيه از قرآن كريم را همراه با روايات و تفسير مربوط به آنها ذكر كرده و در پايان نتيجه گرفته است كه: (در قرآن كريم آياتى است كه طبق تفسير مفسران و روايات منقول از پيشوايان معصوم ,بر زشتى و حرمت غنا و موسيقى دلالت مى كند).
فصل پنجم: روايات درباره غنا و موسيقى; چنان كه از عنوان فصل پيداست,در فصل پنج تلاش شده است تا با بهره گيرى از روايات, به حرمت غنا و موسيقى استدلال شود. مؤلف روايات اين باب را به پنج دسته تقسيم كرده است: 1. روايات در ممنوعيت غنا و موسيقى; 2. روايات در مذموم بودن موسيقى و ممنوعيت آلات آن; 3. روايات در نكوهش شخص خواننده و نوازنده; 4 . روايات در ممنوعيت گوش دادن به غنا و موسيقى; 5. روايات در پرهيز از غنا و موسيقى و پاداش اخروى آن.
در پايان فصل, نويسنده نتيجه گرفته است كه: (از مجموع احاديثى كه … به حد تواتر رسيده است,استفاده مى شود: غنا و موسيقى, هم براى خواننده و نوازنده و هم براى شنونده آنها حرام است; مالى كه خواننده يا نوازنده از اين راه به دست آورد, سُحت و حرام و دهنده آن مال نيز مرتكب گناه زشتى شده است و كسى كه از اين گناهان پرهيز كند, در آخرت به نعمت هاى بهترى مى رسد).
فصل ششم: غنا و موسيقى از ديدگاه فقهاى اسلام; بنابر كاوش نويسنده كتاب حاضر, حكم غنا در نزد اهل سنت, بسيار متفاوت و پر اختلاف است: برخى آن را حرام, عده اى مباح, بعضى آن را براى كسى كه به تنهايى در خانه نشسته جايز, پاره اى ديگر غناى مرد براى زن و بالعكس را حرام, برخى آن را با نيت درست جايز و بدون آن مكروه , و… دانسته اند.
اما حكم غنا و خوانندگى در نزد فقهاى شيعه, ذاتاً حرام دانسته شده است, چه حرام ديگرى با آن باشد يا نباشد. به گفته مؤلف, تنها فيض كاشانى در حرمت ذاتى غنا ترديد كرده و آن را در صورتى حرام دانسته كه با حرام ديگرى مانند نواختن آلات موسيقى و اختلاط زن و مرد, استماع صداى نامحرم و … همراه باشد. در ادامه, ديدگاه 22 تن از علماى شيعه نقل شده كه حكم به حرمت غنا كرده اند. همچنين پاسخ استفتائات تعدادى از فقهاى معاصر در باب موسيقى و خوانندگى آمده كه همگى حكم به حرمت غناى طرب آور و محرك كرده اند.
بحث ديگرى كه نويسنده غنا و موسيقى از ديدگاه اسلام آن را پى گرفته, حكم آلات موسيقى است كه با نقل كلام بيش از بيست تن از فقهاى شيعه از قدما و معاصران, به حرمت ساخت و ساز و فروش و استعمال آلات لهو استناد شده است. در اينجا نيز فتواى تعدادى مراجع تقليد معاصر آمده كه حكم به حرمت شده است. از باب نمونه, پاسخ يكى از سؤالات را در اين زمينه مى آوريم:
سؤال: خريد و فروش و استعمال و نگهدارى تنبك, دايره و فلوت چه صورت دارد؟
پاسخ هاى آيات عظام:
خامنه اى: خريد و فروش آلات مختص حرام, جايز نيست.
فاضل لنكرانى: خريد و فروش و استعمال و نگهدارى آلات مختصه لهو و لعب حرام است.
بهجت : جايز نيست.
تبريزى: خريد و فروش آلات لهو جايز نيست.
مكارم شيرازى: با توجه به اينكه بيشترين استفاده از اين وسايل در حال حاضر استفاده حرام است, خريد و فروش و نگهدارى آنها جايز نيست.
صافى گلپايگانى: جايز نيست.
نويسنده در اين فصل, ابتدا ديدگاه آيت الله خوانسارى و لارى و سپس ديدگاه مراجع تقليد معاصر را در اين باب آورده و در پايان به طرح اين سؤال پرداخته كه چرا روايات ضعيف به كتب حديث راه يافته اند و در پاسخ گفته است: نقل اين روايات به معناى پذيرش آنها نيست و اين گونه روايات نه در باب غنا و موسيقى, بلكه در مسائل اجتماعلى, فردى, عبادى و … نيز وجود داشته. و از سوى ديگر, محدث وظيفه دارد كه همه روايات را نقل كند تا زمينه را براى تحقيق محققان فراهم سازد.
فصل هشتم: مستثنيات; هدف نويسنده كتاب حاضر در اين فصل, كه پاسخ به اين پرسش است كه آيا مواردى استثنايى در جواز غنا و موسيقى وجود دارد؟ در اينجا نيز وى ديدگاه تعدادى از علما را در اين زمينه آورده كه همه آنان قائل به حرمت و عدم جواز غنا و موسيقى در همه جا شده اند. نويسنده همچنين استفتائاتى را هم در اين زمينه ذكر كرده است; از جمله استفاده از دايره را در مجالس جشن و عروسى, از ديدگاه حضرات آيات: خامنه اى, بهجت, سيستانى, تبريزى, صافى گلپايگانى, فاضل لنكرانى و مكارم شيرازى, حرام دانسته است. اين بزرگواران فرموده اند كه بدون استثنا, استفاده از آلات لهو حرمت دارد, چه در عروسى باشد يا نباشد.
فصل نهم: مطالب متفرقه; اين فصل مشتمل بر مطالبى متفرقه درباره موضوع مورد بحث كتاب است. در پايان اين فصل, نويسنده نتيجه گرفته است كه هرگاه تحقق غنا و موسيقى معلوم باشد, حتماً بايد از آن دورى كرد و اگر در مواردى مشكوك باشد, احتياط اين است كه اجتناب شود.

ابوالقاسم آرزومندى

فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ممتاز العلماء (لكهنو ـ هند), با گزارشى از خاندان علمى غفران مآب, سيد صادق حسينى اشكورى, معرّفى ميراث مخطوط (35), دفتر اول, چاپ اول, مجمع ذخائر اسلامى, قم, زمستان 1385, 232 ص, وزيرى.

ممتاز العلماء علامه سيد محمد تقى بن سيدحسين بن سيد دلدار على نصير آبادى (م 1289ق) پس از خود در لكهنو كتابخانه اى به يادگار گذاشت كه اكنون با دو هزار نسخه خطّى از مهم ترين هاى اين شهر هند است.
او نوه سيد دلدار على غفران مآب (1325 ـ 1166ق), عالمِ مشهورِ شيعيِ اين خطّه هند و سر سلسله خاندانى دانشور بود. پدرش سيد حسين (سيد العلماء) (1237 ـ 1211ق) نيز فقيهى صاحب اثر و شناخته شده بود. خودِ سيد محمد تقى (ممتاز العلماء) كه در 16 جمادى الاول 1234 متولد شد, در 28 سالگى از عمويش اجازه اجتهاد گرفت و سپس از پدر بزگوارش و پس از او, صاحب جواهر الكلام, شيخ محمد حسن نجفى. او كه بنيان گذار اولين مدرسه عربى شيعى در لكهنو است, از امجد على شاه به (فخرالمدرسين و مدرّس اعلى) ملقّب شد. وفات او در 23 رمضان 1289ق روى داد و در عزا خانه خود (حسينيه جنت مآب) به خاك سپرده شد. كتابخانه ممتاز العلماء در طبقه فوقانيِ اين عزاخانه و در جوار مسجد تحسين على واقع شده است.
اين فهرست كه در آن 184 دست نويس اين كتابخانه وصف شده, محصول تلاش فهرست نويس و مرد كوشاى عرصه نسخه هاى خطى اسلامى, سيد صادق حسينى اشكورى است كه در سفر خود به اين بخش از عالم اسلام در فرصتى كوتاه, در حالى كه متحمّل رنج سفر و بيمارى بود, آن را تهيه كرد.
در مقدمه كتاب به اهميت ميراث شيعى هند, شهر لكهنو, خاندان غفران مآب و معرفى افراد تأثيرگذار اين خاندان و نيز آثار آنها پرداخته شده است. مقدمه همچنين به زبان هندى ترجمه گرديده و در صفحه مقابل آن آمده است. در اين مقدمه, تصاويرى از ممتاز العلماء و مزار افراد اين خاندان و نيز نمونه هايى از مهرهاى نسخه هاى خطى كتابخانه او ديده مى شود.
متن فهرست كه از صفحه 29 كتاب تا 196 است, با معرّفى نسخه اى از قرآن كريم (كه معمولاً به عنوان نخستين نسخه كتابخانه هاى علما شماره مى خورده است), آغاز مى شود و آخرين نسخه اى كه در آن آمده, بشارة المصطفى لشيعة المرتضى است به شماره 184. چنان كه دانستيم, اين فهرست كامل نيست و تنها تعدادى از نسخه هاى اين كتابخانه معرفى شده (آمار كتاب هاى خطّى آن حدود دو هزار نسخه است). اميد است كار ادامه يابد و فهرست باقى نسخ نيز منتشر شود. در اين فهرست تصاوير تعدادى از نسخه هاى مهم تر و قديمى تر نيز آمده است (شنيده ام تصويرى از اين نسخه ها به ايران نرسيده است كه اى كاش خاندان اشكورى در اين زمينه اقدام كنند و خدمت را كامل سازند).
از صفحه 197 تا 224 نيز, شش گونه فهرست براى اين كتاب تهيه شده, بدين شرح: الفبائى [كتاب ها], موضوعى , مؤلفين, اعلام و اشخاص, كاتبان, جاى ها و امكنه.
در فهرست حاضر تعداد زيادى از آثار خاندان غفران مآب معرّفى شده كه گويا بيشترين دست نويس هاى آن در همين كتابخانه نگهدارى مى شود و شايد برخى منحصر به فرد باشند. در پايان برخى از نسخه هاى كهنه تر اين كتابخانه را نام برده مى شود كه البته علاقه مندان براى اطلاعات كامل تر به فهرست حاضر مراجعه خواهند كرد:
1. نورالثقلين, از عبدعلى بن جمعه عروسى هويزى شيرازى (1104ق), شماره 19 كه تفسيرى است به عربى حاوى جزء دوم (از آغاز سوره اعراف), مورّخ 1103 هجرى و شماره 30 مورخ 1104ق از آغاز سوره مريم تا آخر فاطر.
2.الكشاف زمخشرى, شماره 27, بسيار آراسته و به خط نستعليق كهن از اوايل سده دهم و شماره هاى 40 و 41 نستعليق كهن (ادامه شماره 27 و به همان خط).
3. تحفة الغريب فى الكلام عن مغنى اللبيب از بدرالدين محمد دمامينى (828ق), شماره 46 در نحو, نسخ سده نهم يا دهم و حواشى فراوان.
4. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى, از قاضى عياض, شماره 68, مورخ 788, به خط نسخ ابوبكربن عثمان بن ابى بكر شافعى مشهور به ابن العجمى.
5. وجديات, از عين القضاة همدانى, شماره 74 درادب عربى, به نسخ قديم كه در نسخه تملك شيخ بهائى آمد. آغاز كتاب وجديات عين القضاة: ( الحمدالله على ما اتانا من فضله العميم و طوله العظيم… اما بعد حمداً للّه تعالى فقد كنت و اخوانى بهمذان نتناشد فنون الشعر و …).
6. الكافى كلينى, شماره 91, از آغاز تا ابتداى كتاب الايمان و الكفر و شماره 94 (ادامه آن) به خط نستعليق عبدالقادر حسينى مرعشى, مورخ 975ق.
7. كتابى ناشناس به فارسى در تاريخ كه ـ در مورد آن بايد تحقيق شود. اول و آخر آن افتاده, شماره 101, به نسخ سده دهم.
8. احتجاج طبرسى, شماره 104, خط نسخ 981 هجرى.
9. قصص الانبياء راوندى, شماره 121, نسخ كهن سده دهم يا يازدهم.
10. زهرالرياض و زلال الحياض, از ابن شدقم مدنى, شماره 131, نسخ 1051 در مكه معظمه.
11. تفسير القرآن الكريم, از نجم الدين ابوحفص عمربن محمد نسفى حنفى (537ق), شماره 138, خطّ نسخ سده نهم يا دهم.
12. حاشية الكشاف, از شيخ قطب الدين(؟), از اول قرآن تا آخر سوره نساء, شماره 151, به خط نسخ بسيار قديمى, داراى تاريخى به عدد كه در فهرست 568 خوانده شده در جامع الاموى دمشق (عكس يك صفحه از نسخه در صفحه 168 آمده) و نيز نسخه شماره 170 و 178.
13. تفسير القرآن الكريم, از ناشناس, شماره 153, از سوره يونس تا پايان قرآن, نسخ قديمى.
14. الثمرات اليانعة, از نجم ا لدين يوسف بن احمدبن عثمان زيدى يمانى (832ق), در فقه القرآن, شماره 164, نسخ نزديك عصر مؤلف.
15. المستنير فى اختلاف القراءات العشر, از ابوطاهر احمدبن على مقرى, ابن سوار (499ق), مشماره 166, نسخ سده نهم.
16. معالم التنزيل ( تفسير البغوى), شماره 174, نسخ كهن نزديك عصر مؤلف (قرن ششم), نسخه هاى كهنه ديگرى از آن هم در اين كتابخانه هست.
17. تحصيل عين الذهب من معدن جوهر الأدب فى علم مجازات العرب, از ابوالحجاج يوسف بن سليمان نحوى شنتمرى, معروف به اعلم (476ق) شماره 175, نسخ معرّبِ ابراهيم بن على معازلى در سال 517هجرى.
18. المكتفى فى الوقف و الابتداء, از ابو عمر و عثمان بن سعيدبن عثمان مقرى دانى (444ق), شماره 176, به خط نسخ نزديك عصر مؤلف (قرن پنجم).
19. المكرر فيما تواتر من القراءات السبع, از سراج الدين عمربن قاسم بن محمد انصارى, نشّار (983ق), به شماره 182, نسخ كهنه.
20. الدر المنثور سيوطى, شماره 183,خط نسخ, مورّخ 936 هجرى.
در پايان گفتنى است كه معرفى ميراث مخطوط عنوان سلسله اى است از فهارس دست نويس ها كه به سرپرستى نويسنده اين فهرست, تا كنون 36 عنوانِ آن (برخى در بيش از يك مجلّد) منتشر شده است.
اين مجموعه به معرّفى نسخه هاى پراكنده كتابخانه هاى غيرمشهور (به خصوص نسخه هاى موجود در شهر هاى ايران) پرداخته است.
*

آغاز نامه (فهرست آغازِ نسخه هاى خطّى) , محمد حسين امينى, زير نظر سيد محمود مرعشى نجفى, چاپ اول, كتابخانه بزرگ آيت الله العظمى مرعشى نجفى(ره), گنجينه جهانى مخطوطات اسلامى, قم, 1385, وزيرى, ج 1, نسخه هاى عربى, آ ـ الحمد, 800ص; ج 2, نسخه هاى عربى, الحمد ـ ى, 800ص; ج3 , نسخه هاى فارسى, 1056ص; ج 4, نسخه هاى تركى, 264ص.

يكى از كاستى هاى عرصه فهرست نويسيِ نسخه هاى خطّى, فهرست سر آغاز نسخه هاى خطى است تا از طريق آن بتوان كتاب هاى ناشناس را شناسايى كرد. توضيح مطلب اينكه در روند شناسايى كتاب خطّى, فهرست نگاران گاه با مشكلاتى از قبيل افتادگى هاى دست نويس از آغاز و انجام, و يا ناشناس بودن كتاب روبه رو مى شوند. اگر كتاب ناشناس بوده و البته افتادگى اى نداشته باشد, ممكن است مالكان قبليِ نسخه, آن را خوانده و نامى به حدس خود در آغاز نسخه نوشته باشند, ولى عملاً ثابت شده كه بسيارى از آنها به نام دقيق كتاب پى نبرده و نامى كه براى آن برگزيده اند, نادرست يا خودساخته و جعلى بوده است. از اين رو, فهرست نويس تلاش مى كند تا با خواندن ديباچه كتاب و يا ترقيمه (انجامه) كاتب كه احتمال دارد حاوى نام كتاب يا مؤلّف باشد, بر هوّيت اثرِ آگاهى يابد.
اما باز هم برخى كتاب ها با سپرى شدن تمام اين مراحل ناشناس مى مانند. آيا فهرست نويسان ـ كه شديداً با كمبود وقت مواجه ا ند, در حالى كه ده ها كتابِ ديگر پيش روى خود دارند تا فهرست كنند ـ مى توانند به دقّت كتاب را از ابتدا تا انتها بخوانند و سرنخ هاى احتمالى را كه در متن وجود دارد, جستجو كنند تا كتاب شناسايى شود؟ پاسخ در برخى موارد مثبت و در بسيارى موارد منفى است.
از اين رو, فهرستى از آغازِ كتاب هاى ِاسلامى مورد نياز بود تا فهرست نويسان با در اختيار داشتن آن, روند شناسايى كتاب ها خطّى را سرعت بخشند. اين فهرست تنها براى فهرست نويسان كاربرد ندارد, بلكه تمامى كسانى كه به گونه اى با كتاب سروكار دارند, مى توانند اطّلاعات برخى فهرست هاى مختصر را كه در وضعيّتى عجولانه تهيه شده, با اين فهرست آغاز نامه ها مطابقت دهند و كتاب هايى را كه تنها آغاز و انجام آن را (در حدّ چند كلمه) در دست دارند, بشناسند.
خوشبختانه سال ها تلاش هاى فهرست نگار ارجمند جناب محمّد حسين امينى در اين زمينه به بار نشست و محصول آن در چهار مجلّد در اختيار اهل تحقيق قرار گرفت. مؤلف كه اين اثر را با حوصله و طيّ سال ها, در كنار فهرست نويسى نسخه هاى خطّى كتابخانه آيت الله العظمى مرعشى انجام داده, درباره كارش مى نويسد:
( در فهرست نگارى كتاب ها و نسخه هاى خطى, براى ثبت مشخصات دقيق هر كدام, معمولاً چند كلمه يا چند سطر از آغاز و انجام نسخه را مى آورند. در منابع مهمّى چون: الذريعة الى تصانيف الشيعة از آقا بزرگ تهرانى, كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون از حاجى خليفه, ايضاح المكنون فى الذيل على كشف الظنون از اسماعيل پاشا بغدادى و بسيارى از منابع و فهارس ديگر, اين رويه به چشم مى خورد. از سوى ديگر, تمام فهارس كه براى كتاب ها و نسخه هاى خطى نوشته شده, به ترتيب نام كتاب ها يا به ترتيب نام مؤلّفان و يا به صورت موضوعى است و تا كنون فهرستى به ترتيب آغاز نسخه ها صورت نگرفته و كمبود چنين فهرستى مشاهده مى شد) (ج1, ص 9).
در اين مقدمه مختصر و مفيد, كسانى كه مى توانند از اين فهرست استفاده كنند, بر شمرده شده اند و شيوه كار به خوبى توضيح داده شده است.
در اين مجموعه چهار جلدى, 57 هزار آغاز آمده است كه حدود 31 هزار مورد آن عربى, بيست هزار آن فارسى و حدود هزار آغاز هم به تركى و زبان هاى ديگر است.
در هر مورد, پس از ذكر (آغاز) كتاب با قلم درشت, نام اثر و مؤلف با علامتى ويژه, تاريخ وفات مؤلف و سپس منابع و مآخذ كه هر يك رمزى دارند, به ترتيب آمده است.
درباره منابع اين كار سترگ بايد نكاتى را دانست. مؤلف حدود سى منبع اصلى را به تمامى فيش بردارى و الفبايى كرده و نام آنها در صفحات 12 و 13 مقدمه جلد اول آمده است. همچنين از تعداد زيادى فهرست به تفاريق استفاده و رمزى براى آنها در نظر گرفته شده است. براى آگاهى از اين رموز و نام منابع ديگر به صفحات 15 تا 23 مقدمه همان جلد بايد رجوع كرد.
حقيقت اين است كه اطّلاعات درباره يك كتابِ خاص ممكن است در چندين منبع آمده باشد. به فرض, شرح معلّقات در كشف الظنون, الذريعة, فهرست مجلس, فهرست مرعشى و فهرست دانشگاه آمده است. مؤلف در چنين مواردى كه تعداد آنها كم نيست, به ذكر يكى ـ دو منبع اكتفا كرده و از هدف اصلى منحرف نشده است; چرا كه موضوع اصلى, ذكرِ آغازِ مورد بحث است و نه برشمردن نسخه هاى متعدّد آن كتاب.
در پايان شايسته است از زحمات مؤلف اين اثر تشكر كرد كه چنين طرحى را سال هاى سال به تنهايى و به شكل نيمه سنّتى ـ يعنى فيش بردارى و الفبايى كردن آنها كه البته از بسيارى جهات از اشتباهات مصون تر بوده ـ پيش برده و آن را به ثمر رسانيده است. كارهاى پروژه اى ايران و كشور هاى شرقى محصول تلاش يكى ـ دو نفر است و نه يك گروه. اميد است مؤلّف در تهذيب و تكميل كار خود پيگير باشد; چرا كه اين عرصه, دنياى نو يافته هاست و تمام شدنى نيست.
گفتنى است در مقدمه جلد نخست, وعده فهرست الفباى نام كتاب ها و مولّفان نيز داده شده كه هنوز عرضه نشده. ويژگى چنين فهرستى به ويژه فهرست نام كتاب ها اين است كه محقّق با داشتن نام كتابى مى تواند به اطّلاعات مربوط به آغاز آن دست يابد. اميد است اين فهرست نيز به زودى در اختيار قرار گيرد.
*

رساله سپهسالار در مناقب حضرت خداوندگار, فريدون بن احمد سپهسالار, مقدمه تصحيح و تعليقات محمد افشين وفايى, سخن, تهران, 1385, وزيرى, بيست و دو« 258ص.

نخستين منبع مكتوب كه اختصاصاً به احوال مولانا جلال الدين محمد بلخى و پيرامونيان او پرداخته, كتابى است كه از مجدالدين فريدون بن احمد سپهسالار (اسفهسالار) كه بين سال هاى 690 تا 712 هجرى (سال وفات مؤلف) تدوين شده. بخشى نيز در پايان كتاب هست كه افزوده جلال الدين, فرزند فريدون بن احمد است. خود سپهسالار چنان كه از لقبش پيداست, شغلى دولتى (نظامى) داشته و پس از گرايش به تحقيق درباره مولانا, كارهاى دولتى را يكسره به يك سو نهاده. خود گويد: (مدّت چهل سال اين ضعيف با ديگر پيشوايان و عاشقان… در حضرتش شب را به روز و روز را به شب بر مى آورد و پيوسته چون بنات النّعش, گرد قطب خويش بى پا و سرگردان مى بودند) (ص5).
غرض از تأليف اين رساله در مقدمه چنين بيان شده كه يكى از همدمان مؤلف, از او مى خواهد در حالى كه (نزديك شده تمامت پيران و عزيزان كه جمال زيباى آن حضرت را مشاهده كرده اند, به كلّى روى در پرده غيب كشند), او در رساله اى (سيرت پاك آن حضرت و اسناد خرقه و تلقين و كرامات و مقامات پدرش و حضرت او و اصحاب صحبت ايشان) را بازگويد. پس از اصرار آن دوست, او اين مسئوليت را مى پذيرد و دست به تدوين اين اثر مى زند.
چنان كه مصحّح محترم در مقدمه خود آورده و در تعليقات مفيدش بر متن كتاب, يك به يك نشان داده, اين اثر نه تنها كهنه ترين سند در موضوع خود (احوالات خداوندگار مولانا جلال الدين و اصحاب صحبت او) است, تأثير گذارترين كتاب در تدوين مناقب العارفين افلاكى و مفصّل ترين مقامات مولانا نيز هست; به طورى كه گويا نزديك سه چهارم مطالب رساله سپهسالار در مناقب العارفين آمده (البته بدون ذكر مأخذ).
مصحّح در فوايد اين كتاب را چنين برشمرده است: (اصح و اقدم منابع درباره زندگى مولانا است و اشاراتى كه مستقيم يا در مطاوى روايات و حكايات سپهسالار به جزئيات حيات او شده, متضمن فوايد بسيار است; مثلاً شأن نزول برخى غزليات را بيان مى كند . گذشته از آنكه كتاب داراى جنبه هاى ادبى ـ هنرى است, طرفه هاى ديگرى نيز در آستين دارد; مثلاً مأخذ معتبرى است درباره شيوه سماع در عهد مولانا و يا آداب و رسوم و باورهاى ديگر آن دوره كه ارزش جامعه شناختى دارد, و يا با بررسى برخى جنبه هاى تاريخى اش مى تواند منبع مهمى براى پژوهش در باب سامانه مريد و مرادى رايج در گمان و گرايش روزگار گذشته باشد, و پژوهش هاى بسيار ديگرى كه استقصا درباره اين ظرايف و طرايف و حتّى گاه آسيب شناسى آنها, خود, مجال فراخى مى طلبد) (چهار).
متن رساله در سه قسم كلى تنظيم شده كه دومين قسم به خود مولانا اختصاص يافته و مفصل ترين آنها نيز هست. اين كتاب پيش از اين دوبار به چاپ رسيده بود كه البته هيچ يك از آنها با موازين و اصول تصحيح انتقادى سازگارى نداشت. نخستين بار در 1319ق در كانپور (هند) به چاپ سنگى رسيد كه بسيار مغلوط و داراى افتادگى هاى فراوان بود. سپس مرحوم سعيد نفيسى, نظر به اهميت كتاب و بدون در دست داشتن نسخه اى دست نويس از آن, بر اساس چاپ غير علمى هند و با اصلاح قياسى بسيارى موارد, در 1325 ش آن را به چاپ سپرد. اما تصحيح حاضر از وجود نسخه اى مورخ 943 هجرى (گويا دومين نسخه كهنه تاريخ دار كتاب در جهان) سود مى برد كه مصحّح با اساس قرار دادن آن و با پرهيز علمى اى كه از اصلاحات بى مورد قياس (كه متأسفانه امروزه بسيار رايج است) به خرج داده, متنى منقّح در اختيار گذارده است و به اين ترتيب, اشتباهات فراوان چاپ كانپور و به تبع آن چاپ استاد نفيسى هويدا شده است.
درباره ديگر دست نويس هاى اين كتاب, با توجه به اطلاعاتى كه در مقدمه عرضه شده, بايد گفت كه تنها شش نسخه از آن در اقصا نقاط گيتى شناخته شده كه گويا فقط دو مورد ديگر آن از قرن دهم است و بقيه جديدترند و البته هيچ يك در ايران در دسترس نيست.
به نظر مى رسد با اعمال دقتى كه مصحّح محترم در تنقيح كتاب به خرج داده, كار او بهترين تصحيح از اين اثر ارزشمند تلقى خواهد شد. او در (پيشگفتار مصحّح) به اين موارد پرداخته است: توضيحاتى درباره كتاب و مؤلّف آن, رساله سپهسالار و تأثير آن بر متون بعد ازخود, ويژگى هاى سبكى رساله سپهسالار, چاپ هاى پيشين رساله سپهسالار (طبع كانپور, چاپ نفيسى), چاپ حاضر و معرّفى نسخه ها, معرّفى برخى از نسخه هاى خطّى ديگر و پايان سخن. پس از آن تصوير چهار صفحه از نسخه اساس (متعلّق به كتابخانه مرعشى قم) و دو صفحه از طبع كانپور و سپس نشانه ها (= اختصارات) آمده. متن هم با شماره گذارى جديد آغاز مى شود و تا صفحه 129 ادامه مى يابد. در پى آن از صفحه 131 تعليقات مصحّح ديده مى شود كه چنان مختصر و مفيد است كه افزودن يا كاستن مطلبى, بدان صدمه وارد مى كند و شامل ذكر آيات و احاديث و اقوال, نكته هاى تاريخى, شناخت اعلام, ريشه يابى ابيات فارسى و تازى, توضيح واژگان… مى شود. اين بخش در صفحه 193 پايان مى يابد.
در انتهاى كتاب انواع فهرست ها آمده كه بسيار دقيق و متنوّع است, به اين شرح: آيات, احاديث, اقوال مشايخ و اوليا و امثال و حكم, ابيات تازى, ابيات پارسى, نمايه راهنماى تعليقات, برخى واژگان و عبارات, و سرانجام مشخّصات مراجع.
در پايان بايد از حسن سليقه مصحّح در حروف چينى كتاب و چاپ نفيس آن ياد كرد و موفّقيت ايشان را در كارهاى بعدى آرزو داشت.
*

تاريخ قم, حسن بن محمدبن حسن بن سائب بن مالك اشعرى قمى, ترجمه تاج الدين حسن خطيب بن بهاء الدين على بن حسن بن عبدالملك قمى, تحقيق محمد رضا انصارى قمى, چاپ اول, كتابخانه بزرگ حضرت آيت الله العظمى مرعشى نجفى(ره) قم, 1385ش / 1427ق/ 2006م, 1069ص, وزيرى.

كتاب قم (ص 23متن, سطر 15) كه بعدها به تاريخ قم و… مشهور شد, يكى از تك نگارى هاى بسيار كهن و سودمند است و در شمار آثارى است كه دانشمندانِ گذشته درباره بلاد اسلامى مى نوشتند. مؤلف كتاب, حسن بن محمدبن حسن كه خود از اهاليِ قم است (در صفحه 8متن, درباره قم گويد: (كه شهر منست)). وى آن را به زبان عربى و به نام صحاب بن عبّاد تأليف كرد. او علّت نگاشتن چنين كتابى را در (ديباجه) سه سبب برمى شمارد كه يكى از آنها اظهار تعجّب ابوالفضل, محمدبن الحسن العميد (ابن العميدِ مشهور) است, مبنى بر اينكه (سخت عجيب است كه اهل قم اخبار قم بأسرها ترك كرده اند, و ايشان را در آن كتابى نيست, و همچنين شعرى از اشعار [ابى] جعفر محمدبن على العطار پيش ايشان نيست) (ص 21متن) , و ابن عميد, ابو جعفرِ عطارِ قمى را در روزگار خود همچون امرؤالقيس مى دانست و از اينكه مؤلّف, اشعار او را از كسانى چون: رودكى, رازى و … برتر مى داند, مى توان حدس زد كه او فارسى گوى هم بوده.
به هر روى, مؤلف كه تصنيفى درباره شهر قم نمى يابد, به گردآورى اخبار درباره آن مى پردازد و كتابش را در 379 هجرى تدوين مى كند. در اينكه كتاب او چند باب داشته, اختلاف است. او خود پس از ديباچه, بيست باب را كه مباحث كتابش بدان منقسم است, ذكر مى كند. امّا مصحّح بر آن است كه او تنها موفق شده پنج بابِ نخستينِ كتاب را بنگارد و پانزده باب ديگر عملاً نانوشته مانده است و البته اين برخلاف نظر كسانى است كه متن كاملِ كتابِ قمى را ديده بوده اند (ر.ك: مقدمه, ص 42).
متن عربيِ كتابِ قمى نمانده است, ولى ترجمه اى از آن باقى است از قميِ ديگرى به نام (تاج حسن خطيب بن بهاء الدين على بن حسن بن عبدالملك قمى), از ادبيان فاضلِ اين شهر, كه به تشويق يكى از اميرانِ خاندانِ شناخته شده (صفى), از حاكمان قم, در 805 و 806 هجرى آن را به انجام رسانده است. كهنه ترين دست نويسى هم كه از اين اثر باقى مانده, به خطِ پسرِ مترجم, (بهاء الدين حافظ كاتب قمى), است كه در كتابخانه ملّى ايران به شماره 2472 محفوظ است. نظر مصحّح چنين است كه مترجم خود فرصتِ پاك نويس كردن (به بياض آوردن) كار و تقديم كردنِ آن به خواجه ابراهيم بن محمود صفى (حاكم قم) را نيافته و كتابش تامدّت ها دور از دسترس بوده; تا اينكه در 837 هجرى پسرش نسخه ارزشمندى از كار پدر را فراهم آورده. دليلِ اين مدّعا هم اين است كه در پايانِ اين دست نويس (همان نسخه كتابخانه ملّى), در حالى كه سه دهه از زوال حكومتِ خواجه زين الدين ابراهيم بن محمود صفى مى گذشته, باز هم مطلبى آمده است كه نشان مى دهد كتابت آن به اشاره او انجام شده و اين شايد به اين دليل باشد كه كاتب (پسر مترجم) عيناً نوشته اصلِ پدر را نقل كرده است (مقدمه, ص 60 ـ 61), و اين البته دليل قابل استنادى است.
درباره دست نويس كهن پسر مترجم بايد گفت كه از نظر فن نسخه شناسى, پديده اى جالب توجّه است. اين نسخه گويا تا مدّت ها, تنها دست نويسِ كتاب بوده و حتى تا اواخر دوره قاجار در همين قم نگهدارى مى شده است; تا اينكه سيد عبدالرحيم خلخالى آن را مالك شده و پس از او به تملّك كتابخانه ملّى در آمده (و الملكُ للّه الواحد القّهار). مزيّت مهمّ نسخه اين است كه احتمالاً از روى خط مترجم و شايد زير نظر همو كتابت شده و بايد كتابتِ تمام رونوشت هاى ديگرِ اثر از روى آن انجام گرفته باشد (مانند نسخه (عقدالعلى) كه گويت تمامى دست نويس هاى آن از روى نسخه اى از قرن هفتم هجرى كتابت شده و يا مانند تاريخ بيهقيِ موجود كه تمامى نسخه هايش, نقص هاى مشابهى دارند و از همين قبيل باشد, شايد لباب الالباب عوفى .
بارى, با وجود چنين دست نويس ارزشمندى, تصحيح مجدّد اين اثر به شدّت ضرورى مى نمود. درباره كار قبلى اين متن, بايد اشاره كرد كه نخست در 1313 ش به دست مرحوم سيد جلال الدين تهرانى از روى نسخه 1001 هجرى (كه اكنون محل نگهداريِ آن دانسته نيست), تصحيح و منتشر شد و البته شيوه قديميِ تصحيح آن و نيز بهره نبردن از نسخه مورخ 837هجرى, بهترين انگيزه هاى كار مجدّد بر روى اين متن پرارزش است(البته اين متن در بهار 1385 ش, به وسيله دارالتحقيق آستانه مقدسه قم, تحقيق (!؟) شد و انتشارات (زائر) آن را در شمار آثار منتشر شده از سوى كنگره (حضرت معصومه(س) و مكانت فرهنگى قم) در 446 صفحه منتشر كرد, ولى اگر خوانندگان احياناً به آن دسترسى داشته باشند, با من هم سخن خواهند شد كه اى كاش اصلاً هزينه اى براى چاپ چنان كارى صرف نمى شد).
اساس تصحيحِ كار جديد, نسخه كتابخانه ملّى, مورخ 837 هجرى بوده كه با دو دست نويس كتابخانه آيت الله العظمى مرعشى (شماره هاى 12404 و 7216) و نيز چاپ تهرانى ( به همراه حواشى استاد شبيرى زنجانى كه در اختيار مصحّح بوده), مقابله شده است. رسم الخط نسخه اساس در متن لحاظ شده و اگر فرض كنيم در مراحل حروف چينى و نمونه خوانى سهوى صورت نگرفته و يا حدّاقل, كمترين درصد خطا به متن چاپى راه يافته, مى توان از اين پس تمام پژوهش هاى جنبى راجع به اين متن (اعم از رجالى و حديثى, تاريخى, لغت شناسى و زبان شناسيِ تاريخى و…) را بر پايه چاپ حاضر استوار كرد.
مقدمه 82 صفحه اى كتاب, شامل كلياتى است درباره شهر قم, تاريخ قم و منابع ترجمه حاضر, نسخه هاى خطى باقى مانده آن و روش تحقيق و تصحيح متن, به همراه نمونه تصوير دست نويس هاى استفاده شده. متن هم كه از عدد 1 شماره خورده, 581 صفحه دارد. تعليقات و توضيحات و نسخه بدل ها نيز همه در حاشيه (پاورقى) آمده.
از مزاياى ديگر اين كار اشتمال بر فهرست هاى متعدّد و كارآمد است كه در ص 1069 ـ 853 آمده, به اين شرح: نام ها و اعلام, نام پادشاهان ,خلفا, وزيران, اميران , واليان, سرزمين ها و مناطق, شهرها, حوادث و وقايع تاريخى, آيات قرآن, شعر, ضرب المثل, القاب و مناصب, دين و مذهب, قبايل و تيره ها, فرقه ها و اقوام, شاعران, اعلام قم, روستا ديه سكّه شِق صحرا قناعت مزرعه كوشك درب و مناطق پيرامون قم, رستاق هاى قم, رود جوى نهر و درياچه قم, طسوج هاى قم, قنطره پل سرا باغ و كوه هاى قم, كاريز و قنات هاى قم, منطقه محلّه كوچه راه و خيابان هاى قم, مساجد و مدارس قم, موقعيت هاى جغرافيايى قم, ميدان هاى قم, آسياهاى قم, امام زاده ها بقاع متبركه و قبرستان هاى قم, حاكمان, واليان, اميران و عمّال قم, خاندان هاى قمى, اشيا و مقادير, حيوانات, اصطلاحات ديوانى, اصطلاحات عمرانى و موقعيت هاى جغرافيايى, گياه ها, كار و پيشه, لهجه و زبان اهل قم و واژگان فارسى كهن, نقيبان و داعيان, حوادث و وقايع مهم قم, احاديث, منابع تاريخ قم, مراجع تحقيق قم, فهرست موضوعى.
در پايان بايد اين كارِ دقيق مصحّح را (البته بررسى ضبط هاى آن مستلزم دقت بيشترى است و در اختيار اين مجال اندك نيست) كه پيش از اين انوار المشعشين فى ذكر شرافة قم و المقمّيين و رياض المحدثين فى ترجمة الرواة و العلماء القمّيين من المتقدمين و المتأخرين را هم تصحيح و منتشر كرده بود, ارج نهاد و ياد نيكى هم كرد از استاد حسين مدرسى طباطبايى كه نخستين و بهترين كارها را در اين باره او انجام داد و در اين اثر هم از كارهاى ايشان بسيار بهره برده شده است.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 118  صفحه : 11
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست