responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 104  صفحه : 9

مشكله هويت ايرانيان امروز


پژوهشكده علوم و انديشه سياسى مشكله هويت ايرانيان امروز: ايفاى نقش در عصر يك تمدن و چند فرهنگ. فرهگ رجايى, نشرى نى, تهران, 1382 .
آقاى عيسى نيا: در سومين جلسه از جلسات نقد كتاب, استاد آل غفور, كتاب ارزشمند مشكله هويت ايرانيان امروز, ايفاى نقش, در عصر يك تمدن و چند فرهنگ, تأليف آقاى فرهنگ رجائى را نقد و ارزيابى كرده و در ضمن آن, ما را با اصول و معيارهاى صحيح نقد كتاب آشنا مى كند.
در مقدمه بحث به اين كتاب اشاره مختصرى مى كنم. بحث هويت يكى از مباحث مهم در شرايط كنونى ايران محسوب مى شود و در پژوهشكده جناب آقاى زهيرى اين بحث را با عنوان (هويت و انقلاب اسلامى) دنبال مى كند. در باب مناسبات نسلى از شش كتابى كه تاكنون عرضه شده, چهار كتاب درباره هويت است.
انقلاب مشروطيت ايران در سال 1906 نتوانست تركيبى از هويت را ارائه كند و در نهايت, روشنفكران علما را از صحنه خارج كردند. انقلاب اسلامى ايران نيز با اين مسأله مواجه مى باشد. بنابراين چه بخواهيم و چه نخواهيم واقعيت هاى بيرونى اى وجود دارد كه برخى از ايرانيان, سه راه پيش روى ما قرار مى دهند: آنها را در خويش حل كنيم, موجبات حذف آنها را فراهم كنيم يا آنها را يدك بكشيم.
در اين جا, سؤال اين است كه آيا مى توان بدون سلطه يكى از هويت ها, تركيبى ارائه كرد. آقاى فرهنگ رجائى در كتاب خود ادعا مى كند كه مى خواهد ميان چهار عنصر هويت ساز ايرانيت (با تعريف خاص خود), اسلاميت, سنت يا عرف و تجدد تركيب ايجاد كند.
سؤال اصلى ايشان اين است كه ايرانى كيست و كجا ايستاده است. مفروض هاى او از ايرانى, كسى است كه از ميراث غنى برخوردار است و نسل جوان او به دنبال ايفاى نقشى فعال در جهان كنونى است.
رجائى براى اين عناصر هويت ساز چهارگانه, ويژگى هايى را برمى شمارد: او مشخصه اصلى ايرانيت را فرديت عارفانه و تساهل باز مى داند و ويژگى عنصر دينى يا اسلاميت را خداپرستى, عدالت و برابرى در مقابل قانون ذكر مى كند, در مورد سنت يا عرف به ذكر ويژگى هاى اعتدال, ميانه روى, فتوت و جوانمردى مى پردازد و خصوصيت تجدد را فرديت مسئول و آزادى معقول مى داند.
نويسنده در اين كتاب تلاش مى كند تا اين لايه هاى متفاوت از عناصر هويت ساز را ـ كه در رودخانه هويت ايرانى جريان دارند بدون آن كه هر يك از آنها بر ديگرى مسلط شود ـ با هم تركيب كند. در حقيقت, هدف ايشان ارائه يك راه حل درباره چگونگى تركيب اين عنصرهاست نه بحث گسترده در خصوص هر يك از آنها.
استاد آل غفور: كتابى كه در نظر است تا نقد و بررسى شود اثر بسيار ارزنده و پر فايده جناب آقاى فرهنگ رجائى است با عنوان مشكله هويت ايرانيان امروز, ايفاى نقش در عصر يك تمدن و چند فرهنگ. عمده مطالب من درباره اين كتاب, حول دو محور است: يكى معرفى اجمالى كتاب و ديگرى نقد و ارزيابى مختصر آن. البته بايد توجه داشت كه اين ارزيابى, چيزى از ارزش هاى كتاب نخواهد كاست.
در محور اول يعنى معرفى كتاب, نكاتى مطرح است; نكته اول طرح موضوع است كه در آن, كتاب را معرفى و سعى مى كنم تا حد و مرز بحث دقيقاً مشخص گردد. مؤلف در اين كتاب, چهار عنصر هويت ساز ايرانى را كه عبارتند از ايرانيت, اسلاميت, سنت و تجدد بحث و بررسى مى كند. او كه در صدد فهم چيستى هويت ايرانى در آستانه هزاره جديد ميلادى است (صفحه13) ايران را در سه دوره باستان, پس از اسلام و دو قرن اخير (يعنى معاصر) مورد توجه قرار مى دهد. به گمان وى در دو سده اخير گروه هايى از ايرانيان صادقانه كوشيده اند با تأكيد بر يكى از سه دوره زمانى مذكور هويت ايرانى را توضيح دهند, اما به اعتقاد ايشان تكيه بر هيچ يك از آن سه دوره نمى تواند حركت به سوى آينده را ترسيم كند, لذا بايد به ابتكارى تازه دست زد و معيارى نو تأسيس كرد. البته مراد وى از ابتكارِ تازه پشت كردن به گذشته نيست, بلكه برعكس, مقصود از آن, برداشتن گامى است تناقض نما, كه از يك سو سنت را پاسدارى كند و هر دو معيار گذشته ايران و اسلام را در بر گيرد و از سوى ديگر پيشتاز تحولاتى گردد كه تجدد از الزامات آن به حساب مى آيد.
وى مى افزايد: انسان بدون گذشته, ريشه و بدون آينده, افق ندارد, اما همه جنبه هاى ميراث گذشته نمى تواند براى زمان حال كارساز باشد و همه چيز حال نيز مطلوب نيست. انسان و جامعه پويا هميشه در حال تمايز و انتخاب مى باشند. اين كه كدام جنبه از گذشته واقعاً به گذشته تعلق داشته و عمرش به سر آمده و كدام جنبه آن با زمان حال انطباق دارد به ارزيابى و انتخاب بازيگران امروز بستگى دارد (صفحه 26 كتاب).
خلاصه كلام اين كه نويسنده براى تعيين چيستى هويت ايرانى, تاريخ ايران را از دوره باستان تا انقلاب اسلامى با تأكيد بر نقاط عطف مورد بازخوانى قرار مى دهد و در مجموع هشت ويژگى در ارتباط با چهار جنبه هويت ايرانى و يك مصداق تام از آن هويت را ارائه مى دهد.
در نكته دوم به سابقه پژوهش خواهم پرداخت. مؤلف جهت بررسى ادبيات پژوهش به مطالعه و بررسى چهار نفر از انديشوران اين مرز و بوم را مى پردازد. معيارهاى او در اين انتخاب, قرار داشتن آنها در مقاطع زمانى قبل و بعد از انقلاب اسلامى ايران و دارا بودن تفكر لاهوتى و ناسوتى بوده است. متفكرانى كه ايشان با دقت انديشه آنان را مطالعه كرده است عبارتند از: 1. پيش از انقلاب
الف) آقاى ذبيح الله صفا (با تفكر ناسوتى)
ب) استاد شهيد مطهرى (با تفكر لاهوتى) 2. بعد از انقلاب
الف) آقاى شاهرخ مسكوب (با تفكر ناسوتى)
ب) آقاى عبدالكريم سروش (با تفكر لاهوتى)
رجائى از آثار ذبيح الله صفا به دو كتاب آيين نامه شاهنشاهى ايران (1336) و تاريخ شاهنشاهى ايران و مقام معنوى آن (1354) توجه ويژه اى دارد و مى گويد: هويت ايرانى از نظر صفا از دو ويژگى يعنى زبان فارسى و نهاد شاهنشاهى برخوردار است (صفحه50). نويسنده هر دو ويژگى را به دليل گذرا و سياسى بودن رد مى كند.
وى از آثار شهيد مطهرى كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران را با دقت بررسى كرده, اظهار مى دارد: به نظر مطهرى هويت ايرانى, داراى دو پايه ايرانى بودن و عشق ايرانيان به اسلام است. مؤلف, اين نظر را به دليل سياسى بودن و كارگشا نبودن نمى پذيرد.
رجائى در ميان آثار شاهرخ مسكوب به كتاب مليت و زبان مراجعه مى كند و معتقد است از نظر مسكوب, هويت ايرانى بر دو پايه زبان و تاريخ استوار است (صفحه59). به نظر مؤلف, ايرادهاى مطرح شده درباره صفا بر مسكوب نيز وارد است (صفحه61).
ايشان از آثار سروش, يك سخنرانى از او با عنوان (سه فرهنگ) را مورد دقت نظر قرار مى دهد. البته برخى آثار ديگر او را نيز بررسى مى كند. از نظر نويسنده منظور سروش از غرب و اسلام در گفتار مذكور روشن نيست و او نيز مواد اصلى براى تعيين چيستى هويت ايرانى را در اختيار نمى گذارد (صفحه66).
رجائى در اين كتاب سؤال هاى زيادى را طرح كرده است و من بدون ذكر عنوان آنها (اصلى يا فرعى) به تعدادى از سؤال ها با استفاده از خود كتاب اشاره مى كنم:
ـ هويت ايرانى در آستانه هزاره جديد ميلادى چيست؟ (صفحه13)
ـ چرا حوزه تمدنى ايران, دچار وضعيت عدم توليد است؟ (صفحه29)
ـ ايرانى كيست و كجا ايستاده است؟ (صفحه12)
ـ اصولاً چرا بايد دل نگران مسأله اى به نام هويت بود؟
ـ گفتگوى هويت در عصر جهانى شدن چه جايگاهى دارد؟
ـ تأثير هويت بر زندگى فردى و جمعى چيست؟
ـ آيا بحث هويت به جاى ايجاد انسجام, جدايى برانگيز نيست؟
ـ اصولاً بحث از هويت فرهنگى و اصالت فرهنگ ها از چه جايگاهى برخوردار است؟
به طور كلى مى توان گفت كه مؤلف در محدوده 240 صفحه از كتاب خود در حدود 109 سؤال را مطرح كرده است. نظير اين سؤال ها مفاهيمى است كه نويسنده براى فهم بهتر كتاب خود از آنها بهره مى گيرد. يكى از اين مفاهيم, هويت است. ايشان هويت را اين طور تعريف مى كند: هويت چارچوبى پوياست كه بيشتر شكلى از آگاهى به خود, جامعه, فرهنگ, تاريخ و آينده را القا مى كند; اين چارچوب علاوه بر پويايى, سرزنده و در حال تحول است (صفحه 14).
مفهوم ديگرى كه ايشان به كار مى برد (توليد تمدنى) است كه در اصطلاح اگر جامعه اى به هويت خويش آشنا گردد مى تواند مولّد تمدن باشد. بنابراين در تعريف توليد تمدنى مراد وضعيتى است كه نگرش كلى در آن روشن باشد و در آن, افراد و گروه ها در حال توليد قدرت, ثروت, فكر, علم, فرهنگ, هنر و يادبود مى باشند. اين توليدات همزمان و در همه جنبه ها با مشاركت عمومى صورت مى گيرد (صفحه27).
در مورد واژه ايران با اين كه به نظر مى رسد نيازى به توضيح نداشته باشد, نگارنده آن را با مفاهيمى خاص همراه كرده, اظهار مى دارد: براى ايرانيان, واژه ايران يك فكر معنايى مانند بزرگى, نجابت, شرافت و اصالت را القا مى كند (ص75).
دين از نظر وى به مجموعه به هم پيوسته اى از آموزه هاى وحيانى, كلامى, فلسفى, عرفانى و اخلاقى و نيز به الگوهاى انديشه, رفتار و فرهنگ مبتنى بر وحى اطلاق مى گردد, با اين اعتقاد كه زندگى در چارچوب وحى و براساس آن, موجب آرامش و رستگارى انسان در دنيا و آخرت مى شود (ص109).
دين باورى, اعتقاد به خدايى است كه همه جا حاضر و هميشه با فرهنگ ايرانى همراه است. سنت از ديدگاه ايشان, الگوهاى گفتارى, كردارى و رفتارى است كه در زندگى روزمره ايرانيان جارى است.
تجدد ترجمه واژه لاتينى مدرن است كه در زبان انگليسى به معناى (در اين زمان بودن) است, به اين ترتيب مى توان از واژه مدرن به روز آمد بودن, به هنگام بودن و با زمان همراه شده, تعبير كرد (ص168).
مفروضات ايشان در اين كتاب دو چيز است كه عبارت است از: ايرانيان ملتى هستند با ميراثى بسيار غنى, نسل جوان ايرانى امروز قصد دارد در دنياى جديد, نقشى فعال ايفا كند.
در نتيجه نويسنده از هر يك از چهار عنصر هويت ساز ايرانى يعنى ايران, اسلام, سنت و تجدد, دو ويژگى عقلى و ابتكارى ـ كه در صورت به كارگيرى صحيح مى توانند توليدگر و تمدن ساز و در صورتى كه به شكل تقليدى و با ديد ابزارى به كار گرفته شود ممكن است انحطاط ساز باشد ـ را ذكر مى كند.
دو ويژگى كه در مورد ايران بيان مى كند: فرديت عارفانه است كه آن را از واژه شاه به معناى دنبال بهتر بودن استفاده مى كند كه حالت نامطلوب آن, صوفيگرى زاهدانه است, ويژگى ديگر تساهل و باز بودن است كه با استناد به رفتار و كردار بعضى از پادشاهان ما خصوصاً كوروش اتخاذ گرديده است كه جنبه منفى آن, عبارت است از تعصب و رفتار احساسى.
در مورد اسلام نيز دو ويژگى ذكر مى كند: خداپرستى و وحدانيت كه شكل نامطلوب آن را مى توان اصول گرايى دانست به اين معنا كه خدا هميشه با من است; عدالت و برابرى در مقابل قانون است كه حالت منفى آن شريعت گرى يا توجه به ظاهر اصول است.
ويژگى نخست سنت از نظر مؤلف, اعتدال و ميانه روى است كه وجه ناشايست آن, تندروى است و ويژگى دوم, فتوت و جوانمردى مى باشد كه حال منفى آن, ظاهرسازى و ادا درآوردن است.
خصوصيت هايى كه درباره تجدد ذكر مى كند: فرديت مسئولانه است كه حالت نامطلوب آن, خودگرايى تندروانه مى باشد; آزادى معقول كه شكل ناشايست آن بى مرزى و بى حجابى است.
از نظر رجائى, آگاهى و پاسدارى از اصول فوق به همراه مشاركت همگانى, داشتن ابتكار و گريز از ابزارى كردن ارزش ها از شرايط لازم مولّد بودن به حساب مى آيد و با اراده اى كه ميراث غنى ايرانى را به كار بگيرد و وجود آزادى به عنوان يك شرط كافى, امكان بروز و ظهور ارزش ها و اراده عمومى فراهم مى گردد; به عبارت ديگر توليد تمدن, حاصل آزادى, اراده افراد مصمم و ميراث غنى است.
ايشان براى تجسم و عينى كردن طرح خود از نمونه هاى عملى نام مى برد مانند دكتر محمد مصدق, سهراب سپهرى, ملك الشعراء بهار, دهخدا, محمدعلى فروعى, آيت الله طالقانى و مهدى بازرگان. در ادامه به شرح و توضيح ويژگى هاى دكتر مصدق به عنوان يك نمونه عملى موفق مى پردازد. اينها مطالبى بود در باب محور اول يعنى معرفى كتاب.
اما محور دوم بحث كه نقد و ارزيابى كتاب است. در اين جا نكاتى را صرف نظر از جنبه هاى مثبت كتاب كه آشكار است بيان مى كنم و باز تأكيد مى نمايم كه اين موارد بر فرض وارد بودن, چيزى از ارزش و اعتبار كتاب نمى كاهد.
اولين نكته, اين است كه نويسنده ميان تبيين چيستى هويت ايرانيان و توضيح اين كه هويت ايرانى چگونه بايد باشد مردّد است و تا آخر در اين ترديد باقى مى ماند و سؤالاتى را كه مطرح مى كند مجموعاً هر دو را در بر مى گيرد. البته در كتاب قرار بر اين است كه چيستى هويت ايرانى ها مورد بحث واقع شود, ولى بعداً به سمت بيان اين كه هويت ايرانى چگونه بايد باشد تمايل پيدا مى كند.
نكته ديگر, مطلبى است كه ايشان در بحث هويت در صفحه 41 كتاب ذكر مى كند:
(ما بايد اعتماد به نفس به اضافه جهت كلى كار را مشخص كنيم). سؤالى كه مطرح مى شود و به آن پرداخته نشده, اين است كه اگر ما ايرانى ها در بعضى از دوره هاى تاريخى با اعتماد به نفس, توليدگر و تمدن ساز بوده ايم, چه عامل يا عواملى سبب شد تا آن اعتماد به نفس را از دست بدهيم; به عبارت ديگر اين پرسش در راستاى نكته اول قرار مى گيرد يعنى اگر مى خواهيم به چيستى هويت ايرانى ها بپردازيم, اين سؤال جايى ندارد, اما اگر به دنبال اين باشيم كه هويت ايرانى چگونه بايد باشد ما با يك وضعيت و جامعه نابهنجار مواجه خواهيم بود, درست مانند بيمار كه به پزشك مراجعه مى كند و پزشك بايد به علامت ها و نشانه هاى بيمارى توجه كند نه علائم صحت و سلامت.
نكته ديگر, درباره مطلبى است كه در صفحه 41 كتاب آورده شده است. وى در آن جا بيان مى كند كه اعتماد به نفسى كه من مى گويم به اضافه جهت گيرى كلى يا جمعى, چيزى شبيه (عصبيت) ابن خلدون است. در واقع وى (عصبيت) ابن خلدون را به اعتماد به نفس و جهت گيرى كلى ترجمه مى كند, در حالى كه در بحث ابن خلدون اول عصبيت مطرح است و بعد, دولت شكل مى گيرد يعنى ابن خلدون نظريه اش را اين گونه طرح مى كند كه در ابتدا جمعى هستند داراى عصبيت و بعد از طيّ مراحل گوناگون, دولت تشكيل مى دهند, اما در واقعيت بيرونى ما, دولت وجود دارد و بعد از آن درباره هويت, بحث مى شود. سؤال اين است كه آيا در بررسى, تفاوتى ميان اين دو حالت هست يا نه؟
در صفحه 47 سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه آيا در هر شرايط سياسى, اجتماعى و روانى, گفتگو از هويت, موجب اعتماد به نفس و ايفاى نقش مى شود يا ممكن است در برخى شرايط مذكور, باعث ايجاد تفرقه گردد؟ به نظر مى رسد كه ايشان به اين تفكيك شرايط, توجهى نداشته است.
مطلب ديگر اين است كه چرا چهار منبع (ايران, اسلام, سنت و تجدد) به عنوان سابقه بحث يا عناصر هويت ساز مطرح مى گردد, در صورتى كه خرده فرهنگ هاى ايرانى سه تا هستند. سؤال ديگر اين كه ملاك تقسيم بندى لاهوتى و ناسوتى چيست. چرا آقاى صفا و آقاى مسكوب, جزء ناسوتى ها و شهيد مطهرى و دكتر سروش در زمره لاهوتى ها قرار گرفته اند. در حالى كه با مراجعه به سخنان آقاى مسكوب در همين كتاب در باب رابطه انسان با خدا و نيز با مراجعه به شاهنامه فردوسى و دقت در پژوهش هاى ايشان در اين زمينه نمى توان به راحتى او را ناسوتى دانست. درباره شهيد مطهرى و سروش به نظر مى رسد كه دليل قرار گرفتن آنها در زمره لاهوتى ها واضح باشد, گرچه درباره دكتر سروش بايد گفت كه وى با بحث ها و مبانى جديد خود در جرگه ناسوتى ها قرار مى گيرد.
نكته بعد, اين كه نويسنده هنگام بررسى نظريات اين چهار نفر پيرامون هويت, اشكالى را بر همه وارد كرد به اين صورت كه بحث آنها سياسى است. براى ما روشن نيست كه سياسى بودن به چه معناست. اگر سياسى بودن به معنايى است كه انديشوران, سياستمداران دوره جديد و جامعه شناسان پژوهشگر در مباحث هويت آن را به كار مى گيرند سياست به معناى عام آن به كار رفته است و در اين صورت بايد گفت كه ما چيزى غير سياسى نداريم, ولى اگر سياست در معنايى كه مربوط به ظرف زمانى خاصى است به كار رود ـكه معناى صحيحى هم است ـ مى توان گفت بحث هاى اين چهار متفكر مربوط به شرايط خاصى بوده است و طبق اين معنا مباحث نويسنده كتاب نيز مربوط به شرايط خاصى است, ولو اين كه او سابقه بحث را بررسى كند.
ضمن اين كه هويت به معناى ماهيت فلسفى نيست ممكن است آن را با ماهيت, مترادف بدانيم, ليكن بايد دانست كه كاربرد ماهيت در مباحث طبيعيات است و هنگام بحث درباره انسان ها, آن ماهيت به هويت تبديل مى شود. پس هويت به معناى ماهيت فلسفى نيست تا بگوييم ثابت است همان طور كه مؤلف نيز در كتاب خود از هويت, ماهيت ثابت و فلسفى را قصد نمى كند و اگر ماهيتى فلسفى ندارد پس متحول است و در صورت متحول بودن, همان اشكالى كه مؤلف بر چهار نفر وارد كرد بر خودش نيز وارد است و نمى تواند چنين اشكالى را مطرح كند.
اگر گذرايى و ابزار بودن سبب شود زبان جزء هويت ايرانى ها نباشد, بايد گفت كه خود هويت نيز گذراست و ابزار محسوب مى گردد, زيرا نويسنده هويت را متحول مى داند و از ديدگاه وى ممكن است ما مواردى با ويژگى هاى ثابت داشته باشيم, اما آنها گذرا به حساب آيند و ابزارى باشند براى مولد بودن.
نكته ديگر اين است كه چرا بايد در سابقه بحث, تنها نظريات اين چهار نفر بررسى شود. اگر ما سابقه پژوهش را به چهار نفرى كه آثارشان در دسترس ماست محدود كرديم و ساير كارهايى را كه ديگران انجام داده اند از نظر دور داشتيم نمى توانيم به ارزيابى دقيق و كاملى نائل شويم و چه بسا عيب و اشكال كارها ناشناخته بماند يا آثار بى عيب و نقصى از ديگران وجود داشته باشد كه بر ما مخفى بماند.
هنگامى كه عيب ها و نقص ها به خوبى روشن نشد در مرحله بعد, نقطه تمركز بحث نيز قابل تشخيص نيست. به همين دليل در هيچ جاى كتاب با فرضيه يا فرضيه ها رو به رو نمى شويم. عدم وجود فرضيه ـ در صورتى كه مؤلف به دنبال چيستى هويت ايرانيان بود يعنى مى خواست كارى توصيفى انجام دهد ـ اشكالى نداشت, ليكن وى در اين مقام باقى نمى ماند و به سمت تبيين اين كه هويت ايرانى چگونه بايد باشد حركت مى كند, زيرا او اين سؤال را مطرح مى كند كه در هزاره جديد ميلادى, هويت ما چگونه بايد باشد و پاسخ اين پرسش را در يك كار تحليلى مى توان يافت و كار تحليلى, نيازمند فرضيه است.
مطلب ديگر, درباره تعريف سنت است. ايشان سنت را عموماً متناسب با سلوك و سيره عملى مى داند. نكته درخور توجه اين است كه اگر نگارنده به دنبال اين است كه هويت ايرانى چگونه بايد باشد مى بايست يك راهكار مناسب جهت گسترش و ترويج اين سيره عملى ارائه مى كرد تا ما را به هويت مطلوب رهنمون نمايد كه در اين كتاب چنين راهكارى مطرح نشده است.
نكته ديگرى كه قابل طرح است, عملكرد گزينشى و سليقه اى ايشان است يعنى ملاك او در قبول بعضى صفات و رد برخى ديگر به روشنى معلوم نيست. وى هر رفتار و صفتى كه مورد علاقه و پسند خود بداند انتخاب و آن را جزء هويت ايرانى به حساب مى آورد و هر رفتارى كه خود آن را ناپسند بداند ـ ولو آن كه آن عمل را يكى از اساتيد موفق دانشگاه, كه به ديدن او شديداً مشتاق بوده, انجام داده باشد ـ جزء هويت ايرانى محسوب نمى كند. درباره اين نوع از گزينش چيزى نمى توان گفت جز اين كه مؤلف با مسأله به صورت سليقه اى و ذوقى رفتار نموده است.
مطلب ديگرى كه لازم است در باب هويت دقيقاً روشن گردد اين است كه مسأله هويت در مورد چه كسى است, آيا مورد بحث ما, فرد و جامعه سالم است يا فرد و جامعه بيمار؟ از نظر من مسأله در باب هويت فرد و جامعه بيمار است, چون فرد و جامعه بيمار نيازمند نسخه و تجويز داروست. نگارنده توضيح نداده است كه ما با كدام يك از آن دو طرف در اين كتاب مواجهيم.
سؤال ديگر اين است كه به كدام دليل منطقى بايد از هر يك از عناصر چهارگانه هويت ساز دو و يا يكى را مورد توجه قرار دهيم. ظاهراً اين كار توجيه منطقى ندارد, مگر گفته شود اين كار, جهت ايجاد تعادل صورت گرفته است كه ما در جواب مى گوييم: تعادل, صرفاً امرى كمّى نيست ـ كه هر يك از عناصر با ذكر دو ويژگى به صورت مساوى تبيين گردد ـ بلكه امرى كيفى نيز مى باشد.
نكته ديگر اين است كه مرز ميان عناصر هويت ساز و تفكيك آنها مبهم است و موجب مى شود تا عناصرى مانند ايران, سنت و اسلام از نظر مفهوم با هم تداخل كنند; ايشان از سنت به سلوك رفتارى تعبير مى كند, در حالى كه سؤال اين است كه منشأ آن سلوك رفتارى كدام است, ايرانيت, اسلاميت, يا جنبه هاى تجدد؟ در سلوك رفتارى, مرزها تداخل مى كنند.
نويسنده با بيان مطالبى از خود و ديگران عقيده دارد كه جامعه ايرانى پيش از اسلام, جامعه اى موحد بوده است. در اين صورت, چرا بايد توحيد را منحصر به اسلام دانست. تنها مى توان گفت كه توحيد در اسلام برجسته تر است.
نظير توحيد, مثال ديگرى كه تداخل دو عنصر ايرانيت و اسلاميت را نشان مى دهد بحث عدالت است كه در آثار به جا مانده از مكاتب گذشته مانند اوستا بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است و نشان مى دهد كه اين بحث قبل از اسلام نيز سابقه داشته است.
نكته ديگر اين است كه اين ويژگى ها چگونه تحقق مى يابند. مؤلف راهكارهاى دستيابى به آنها را مشخص نكرده است. ممكن است كه وى راه رسيدن به اين ويژگى ها را آگاهى بداند, اما اين كه آگاهى خود چگونه محقق مى گردد بيان نشده است.
مسأله ديگر اين است كه چرا الگوهاى موفق هويت ايرانى از ديد نويسنده مانند دكتر مصدق در عمل موفق نبودند.
چنان كه قبلاً بيان شد بيش از صد سؤال در كتاب وجود دارد, سؤالاتى در باب دين و سياست و تعامل آن دو و… بايد دانست كه آيا يك كتاب با حدود 240 صفحه مى تواند عهده دار طرح و پاسخگويى 109 سؤال باشد كه تقريباً هر دو صفحه و نيم يك سؤال را در بر گيرد؟
نكته ديگر اين كه وى هنگامى كه چهار عنصر هويت ساز ايران, اسلام, سنت و تجدد را مطرح مى كند مشخص نيست كه ايران ظرف است و آنها مظروفند يا ايران يك عنصر در كنار ساير عناصر است. نويسنده معتقد است كه ايران يعنى عظمت, جلال و شكوه و به اين دليل ايرانى هميشه خود را به انسانى با عظمت و صاحب جلال و شكوه مى داند. اين جلوه بيرونى كه خود را با عظمت همراه مى كند مشروط به ايجاد تحول در لايه هاى زيرين فرهنگ جامعه است كه ايرانى از آن تحول احساس افتخار كند, مانند اين كه اختراع مهمى انجام دهد و آن وقت بگويد من ايرانى ام يا مشروط به اين است كه نمود بيرونى ديگرى را كه به صورت خصم جدى درآمده است سر جايش بنشاند و قدرتمند نيز باشد و بعد از آن بگويد من ايرانى ام; تا زمانى كه اين دو شرط را ندارد هيچ كس به طور عادى نمى گويد من ايران هستم.
حال بايد بدانيم كه عظمت ايرانى از كجا به دست ما رسيده است. اگر اين عظمت از فرهنگ و ميراث غنى ما ناشى شده است اين ميراث يا مربوط به ايران پيش از اسلام است يعنى قبل از زرتشت, هنگامى كه آريايى ها هنوز وارد ايران نشده بودند و ايرانى ها داراى فرهنگ بودند و در واقع پيامبر زرتشتيان براى هدايت آن قوم مبعوث شد يا اين ميراث غنى ريشه در اسلاميت ما دارد يا از پيشرفت هايى كه در جنبه هاى تجدد داشتيم به دست آمده است.
اگر بگوييم ايرانيان خصوصيتى داشته اند كه ديگران نداشته اند, مثلاً از آبى منحصر به فرد آشاميده اند يا ايرانى از ژن برتر برخوردار است در اين صورت آيا ما در لايه هاى ذهنى خويش, سر از نژادپرستى در نمى آوريم و آيا قائل به نوعى جبر نشده ايم؟ در اين فرض بايد نژاد ايرانى را برتر از ساير نژادها بدانيم.
از دو مفروضى كه ايشان طرح مى كند مفروض اول (ايرانيان ملتى هستند با ميراث غنى) محل مناقشه است (حال كارى ندارم به اين بحث كه اگر كسى از گذشته اش قطع شود چگونه است) و مفروض دوم (كه نسل جوان امروزى ايران, به دنبال ايفاى نقشى فعال است) براساس كدام مدرك مستند و ادله تجربى است كه اين مفروض را اثبات كند مگر اين كه بگوييم كه تنها با يك ادعا مواجهيم؟
آقاى عيسى نيا: من به دو مطلب اشاره مى كنم; يكى اين كه نويسنده, گفته است كه روش من در اين كتاب, تلفيقى از تحليل فرهنگى و تاريخى است و به نظر من, اين تلفيق به صورت توصيفى ـ تحليلى نيز امكان پذير بود. سؤالى كه مطرح است اين است كه آيا روش تحليل فرهنگى و تاريخى, روشى جديد است يا صرفاً ادعايى از سوى ايشان است؟
مطلب ديگر نبود وجود فرضيه است, ولى از نظر من, فرضيه ايشان همان ارائه تركيب اين هويت هاست كه نگارنده در چند جاى كتاب اين تركيب را ارائه مى كند; وى در صفحه 27 آورده است: (مشاركت عمومى ضرورت دارد, زيرا قرار نيست هيچ يك از نيروهاى اجتماعى كنار زده شوند و با روند اجتماع بيگانه گردند و در صفحات 239 و 238 مى گويد: (چگونه بايد اين ارزش ها (چهار عنصر هويت ساز كه براى آنها هشت ويژگى ذكر كرد) به صورتى كارساز تركيب شوند, طورى كه هيچ كدام از آنها كنار نروند). آيا ايشان اينها را چهار منبع مى داند كه هر منبع, يك فرهنگ خاص مى سازد و اين سؤال برايم مطرح است كه وى با اين كه مى گويد شرايط لازم يا كافى نياز است, آيا كاملاً وفادار بوده است.
وى مواردى را به عنوان مواجهه در بحث هويت مطرح مى كند و آنها را نقد مى نمايد. يكى از آنها جشن عروسى است كه وى مى گويد: معلوم نيست اين عروسى, ايرانى است يا غربى, زيرا سر سفره, هم پيتزا هست و هم غذاهاى ايرانى. در آن جا, هر چهار عنصر هويت ساز وجود دارد, هم ايرانيت, هم اسلاميت, هم سنت و هم تجدد. امورى نيز وجود دارد كه به روشنى تبيين نكرده است, مثلاً آيا احترام به بزرگ تر جزء هويت ايرانى محسوب مى شود يا نه؟ روى هم رفته آيا ايشان با آن فرضيه اش توانسته است تركيبى ارائه دهد و به آن نزديك شود يا خير؟
آقاى ستوده: اين كتاب, بحث پيچيده اى را بررسى مى كند كه فكر ايرانيان و به ويژه محققانشان را به خود مشغول كرده است. به نظر من, مباحث آقاى رجائى بيشتر جنبه تمدنى دارد تا هويتى. غرض ايشان از طرح بحث هويت, حركت به سمت تمدن سازى در وضعيت كنونى نظام بين الملل است, زيرا در شرايط امروزى جهان در آغاز هزاره سوم و در سايه جنگ تمدن ها تنها كشورهايى به حيات خويش ادامه مى دهند كه از فرهنگ تمدن ساز برخوردار باشند. سؤال من اين است كه مؤلف, چگونه توانسته است بحث هويت را با وضعيت توليد تمدنى پيوند بزند و عرصه مشكل هويتى را وارد فرهنگ تمدن ساز كند تا در آينده ايران, تأثيرگذار باشد.
نكته ديگرى كه در مباحث بحران هويت از اهميت زيادى برخوردار است غيريت سازى است. يكى از بحث هاى مهم در باب بحران هويت, جابه جا شدگى در فرهنگ كشورها (dislocation) است كه طى آن, وصل هويت ها به يك مكان و زمان خاص, باعث ايجاد مشكل مى شود. سؤال مطرح اين است كه با توجه به بحران هويت, هويت ايرانى چگونه با تعريف غير خودش شناخته مى شود يعنى ايرانى, غير خود را چه مى داند تا هويت خويش را در تقابل با آن غير تعريف كند.
نكته سوم, كه مورد اشاره استاد آل غفور نيز بود, بحث ايجاد ارتباط ميان دو مفهوم سنت و تجدد است. در مباحث ايران, اين سؤال مطرح است كه آيا مى توان ميان سنت و تجدد, پيوند برقرار كرد. بعضى تنها طرفدار سنت, برخى طرفدار تجدد و گروهى جمع ميان آن دو را برگزيده اند. آقاى رجائى با اضافه كردن دو مفهوم ديگر يعنى ايران و اسلام, كار را مشكل كرده است.
مطلب ديگر اين كه در بحث هاى دين و سنت با اين كه وجوهى از فرهنگ را مى بينيم, ولى بخش هايى از فرهنگ در چهار مؤلفه مذكور ناديده انگاشته مى شود; به عبارت واضح تر, اگر فرهنگ را مادى و معنوى بدانيم در واقع, فرهنگ مادى يكى از عناصر مهم هويتى ملت ايران شمرده مى شود و سؤال اين است كه فرهنگ مادى در ميان مؤلفه هاى چهارگانه چه جايگاهى دارد.
سؤال ديگر آن كه در بين چهار مؤلفه هويت ساز (ايران, اسلام, سنت و تجدد) آيا نويسنده در بحث تلفيقى خويش براى هر يك از اين مؤلفه ها وزن و جايگاهى يكسان قائل است يا معتقد است كه در عصر حاضر, يكى از اينها وزن بيشترى دارد و بنابراين فرض, كدام يك, از وزن و جايگاه والاترى برخوردار است؟
اقاى زهيرى: نكته اساسى در نگاه به هويت اين است كه هويت يك موضوع اسرارآميز است و به سادگى نمى توان ديدگاه هاى مختلفِ پيرامون آن را نقد و بررسى و به صحت و بطلان آنها حكم كرد و اين به دليل سيّال و متغير بودن هويت است. اما مشكل نويسندگان ما اين است كه با يك نگاه كاملاً تاريخى به هويت ايرانى مى نگرند و گاهى اوقات با بزرگنمايى امورى را به هويت ايرانى نسبت مى دهند كه واقعيت آنها مورد ترديد است, براى مثال از جلال, شكوه و عظمت ايرانى سخن گفته مى شود در حالى كه اين امور بيشتر مربوط به تمدن ايرانى بوده است.
اما چه الزامى به حضور اين ارزش ها در طول تاريخ وجود دارد كه آقاى رجائى تحت تأثير آن در كتاب به آنها اشاره مى كند. در جواب مى توان گفت كه نگرش ايرانيان به اسلام از جهان بينى آريايى و شكل بندى آن در ايران باستان متأثر بوده است يعنى يك نگرش كاملاً تاريخى بوده است كه ممكن است به سياست, اشاره تلويحى داشته باشد, ولى هيچ گاه در اين هويت به رويكرد دولت محور در مقابل رويكرد فرهنگ محور توجهى نمى شود.
ايشان اعتقاد دارند كه هويت ايرانى سيال نيست و ويژگى هاى هويت ايرانى هميشه با ايرانيان همراه بوده است, در حالى كه هيچ كدام از عناصر هويت ساز ايرانى مانند زبان, جغرافيا, تاريخ و حتى دين را سراغ نداريم كه دچار تغيير نشده باشد. نويسنده با نگاه مخصوص خود, هويت ايران باستان را تقويت مى كند تا جايى كه اعتقاد دارد كه پذيرش اسلام از سوى ايرانيان, تحت تأثير همان هويت بوده است و هيچ گاه نمى گويد كه هويت دينى در دوره سلجوقى چه بوده است و آن هويت در دوره صفويه دچار چه تغييراتى شده است و نيز به نقش قدرت و سياست در اين تغيير هويتى, توجهى ندارد و از همين روست كه هنگام سؤال از چيستى هويت, دچار بحران مى شود.
چون نويسنده سيال و متغير بودن ماهيت هويت ايرانى را كاملاً نمى پذيرد چنين مشكلى را براى خود ايجاد كرده است و آن ناشى از پيش فرض هايى است كه امثال ايشان دارند. رجائى در ابتدا هويت ايران را در دوره باستان تقويت مى كند و بعد با تساهل و تسامح چيزهايى را مى پذيرد مانند اين كه در دوره صفويه, هويت شيعى, جايگزين هويت سنى گرديد. بايد دانست كه اين تساهل و تسامح چيست كه هميشه ايرانيان, مغلوب فرهنگ هاى جديد مى باشند, اما على رغم آن, همچنان عظمت گذشته خويش را حفظ كرده اند.
مورد بعدى پيرامون (عصبيت) ابن خلدون است كه اشاره شد در آن زمان, عصبيت قبل از دولت بوده است و طبق مباحث آقاى رجائى, هويت در ايران بعد از دولت بوده است. به نظر من, هويت هميشه قبل از دولت بوده است. زمانى هم وجود دارد كه هويت هست, ولى مردم, فهم درستى از آن ندارند; مردم احساس از خود بيگانگى دارند اما هويت خود را درك نمى كنند.
مباحث هويت در دو قرن اخير مطرح گرديد كه با تجدد, وضع جوامع دچار تغيير و دگرگونى شد و مشخص گرديد كه دوره جديد, متفاوت از گذشته است و به اين ترتيب, مفهوم هويت برجسته شد وگرنه, بحث هويت قبل از تأسيس دولت نيز بوده است, چيزى كه هست مردم درك صحيحى از آن نداشتند و نمى دانستند مفهومى كه با آن, ماهيات از هم جدا مى گردند, وجود دارد.
اما در مورد عناصر چهارگانه هويت ساز, به نظر من, ابداع درستى صورت نگرفته است, مثلاً در مورد سنت, كه مربوط به آداب و رفتار يك جامعه است, با نگاه دقيق در مى يابيم كه سنت به يكى از سنت هاى ايرانى يا سنت هاى دينى اتصاف دارد و نويسنده با اين كه در واقع يك چيز است, ماهرانه آن را جدا كرده و عنصر ديگرى اضافه كرده است.
آقاى شيرخانى: با توجه به مطالب آقاى رجائى مى توان گفت كه طرح بحث هويت در علوم سياسى, كار جديدى محسوب مى شود, گرچه سابقه بحث هويت به بعد از عهدنامه وستفالى يعنى در حدود دو قرن پيش مربوط مى باشد. سؤال من اين است كه چون هويت را ثابت لحاظ نمى كنيم, مانند ماهيت فلسفى يا ماهيت انسان, هويت در دوره هاى زمانى مختلف با سياليّتى كه دارد براى خود هويت يابى مى كند و با ثابت نبودن هويت, طبيعى است كه ايرانيان در مواجهه با ناهنجارى هاى جامعه, احساس نكنند كه جامعه بيمار است.
همچنين در فرض عدم ثبات, بسيارى از مباحث, ساختگى و ابداع ذهن نويسنده است, مانند اين كه مى گويد شهيد مطهرى به دليل علاقه به اسلام, آن را تقويت مى كند و بعداً با مطالعه كتاب كارنامه اسلام اثر آقاى عبدالحسين زرين كوب, ايرانيت را در كنار آن ذكر مى كند. شخصى ديگر از حوزه اى متفاوت به كارهاى قبلى انجام گرفته نگاه مى كند و از جانب خود هويت يابى مى كند و با اين روال, بحث از عناصر هويت, دچار اشكال مى شود. به همين دليل نويسنده در برابر اين سؤال كه مشكل هويت ما چيست دقيقاً روشن نمى كند كه مشكل چيست و چه راهكارى براى حل آن, وجود دارد. خلاصه نويسنده با ذكر عناصر چهارگانه و نقض هر يك از آنها معلوم نيست به چه نتيجه اى مى رسد و در مجموع به دليل سياليت هويت, اين كار به نظر من, فايده چندانى ندارد.
نكته بعد را با كلامى كه فرانسوى ها درباره آمريكايى ها مى گويند كه شما سابقه تمدنى نداريد بيان مى كنم. مؤلف مى گويد: كشورى كه ريشه اى در گذشته و افقى براى آينده نداشته باشد مشكل زاست و به همين دليل, آمريكايى ها ناهنجار محسوب مى شوند. از اين رو به نظر نمى رسد كه ايشان با اين كتاب توانسته باشد مشكل هويت را حل نمايد.
نكته ديگر كه از سخنان استاد آل غفور برداشت مى شود اين است كه ايران, ظرف براى عناصر هويت ساز است, در حالى كه فكر مى كنم انسان ايرانى, ظرفى است كه عناصر چهارگانه ايران, اسلام, سنت و تجدد را در خود جاى مى دهد.
مطلب ديگر اين كه نويسنده دو مفروض داشت: اول, ايرانيان ملتى اند با ميراث غنى و دوم, جوانان ايرانى در پى عهده دار شدن نقشى فعال در صحنه جهانى اند. استاد آل غفور, مفروض دوم را مسلّم ندانست, زيرا ادله تجربى, آن را اثبات نكرده است. اما به نظر من, مفروض دوم در ارتباط با مفروض اول و پيش فرض آن است, به اين ترتيب كه ايرانيان در گذشته از ميراثى غنى و كهن و نقشى فعال برخوردار بوده اند و در عصر كنونى نيز با نگاه به گذشته درخشان خويش خواهان ايفاى نقش فعال مى باشند.
آقاى فراتى: نكته اول اين است كه اگر هويت را شخصيتى با جميع عادت ها بدانيم يعنى عادت هاى اول, دوم و سوم بايد در تحليل هويت به ويژگى هاى موخره بحث توجه كنيم, ولى كسانى كه هويت را به لحاظ تاريخى بحث مى كنند, تنها عادت هاى اول و دوم را روايت مى كنند, مثلاً مى گويند ايرانيان در دوره ساسانيان اين ويژگى ها را داشته اند و در دوره بعد اين خصوصيات را داشته اند و بعد آنها را به ديگر دوره ها تعميم مى دهند, در حالى كه اين صفات در وضعيت اول يا عادت اول, ممكن است قابل سرايت به وضعيت هاى ديگر نباشد.
نكته دوم اين است كه آقاى رجائى به صفات منفى كه مانع از تركيب عناصر مختلف هويت ساز با يكديگر مى شود اشاره نكرده است. گاهى اوقات, برخى از مستشرقين كه از بيرون ما را روايت مى كنند, مطالبى بيان مى كنند كه به فهم هويت ايرانى كمك مى كند, مثلاً مى گويند اگر به ايران رفتيد و ايرانى ها به شما چيزى گفتند بپذيريد, اگر به شما اصرار كردند ترديد كنيد و اگر قسم خوردند بدانيد كه قطعاً به شما دروغ گفته اند, چرا كه سخن راست, نيازمند قسم نيست. در همين خصوص, آقاى سريع القلم مى گويد: ايرانى ها, ذهن تركيب گرى ندارند. به هر حال اينها جزء هويت ماست و بايد به آن توجه كنيم. البته به معناى اين نيست كه چنين صفات منفى درباره هويت ايرانى بسيار يافت مى شود. اما با دقت در برخى صفات ديده مى شود ايرانى ها صفاتى دارند كه نمى خواهند كسى آنها را دوست داشته باشد, اين همه باد در دماغشان مى كنند در حالى كه 150 سال است به دنبال تجدد هستند, اما توانايى حصولش را ندارند. به نظر من, اراده هاى قهرى در درون فرهنگ ما وجود دارد كه از عجين شدن هويت ما با هويت بيرون مانع مى گردد. البته مقصود من از اين بحث, منفى بافى نيست.
سؤالى كه برايم مطرح مى باشد, اين است كه چه كسى عهده دار حل مشكل هويت است و در حقيقت كارگزار اين تركيب كيست. اگر پاسخ, دولت باشد مطابق نظر آقاى رجائى است كه به دوره صفويه استناد مى كند كه براى مثال, يك ذهن خلاّق در ميدان نقش جهان اصفهان عناصرى را با هم ديگر تركيب كرده است و اگر گفته شود كه كارگزار مشخصى ندارد اين موجب به هم ريختگى و از هم پاشيدگى و رها شدن كارها به حال خود مى گردد و در نهايت كارى به سرانجام نمى رسد, همان چيزى كه در مورد ايرانيان گفته مى شود كه اگر دو هزار سال به حال خود رها شوند هيچ كارى نمى توانند بكنند.
نكته بعدى, اين است كه نويسنده نسل جديد از اين جهت اميدوار است كه قصد دارد با جهان تعامل برقرار كنند. اين مطلب تا حدى مقبول است, ولى بايد آشفتگى اين نسل نيز مورد توجه قرار گيرد. در واقع مى توان گفت مشكلات هويتى كه ما در طول تاريخ و انقلاب داشته ايم و آنچه بر اثر تجدد بر همگان عارض گرديده است يك جا مانند ساندويچى به خورد نسل جديد داده مى شود, به عبارت ديگر اين نسل در مصبِ ريزش تمام آشفتگى هاى هويتى قرار گرفته است و اين, نشانِ آن نيست كه نسل جديد به سنتز خوبى رسيده اند يا قصد دارند با دنياى جديد, تعامل برقرار كنند.
نكته پايانى من, اين است كه منظور ايشان از تجدد فقط قرائت ليبرالى آن است, در حالى كه برخى معتقدند شعبه دوم تجدد يعنى ماركسيست بخشى از هويت ما شده است, به اين معنا كه دولت, همه كارها را خود عهده دار شود و مردم نمى توانند هيچ كارى انجام دهند, حتى قبض آب و برق را بدهد و پس بگيرد; اين يك انديشه ماركسيستى است كه در ذيل تجدد مورد غفلت قرار گرفته است.
آقاى حسينى زاده: سؤال من اين است كه آيا ايشان به نقش قدرت در هويت سازى توجه نموده است يا خير. نكته بعدى, اين كه تصور من از فرهنگ رجائى, شخصيتى است كه بيشتر شاعرانه سخن مى گويد تا واقعى و واقع گرايانه. در ايشان علاقه هاى ملى گرايانه و توجه به شاعران ملى و سير در عالم شعر و ادبيات بسيار بروز و ظهور يافته است و نمى توانيم او را نويسنده اى با گرايش خاص علمى بدانيم در حالى كه مباحث روابط بين الملل كاملاً علمى مى باشند.
آقاى سجادى: سؤال اول من اين است كه چارچوب نظرى بحث ايشان چيست. با در نظر گرفتن نظريه هاى هويت, احساس مى شود كه اين كتاب, روش و چارچوب خاصى ارائه نمى دهد.
هم اكنون در مباحث هويت, رويكردهاى مختلفى مطرح است: اول, رويكردى است كه به هويت, نگاه ذات گرايانه دارد و آن را امرى ذاتى مى داند رويكردهاى كلاسيك از اين قبيل است; دوم, رويكردى كه هويت را ساخته شرايط اجتماعى مى داند; سوم, بخشى كه در نظريه گفتمانى مطرح مى شود. يعنى حداقل سه ديدگاه در بحث هويت مطرح است. آقاى رجائى, جايگاه بحث خود را در اين كتاب روشن نكرده است.
سؤال دوم من كه برخاسته از سؤال اول مى باشد اين است كه چگونه وى هويت را امرى پويا مى داند, در حالى كه با نگاه ذات گرايانه به آن مى نگرد. واضح است كه اگر هويت با نگاه ذات گرايانه تحليل گردد ديگر متحول نخواهد بود.
از همين جا, سؤال ديگرى مطرح مى شود كه آيا مؤلف, اساساً به دنبال كشف هويت ايرانى يا بازنمايى جديدى از آن مى باشد; به عبارت ديگر, ايشان معتقد است كه يك هويت ثابت وجود دارد و مى خواهم آن را كشف و تبيين نمايم يا با تحول جديد به بازسازى و بازنمايى آن بپردازم, اين امر چگونه امكان خواهد داشت؟
مطلب ديگر كه در سخنان دوستان به آن اشاره شد اين كه شرايط متفكران مورد نظر ايشان در بحث هويت با شرايط امروزى بسيار متفاوت است. همچنين جاى خالى بحث هاى جامع شبكه اى و هويت هاى چند رگه, كه متأثر از بحث هاى جهانى شدن است, در كتاب مشهود مى باشد كه از آن جهت مباحث وى دچار كاستى شده است.
نكته آخر درباره تعادل ميان چهار عنصر هويت ساز است كه نويسنده مدعى ايجاد آن است, سؤال اين است كه اين تعادل چگونه تحقق مى يابد. آيا كسى نمى تواند بگويد كه در ميان اين عناصر چهارگانه, يكى بر ديگرى, تقدم يا اولويت دارد, اگر تعادل وجود دارد وى بايد به خوبى آن را تبيين كند.
استاد آل غفور: در پاسخ به اين سؤال كه چرا تحليل ايشان فرهنگى است مى توان گفت كه ايشان تلاش مى كند تا فرهنگ هاى مختلف را با هم مقايسه كند. مطلبى كه در صفحه 27 درباره تركيب اجزا آورده است نمى توان فرضيه دانست, زيرا فرضيه تعريف خاصى دارد. وى بايد مى گفت: اينها چگونه تركيب مى شوند يا اجزاى فرهنگ ايرانى اينها مى باشند كه هركدام از اين گزينه ها موجب طرح سؤالات جديدى مى شد و من تلاش كردم كه در باب نقد به مباحث موجود در كتاب بسنده كنم و از گسترش بحث هويت بپرهيزم.
ولى چون در سخنان دوستان بيان شد من در مورد مفروض اين طور نوشتم: آيا براى توليدگرى و تمدن سازى تنها اتكا به نقش جوانان كافى است (در فرضى كه اشكال ادله تجربى وارد نباشد و نقش نهادها خصوصاً دولت, ناديده انگاشته شود).
ضمن اين كه در پاسخ آقاى شيرخانى مى گويم مفروض دوم در ارتباط با مفروض اول است اما لازمه آن نيست و نمى توان نتيجه گرفت كه نسل جوان امروزى, نسلى آسيب ديده است.
اين جا اين سؤال مطرح است كه آيا ايشان به هويت از منظر فلسفى مى نگرند يا از منظر جامعه شناختى. هويت از منظر فلسفى يك امر ثابت است درست مانند اين كه كسى پيراهنى را براى خود دوخته و به تن خود كند اما از منظر جامعه شناختى متحول است و نيازمند بررسى اوضاع و شرايط است, در اين جا مى توان گفت كه پيراهنى را كه براى خود دوخته مى خواهد به تن ديگران بپوشاند. اين تفاوت دو نگاه است.
نويسنده معتقد است در باب مباحث هويت يك تقسيم بندى وجود دارد: تا يك زمان, در واكنش به مسائل تنها ناليده ايم و يك زمان هم (به قول شريعتى) به بيان درد پرداخته ايم, بايد بدانيم كه ما اكنون كجا هستيم و چه جايگاهى داريم, آيا جايگاه ما باز هم ناليدن و بيان درد است. در اين صورت, جز تكرار مكررات كارى نكرده ايم يا اين كه بايد وارد مراحل بعدى نيز شويم كه عبارتند از تشخيص درد و درمان آن.
مى توان گفت ايشان اجمالاً وارد تشخيص درد هم شده است, زيرا به بحث فرهنگ و خرده فرهنگ سروش اشاره مى كند, اما روشن نيست كه از خرده فرهنگ ها كدام ويژگى ها را در نظر دارد. ما با توجه به مباحث هويت معمولاً يك يا دو ويژگى را كانون در نظر مى گيريم و بقيه را دور آن مى چينيم.
در مورد سخنان دكتر ستوده, كه دغدغه نويسنده را بيشتر تمدن مى دانستند تا هويت, مى توان گفت كه ايشان در وضعيت تمدنى جديد كه عصر جهانى شدن است و به آن خوشبين است معتقد است كه امكان ظهور و هويت هاى مختلف و ايفاى نقش وجود دارد و در اين وضعيت, يك تمدن با چندين فرهنگ به وجود مى آيد; بنابراين ما با داشتن يك هويت مولد مى توانيم در اين تمدن جديد ايفاى نقش كنيم, به اين صورت كه ايشان هويت را متغير مستقل و مولد بودن را متغير وابسته مى گيرد و بين اين دو رابطه اى متقابل در نظر مى گيرد. آينه پژوهش
پي نوشت : * كتاب مشكلات هويت ايرانيان امروز در نشستى علمى و با حضور جمعى از محققان و نويسندگان نقد شد, سپس بحث و نظرهاى مطرح در اين نشست به كاغذ درآمد و پس از بازنويسى از سوى (پژوهشكده علوم و انديشه سياسى) در اختيار مجله قرار گرفت.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 104  صفحه : 9
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست