responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه معرفت نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 55  صفحه : 11
نگاهى به نظريه هاى ژئوپوليتيك

عبدالحكيم سليمى

مقدمه

در عصر حاضر، مطالعه روابط بين الملل، پژوهش هاى راهبردى، به خصوص مباحث مربوط به سياست هاى جغرافيايى (ژئوپوليتيك)، از اهميت ويژه اى برخوردار است.

از آن جا كه ژئوپوليتيك در واقع، نتايج جغرافيايى يك سياست است، در يك تحليل ژئوپوليتيكى، اهتمام بر آن است كه بين مراكز قدرت بين المللى و مناطق جغرافيايى رابطه برقرار شود و هدف از آن، تبيين نقش عوامل جغرافيايى در سياست كشورهاست; زيرا وقايع سياسى هميشه در يك محيط جغرافيايى اتفاق مى افتد و عوامل جغرافيايى در روند پديده هاى سياسى تأثيرگذار است; چنانچه گفته شده: «بدون توجه به كليه عوامل زيست محيطى، اعم از انسانى و غيرانسانى، ملموس و غيرملموس، محيط سياسى بين المللى را به طور كامل نمى توان شناخت»[1]; يعنى در عرصه روابط بين الملل، بازيگران سياسى از آزادى تام برخوردار نبوده و به شدت متأثر از عوامل جغرافيايى هستند و از اين رو، در تصميم گيرى ها محدوديت دارند.

در نظريه سياسى جغرافيايى، ساختار جغرافيايى منطقه اى كه در آن اِعمال قدرت مى شود، از اهميت خاصى برخوردار است. استادان فن براى تبيين اين اهميت، از قياس با شطرنج بهره جسته اند كه در آن، براى هر بازيكن، علاوه بر نوع و تعداد مهره ها، نحوه چيدن آن ها در كنار مهره هاى رقيب نيز نقش دارد. بر اين اساس، مى توان گفت: منطقه يا كشورى كه به دليل ساختار جغرافيايى ويژه مورد توجه قدرت هاى رقيب بوده و استعداد برقرارى و يا برهم زدن بازى را دارا مى باشد، حايز اهميت سياسى جغرافيايى است.

سؤالاتى كه مطرح مى باشد، عبارت است از: عوامل زيست محيطى چه نقشى در روابط بين الملل دارد؟ آيا موقعيت ژئوپوليتيكى بذاته يك عامل مثبت است يا منفى؟ به بيان ديگر، آياقدرت آفرين است ياعامل ضعفودرماندگى؟جايگاهونقش ژئوپوليتيك دردوران معاصرچگونه است؟

ژئوپوليتيك و عوامل مؤثر در آن

تعريف «ژئوپوليتيك»: «ژئوپوليتيك» مركّب از دو واژه «ژئو» به معناى زمين و «پوليتيك» به معناى سياست است. در فارسى، معادل هايى همانند «سياست جغرافيايى»، «علم سياست جغرافيايى» و «جغرافيا سياست شناسى» براى آن ذكر شده است. در انگليسى، به آن «جيوپاليتيكس» (Geopalitics)، در آلمانى به خاستگاه اصلى آن، «گئوپوليتيك» (Geopolitike) و در فرانسوى «ژئوپوليتيك» (geopolitique)اطلاق شده است.

در اصطلاح، «ژئوپوليتيك» رويكرد يا ديدگاهى براى سياست خارجى است كه هدف آن تبيين و پيش گويى رفتار سياسى و توانايى هاى نظامى بر حسب محيط طبيعى است. بنابراين، رويكرد ژئوپوليتيك با تفاوت مراتب، بيانگر تأثير قطعى و جبرى جغرافيا در وقايع سياسى و تاريخى مى باشد.[2] عوامل مؤثر در ژئوپوليتيك

اين عوامل به دو دسته تقسيم مى شود; عوامل ثابت و عوامل متغير كه در ذيل، به طور اجمال تبيين مى گردد:

الف. عوامل ثابت

1ـ موقعيت:عبارت است از نحوه قرار گرفتن يك نقطه در سطح كره زمين كه خود داراى حالت عمومى يا نسبى، خصوصى و رياضى است. در مطالعات سياسى جغرافيايى، حالت عمومى بيش تر مورد توجه مى باشد. به طور كلى، حدود فعاليت هر كشور در امور بين المللى، بيش تر بستگى به موقعيت جغرافيايى و ارتباط آن با همسايگان (قدرتمند يا ضعيف) و نيز مناسباتش با قدرت هاى بزرگ جهانى دارد.

موقعيت جغرافيايى يا مناسب است يا نامناسب. در عرصه بين المللى، موقعيت جغرافياى مناسب و وجود انسان هاى فعّال و ماهر و توجه به موقعيت جغرافيايى مى تواند عامل موفقيت باشد. در مقابل، بى اعتنايى به وضعيت جغرافيايى، عامل بحران ژئوپوليتيكى به شمار مى رود. نمونه آن قلمرو جغرافيايى هلال خصيب و نقطه مقابل آن كشور تركيه است كه از موقعيت خود استفاده مناسب برده است.[3]

كشورى داراى موقعيت راهبردى، به ناچار بخشى از راهبردهاى نظامى به شمار مى رود; اگر به گونه اى راهبردى وارد عمل شود، مى تواند در مسير توسعه گام بردارد، وگرنه به كانون بحران تبديل مى شود; مانند افغانستان.

ژان گاتمن در اين زمينه مى گويد: «اگر زمين مانند يك توپ بيليارد، صاف و صيقلى بود، دليلى بر مطالعات ژئوپوليتيك نبود و كارايى هم نداشت، اما تنوع در چهره ظاهرى زمين است كه روابط متنوع انسانى را موجب گشته است.»[4]

موقعيت را به گونه هاى مختلف تقسيم كرده اند:

الف. موقعيت دريايى:از زمان هاى قديم، دست رسى به دريا يكى از عوامل مهم توسعه طلبى كشورها بوده است. اين تصور عام وجود دارد كه در اختيار داشتن آب هاى آزاد شرط لازم براى رسيدن به قدرت جهانى است. بيش تر پژوهندگان، مداخله نظامى شوروى (سابق) به افغانستان را دنباله سياست هاى پيشين روسيه تزارى براى دست رسى به آب هاى گرم دانسته اند.[5] كامل ترين شكل موقعيت دريايى، موقعيت جزيره اى است كه برقرارى ارتباط زمينى با آن جز از طريق آب ممكن نيست; مانند ژاپن و انگلستان. همه جزاير جهان داراى نقش جغرافيايى راهبردى (ژئواستراتژيك) و اهداف سياسى جغرافيايى (ژئوپوليتيكى) هستند.

ب. موقعيت ساحلى:حالتى است كه هرگاه شكل هندسى مرز تماس با خشكى محدّب باشد، حالت شبه جزيره اى پيدا مى كند، اين منطقه به دليل آن كه نقطه حسّاس اتصال برّى و بحرى است، منطقه اى فعّال و نفوذپذير مى باشد. بهترين نمونه آن شبه جزيره جنوبى غربى آسياست. تاريخ چنين سرزمين هايى متأثر از آب بوده و تابع آن است.

ج. موقعيت برّى مركزى:سرزمين هاى محصور در خشكى كه به طور مستقيم، به آب هاى آزاد راه ندارد داراى چنين موقعيتى است. اين گونه كشورها اگر مكمّل جغرافيايى راهبردى همسايگانشان باشند، هرگز ثبات واقعى نخواهند داشت; مانند افغانستان. به عكس، اگر اين گونه نباشند، از امنيت نسبى برخوردارند; مانند سوئيس.

د. موقعيت استراتژيك:مسلّماً هر سياست راهبردى را مى توان در نقاط يا مناطق ويژه اى كه از موقعيت حسّاس برخوردار مى باشند، اجرا كرد. نقاط استراتژيك به طور كلى، نقش ارتباطى منحصر به فردى دارند كه تابع راهبردها و فن آورى ها بوده و ثابت نيستند و برخى عوامل كمّى و كيفى در آن دخالت دارد. نقاط مزبور داراى ارزش هاى متفاوت (نظامى، اقتصادى و يا نظامى اقتصادى) هستند. نكته قابل توجه اين كه همواره نقاط بحرانى دنيا با نقاط استراتژيك منطبق اند. جغرافى دانان سياسى براى مطالعه سياسى اوضاع جهان با توجه به ويژگى هاى قارّه اى و منطقه اى، چهار موقعيت جغرافيايى مطرح كرده اند: موقعيت محورى (مركزى يا برّى)، موقعيت حاشيه اى و ساحلى، موقعيت بيرونى (جزيره اى) كه داراى نقش سرپل هاى نظامى است، و موقعيت استراتژيك كه تاريخ ساز است.[6]

2ـ فضا:تا آن جا كه انسان توانسته است در فضا سكونت كند ويا به گونه اى در آن دخل و تصرف نمايد، مورد توجه سياسى جغرافيايى است. بنابراين، قلمرو فضايى سياسى جغرافيايى با پيشرفت فن آورى، توسعه مى يابد. از آن جا كه فضاى جغرافيايى به عنوان صحنه عمليات جغرافيايى راهبردى دايم در حال تحول است، به طور مستقيم، بر عوامل سياسى جغرافيايى تأثيرگذار است. از اين رو، نبايد اين دو واژه را جداگانه مورد تجزيه و تحليل قرار داد; چون در تحليل سياسى جغرافيايى، عوامل و امكانات و يا فقدان امكانات جغرافيايى راهبردى تأثيرى قطعى دارد. به گفته جغرافيدان فرانسوى، «هدف نهايى شكست دشمن است، و هدف ژئوپوليتيك و ژئواستراتژى نيز همين است.»[7] جمله مزبور به خوبى بيانگر پيوستگى اين دو مفهوم است.

3ـ وسعت خاك:در گذشته، جغرافى دانان از جمله راتزل، وسعت زياد را عامل قدرت مى دانستند. بر اساس اين تفكر، كشورهاى كوچك، محكوم به فنا بودند، اما مطابق تفكر نوين، وسعت سرزمين به تنهايى ارزش ذاتى ندارد، بلكه عوامل اقتصادى و ويژگى هاى ملى و وسعت هماهنگ با توزيع جمعيت كشور، در توسعه و نيل به قدرت، تأثير عمده دارند.

4ـ هندسه زمين:(Topography)شكل بيرونى زمين شامل مرزها، شبكه آب ها و ناهموارى ها به نحوى در جغرافياى سياسى مؤثر است.[8]

5ـ شكل كشور:يكى از عواملى كه نقش فوق العاده اى در سرنوشت سياسى كشورها دارد شكل هندسى آن هاست. مراد از آن فاصله قطرهاى يك كشور تا مركز جغرافياى آن است. اصل شكل هندسى كشور تعيين كيفيت اعمال قدرت مركزى بر پهنه كشور است. از اين حيث نيز كشورها به چند دسته تقسيم مى شوند:[9]

الف. كشورهاى طويل:(Elongated) كشورهايى كه طول آن ها شش برابر متوسط پهناى آن است; مانند كشورهاى شيلى، نروژ، سوئد، ايتاليا و پاناما.

ب. كشورهاى دايره اى:(Compact)كشورهايى كه در آن ها فاصله مركز جغرافيا با مناطق پيرامون آن در تمام جهات هم شكل است; مانند فرانسه، بلژيك و سودان.

ج. كشورهاى دنباله دار:(Puaturbated) حالتى كه در آن بخشى از يك كشور به صورت دالان يا زايده اى وارد كشور ديگر باشد; مانند افغانستان، تايلند، برمه و زئير.

د. كشورهاى پاره پاره:(Fragemented)كشورهايى كه مشتمل بر دو پا چند قسمت جدا از يكديگر مى باشند كه توسط خشكى يا آب هاى بين المللى از هم جدا شده اند.

هـ. كشورهاى منگنه اى:(Proforated)كشورهايى كه همه يا بخشى از يك كشور را در خود جاى داده اند. كشورهاى افريقاى جنوبى از اين نمونه اند.

ب. عوامل متغيّر

عوامل متغير ژئوپوليتيك عبارت است از:

1ـ جمعيت:از منظر جغرافياى سياسى، ساده ترين مطالعه جمعيت كشورها، بررسى حالات گوناگون آن هاست. انسان در قبال ساير پديده هاى طبيعى، مهم ترين و مؤثرترين عامل جغرافياى سياسى به شمار مى رود. در تحليل سياسى جغرافيايى، انسان كيفى مورد توجه است; يعنى انسانى كه از مهارت عينى و ذهنى بالايى برخوردار بوده، با درك موقعيت مى تواند حوادث نامطلوب آينده را پيش بينى و تا حد ممكن از وقوع آن ها پيش گيرى كند. به تعبير ديگر، آنچه در توسعه نقش دارد، جمعيت كيفى است، وگرنه جمعيت ـ به تنهايى نه فقط عامل توسعه نيست، بلكه آثار مخرّبى را به دنبال دارد. امروزه بسيارى از كشورهاى در حال توسعه به دليل داشتن نفوس بى كيفيت، دچار بى ثباتى هستند.

باثبات ترين كشورهاى جهان آن ها هستند كه درصد انسان هاى فنّى بيش ترى دارند. براى هدفمند شدن جمعيت و كارامدى آن، توجه به موارد ذيل ضرورى است: تأمين غذا و مسكن، ايجاد زمينه توسعه فكرى و توزيع نفوس متناسب با وسعت كشور. بى اعتنايى به موارد مزبور بحران آفرين است.

2ـ منابع طبيعى:ارزش و توانايى واقعى يك كشور در گرو منابع طبيعى فراوان و باكيفيت است. غناى هر كشور منوط به طرز استفاده آن كشور از منابع و توليدات خود مى باشد. ممكن است كشورى با وجود منابع طبيعى فراوان به قدرتمندى مطلوب نرسد و به قول معروف، «با شكم گرسنه روى گنج بخوابد»; مانند كشورهاى افريقايى كه ثروت هاى طبيعى شان صرفاً جنبه اميدوارى دارد و بس، يا كشورهاى نفت خيز كه از بدترين نوع وابستگى برخوردارند; زيرا اين گونه كشورها نفتشان را يا به صورت خام به خارج صادر مى كنند و يا با فن آورى وارداتى، آن را تغيير شكل داده، صادر مى نمايند كه در هر حال، قدرت و توانايى آن ها ظاهرى و خيالى است. منابع طبيعى به دو دسته تقسيم مى شود:

الف. منابع غذايى:منابع طبيعى كه منشأ آن خاك و تلاش و فعاليت انسان در زمين است. اساس اين نوع منابع طبيعى، كشاورزى و دام دارى است.

ب. منابع معدنى:منابع طبيعى در صنعت نقش اساسى دارد. وابستگى بشر به مواد معدنى، كه از ويژگى هاى شاخص عصر جديد به شمار مى رود، يكى از عوامل تمركز قدرت سياسى جهان امروز است. هر كشورى براى دست يابى به استقلال، پيش از هر فعاليتى، بايد نيازهاى اوليه غذايى مردم خود را تأمين نمايد; زيرا خودكفايى در اين زمينه، نقشى ارزنده در تعيين سرنوشت سياسى كشورها دارد.[10]

شاخص ترين نظريه هاى ژئوپوليتيك

چنانچه گفته شد، اهتمام و توجه فراوان به مطالعات سياسى جغرافيايى از ويژگى هاى دوران معاصر است كه هدف آن تبيين تأثير عوامل جغرافيايى و زيست محيطى بر رفتارهاى سياسى ملت ها بوده و سعى دارد تا بين مراكز قدرت بين المللى و مناطق جغرافيايى رابطه برقرار كند.

در اين خصوص، نظريه هاى متعددى ارائه شده است. محور اين گونه نظريه ها، بررسى ميزان امكان تغيير عوامل زيست محيطى و جغرافيايى در راستاى نيازهاى انسانى بوده است. پيش از تبيين شاخص ترين اين نظريه ها، توجه به دو نكته ضرورى مى نمايد:

نقش عوامل جغرافيايى در روابط بين الملل

تأثير عوامل جغرافيايى و اقليمى بر رفتارهاى سياسى، گرايشى است قديمى كه ريشه در تاريخ بشر دارد; مثلاً، به اعتقاد ارسطو، مردم و محيط آن ها جدايى ناپذيرند و مردم همواره از شرايط جغرافيايى تأثير مى پذيرفته اند.[11] ژان بُدن مى گفت: شرايط جغرافيايى بر روحيات ملى و سياست خارجى كشورها تأثير مى گذارد.[12]

اما اين گرايش از دهه 1960 م. با تأكيد بيش تر بر نقش عوامل جغرافيايى بر رفتارهاى سياسى مجدداً با قوّت و قدرت ظهور پيدا كرد و هم اكنون در روابط بين الملل (در حوزه نظرى و عملى)، عواملى مانند جغرافيا، توزيع منابع، توسعه و فن آورى از اهميت و نقش فوق العاده اى برخوردار است، به نحوى كه بدون توجه به آن ها شناسايى كامل محيط بين المللى ممكن نيست.

از اواخر قرن 19، تأثير رشد جمعيت بر كمبود منابع، نقش كمبود منابع در منازعات آينده، و جغرافيا و تأثير فن آورى بر منابع و جغرافيا، محور نوشته ها در اين زمينه بوده كه عمدتاً دو گروه «آرمان گرايان» و «واقع گرايان» در روابط بين الملل، انسان را در ارتباط با عوامل جغرافيايى و زيست محيطى به مفهوم وسيع آن به گونه اى كه فرهنگ انسانى و ويژگى هاى آن را شامل است، مورد توجه قرار داده اند.[13]

«آرمان گرايان» با الهام از آثار نظريه پردازان عصر روشنگرى، مدعى اند كه با دگرگون ساختن محيط نهادى، مى توان رفتار بين المللى را تغيير داد و بدين منظور، طرح هايى را تدارك ديده اند تا با تغيير رفتار سياسى بين المللى، رفتارهاى انسانى را متحول سازند.

«واقع گرايان» بر اين نظرند كه محيط جغرافيايى كشورها اگر نه تعيين كننده، دست كم محدودكننده است و دولت ها على رغم اختيار و نقش فعّال، به ناچار در چارچوب عوامل جغرافيايى و زيست محيطى به فعاليت مى پردازند. در دوران معاصر، با وجود اين كه اهميت سياسى مناطق جغرافيايى، با پيشرفت فن آورى وسايل مربوط به منابع طبيعى، موجب تحول و جاى گزينى عوامل گرديده، اما هنوز به عنوان يك محور تحليلى مطرح است.

در كنار عوامل جغرافيايى، بيش تر محققان و نويسندگان قرن 19 و 20 به نقش عوامل اقليمى بر رفتار سياسى ملت ها اصرار ورزيده اند; آب و هوا را نه تنها براى فعاليت سياسى و امكان دست رسى به منابع طبيعى، بلكه براى مهاجرت اقوام و اختلاط نژادها عامل تعيين كننده قلمداد كرده اند.

تأثير فن آورى بر جغرافيا

تأثير فن آورى بر عوامل جغرافيايى و زيست محيطى يكى از مباحث نادر روز روابط بين المللى است. امروزه اين سؤال مطرح است كه تحولات فن آورانه چه تأثيرى بر عوامل جغرافيايى دارد؟

با پيدايش فن آورى نوين در ارتباطات و حمل و نقل يا وسايل جغرافيايى، منابع طبيعى، توزيع جمعيت، موقعيت راهبردى كشورها و پيشبرد قدرت ملى از اهميت و توجه بيش ترى برخوردار گرديده است. از آن جا كه قدرت ملى و مهار ارضى، هسته مركزى سياست هاى جغرافيايى است، كشورهايى كه توانايى اعمال قدرت در مناطق وسيع ترى داشته باشند، واحدهاى سياسى مسلّط در نظام بين الملل به شمار مى روند. به طور انتزاعى، رابطه جغرافيا و قدرت (ژئوپوليتيك) در يك چيز نهفته است: توانايى يك كشور در انتقال و جابه جايى قدرت براى اعمال نفوذ يا سلطه بر سرزمينى كه موقعيت راهبردى دارد.

به اعتقاد بيش تر نويسندگان، غالب منازعات سال هاى آخر در مناطق قدرت هاى بزرگ رخ داده است شايد بتوان گفت كه حوزه هاى قدرت برترى جويان از مراكز خود فراتر رفته و قدرت هاى كوچك تر را مقهور خود ساخته اند. آن ها همواره بر سر حدود با يكديگر درگير شده اند. اين موضوع بيانگر تأثيرگذارى عوامل جغرافيايى و اقليمى بر روابط بين الملل است. در ارتباط با تأثير فن آورى بر عوامل جغرافيايى دو نگرش وجود دارد:

عده اى ادعا دارند كه گذشت زمان و تحولات فن آورانه به تدريج، از اهميت و نقش عوامل جغرافيايى مى كاهد.

در مقابل، عده اى معتقدند كه تحولات فن آورانه عوامل جغرافيايى و زيست محيطى را منسوخ و بى اهميت نمى سازد، بلكه تحولات مزبور، صرفاً موجب جاى گزينى عوامل مى گردد; به اين معنا كه رشته اى از عوامل جغرافيايى را جايگزين رشته ديگر مى كند.

در هر حال، پيدايش فن آورى هاى نوين در اواخر قرن بيستم، براى توسعه و گسترش سلطه بشر بر سطح زمين و فضاى خارج و داخل جوّ، موجب توجه بيش تر محققان و سياست گذاران به روابط سياسى جغرافيايى گرديده و مسأله محورىرشناس ژئوپوليتيك جديد به نقشه جهان مى نگرد، نه به اين منظور است كه دريابد طبيعت چه چيزى را به انسان تحميل مى كند، بلكه مى خواهد ببيند با توجه به اولويت ها، طبيعت چه راهى را به ما نشان مى دهد.»[14]

پس از بيان دو نكته مزبور، به شاخص ترين نظريه هاى سياسى جغرافيايى اشاره مى شود:

1ـ درياها و قدرت ملى

ماهان (1840 1914) يكى از نظريه پردازان شاخص امريكا در زمينه سياست هاى جغرافيايى است. او در دوره آخرين موج بزرگ توسعه طلبى امپرياليستى اروپا و جهانى شدن قدرت امريكا، دست به قلم برد. وى «توان دريايى» را اساس قدرت ملى مى دانست. نظريه او بر روزولت تأثير شگرفى گذارد. روزولت كسى بود كه نخست در مقام معاون فرمانده نيروى دريايى و سپس به عنوان رئيس جمهور در تبديل ايالات متحده به يك قدرت دريايى عمده نقشى اساسى ايفا كرد.

او در تحليلى كه از تاريخ دريانوردى، به ويژه گسترش جهانى بريتانيا دارد، به اين نتيجه مى رسد كه سلطه بر درياها، به خصوص تنگه هاى راهبردى، براى وجود قدرت هاى بزرگ ضرورى است. بر اساس اين تحليل، توان دريايى نقش تعيين كننده اى براى قدرت ملى و رشد آن دارد. او تحليل خود را بر اساس اين تجربه استوار ساخت كه ظهور بريتانيا با تبديل آن به قدرت دريايى هم زمان بوده است. در زمانى كه راه هاى دريايى اصلى به راه هاى درون امپراتورى تبديل شده بود، موقعيت بريتانيا به قدرتمندى او كمك كرد; زيرا از يك سو، به دليل نزديكى با اروپاى قارّه اى مى توانست به دشمن احتمالى ضربه بزند و از سوى ديگر، با فاصله مناسبى كه از آن داشت، تا حدى از تهاجم آنان مصون بود. بريتانيا با تمركز قدرت دريايى خود در شمال اقيانوس اطلس و درياى مانش، قادر بود قدرت هاى اروپايى را مهار كند و تا دهه 1890 ظهور نيروهاى امريكا، ژاپن و آلمان رقيبى نداشت و البته دست يابى كشورها به چنين موقعيتى به عواملى نظير وضعيت جغرافيايى، شكل و وسعت سرزمين، ويژگى هاى ملى و نظام حكومتى بستگى دارد.[15]

2ـ قلب زمين

مكيندر، يكى از نظريه پردازان ژئوپوليتيك، همانند ماهان، بين جغرافيا و فن آورى رابطه نزديكى قايل بود. اگر فن آورى در زمانى موجب تفوق نيروى دريايى گشت، فن آورى قرن حاضر تفوق نيروى زمينى را اثبات كرد. احداث راه آهن، ايجاد بزرگ راه و شبكه راه هاى نوين، حمل و نقل در بخش وسيع «اوراسيا» را، كه تا آن زمان محصور در خشكى بود، تسريع كرد.

مكيندر ابتدا در مقاله اى كه در سال 1904، در «انجمن سلطنتى لندن» قرائت كرد و سپس آن را پس از جنگ جهانى اول در كتابش با عنوان آرمان هاى دمكراتيك و واقعيت به چاپ رساند، اظهار داشت: «منطقه محورى سياست بين الملل را منطقه وسيعى تشكيل مى دهد كه از اروپاى شرقى تا جلگه هاى سيبرى امتداد مى يابد. اين ناحيه محورى، كه با امپراتورى روسيه تزارى تطبيق مى نمود، از يك موقعيت استراتژيك برخوردار بوده و سرشار از منابع طبيعى است.» او اين ناحيه را «قلب زمين» ناميد و اصل معروفش را چنين ارائه داد:

كسى كه بر اروپاى شرقى حكم مى راند، بر «قلب زمين» حكم مى راند.

كسى كه بر «قلب زمين»، حكم مى راند، بر «جزيره جهانى اوراسيا» حكم مى راند.

و كسى كه بر «جزيره جهانى اوراسيا» حكم رانى كند، حاكم جهان خواهد بود.[16]

مكيندر ضمن تأكيد بر نقش فزاينده قدرت زمينى، نقش قدرت دريايى را نيز انكار نمى كرد; زيرا مى ديد كه شوروى و آلمان دو كشور قدرتمند زمينى قابليت دست يابى به قدرت دريايى را دارا هستند. او پيش بينى مى كرد كه نيمه اول قرن حاضر شاهد مبارزه آلمان و روسيه براى سلطه بر «قلب زمين» و نواحى آن (اوراسيا) خواهد بود.

يكى از اهداف سياست مداران امريكايى بدون اشاره به اصل مكيندر جلوگيرى از سلطه ديگران بر منطقه اوراسيا بود. همين موضوع دليل شركت امريكا در اتحاديه هاى اروپاى غربى و ژاپن و نيز پذيرش تعهدات در مناطق ديگرى از سرزمين هاى حاشيه اوراسيا از جمله خاورميانه بوده است. سياست امريكا، به خصوص در زمان كسينجر، بر اين اساس استوار بود. او سعى مى كرد تا از طريق برقرارى ارتباط قوى با چين، از مصالحه بين دو كشورى كه واجد قدرت بزرگ زمينى بودند، جلوگيرى كند. چنان كه تحركات و لشكركشى هاى امروز امريكا و هم قطارانش در افغانستان، آسياى ميانه و... نيز براساس اين اصل «حاكميت بر اوراسيا مساوى با حاكميت بر جهان» به خوبى قابل تفسير و تحليل است.

مكيندر طى جنگ جهانى دوم، نظريه يا اصل معروفش را اصلاح كرد; در برابر انباشت قدرت در اوراسيا به وزنه تعادلى در قالب جامعه آتلانتيك شمالى قايل شد. به نظر او، هر چند شوروى از اين جنگ به عنوان «بزرگ ترين قدرت زمينى جهانى» و دارنده بهترين موقعيت سوق الجيشى تدافعى سربرآورد، اما كشورهاى حوزه آتلانتيك شمالى، مى توانند وزنه اى تعادلى باشند. حاصل اين نظريه، تحقق پيمان «آتلانتيك شمالى» در 1949 م بود[17]

وى معتقد بود كه فرانسه، امريكا و بريتانيا مى توانند دو نقش ايفا كنند: از يك طرف از تجديد حيات آلمان جلوگيرى كنند و از طرف ديگر، در برابر شوروى وزنه تعادلى باشند.

3ـ پيدايش هواپيما

با اختراع هواپيما و كشف وسايل راه يابى به فضاى ماوراى جوّ، عرصه كاملاً جديدى در زمينه سياست هاى جغرافيايى ايجاد گرديد و يك بار ديگر فن آورى روابط خاص و سفارتى و سياسى جغرافيايى را دچار تحول ساخت. دقيقاً همان گونه كه ماهان و مكيندر نظريه هاى سياسى جغرافيايى شان را به ترتيب بر اساس تجزيه و تحليل آثار فن آورى تسهيل كننده تحرك دريايى و زمينى بنا كرده بودند، جوليودوئه نيز در دهه 1920، هواپيما را موجد امكانات بى سابقه اى براى جنگ عليه اهدافى مى دانست كه قبلاً در برابر حمله و تخريب آسيب ناپذير بودند. پيش تر از اين، فعاليت هاى انسان تابع محدوديت هاى زمينى و دريايى بود، اما در تحرّك هوايى موانع محدودكننده اى وجود ندارد.

او در سال 1921، با دورانديشى خود، به اين نتيجه رسيد كه «هواپيما در عمليات و انتخاب مسير، آزادى كاملى به انسان مى دهد» و از اين روى، جنگ هاى آينده با جنگ هاى گذشته كاملاً تفاوت مى كند. اكنون مهار حوزه هوايى، تحرّك و قدرت بى سابقه اى به كشورها داده است. اين وسيله مى تواند از هر نقطه جهان به هر نقطه ديگرى در كوتاه ترين مدت به خط مستقيم و در هر مسيرى پرواز كند. با اين سلاح جديد، آثار جنگ ديگر به حيطه برد توپ هاى زمينى محدود نمى گردد بلكه تا بيش از صدها مايل در قلمرو كشورهاى درگير جنگ گسترش مى يابد... ديگر هيچ تمايزى بين نظاميان و غيرنظاميان وجود نخواهد داشت.[18]

4ـ ژئوپوليتيك; اهميت سياسى فضاى جغرافيايى

فريدريش راتسل (1844 1904)، جغرافيدان آلمانى، از پيش گامان مكتب «جغرافياى انسانى» است. او براى اولين بار، اصطلاح جغرافياى انسانى را مطرح ساخت كه به معناى تركيبى از «جغرافيا، انسان شناسى و علم سياست» بود. بدين سان، رشته جديد جغرافياى سياسى در قرن 19، در آلمان متولد شد. اين رشته جديد درصدد آن بود كه انسان ها، كشورها و جهان را به عنوان موجودات زنده مورد مطالعه قرار دهد. از نظر راتسل، كشورها مجموعه اى از موجودات زنده اى تلقى مى شوند كه فضايى اشغال كرده، رشد يافته، تحليل مى روند و سرانجام مى ميرند.[19]

رودلف خلن (1824 1922)، جغرافيدان و سياستمدار سوئدى، از شاگردان راتسل، مفهوم انديشه «انسان انگارى» را كه به موجب آن، دولت بيش از يك مفهوم حقوقى تلقى مى شد، توسعه داد. وى دولت را به عنوان يك اندام زنده جغرافيايى در فضا توصيف كرد و در اين باره، در كتابش با عنوان دولت به مثابه شكلى از زندگى، در سال 1922، حقوق و قوانينى به دست داد كه بر آن نام «ژئوپوليتيك» نهاد. او اولين كسى بود كه اصطلاح «ژئوپوليتيك» را براى توصيف بنيادهاى جغرافيايى قدرت ملى به كار برد. وى با توسل به نظريه زيست محيطى درباره كشورها، معتقد بود كه كشورها مانند حيوانات در نظريه داروين در تنازع بقاى شديدى به سر مى برند; آن ها علاوه بر مرز، پايتخت و خطوط ارتباطى، داراى شعور و فرهنگ نيز هستند. او اين گونه اظهار مى داشت: حيات كشورها نهايتاً در دست انسان مى باشد و پيدايش قدرت هاى بزرگ ناشى از توسعه طلبى كشورهاى قوى است.[20]

پيروان خلن و راتسل در فاصله دو جنگ جهانى، براى ايجاد چهارچوبى براى توسعه طلبى ملى آلمان، «ژئوپوليتيك» را به كار گرفتند. كارل هاوسهوفر (1869 1949) در سال 1925، مدرسه عالى آلمان را در دانشگاه مونيخ تشكيل داد و مجله ژئوپولتيك را منتشر ساخت. اين دو اقدام مورد حمايت جدّى رايش سوم قرار گرفت. نظريات او اساس تصورات هيتلر را در مورد توسعه طلبى نازى هاتشكيل مى داد. از ديدگاه او، «ژئوپوليتيك» بيانگر ارتباط پديده هاى سياسى و جغرافيا بود.

اصولاً توجه دانشمندان علم جغرافياى سياسى به مسأله رابطه انسان با طبيعت معطوف بود. آن ها به بررسى تأثير آب و هوا، هندسه زمين (توپوگرافى) و منابع طبيعى بر تمدن ها مى پرداختند; مثلاً، راتسل معقتد بود كه انسان همواره درگير مبارزه براى دست يابى به فضاى زندگى است. اين باور بعدها در قالب اصطلاح «فضاى حياتى» به صورت جزئى از انديشه هاوسهوفر و هيتلر درآمد.

هاوسهوفر سعى مى كرد تا تبيين منظمى از جغرافيا در اختيار امپراتور نظامى آلمان قرار دهد. اين هدف به شيوه ذيل تحقق مى يافت:

1. ايجاد رابطه ميان قدرت ملى و عوامل جغرافيايى;

2. جمع آورى اطلاعات جغرافياى مربوط;

3. ارائه تبليغات منطقى براى توسعه طلبى و تجاوزگرى نازى ها.

بدين سان، در انديشه هاوسهوفر و پيروانش، «ژئوپوليتيك» و «سياست قدرت» مترادف گرديد. مفاهيم «ژئوپوليتيك» هاوسهوفر، از قبيل «فضاى حياتى» و «مرزهاى پويا» در شكل گيرى نگرش هيتلر نسبت به جهان تأثير گذاشت و به بروز جنگ جهانى دوم كمك كرد.

هاوسهوفر عميقاً از نظريه «قلب زمين» و ديگر نظريات مكيندر متأثر بود كه مى گفت راز رهبرى جهان در «قلب زمين» نهفته است و نظريه «قلب زمين» براى وى بنيانى براى توسعه طلبى آلمان نازى، براى كسب «فضاى حياتى» تبديل شد. در نهايت، نظريه پردازان سياست هاى جغرافيايى آلمان، جغرافيايى راهبردى را به عنوان يك علم نظامى به وجود آوردند و تمامى اطلاعات درباره دشمن براى يك حمله سريع وقطعى گردآورى شد; آنچه نبايد اتفاق مى افتاد رخ داد. در هر حال، انديشه سياسى جغرافيايى آلمان از راتسل تا هادسهوفر حاوى مفاهيم ذيل بود:[21]

خودكفايى از نظر مواد خام، بازار، صنعت و رشد جمعيت;

فضاى حياتى يا سرزمين و منابع طبيعى كافى براى جمعيت كشور;

مناطق متحد يا مناطق جغرافيايى وسيع ترى به جاى مرزهاى محدود ملى;

حق كشورها نسبت به مرزهاى طبيعى (ساخته دست طبيعت);

فرض تسلط سرزمين وسيع اوراسيا افريقا بر جهان به دليل برخوردارى از گسترده ترين قدرت زمينى دريايى

نتيجه آن كه در طى زمان، تحولات فن آورانه به تناسب، موجب جايگزينى عوامل جغرافيايى گرديده و امروزه برخى از نويسندگان به ظهور جريانات جهانى اشاره كرده اند كه منحصر به پيدايش روابط جغرافيايى راهبردى و سياسى جغرافيايى تازه اى مى انجامد كه در آن، دو مسأله اهميت ويژه اى مى يابد: يكى منابع طبيعى و ديگرى افزايش احتمال قطع جريان نفت و مواد خام حياتى از محل توليد يا در مسير حمل و نقل. وابستگى كشورهاى صنعتى به مواد خام همراه با تقويت احتمال ممنوعيت صدور اين مواد از سوى صادركنندگان و نيز تأثير فراگير فن آورى بر روابط بين الملل به طور عام و سياست خارجى كشورها به طور خاص مجدداً نظرها را به سمت تحليل هاى سياسى جغرافيايى معطوف داشته است، با اين تفاوت كه امروزه امكان درگيرى بر سر منابع كمياب در حالى رو به افزايش است كه فن آورى نظامى بين بازيگران گوناگون دولتى و غيردولتى پخش شده است. بنابراين، مسأله محيط زيست و عوامل جغرافيايى نه تنها براى نظريه پردازان قديم و جديد، بلكه در سال هاى آينده براى نظريه پردازى تحليلى و تجويزى در حوزه روابط بين الملل داراى ارزش محورى است; چه اين كه در نهايت، كليه سياست هاى خارجى و ديگر الگوهاى تعامل بين الملل در چارچوب يك محيط سياسى، اجتماعى، فرهنگى و جغرافيايى قرار مى گيرد.

به گفته كالين گرى، ژئوپوليتيك «صرفاً نمونه هايى از انديشه هاى گوناگونى نيست كه به تبيين ساختار مسائل سياست گذارى كمك مى كنند، بلكه فرا چارچوب يا چارچوب برترى است كه نه تنها تعيين كننده سياست هاست، بلكه به عوامل و جريانات بلند مدتى اشاره مى كند كه بر اهداف جوامع امنيتى خاص و داراى سازمان ارضى ناظر است.»[22]

در مفهوم «ژئوپوليتيك»، نظام هاى سياسى، نظام هاى بازى هستند كه دروندادهاى ناشى از محيط خود را پذيرفته، در مقابل آن، بروندادهايى را ارايه مى دهند.

چكيده و نتيجه

نكات عمده اى كه در مجموع مطالب مذكور، قابل توجه و حايز اهميت مى باشد، عبارت است از:

1ـ در نظريه ژئوپوليتيكى، ساختار جغرافيايى كه در آن اعمال قدرت مى شود، نقش راهبردى دارد و نقاط بحرانى با مناطق سوق الجيشى تطبيق مى نمايد.

2ـ منطقه اى كه مورد توجه قدرت هاى بزرگ بوده و در برقرارى ارتباط يا برهم زدن آن مؤثر مى باشد، اهميت سياسى جغرافيايى دارد.

3ـ اهميت سياسى جغرافيايى ذاتاً نه عاملى مثبت است، نه منفى، بستگى به نحوه استفاده از آن دارد. كارايى موقعيت سياسى جغرافيايى در گرو داشتن انسان هاى فعّال و كارشناس بوده و تنها در اين صورت عامل موفقيت است، وگرنه عامل بحران به شمار مى رود.

4ـ در تحليل ژئوپوليتيكى، هدف تبيين رابطه بين مراكز قدرت بين المللى و مناطق جغرافيايى است.

5ـ در دنياى معاصر، «ژئوپوليتيك» تنها به معناى رقابت سياست هاى راهبردى در سطح جهانى نيست، بلكه آميزه اى است از مجموعه عوامل و عناصر متخاصم و متعددى كه بر سرزمين هاى با ابعاد كوچك به رقابت و كشمكش مى پردازند و هدف آن ها يا اثبات تفوق سياسى خود مى باشد يا بيرون راندن رقباى سياسى از صحنه.


  • پى نوشت ها

    [1]جيمز دوئرتى و رابرت فالتزگراف، نظريه هاى متعارض در روابط بين الملل، ترجمه على رضا طيّب و وحيد بزرگى، تهران، قومس، 1372، ج 1، ص 103

    [2]جك. سى. پلينوو روى آلتون، فرهنگ روابط بين الملل، ترجمه حسن پستا، تهران، فرهنگ معاصر، 1375، ص 131 132

    [3]مراد موقعيت جغرافيايى جزاير واقع در درياى مديترانه (جزاير كرت، قبرس و سيسيل) است.

    [4]عزت الله عزتى، ژئوپوليتيك، تهران، سمت، چاپ دوم، 1371، ص 75

    [5]بوريس گرومف، ارتش سرخ در افغانستان، ترجمه عزيز آريانفر، تهران، دفتر مطالعات سياسى و بين الملل، 1375، ص 10 (سخن مترجم)

    [6]حسين شكوهى، فلسفه جغرافيا، تهران، گيتاشناسى، 1364، ص 443 به بعد

    [7]ايولاكست، مسائل ژئوپوليتيك; اسلام، دريا، آفريقا، ترجمه عباس آگاهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367، ص 6ـ8

    [8]عزت الله عزتى، پيشين، ص 84 و 85

    [9]همان، ص 78

    [10]عزت الله عزتى، پيشن، ص 91ـ92

    [11]جيمز دوئرتى و رابرت فالتزگراف، پيشين، ص 103

    [12]همان، ر.ك: جگ سى پلينو، روى آلتون، پيشين، ص 138ـ142

    [13]جيمز دوئرتى، پيشين، 106

    [14] Ladis K. D. "the Origins and Evolution of Geographics", Journal of Conflict Resolution, IV (March 1960) P. 19

    [15] Alferd Thayer Mahan, The Influence of Seapower upon History, 1660- 1783 (Boston: Little Brown, 1897) esp. pp. 281-329

    [16] Halford Mackinder, "The Greographical Privot of History", Greographical Journal, XXIII (April 1904) P. 150

    به نقل از همان، ص 116 و ص 137. ر.ك: جك سى پلينو، روى آلتون، پيشين، ص 133

    [17] Halford Mackinder, "The round world and wining of the peace", Foreign Affairs XXI (July 1963), P.601

    به نقل از همان، ص 117و137 ر.ك: جك سى پلينو، روى آلتون، پيشين، ص 134

    [18] Giulio Douhet, The Command of the Air, trans, Dino Ferrari (New York: Coward - Mecann,1942) pp.10-11

    به نقل از همان، ص 118و138

    [19] Friedrich Ratzel, Anthropogeographie, 2nd ed. (stuttgart: J. Engelhorn, 1899). Part I, p.2

    به نقل از همان، ص 119و138

    [20] Rudolf Kjellen, Der staat als Lebensform, trans. M. Langfelt (Leipzig: S. Hirzel verlag, 1917), pp. 218-220

    به نقل از همان، ص 119ـ120

    [21]همان، ص 121، ر.ك: جك سى پلينو، روى آلتون، پيشين، ص 136ـ137

    [22]Colin S. Gray, "The Jeopolitics of super Power" P.11

    به نقل از همان، ص 132

نام کتاب : نشریه معرفت نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 55  صفحه : 11
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست