در قسمت اول اين مقاله، ضمن بيان اولين جرقهاصلاحطلبي در افغانستان و
نقش كليدي سيدجمالالدين اسدآبادي در آن و بيان شرايط دوران حكومت
عبدالرحمان خان و نهضت اصلاحي حبيب اللّه خان، به بيان نهضت مشروطيت در
افغانستان پرداختيم. اينك ادامه مقاله را پيشروي داريد.
مشروطيت اول
همانطوري كه اشاره شد روزنامه سراج الأخبار بعد از يك شماره تحت فشار و
اعمال نفوذ شديد انگليس توسط شاه متوقف شد ديري نپاييد كه شاه بر خلاف ژست
آزادمنشانه و ترقيخواهانهاي كه در آغاز سلطنت از خود نشان داد نقاب از
چهره افكند و خوي ديكتاتوري و بيگانهپرستياش بر همگان آفتابي شد، به ويژه
اگر موضعگيريهاي بعدي او را در برابر انجمن سراج الأخبار و اعضا و
رهبران مشروطيت اول در نظر بگيريم.
با توقيف نشر سراجالأخبار فعاليتهاي اين انجمن اصلاحطلب متوقف نشد.
اين جمع بعد از دو سه سال به صورت يك حزب متشكل و داراي مرام مترقيتر به
وجود آمد كه آن را در تاريخ فكري افغانستان «مشروطيت اول» گوييم سردسته و
پيشتاز اين حركت يكي از بقاياي انجمن سراج الأخبار و محرّر اين انجمن
مولوي محمد سرور واصف بود. او عالم و شاعر روشنفكر و به علوم ادبي و اسلامي
آشنا بود... »
رهبران مشروطيت اول با تشكيل جلسات و ايجاد ارتباط با محافل علمي و
ديني، و با دادن اطلاعات و آگاهيهاي لازم و مفيد به جوانان دردمند و با
گسترش فعاليتها و تبليغ نظرات و اهدافشان خط سير سيدجمال را دنبال گرفتند،
و هر روز بر تعداد هواداران و گستره نفوذشان افزوده شد، تا اينكه در سال
(1327ق) طي اجلاسي تقريبا سراسري براي تحقق اصلاحات ضروري مصمم به نوشتن
نامه سرگشاده براي شاه شدند. مرحوم ميرقاسم كه از اعضاي اين انجمن بود و تا
دوران حكومت ظاهر شاه در قيد حيات بود در اينباره چنين نوشته است:
در سال 1327ق مولوي محمد سرورخان مرحوم زعيم بزرگ نهضت مشروطيت در يكي
از اطاقهاي بزرگ باغ مهمانخانه (كه در آنوقت مكتب حبيبيه در آن واقع
بود) تشكيل جلسه داده عده زيادي از مشروطه خواهان در آن گرد آمده بودند در
اين جلسه پيشنهاد تسويد عريضهاي به حضور امير حبيباللّهخان شد كه در آن
نوشتند: «در بعضي از كشورها مردم به جبر و قوّت قاهره حكومت را مجبور
مينمايند تا نظام اداري را تابع آرزوي ملّت ساخته شكل مشروطه و قانوني
بدهند و در برخي [كشورها] پادشاه روشنفكر به ابتكار خود و با نيّت خير
قوانين و اصول مشروطيت را در مملكت نافذ ميسازد چون سراج الملة والدين
پادشاه عالِم و ترقيخواه است... لذا توقع ميرود مجاري امور مملكت را نيز
بر اساس قوانين مشروطه استوار سازند تا از احكام خودسرانه و خلاف مقررات
اسلامي جلوگيري به عمل آمده مردم در تحت سلطه قانون و نظام مشروطيت به حيات
مرفه قرين گردند. »
از محتواي نامه فوق و نيز از ديگر قراين و شواهد تاريخي استفاده ميشود
كه مشروطهخواهان ازمشكلات مختلف موجود در جامعه رنج ميبرد كه أهمِ آنها
از اين قرار است:
1. استفاده از مذهب عليه مذهب؛ با اينكه حبيباللّهخان حكومت خويش را
رنگ مذهبي و صبغه ديني ميداد و خود را به عنوان اولوا الأمر! قلمداد
مينمود، اما در عمل نوكر حلقه به گوش انگليس بود و در جهت اجراي منويّات
آن از هيچ عمل ددمنشانه و خلاف شرع ابا نداشت و اسم اسلام را به عنوان سپر
مناسب براي سركوب مخالفان و چسباندن انگ لامذهبي و ضد ديني به حركات و
فعاليتهاي آنان مورد سوء استفاده قرار ميداد و در زندگي خانوادگي او
كوچكترين اثري از دين به چشم نميخورد، آقاي غبار در اينباره مينويسد:
«او در مرحله نخست مصمم شد كه از خود تقواي مذهبي نشان دهد لهذا در
دربار عامي در طي نطقي بگفت كه: در شرع اسلام بيشتر از چهار زن نكاحي در
آن واحد براي يك مرد جايز نيست در حالي كه من از قبل داراي پنج زن بودم پس
يكي از آنان را از امروز طلاق دادم... اما به مرور زمان به اثر قدرت بيحدّ
و مطلق العناني و عدم مسؤوليت به يك زمامدار زود رنج و خشن و بيباك تبديل
شد، درباريان از روش او منزجر و ترسان گرديدند او علنا در بيانات خود
ميگفت:
نزد خرد شاهي و پيغمبري چون دو نگينند و يك انگشتري
مشروطهخواهان ميخواستند احكام نوراني اسلام به معناي واقعي حاكم شود و
از مطالب فوق به خوبي روشن ميشود كه شاه از دين و مذهب تنها عليه عالمان
راستين ديني و محو انديشههاي مذهبي استفاده ميكرد تا هر چه بيشتر
دينداران را به بند كشد.
2. هدف دوم مشروطهخواهان اين بود كه سلطنت مطلقه موروثي به شيوه قرون
وسطائي را مهار كرده و با ايجاد فضاي باز و آزاد سياسي اراده و نقش مردم در
حكومت كارساز شود.
3. از نامه مزبور استفاده ميشود كه مشروطهخواهان پيشرفت در امور
اقتصادي و صنعتي و مادّي را در گرو اجراي دو امر فوق ميدانستند. (حكومت
واقعي دين و احترام به خواسته و اراده مردم) از نظر ايشان بدون اجراي اين
دو امر در امور مادي نيز پيشرفتي حاصل نميشد.
سرانجام مشروطيت اول
سرانجام حبيباللّه خان كه ادعاي آزادمنشي و بردباري سياسي داشت با كمال
قساوت و بيرحمي رهبران مبارز و انديشمند مشروطيت را اعدام كرد.
«اين عريضه [نامه سرگشاده اصلاحطلبان] توسط پروفيسور غلام محمدخان
ميمنگي به جلالآباد برده شده و به حضور امير تقديم گرديد... «امير» امر
داد تا چهار نفر از جوانان آن نهضت را همانجا اعدام كنند و رئيس اين دسته
محمد سرورخان واصف نيز با چهار تن از برادران و اعمامش در شيرپور محبوس
گرديد و بعد از دو روز بلا درنگ در تپه شيرپور به توپ بسته شده و يكجا
اعدام شدند هنگامي كه واصف را به توپ ميبستند، وي بر پاره كاغذي نوشت:
«در حاليكه به آمنت بالله و ملائكه... ايمان كامل داشتم به حكم امير كشته شدم
روزي كه شود إذا السماء انفطرت وندر پي آن إذا النجوم انكدرت
من دامن تو بگيرم اندر عرصات گويم: صنما! بأيغ ذنبٍ قتلت؟
توصيه من به اخلاف اين است:
ترك مال و ترك جان و ترك سر در ره مشروطه اول منزلست»
با اين پيام، و اين توصيه به مشروطيت، و با قبول شهادت در راه آزادي و
اصلاحطلبي، مشروطيت طلبان و اصلاحطلبان مشروطيت اول، خط اصلاحخواهي و
ظلم ستيزي را در دل مردم افغانستان زنده كرده و با رنگ خون به آن جاويدانگي
و بقا بخشيدند، و در اجراي طرحي كه پايهگذاري كردند تا پاي جان مقاومت
كردند و با شهادت آنان، نه تنها نابود نشده كه با گذشت زمان و حادثه شهادت
مشروطهطلبان حقانيت آن نيز بيشتر آشكار شد، و ددمنشي و بيگانهپرستي شاه
نيز براي مردم روشنتر شد. شاه كه بيداري و آگاهي مردم را بر خلاف منافع و
خودكامگي خود تشخيص داد به روش دوران تاريك و جاهليت پدرش عقبنشيني كرد،
اما حركت مشروطيت به زودي راه خود را در ميان جمعي ديگر از تحصيلكردهها و
علماي دلسوز وطنباز كرد.
ظهور مجدد سراجالأخبار
«بعد از قتل و تاراج (صفر 1327ق) كه امير و درباريانش بر مشروطهخواهان
روا داشتند ظاهرا از ترس حاكمان ستمگر و منابع جاسوسي و انگليسي اين صدا
خاموش ماند... سرپنجه استعمار گلوي سراج الأخبار اوّل را در سال (1323ق)
فراگرفت و جز يك شماره بيشتر نشر نشد، ولي شش سال بعد امير به تقاضاي عصر و
اجبار محيط سر فرود آورد و در سنه (1329ق) با اجازه نشر همان جريده به
محمود طرزي موافقت كرد كه منبع بيداري سياسي و زمينه پرورش تخم
مشروطهخواهي (بلكه آزاديخواهي) گرديد... » و آقاي غبار در مورد اهميّت و
اثرات نشر مجدد سراجالأخبار به مديريت محمود طرزي و نقش آن در حركت
اصلاحطلبي مينويسد:
«اين جريده مكتب جديدي در ادب اجتماعي كشور گشود و راه نشريات تازه ادبي
و سياسي با دريچهاي از زندگي جهان نوين بر رخ مطالعين باز كرد جريده از
استقلال تام مملكت حرف زد و با نفوذ استعماري دولت انگليس مخالفت شديد نمود
اين تنها جريدهاي بود كه گاه ناگاه از هرج و مرج داخلي انتقاد ميكرد،
لذا به زودي مركز علني آزاديخواهان و اصلاحطلبان كشور گرديد».
محمود طرزي يا قهرمان ضد استعمار
يكي از افرادي كه در نهضت اصلاحي و ضد استعماري مردم افغانستان بعد از
سيدجمالالدين نقش مهم داشته و در تاريخ افغانستان مانند آفتاب درخشيد،
محمود طرزي است. او بخش عمده عمر خود را در حال تبعيد و مبارزه در تركيه
گذرانده است كه مقداري از سالهاي تبعيدش همزمان با تبعيد و فعاليت «سيد»
در آن كشور بوده است، و آنطوري كه خود مينويسد او در اين مقطع از دوران
تبعيدش رابطه نزديك و جلسات متعدد با سيد جمالالدين داشته است و از محضر
وي استفادههاي فراوان برده است، با اين حال شخصيت و نقش اميركبير در تاريخ
ايران نيست. هر دو به آزادي، استقلال، خودكفايي، مبارزه با استعمار خارجي و
استبداد داخلي و جبران عقبماندگي كشور اعتقاد داشته و در اين راه با
انواع دشمنان داخلي و خارجي مواجه شدهاند.
طرزي و نهضت مشروطيت
طرزي با انتشار جريده سراجالأخبار و نشر افكار آزاديخواهانه و
ضداستعماري به بيداري جوانان و تحرك دانشمندان افزود. همكاران او در نشر
اين روزنامه از افراد لايق و دانشمند بودند.
مشروطيت دوم
وجود اين روزنامه و نشر افكار بيدارگرانه باعث شد تا جوانان متعهد و
مؤمن جذب افكار و فعاليتهاي او شوند. اين امر به تدريج به تشكيل و تأسيس
مشروطه خواهان و آغاز حركت مشروطهخواهي منجر شد كه در تاريخ افغانستان به
مشروطيت دوم شناخته شده است.
مشروطيت دوم نسبت به مشروطيت اوّل از پختگي و انسجام بهتري برخوردار
بود. از رهبري كار كشته و جهان ديده و سياستمدار بهرهمند بود، از اين جهت
داراي برنامهريزي و واقعبيني بيشتري بود. و توانست در درون خانواده و
دستگاه فاسد شاه نيز نفوذ كرده و پسر شاه (امان اللّه خان) را به طرحهاي
اصلاحي معتقد و با خود همراه سازد. به دستياري اين پسر، در سال (1337ق)
شاه كشته و به نظام استبدادي و ديكتاتوري او پايان داده شد. به اين ترتيب
مشروطيت دوم به پيروزي رسيد و مشروطهخواهان قدرت را به دست گرفتند. امان
اللّه خان پسر حبيباللّه كه داماد محمود طرزي رهبر مشروطيت ميشد در رأس
قدرت قرار گرفت و محمود طرزي سياست خارجي (وزارت خارجه) را عهدهدار شد
نظام جديد بعد از اندك زمان طي جنگي كه موسوم به جنگ سوم افغان و انگليس
است استقلال كامل كشور را به دست آورد و با رشادت تمام انگليس استعمارگر را
از خاك افغانستان براي هميشه قطع كردند. اما اينكه سرانجام انقلاب و نظام
مشروطيت به كجا انجاميد بحث جداگانه و مفصّلي ميطلبد كه خود نيازمند
مقاله مفصلي است.
پىنوشتها
1 و 2. عبدالحي حبيبي، جنبش مشروطيت در افغانستان، چ 2، كويته پاكستان، بينا؛ بيتا، ص .17.
3. مير علام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ ، ج 3، تهران، مركز نشر انقلاب، 1366، ص 700.