عدالت اجتماعى در نهج البلاغه زمينه ها، موانع و دستاوردها
معرفت سال بيستم ـ شماره 171 ـ اسفند 1390، 93ـ110
عدالت اجتماعى در نهج البلاغه زمينه ها، موانع و دستاوردها
علىاصغر احمدى*
چكيده
عدالت اجتماعى به معنى «بهرهمندى همه افراد از امكانات موجود در يك
جامعه به تناسب ظرفيتها» آرزوى تمام رهبران، انديشوران و آزادگان جهان از
گذشته تا حال بوده است. براى تحقق عملى اين آرزوى شيرين، چارهاى جز
شناسايى مقدمات و مسائل ضرورى آن نيست.
مقاله حاضر، چگونگى بهرهمندى همه مردم از امكانات عمومى را در قالب
بيان «زمينهها»، «موانع» و «دستاوردهاى» عدالت اجتماعى با نگاه محورى به
نهجالبلاغه دنبال مىكند. استخراج بهترين طرحها و راهبردىترين انديشهها
در خصوص چگونگى عملياتىكردن عدالت اجتماعى از موثقترين متون دينى شيعى،
يعنى نهجالبلاغه، مهمترين هدف اين نوشته است. پژوهش حاضر مبتنى بر
تحقيقات كتابخانهاى با نگاه متمركز به كتاب شريف نهجالبلاغه و شروح و كتب
معتبر مرتبط با آن است كه در حقيقت جنبه توصيفى ـ تحليلى دارد. با اينهمه
به سبب ماهيت گزارشى بحث، جهت توصيفى آن بر جنبه تحليلى غلبه دارد. ظرفيت
بسيار بالاى نهجالبلاغه در بيان حساسترين مسائل و نشان دادن بخشى از
حركتهاى مديريتى عدالتمحور حضرت على عليهالسلام در دوران حكومت، محورهاى عمده اين تحقيق به شمار مىآيد.
كليدواژهها: عدالت، عدالت اجتماعى، امام على عليهالسلام، نهجالبلاغه.
مقدّمه
شايد بهترين تعريف عدالت اجتماعى اين باشد: «عدالت اجتماعى يعنى
بهرهمندى همه افراد جامعه با توجه به
ظرفيتواستعدادشانازامكاناتعمومىموجوددرجامعه.»[369]
درباره عدالت اجتماعى در نهجالبلاغه كتابها، مقالهها و
سخنرانىهايى، به ويژه بعد از انقلاب اسلامى، موجود است كه با وجود
پرداختن به بخشهايى از ابعاد عدالت اجتماعى، داراى جامعيت لازم و روش نو و
علمى نيستند[370] و گويا
در خصوص پژوهش حاضر كتاب يا حتى مقاله مستقل جامع و كاملى وجود ندارد.
بنابراين، تحقيق پيشرو مىتواند سهمى در برطرف كردن كاستى موجود در اين
موضوع داشته باشد.
عدالت اجتماعى يك بحث فراگير هميشگى است. از روزى كه بشر به ضرورت جنبه
اجتماعى زندگى انسان پى برده تا حال، دغدغه عدالت اجتماعى داشته است. اگر
قرار باشد اين نوع عدالت در جامعه تحقق يابد بايد لوازم آن فراهم و موانع
آن برطرف گردد. چه كسى براى بيان «زمينهها» و «موانع» عدالت اجتماعى
شايستهتر از امام على عليهالسلام كه عملاً درگير اجراى آن بود و به تمام
پيچوخمهاى آن آگاهى داشت و مىدانست با اجراى اين آرزوى فرو كوفته در طول
تاريخ، چه آثار و بركاتى در جامعه پديد مىآيد؟
از يك طرف بحث عدالت اجتماعى كاملاً جدى و ضرورى روز است و از طرف ديگر گزارش محتواى آن، برگرفته از اقيانوس نهجالبلاغه است و اين يعنى دو چندان شدن اهميت بحث.
مقاله پيشرو به پرسشهاى زير (سه سؤال اصلى و سه سؤال فرعى به ترتيب) پاسخ مىدهد:
1. براى برقرارى عدالت اجتماعى، چه زمينههايى لازم است؟
2. در تحقق عدالت اجتماعى چه موانعى وجود دارد؟
3. نتايجى كه تحقق عدالت اجتماعى در حوزههاى گوناگون اجتماعى به بار مىآورد، كداماند؟
4. آيا در تحقق عدالت اجتماعى و زمينهسازى براى آن فقط حاكمان و رهبران نقش دارند؟
5. سهم مردم در زمينهسازى عدالت اجتماعى چقدر است؟
6. حكومت و مردم چگونه مىتوانند در تحقق عدالت اجتماعى، مانع ايجاد كنند؟
تحقيق حاضر با طرح سه محور كلى «زمينهها»، «موانع» و «دستاوردها» به
پرسشهاى پيشگفته و برخى مسائل ضمنى و فرعى پاسخ مىدهد و به تبيين هريك
از اين عناوين با محوريت نهجالبلاغه مىپردازد.
زمينههاى اجراى عدالت اجتماعى
زمينههاى تحقق عدالت به دو دسته كلى و محورى تقسيم مىشوند:
الف. زمينههاى مشترك؛
ب. زمينههاى مختص.
اكنون به شرح هريك از دو زمينه مزبور مىپردازيم.
الف. زمينههاى مشترك تحقق عدالت اجتماعى
منظور از زمينههاى مشترك تحقق عدالت اجتماعى، زمينههايى است كه هم مردم و هم زمامداران در آن سهيماند.
1. ترك هوا و هوس و خواستههاى نفس: خاستگاه تمام انحرافات انسان
از نفس اوست و اين نفس تا زمانى كه تعديل نشود، هرگز انسان نبايد انتظار
صلاح و فلاح داشته باشد. عدالت در مرحله اجرا، امر مستقيمى است كه به حال و
هواى مستقيم و بدون انحراف نياز دارد. براى همين است كه امام على
عليهالسلام در معرفى بهترين بنده خدا، ضمن بر شمردن صفات گوناگون به صفت
عدالت نيز اشاره مىكند و مىفرمايد: «قَد اَلزَمَ نَفسَهُ العَدلَ»؛ يعنى
داد را به خود گماشته، به بيان روانتر خود را ملزم به داد كرده، سپس
نخستين گام رسيدن به عدل را دورى از هوا و هوس معرفى فرموده است: «فَكانَ
اَوَّلَ عَدلِهِ نَفيُ الهَوى عَن نَفسِهِ.»[371]
علّامه محمدتقى جعفرى در شرح نهجالبلاغه ذيل اين
كلام شريف مىنويسد: «معناى اين جمله چنين است كه بدون شناخت قانون موجوديت
خويشتن و به كار بردن آن، چگونه مىتوان دم از عرفان زد. عدالت كه
اساسىترين عنصر كمال آدمى است چيزى نيست كه از خارج از وجود او بر او وارد
شود، بلكه عبارت است از شناخت قانون موجوديت خويشتن و به كار بردن آن.»[372]
ايشان در ادامه مىافزايد: «كسى كه هنوز به شناخت و عمل مزبور توفيق
نيافته است، حق ادعاى عرفان مثبت را ندارد. چنانكه كسى كه هنوز نتوانسته
است درباره خويشتن عدالت بورزد، كه اين عدالت بدون بركنار شدن از هواهاى
نفسانى امكانناپذير است، چگونه مىتواند درباره ديگران عدالت نمايد.»[373]
ابنميثم در ذيل جمله مذكور از نهجالبلاغه، ملكه
بودن عدالت را بيان مىكند و مىنويسد: «چون عدالت ملكهاى است كه از ملكه
حكمت، عفت و شجاعت ناشى مىشود و عرفا جانشان را به عبادت و غير آن راضى
مىكنند تا به اين ملكات اخلاقى دست يابند، بنابراين (شخص عارف) براى به
دست آوردن چنين ملكاتى خود را به عدالت وامىدارد.»[374]
آنگاه به گونهاى بسيار عالمانه و محققانه درباره علت اينكه مولاى
متقيان، نخستين گام عدالت را نفى هوا و هوس معرفى فرمودند، مىگويد:
وقتى عدل در قوه شهوانى ـ كه همان عفت است نه كمشهوتى و نه شهوت
زياد ـ به سبب فراوانى موارد شهوت و ميل زياد انسان به طرف آن، دشوارتر از
ساير قوى است و به همين علت، اكثر امور نهى شده در دين همين امور شهوانى
است، بنابراين، مقتضاى مدح (بهترين بنده) اين بود كه با ذكر نفى هوا و هوس
از نفس خود، آغاز نمايد و نيز نخستين چيزى كه سالك در تكميل قوه علمى خود
آغاز مىكند، اصلاح قوه شهوانى است (تا بدينوسيله) در اجراى حدود الهى
احتياط كند و از آن حدود در امورى چون خوردن، نكاح، كسب يا غيره تجاوز
ننمايد.375
از عبارت «فكانَ اَوَّلَ عَدله نَفيُ الهَوى عَن نَفسه» برداشت مىشود:
كه لازمه تحقق عدالت فردى و اجتماعى، تحقق عدالت اخلاقى و نيز پيشزمينه
عدالت اجتماعى، عدالت فردى است.
2. تحقق حكم درباره خود: هر كس از عدالت دم مىزند و از ديگران
رعايت عدالت را انتظار دارد، ابتدا بايد از خود شروع نمايد حتى اگر به ضرر
او و خانواده و نزديكانش بينجامد. امام على عليهالسلام در نكوهش طلحه و زبير كه از آن حضرت مطالبه حق مىنمودند، مىفرمايند: «... وَ انَّهُم لَيَطلُبُونَ حقا هُم تَرَكُوهُ»؛[376]
آنان حقى را مىخواهند كه خود رها كردند. سپس امام عليهالسلام در ادامه،
جان كلام را درباره آنها اينگونه بيان مىكنند: «وَ إِنَّ اَوَّلَ
عَدلِهِم لَلحُكمُ عَلى أنفُسِهِم»؛ نخسيتن گام كه بايد در راه عدالت
بردارند، آن است كه خود را محكوم شمارند.
3. جديت و تلاش: اميرمؤمنان على عليهالسلام در خطبه بيست و نهم نهجالبلاغه
مردمان غيرجدى و مردهصفت را اينگونه توصيف مىكنند: «سخنانتان تيز
چنانكه سنگ خاره را گدازد و كردارتان كند، چنانكه دشمن را درباره شما به
طمع اندازد. در بزم، جوينده مردِ ستيزيد و در رزم، پوينده راهِ گريز...
بهانههاى نابخردانه مىآوريد و چون وامدارى كه پى در پى مهلت خواهد، امروز
و فردا مىكنيد.» سپس حضرت گويا در نتيجهگيرى در ادامه مىفرمايند:
«لايُدرَكُ الحَقُّ الا بالجدّ»؛ حق جز با كوشش به دست نيايد.
علّامه جعفرى در تبيين اين عبارت نهجالبلاغه مىنويسد:
«كسى كه خود را بفريبد، كسى كه با جدىترين واقعيت زندگى كه حق است شوخى
كند، به طور قطع جان خود را گم كرده است. هيچ كسى جز خود انسان نمىتواند
جان گمشده خود را پيدا كند. حق يك واقعيت شوخىناپذير است كه جز با جديت
حياتى نمىتوان آن را دريافت؛ چنانكه خود حيات واقعيتى است كه اگر حقيقتش
درك نشود، نمىتوان ادعاى برخوردارى از آن نمود... .»[377]
امام على عليهالسلام در نامهاى به اسودبن قطيبه حاكم حلوان[378]
چند توصيه اخلاقى و اجتماعى به او بيان مىكنند، از جمله مىفرمايند: «از
جمله حقها كه بر توست اين است كه به اندازه توانت در كار رعيت بكوشى.»[379]
4. وحدت و آرامش جامعه: اميرمؤمنان عليهالسلام در نامهاى كه به
مردم شهرها در مورد جريان صفين نوشتند، ابتدا به اشتراكات ميان خود و مردم
شام پرداختند، آنگاه تنها راه را براى احقاق حق و عدالت، دورى از درگيرى و
ستيزه معرفى فرموند. در آن نامه آمده است:
چنين مىنمود كه پروردگار ما يكى است و پيامبرمان يكى و دعوت ما به
اسلام يكسان است. در گرويدن به خدا و تصديق پيامبر او يكديگر را تقصير كار
نمىشماريم و افزون از آن را از هم چشم نمىداريم جز اختلاف در خون عثمان
كه ما از آن بركناريم. گفتيم بياييد تا امروز با خاموش ساختن آتش پيكار و
آرام كردن مردمان، كارى را چاره كنيم كه پس از درگيرى، جز آن نتوان. تا كار
استوار شود و اطراف آن فراهم آيد و ما بتوانيم حق را به جاى آن برگردانيم.380
در شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد ذيل اين بخش از
نامه آمده است: «حضرت عليهالسلام فرمود: به آنها گفتيم بياييد تا الآن با
كنار گذاشتن سلاح و جنگ، اين آتش را خاموش كنيم تا پايههاى خلافت من شكل
بگيرد و اين شائبههايى كه كار را بر من تيره و تار كرده است، برطرف شود و
جمعيت مردم يكپارچه گردد؛ آنگاه من براى پيگيرى جريان قتل عثمان و قاتلان او مىتوانم اقدام كنم كه (متأسفانه) آنها تنها ستيز و جنگ را انتخاب كردند.»[381]
5. رعايت حقوق يكديگر: خطبه دويست و شانزدهم نهجالبلاغه
كه حضرت امير عليهالسلام آن را در صفين ايراد فرمودهاند، شايد تنها
خطبهاى باشد كه تماما بر محور حق و حقوق والى بر مردم، مردم بر والى، حقوق
مردم نسبت به يكديگر و چگونگى مطالبه و تحقق آن دور مىزند. در قسمتى از
اين خطبه كه حضرت آثار رعايت حقوق متقابل والى و مردم را برمىشمارند، به
برپايى عدالت اينگونه اشاره مىفرمايند: «پس چون رعيت حق والى را بگزارد و
والى حق رعيت را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود و نشانههاى
عدالت بر جا... .»
اگر «حق»، را سلطهاى بدانيم كه دارنده آن بر امرى دست يافته، برطرف ديگر (من عليه الحق) ايجاد تعهد مىكند.[382]
و عدالت به معناى بخشيدن اين سلطه و شايستگى به هر فرد مستحق آن در نظر
گرفته شود، بىشك حق و عدالت رابطهاى بسيار تنگاتنگ با يكديگر مىيابند؛
به گونهاى كه حق زمينه عدالت را فراهم مىكند و عدالت نتيجه رعايت حق به
شمار مىآيد. يكى از حقوقدانان درباره رابطه حقوق و عدالت مىنويسد: «حقوق
و عدالت دو همزاد تاريخىاند. دو مفهوم حقوق و عدالت، در عين حال كه با هم
پيوند نزديك دارند، از هم جدا شدهاند. به بيان ديگر، نظمى كه به وسيله
حقوق برقرار مىشود، پيوسته در حال حركت و تحول است و به سوى كمال مىرود؛
كمالى كه غايت آن، عدالت و نيكى است.»[383]
مقام معظم رهبرى درباره يگانگى حق و عدل مىفرمايد:
وقتى كه مىگوييم در علىبن ابىطالب عدالت وجود دارد، معناى
ابتدايىاش كه هر كسى از آن درك مىكند، اين است كه او در جامعه، عدالت
اجتماعى برقرار مىكرد. اين عدل است اما عدلِ بالاتر، توازن است: «بالعَدل
قامَت السَّموات و الارَض». آسمان و زمين بر اساس عدلاند؛ يعنى همين توازن
در آفرينش حق همين است. عدل و حق در نهايت يك چيزند و يك معنا و يك حقيقت
دارند. در زندگى اميرالمومنين عليهالسلام، خصوصيات مظهر عدل و توازن است.
همه چيزهاى خوب در جاى خود در حد اعلاى زيبايى حضور و وجود دارند.[384]
6. احساس مسئوليت و تعهد و دردمندى در برابر ظلم: در حديثى از
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله آمده است: «هر كس مظلوميت فردى را بشنود
كه از جامعه اسلامى، كمك طلب مىنمايد ـ چه مسلمان چه غيرمسلمان ـ و جواب
مثبت و سودمندى به او ندهد، از حوزه اسلام، كاملاً بيرون است.»[385]
امام على عليهالسلام در خطبهاى پس از بيان اهميت جهاد و تبعات منفى ترك آن و گله از مردم به سبب نپذيرفتن فرمانش براى جنگ با معاويه، به جريان غارت و تجاوز گسترده معاويه
به شهر انبار اينگونه اشاره مىفرمايند: «شنيدهام مهاجم به خانههاى
مسلمانان و كسانى كه در پناه اسلاماند درآمده، گردنبند و دستبند و گوشواره
و خلخال از گردن دست و پاى زنان به در كرده است، «فَلَو اَنّ امرا مُسلما
ماتَ مِن بَعدِ هذا اسفا ما كانَ بهِ ملوما بَل كانَ بهِ عندى جَديرا»؛ اگر
از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثهاى بميرد، چه جاى ملامت است كه در
ديده من شايسته چنين كرامت است.»[386]
ب. زمينههاى مختص تحقق عدالت اجتماعى
منظور از زمينههاى مختص، زمينههايى است كه به طور مشخص به حاكم يا
مردم مربوط مىشود. زمينههاى مختص خود به دو دسته تقسيم مىشود: زمينههاى
مختص به مردم، و زمينههاى مختص به حاكم و زمامدار. اكنون به شرح هريك از
اين دو بخش مىپردازيم.
زمينههاى ويژه مردم:
1. خوددارى نكردن مردم از گفتن حرف حق و مشورت با حاكم: نقش مردم
در تمام فعاليتهاى اجتماعى، مهم و كارساز است. از بين نقشهاى گوناگون
مردم براى تقويت اركان نظام حكومتى، نقش مشورتى پررنگتر و جدىتر است. از
اينرو حضرت امير عليهالسلام در خطبه دويست و شانزده نهجالبلاغه
درباره اين نقش مؤثر مردم مىفرمايند: «فَلا تَكُفُّوا عَن مَقالَةٍ
بحَقٍّ اَو مَشوَرَةٍ بعَدل»؛ پس، از گفتن حق يا رأىزدن در عدالت باز
نايستد.
ابن ابىالحديد در ذيل اين بخش از خطبه حضرت امير عليهالسلام مىنويسد: «قد ورد فى المشورة شىء كثير»؛[387] قالاللّه تعالى: «وَ شاورهُم فى الاَمر.» (آلعمران: 159)
على عليهالسلام به پيروى از رسول اكرم صلىاللهعليهوآله از كسى كه
نظرى برخلاف آن حضرت داشت، مىخواست تا نظرش را اعلام نمايد. نمونهاش نظر ابنعباس
است كه به آن حضرت پس از بيعت مسلمانان با ايشان گفته بود: اى اميرمؤمنان!
كار خلافت كار دشوارى است و مردم به دنبال فتنهاند. از اين جهت حكومت
بصره را به طلحه، حكومت كوفه را به زبير و حكومت شام را به معاويه بده و اين فتنه را خاموش كن. حضرت با اينكه پاسخ دادند «پناه بر خدا از اينكه دينم را به دنياى ديگران، فاسد كنم و از بين ببرم»،[388] به ابنعباس فرمودند: «لَكَ أَن تُشيرَ اليَّ و أَرى»؛[389] بر تو لازم است كه نظر مشورتى خود را به من بگويى.
روسو در اين زمينه مىنويسد: «آن روزى كه كسى بگويد كارهاى دولت به من مربوط نيست، بايد يقين كرد كه آن دولت از بين رفته است.»[390]
2. همكارى مردم با حكومت در احقاق حق: اميرمؤمنان عليهالسلامدر
مقام يك سياستمدار عادل و ديندار، براى اينكه پايههاى حكومت اسلامى را
محكم كنند، به حضور مردم بسيار ارزش مىنهند. ايشان در كلامى براى ريشهكنى
ظلم و فساد و برپايى حق و عدالت، آشكارا از مردم يارى مىطلبند و
مىفرمايند: «اَيُّها النّاس أَعينُونى على أَنفُسكُم...»؛ اى مردم! مرا بر
كار خود يار باشيد ـ و فرمانم را پذيرفتار ـ به خدا سوگند كه داد ستمديده
را از آنكه بر او ستم كرده بستانم و مهار ستمگر را بگيرم و به ناخواه او تا
به آبشخور حق كشانم.[391]
در خطبه دويست و پنجم نهجالبلاغه نيز در اينباره آمده
است: «خدا بيامرزد كسى را كه حقى ببيند و يارى آن كند يا ستمى بيند و آن را
بازگرداند و خداوند حق را ياور بود تا حق را بدو برساند.»
اينكه از نقش تعيينكننده مردم در پيشبرد اهداف حكومت سخن گفته مىشود،
هرگز به معناى همهكاره بودن مردم نيست؛ همان چيزى كه متفكرانى چون مونتسكيو از آن به عنوان فساد حكومت دموكراسى ياد مىكنند. مونتسكيو در
اينباره مىنويسد: «اصول حكومت دموكراسى در دو موقع فاسد مىشود: اول
وقتى كه روح مساوات را از بين ببرند؛ دوم وقتى كه روح مساوات را به حد
افراط برسانند و هر كس بخواهد با زمامداران و رجال و بزرگان كه كشور را
اداره مىكنند، مساوى بشود. در صورت اخير ملت نمىخواهد اختياراتى را كه به
رجال داده محترم بشمارد و نمىخواهد اطاعت بكند. وقتى روح مساوات به حد
افراط برسد، ملت تصميم مىگيرد تمام كارها را خودش بكند، مىخواهد به جاى
قوه مقننه مشاوره كند، قضات را از حقوقشان محروم نمايد، به جاى قوه مجريه و
زمامداران، قوانين را اجرا و امور را حل و فصل كند.»[392]
زمينههاى ويژه رهبر و حاكم:
1. تعيين شرح وظايف مديران وكارگزاران: بارزترين نمونه براى شرح وظايف مديران حكومت، نامه مفصل امام على عليهالسلام به مالكاشتر
است كه حضرت در آن، از صدر تا ذيل، به نوعى به تشريح وظايف مديران
حوزههاى گوناگون سياسى، اقتصادى، قضايى و فرهنگى مىپردازند. در همان
ابتداى نامه مزبور، حضرت وظايف مالكاشتر را در چهار عنوان كلى بيان مىفرمايند: «فراهم آوردن خراج؛ پيكار كردن با دشمنان؛ سامان دادن به كار مردم؛ آباد كردن شهرها»[393] اين چهار وظيفه را در حقيقت مىتوان اهداف عالى حكومت اسلامى قلمداد كرد. حضرت در بخش پايانى همين نامه، دوباره مالك
را به اجراى تكتك دستورها و شرح وظايف ابلاغ شده در طول نامه
فرامىخوانند و با قاطعيت مىنويسند: «بر تو واجب است به خاطر داشتن آنچه
بر واليان پيش از تو رفته است، از حكومت عدلى كه كردهاند و سنت نيكويى كه
نهادهاند، يا اثرى كه از پيامبر ما به جاست يا واجبى كه در كتاب خداست. پس
اقتداكنىبدانچه ديدى كه ما بدان رفتار كرديم و بكوشى در پيروى آنچهدر
اينعهدنامه بر عهده تو نهاديم. و من در آن حجت خود را بر تو استوار داشتم
تا چون نفس تو خواهد در پى هواى خود برود، تو را بهانهاى نبود.»
2. رعايت مساوات و ايجاد فرصتهاى برابر ميان مردم: در نهجالبلاغه فراوان
به توصيههاى حضرت على عليهالسلامدرباره رعايت مساوات برمىخوريم. در
نامه پنجاه و نهم آمده است: «فَليكُن اَمرُ النّاسِ عندَكَ فى الحَقِّ
سَواءً فَانَّه لَيس فى الجَور عوَضٌ من العَدل»؛ پس كار مردم در آنچه حق
است نزد تو يكسانباشد، كهستمراباعدل عوض ندهند.
صاحب منهاج البراعه ذيل نامه پنجاه و نهم نهجالبلاغه
كه حضرت آن را براى حاكم حلوان نوشتهاند، ابتدا تاريخچه حلوان را
مىآورد، آنگاه مقصود دقيق حضرت را از عبارت «فليكن امر الناس عندك فى
الحق سواءً...» اينگونه بيان مىكند: «... امام به حاكم حلوان دستور
مىدهد كه حقوق را نسبت به همه مردم، چه مسلمان چه غيرمسلمان، به طور مساوى
رعايت كند و به او هشدار داد كه ستم به هر شكلى كه باشد باعث تقويت اسلام و
جايگزين عدالت نمىشود آنچنانكه عمريون فكر مىكردند، بلكه ستم بر غيرعرب
موجب نفرت آنها از اسلام مىشود.»[394]
يكى از مصاديق رعايت مساوات از جانب كارگزار و مدير حكومت اسلامى اين
است كه بين خود و مردم از جهت بهرهمندى تفاوتى قائل نباشد. بهترين نمونه
براى اين مطلب، عبارتهاى پايانى خطبه دويست و نهم نهجالبلاغه
است: «... إنَّ اللهَ فَرَضَ عَلى أئمَّةِ العَدلِ أَن يُقَدّروا
أنفُسَهُم بضَعَفَةِ النّاسِ»؛ خدا بر پيشوايان دادگر واجب فرموده خود را
با مردم ناتوان برابر نهند. اين جمله در جواب عاصمبن زياد بيان شده كه در شكايت از آن حضرت پرسيده بود: «اى اميرمؤمنان! تو در اين پوشاك زبر تنآزار باشى و خوراك دشوارخوار؟»
3. قاطعيت در اجراى عدالت: عثمان در زمان خلافت خود قطعه
زمينهاى فراوانى در اختيار نزديكان خود به عنوان «تيول» قرار داده بود.
وقتى حضرت به خلافت رسيدند، بدون هيچ ملاحظه خويشى و جايگاه و موقعيت سياسى
عثمان، اين تيولها را به مسلمانان برگرداند و فرمود: «به خدا اگر
ببينم كه به مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد، آن را بازمىگردانم، كه
در عدالت گشايش است و آنكه عدالت را بر نتابد، ستم را سختتر يابد.»[395] ابنميثم در شرح اين خطبه مىنويسد: «بدان كه اين خطبه به عزم محكم مؤكد به قسم بر رد قطايعى كه عثمان به نزديكانش داده بود، اشاره دارد. سپس با سخنش كه در عدالت گشايش است، به دريافتكنندگان قطايع قطعههاى زمين عثمان مىفهماند
كه به هوش باشيد عدل الهى آنها را در رد آنچه به عنوان تيول دريافت كردند،
فراخواهد گرفت و با بيان وسعت عدل، به صورت كنايى مىخواهد بگويد كه كار
عدل اقتضا دارد آن اموال و غيرآن، از همه ظلمها و تجاوزها برگردد. پس بر
آنها واجب است در مقتضاى اوامر الهى و عدل آن داخل شوند؛ زيرا در آن،
گشايشى براى آنها خواهد بود.»[396]
ابنميثم در ادامه علت سختتر بودن ستم را براى كسى كه از عدالت
گريزان است اينگونه بيان مىكند: وقتى عدل بر كسى واقع مىشود، او معتقد
مىشود به اينكه آنچه شايسته گرفتن از او بود، از او گرفته شد، اما وقتى
ستم بر او واقع مىشود، باور مىكند كه آنچه شايسته گرفتن از او نبود، از
دستش گرفته شد و شكى نيست كه گرفتن آنچه شايسته گرفتن نيست براى نفس
دشوارتر از گرفتن آن چيزى است كه شايسته گرفتن است و اين يك امر وجدانى
است.[397]
در مكتب علوى هرچه رابطه نزديكتر مىشود، قاطعيت در اجراى عدالت افزايش مىيابد. نمونه روشن اين ادعا برخورد اميرمؤمنان با برادرش عقيل است.[398]
4. نظارت و كنترل مديران و كارگزاران حكومت: حضرت امير
عليهالسلام براى همه طبقات اجرايى، ناظرانى براى بررسى كيفيت اداى وظيفه
آنها تعيين مىكردند و اين سلسله نظارت و بازرسى از پايينترين مراحل
اجرايى حكومت تا بالاترين مناصب آن، وجود داشت و بر امور ناظران ارشد نيز
خود حضرت نظارت داشتند. حضرت وظايف هريك از ناظران و بازرسان را به دقت
تعيين كرده بودند.
به امام عليهالسلام خبر رسيد كه عثمانبن حنيف انصارى، عامل
حضرت در بصره، به ميهمانى در بصره رفته بود كه بوى اشرافىگرى از آن به
مشام مىرسيد. اميرمؤمنان بىدرنگ چنين نامهاى به او نوشتند:
پسر حنيف به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان بصره تو را بر خوانى
خوانده است و تو بدانجا شتافتهاى. خوردنىهاى نيكو برايت آوردهاند و پى
در پى كاسهها پيشت نهاده، گمان نمىكردم تو مهمانى مردمى را بپذيرى كه
نيازمندشان به جفا رانده است و بىنيازشان خوانده.[399]
حضرت پس از توصيف شكل مهمانى به نصيحت عثمان مىپردازند و مىفرمايند:
بنگر كجايى و از آن سفره چه مىخواهى، آنچه حلال از حرام ندانى بيرون
انداز و از آنچه دانى از حلال به دست آمده دركار خود ساز. آگاه باش كه هر
پيروى را پيشوايى است كه پى وى را پويد و از نور دانش او روشنى جويد. «اَلا
وَ اِنَّ امامَكُم قَد اكتَفى مِن دُنياهُ بِطِمرَيه و مِن طُعمِهِ
بِقُرصَيهِ»؛ بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود از
پوشيدنىها به دو جامه فرسوده و از خوردنىها به دو قرصه نان.[400]
جالب است بدانيم كه حضرت حتى تهديدهاى پيشگيرانه نسبت به برخى كارگزاران خود اعمال مىكردند؛ براى نمونه، در نامهاى به زيادبن ابيه
مىنويسند: «همانا به خدا سوگند مىخورم سوگندى راست، اگر مرا خبر رسد كه
تو در فىء مسلمانان اندك يا بسيار خيانت كردهاى، چنان بر تو سخت گيرم كه
اندكمال مانى و درمانده به هزينه عيال و خوار و پريشان حال.»[401]
امام على عليهالسلام به نظارت صرف هم اكتفا نمىكردند، بلكه زمينه طرح
شكايت را نيز براى همه فراهم مىآوردند كه اگر كسى از همه جا مانده و رانده
شده است به خود آن حضرت رجوع كند. آن بزرگوار در نامه شصتم نهجالبلاغه،
خطاب به گردآوران خراج و عاملان شهرها مىنويسند: «من در ميان سپاه جاى
دارم. پس شكايتهايى را كه داريد به من برسانيد و آنچه از آنان به شما
مىرسد و جز به وسيله خدا و من توانايى برطرف كردن آن را نداريد، با من در
ميان گذاريد تا من به يارى خدا آن را تغيير دهم.»
5. ارتباط بسيار نزديك حاكم و زمامدار با مردم: در نخستين نامه نهجالبلاغه، حضرت على عليهالسلام مردم كوفه را از كار عثمان و نقش طلحه، زبير و عايشه در قتل او آگاه مىكنند و مىفرمايند:
... مردم بر عثمان خرده گرفتند. من يكى از مهاجران بودم كه بيشتر
خشنود ساختن مردم را از او مىخواستم و كمتر سرزنشش مىنمودم و طلحه و زبير
آسانترين كارشان آن بود كه بر او بتازند و برنجانندش و ناتوانش سازند.
عايشه نيز سر بر آورد و خشمى را كه از او داشت، آشكار كرد و مردمى فرصت
يافتند و كار او را ساختند. پس مردم با من بيعت كردند، نه نادلخواه و نه از
روى اجبار بلكه فرمانبردار و به اختيار... .
امام على عليهالسلام با ايجاد ارتباط بسيار نزديك با مردم به
سياستمدارانى كه معتقدند: مردم را نبايد در جريان واقعيتهاى حكومت قرار
داد، ثابت كرد كه چنين سياستى باطل است؛ بلكه با بيان واقعيتها براى مردم،
علاقهمندى آنها به حكومت بيشتر مىشود. در نامه سى و هشتم نهجالبلاغه، حضرت مردم مصر را از فرستادن مالك اشتر به عنوان حاكم جديد آگاه مىكند و برخى ويژگىهاى او را برمىشمارد و مردم را به اطاعتش فرامىخواند. در آن نامه آمده است:
من بندهاى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه روزهاى بيم
نخوابد و در ساعتهاى ترس از دشمن روى بر نتابد. بر بدكاران، تندتر بود از
آتش سوزان. او مالك پسر حارث مذحجى است. آنجا كه حق بود سخن او را بشنويد و
او را فرمان بريد كه او شمشيرى از شمشيرهاى خداست. نه تيزى آن كند شود و
نه ضربت آن بىاثر بود. اگر شما را فرمان كوچيدن دهد، كوچ كنيد و اگر گويد
بايستيد بر جاى مانيد.402
موانع اجراى عدالت اجتماعى
اگر تمام زمينههاى اجراى عدالت عملى نشود يا بر خلاف آن رفتار گردد،
همه آنها به موانع تحقق عدالت تبديل خواهند شد. بنابراين، بخش عمدهاى از
موانع تحقق عدالت اجتماعى را بايد زمينههاى تحققنيافته عدالت اجتماعى
دانست كه فهرستوار عبارتاند از:
1. توجه به هوا و هوس و خواهشهاى نفسانى؛ 2. محقق نكردن حكم درباره
خود؛ 3. نداشتن جديت و تلاش؛ 4. دورى از آرامش و امنيت و دامن زدن به
درگيرى و اختلاف؛ 5. نشناختن و رعايت نكردن حقوق يكديگر؛ 6. احساس مسئوليت و
تعهد و دردمندى نكردن در برابر ستم؛ 7. خوددارى مردم از گفتن حرف حق و
مشورت با حاكمان؛ 8. همكارى نكردن مردم با حاكم در احقاق حق؛ 9. تعيين
نكردن شرح وظايف مديران حكومت؛ 10. رعايت نكردن مساوات و ايجاد فرصتهاى
برابر بين مردم؛ 11. قاطعيت نداشتن رهبر در اجراى عدالت؛ 12. فقدان بازرسى و
نظارت در مورد مديران دستگاههاى دولتى؛ 13. نبود ارتباط بسيار نزديك حاكم
با مردم.
بخش ديگر موانع تحقق عدالت، بحث مستقلى است كه از دو قسمت تشكيل مىشود:
الف. موانعى كه به حكومت مربوط است؛ ب. موانعى كه به مردم مربوط است.
الف. موانع مربوط به حكومت
1. تحمل شنيدن حرف حق را نداشتن: منطق امام على عليهالسلام در
مديريت سياسى حكومت دقيقا بر مبناى پذيرش انتقادها و شنيدن حرف حق است. آن
حضرت آشكارا در خطاب به مردم مىگويند: «... با من چنانكه با سركشان
گويند، سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند از من كنار مجوييد و با
ظاهرآرايى آميزش مداريد، و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد...؛ چه، آن كس
كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به
حقوعدالتكردنبراودشوارتراست.»[403]
سرانجام حضرت براى اينكه به مردم اطمينان دهند از شنيدن حرف حق و مشورت
به عدل، نه تنها ناراحت نمىشوند، بلكه از آن استقبال هم مىكنند،
مىفرمايند: «فَلا تَكُّفُوا عَن مَقالَةٍ بِحقٍ أَو مَشورةٍ بِعَدلٍ»؛[404] پس، از گفتن حق يا رأى زدن در عدالت باز مايستيد.
2. انحصارطلبى و امتيازجويى: تاريخ، ماجراهاى فراوانى به خاطر
دارد از سقوط حكومتهايى كه «انحصارطلبى و ويژهخوارى» را مبناى حكومت خويش
قرار داده بودند. سقوط سلسله قدرتمند ساسانى يكى از اين نمونههاست. امام
على عليهالسلام در جاى جاى نهجالبلاغه از اين پديده به
زشتى ياد مىكنند. شايد صريحترين عبارت آن حضرت در مخالفت با جريان
انحصارگرايى، جمله معروف و هشدارگونه بخشى از نامه پنجاه و سوم باشد كه به مالك اشتر
فرمودند: «بپرهيز از آنكه چيزى را به خود مخصوص دارى كه بهره همه مردم در
آن يكسان است.» در كمتر از يك سطر بعد، حضرت علت پرهيز از ويژهخوارى را
اينگونه بيان مىدارند: «چه آن را كه به ناروا ستاده باشى از چنگ تو
درآرند و به زودى پرده كارها از پيش ديدهات بردارند و داد از تو بستانند و
به ستمديده رسانند.»
در ذيل اين قسمت از نامه حضرت، محمدجواد مغنيه مىنويسد: «بر
حاكم واجب است كه خود را آقا و سرور و مردم را برده و نوكر نبيند، بلكه
براى مردم آنچه در زندگىشان به آن نيازمندند، (بايد) فراهم نمايد و خود و
خانوادهاش را با ضعيفترين مردم، برابر بداند.»[405]
نمونه ديگر نامهاى است كه امام عليهالسلام به سهلبن حنيف انصارى در توصيف كسانى كه نزد معاويه
رفتند، مىنويسند و علت اصلى فرار آنها را بيان مىكنند. در بخشى از آن
نامه چنين آمده است: «در گمراهى آنان و رهايىات از رنج ايشان، بس بود از
حقشان گريختن و به كورى و نادانى شتافتن. آنان مردم دنيايند، روى بدان
نهاده و شتابان در پىاش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و به
گوش كشيدند و دانستند مردم به ميزان عدالت در حق يكساناند. "فَهَرَبُوا
اِلى الاَثَرَةِ"؛ پس گريختند تا تنها خود را به نوايى برسانند.»[406] جان كلام مولا عليهالسلام، در بيان علت فرار عدهاى از يارانش به سمت معاويه،
جمله اخير است؛ يعنى انحصارطلبى، و به نوايى رساندن خود. آنها چون به فكر
خود بودند نمىتوانستند در حكومتى كه هرگز به خود نمىانديشد بلكه به فكر
تمام مردم جامعه است دوام بياورند.
در شرح نهجالبلاغه مغنيه علت فرار ياران امام به سوى معاويه،
از زبان امام اينگونه بيان شده است: «آنها از آن جهت ما را ترك كردند كه
ما در باب مردم به عدالت رفتار مىكرديم و (بيتالمال) را به طور مساوى بين
آنها تقسيم مىكرديم، به دنيا و ستم روى آوردند.»[407]
علت اساسى مخالف امام على عليهالسلام با امتيازجويى و انحصارطلبى اين
است كه اصولاً آنها بر هم زننده اهداف بلند حكومت اسلامى و از جمله آنها
عدالت اجتماعىاند؛ از اينرو، حضرت در نامه به مالك اشتر
مىنويسند: «نيز والى را نزديكان است و خويشاوندان كه خوى برترى جستن دارند
و گردنفرازى كردن و در معاملت انصاف را كمتر به كار بستن... ريشه ستم
اينان را با بريدن اسباب آن برآر و به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندانت
زمينى را به بخشش وامگذار.»[408]
3. غفلت از رسيدگى به امور مهم: در نامه پنجاه و سوم اميرمؤمنان
با واژه تخديرِ «اياك» حاكم و زمامدار را از بسيارى امور نهى مىكنند. يكى
از امور نهىشده، غفلت از كارهاى مهم است؛ كلام حضرت چنين است: «ايّاكَ...
والَّتغابى عَمَّا يُعنى بِهِ مِمّا قَد وَضَعَ للعُيُون»؛ بپرهيز از غفلت
در آنچه بدان توجه بايد و در ديدهها نمايان است.
آن حضرت والى خود را از كدام غفلت باز مىدارد؟ در شرح نهجالبلاغه مغنيه منظور
از آن غفلت، چيزى است كه حاكم از آن در مقابل خدا و مردم بايد پاسخگو
باشد؛ يعنى اگر حاكم هر شكايتى را از دولتى و مردم عادى دريافت كرد و آن را
فهميد و رسيدگى نكرد، در برابر آن مسئول است و بايد به سبب آن مجازات و در
دنيا و آخرت رسوا شود.[409]
ابن ابىالحديد در معناى «تغابى» و غفلت حاكم نوشته است: «تصوير
اين (غفلت) آن است كه به امير گزارش داده شود كه فلان شخص از نزديكانش،
كارهاى زشت گوناگونى را پنهانى انجام داده است (اما) او از آن غفلت نمايد
يا خود را به غفلت بزند. على عليهالسلام حاكم را از اين كار نهى كرده
است.»[410]
در شرح منهاجالبراعه نيز ذيل اين قسمت از نامه پنجاه و
سوم آمده است: «حضرت حاكم را از غفلت و تسامح در آنچه براى او مهم و به او
مرتبط است، به ويژه نظم در امور و گسترش عدل در جامعه همانگونه كه در
چشمهاى مردم زشت به شمار مىرود نهى كرده است. پس تسامح در گرفتن حق مظلوم
از ظالم، از طرف والى به نفع غير او يعنى همان ظالم خواهد بود.»[411]
4. پيشداورى گمانمندانه: امام على عليهالسلام در اينباره مىفرمايد: «ليَسَ مِنَ العَدلِ القَضاءُ عَلَى الثَّقَةِ بِالظَّنِّ»؛[412] از عدالت نبود حكم دادن به گمان. مرحوم مغنيه
بحث بسيار عالمانهاى در ذيل اين حكمت طرح كرده كه خواندنى است. او
مىنويسد: وقتى از امانت فرد امينى يقين دارى، سپس براى تو درباره امين
بودن او شك يا ظن حاصل شد، از انصاف و علم به دور است كه يقين قوى خود را
(مبنى بر امين بودن آن شخص) نقض كنى و آن را به مجرد شك يا ظن از بين ببرى،
بلكه (تنها) با يقين مثل خودش مىتوانى اين كار را بكنى و عقل و شرع و
فقها و عقلا اتفاق دارند بر اينكه چيزى كه ثبوتش يقينا حاصل شد، همواره
باقى مىماند تا انقطاع و زوال آن به نحو ثبوتى يقينى كامل همان وجود خودش،
ثابت شود و رساترين چيزى كه در اينباره آمده، قول امام جعفر صادق
عليهالسلام است كه: «لايُنقض اليقين بالشَّك و لايُدخل الشك فى اليقين و
لايُخلط احدهما بالاخر»؛ (هرگز) يقين با شك، نقض نشود و شك در يقين داخل
نگردد و يكى از آنها با ديگرى مخلوط نشود.[413]
5. گوناگونى هواهاى حاكم: در نهجالبلاغه آمده است: «اِنَّ الوالِيَ اذا اختَلَفَ هَواهُ مَنَعَهُ ذلِكَ كَثيرا مِنَ العَدلِ»؛[414] چون والي را هواها گونهگون شود او را از بسيارى عدالت، باز دارد. از بين شارحان بزرگ نهجالبلاغه، تنها كسى كه «اختلاف هواى والى» را دقيق معنا كرده و منظور عبارت را بهتر رسانده ميرزا حبيباللّه هاشمى خوئى
است. او در تبيين هواهاى گوناگون والى مىنويسد: «حضرت وصيت كرد به اينكه
وقتى هواهاى والى گوناگون شد او را از رعايت عدل بازمىدارد. و چيرهترين
هواهاى پىدرپى بر صاحبان قدرت در بين عرب، همان تعصب عربى و خودبرتربينى
ذاتى آنهاست كه در جاهليت بر عرب نفوذ يافته بود. اسلام در زمان پيامبر
صلىاللهعليهوآله آتش آن تعصب را خاموش كرد، سپس حكومت عرب و تمام
حاكمان صاحب نفوذ بنىاميه دوباره آن را در تمام سرزمينهاى اسلامى خصوصا
شام و عراق زنده كردند... در اين شرايط و فضا بود كه حضرت به رعايت تساوى
در حقوق نسبت به تمام مردم امر فرمود و هشدار داد به اينكه ستم به هر شكلى
اسلام را تقويت نمىكند. كنايه از اينكه كار بنىاميه در قبال غيرعرب ظلم
به شمار مىرفت و اين ظلم باعث تقويت اسلام نمىشد.[415]
ب. موانع مربوط به مردم
1. گريز از حق و عدالت: امام على عليهالسلام گله خود را از مردم
گريزان از حق و عدالت، اينگونه بيان مىكنند: «أَظارُكُم عَلَى الحَقِّ، و
أَنتُم تَنفِرون عَنهُ نُفُورَ المِعزى مِن وَعوَعَةِ الاَسَدِ...»؛[416]
در شناخت حق شما را مىپرورانم، همچون دايه مهربان، و شما از حق مىرميد
چون بزغالگان از بانگ شير غران. هيهات كه به يارى شما تاريكى را از چهره
عدالت بزدايم، و كجى را كه در حق راه يافته راست نمايم.
چنانكه كه ملاحظه مىشود، حضرت در اين عبارات، آشكارا فرار مردم از حق و عدالت را مانع دستيابى به عدالت معرفى فرمودند.
در نامه هفتاد نهجالبلاغه، امام على عليهالسلام بىخردانى را كه جذب معاويه شده بودند اينگونه توصيف مىكنند: «عدالت را شناختند... و دانستند مردم به ميزان عدالت در حق يكساناند... پس گريختند.»
2. اختلاف و پراكندگى: يكى از بيمارىهاى سخت اجتماعى كه ريشه
عدالت را مىخشكاند، اختلاف و پراكندگى است. از اينرو، رهبران آگاه و
مديران هشيار، هميشه مردم را در اين امر مهم هشدار مىدهند. در خطبههاى
بيست و نهم، نود و هفتم و صد و سى و يكم به اين بيمارى خانمانسوز با
الفاظى تقريبا مشابه اشاره مىشود.
در كتاب پيام اميرالمؤمنين عليهالسلام ذيل خطبه بيست و نهم آمده است:
امام عليهالسلام اين خطبه را در شرايط بسيار سخت و بحرانى ايراد
فرموده است؛ در شرايطى كه دشمن جسور و غارتگر براى تضعيف روحيه مردم عراق،
در هر گوشه و كنار به حملات ايذايى و غافلگيرانه پرداخته بود، امام
عليهالسلام، كه راه چاره را در يك حركت قوى و تهاجم همهجانبه مىديد، به
آمادهساختن مردم مشغول بود، ولى ناتوانى و سستى و ضعفى ـ كه به علل
گوناگون بر آن گروه مسلط شده بود ـ امكان تشكيل چنين نيرويى را سلب كرده
بود. امام عليهالسلام چارهاى جز اين نداشت كه از آخرين حربه براى بسيج
اين گروه سستعنصر و پر ادعاى كمقدرت، استفاده كند و آنان را زير ضربات
شلاق ملامت قرار دهد. شايد به خود آيند و خطراتى را كه از هر سو آنها را
احاطه كرده است، با چشم خود ببينند.417
در همان شرح نامبرده شده، ذيل خطبه صد و سى و يكم نوشته شده است: «امام
عليهالسلام در اينجا انگشت روى نقطه اصلى درد جامعه و جمعيتها گذارده است
و آن مسئله اختلاف و پراكندگى است كه سبب درگيرىها و از ميان رفتن نيروها
مىشود. تعبير به "الشّاهِدَةُ أَبدانُهُم" اشاره به حضور جسمانى آنها در
اجتماع و غيبت فكرى و روحانى و بيگانگى آنان از حوادث خطيرى است كه در
جامعه مىگذرد.»[418]
حضرت على عليهالسلام، بعد از برشمردن پراكندگى و اختلاف مردم با عبارات
مزبور در خطبه مذكور، مىفرمايد: «هَيهاتَ أَن أَطلَعَ بِكُم سَرَارَ
العَدلِ، أَو اُقيمَ أعوِجاجَ الحَقِّ»؛ هيهات كه به يارى شما تاريكى را از
چهره عدالت بزدايم، و كجى را كه در حق راه يافته راست نمايم.
3. ترك جهاد و ناخوشايند داشتن آن: امام عليهالسلام در خطبهاى
پس از توصيف جهاد، پيامدهاى ناگوارتر ترك كردن آن را چنين گوشزد مىكنند:
«هركه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند، و
فوج بلا بر سرش كشاند و در زبونى و فرومايگى بماند. دل او در پردههاى
گمراهى نهان، و حق از او روى گردان. به خوارى محكوم و از عدالت محروم.»[419]
در اين بخش از خطبه، حضرت ضمن برشمردن آثار زيانبارى چون خوارى،
گرفتارى، فرومايگى و گمراهى براى ترك جهاد به دو اثر تخريبى بسيار مهم
اجتماعى يعنى روىگردانى از حق و محروم ماندن از عدالت اشاره مىفرمايند.
در كتاب پيام اميرالمؤمنين عليهالسلام علت محروميت از عدالت در صورت ترك جهاد چنين بيان شده است:
دليل اين معنا روشن است؛ زيرا طرفداران عدالت، غالبا در اقليتاند.
اگر در اقليت كمّى نباشند، از نظر كيفيت و قدرت، در اقليت هستند. به همين
دليل، سلطهگران سودپرست، تا آنجا كه به اصطلاح كاردشان ببرد، پيش مىروند و
حقوق ملتهاى مظلوم را پايمال مىكنند و پيوسته بر مال و جاه و جلال خود
مىافزايند. ملتهاى مظلوم و ستمديده، تنها در سايه جهاد مىتوانند عدالت
اجتماعى را تحقق ببخشند و از فشار ظلم و ستم آنان برهند.420
4. ضعف نفس: امام على عليهالسلام در عبارتى كوتاه اما پرمعنى و دقيق به اين نكته اشاره مىفرمايند كه: «لايَمنَعُ الضَّيمَ الذَّليل»؛[421]
آنكه تن به خوارى داده، دفع ستم را چگونه شايد؟ اين عبارت و عبارتهاى قبل
و بعد آن، اشاره به كسانى است كه از حضرت مىخواستند جنگ با طاغوت شام، معاويه، را به تأخير بيندازد. علّامه جعفرى در
ذيل اين عبارت امام عليهالسلام مىنويسد: «آن كس كه به ذلت تن در داده و
خود را تسليم انواع ستمها و تجاوزها نموده است، چگونه مىتواند درصدد رفع
ظلم از ديگران برآيد؟»[422]
ستمگران جهان هرگز به افراد ذليل و ناتوان رحم نمىكنند و حق آنها را با
ميل و رغبت به آنان تقديم نمىكنند. حق گرفتنى است و با كوشش و ايثار و
فداكارى بايد آن را به چنگ آورد. نبايد فراموش كرد كه با زورمندان و
ستمگران جز با زبان زور نمىتوان سخن گفت. اصولاً طبيعت زندگى اين جهان
چنين است كه در راه رسيدن به مقاصد عالى مادى يا معنوى موانع فراوانى وجود
دارد و آن كس كه با اين موانع پيكار نكند و ضعف و سستى نشان دهد، هرگز به
مقصد نخواهد رسيد.[423]
1. ايجاد امنيت: بىشك مهمترين ثمره اجراى عدالت، امنيت سياسى
است. البته امنيت فرهنگى، اقتصادى، روانى و اجتماعى نيز در فضاى امنيت
سياسى پديد خواهد آمد.
امام على عليهالسلام در خطبهاى، يكى از فلسفههاى به دست گرفتن حكومت
را برقرارى امنيت معرفى مىفرمايند: «خدايا! تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه
به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنياى ناچيز خواستن زيادت؛ بلكه تا
بندگان ستمديدهات را ايمنى فراهم آيد.»[424]مرحوم مغنيه
در ذيل اين عبارت حضرت علاوه بر امنيت سياسى، از جمله آزادى و نترسيدن از
سركشان و متجاوزان، به امنيت جانى و مالى نيز اشاره مىكند.[425]
نكته بسيار مهم اين است كه از يك طرف «امنيت» زمينهساز «عدالت» است و
عدالت نتيجه و دستاورد آن، و از طرف ديگر، «عدالت» زمينهساز «امنيت» است و
امنيت نتيجه و دستاورد آن.
2. شكست دشمن: دشمن در هر شرايطى منتظر فرصت است تا روزنهاى
بيابد و ضربهاش را بزند. تحقق عدالت تمام روزنههاى نفوذ دشمن را مىبندد و
اجازه ورود به حريم خصوصى يك ملت منسجم و يكپارچه را به او نمىدهد. شايد
با چنين رويكردى است كه امام على عليهالسلاممىفرمايد: «بِالسّيرَةِ
العادِلَةِ يُقهَرُ المناوِيُ»؛[426] ... به عدالت كردن، دشمن از پا درآيد.
مرحوم مغنيه عبارت «بالسيرة العادلة» را «حسن السيرة» معنى كرده يعنى به جهت اخلاقىِ عدالت توجه داشته است؛[427] در حالى كه صاحب منهاج البراعه
در شرح اين تركيب تنها به روش اخلاقى توجه ندارد. او مىنويسد: «رياست و
سرورى بدون داشتن دشمنانى سرسخت كه قصد براندازى و چيرگى داشته باشند
نمىشود و قوىترين وسيله در راندن مخالف همان تمسك به روش دادگرى و عدالت
است كه دلهاى مردم را جلب و دشمن را دفع مىنمايد.»[428]
به نظر مىرسد رفتار غيرسياستمدارانه صرفا اخلاقى، نه تنها موجب شكست
دشمن نمىشود بلكه مىتواند زمينه سوءاستفاده او را نيز فراهم آورد. مؤمنان
به تأسى از پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله ضمن داشتن رفتارى مهربانانه
با دوستان، بر دشمنان خود سختگير هستند: «أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ
رُحَمَاء بَيْنَهُمْ.» (فتح: 29)
3. اجراى احكام و حدود شرعى: در بيانى از مولاى متقيان آمده است: «و تُقامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدودِكَ»؛[429] و حدود ضايع ماندهات اجرا گردد... . بايد ديد منظور از «حدود تعطيلشده» چيست؟ مرحوم مغنيه در
اينباره مىنويسد: «حدود خداى سبحان مختص به شلاق زناكار و قطع دست دزد
نيست، بلكه شامل هر ممنوعى مىشود و بزرگترين ممنوعات عبارتاند از: سيطره
بر بندگان، ترويج فساد، در اختيار گرفتن اموال و مقدرات، ترساندن در امان
ماندگان، در غل و زنجير كشيدن انسانهاى فقير و گمراه كردن افراد سادهلوح
با نيرنگ و فريب و ادعاهاى دروغ و اتهام دروغين و بهتان به انسانهاى
آزاده.»[430]
ابن ابىالحديد در ذيل اين قسمت از خطبه حضرت على عليهالسلام
مىآورد: «تا حدود الهى بر طبق آنچه شايسته آن است برپا شود و امر دين و
مردم، همانگونه كه در روزگار پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله جارى بود،
جريان يابد.»[431]
با اجراى عدالت، كشتى دين از امواج متلاطم و طوفانى كجراههها و
بىراههها به سرعت عبور مىكند و به ساحل سلامت مىرسد تا وعده الهى در
ماندگارى و برترى اسلام با عبارت نورانى «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ
كُلِّهِ»(توبه: 33)[432] محقق شود.
ب. دستاوردهاى روانى تحقق عدالت
1. خشنودى مردم: در نامه امام عليهالسلام به مالك اشتر
چند نمونه از تأكيد حضرت بر رضايتمندى مردم وجود دارد؛ از جمله «بايد از
كارها آن را بيشتر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد و نه فرو ماند و عدالت را
فراگيرتر بود و رعيت را دلپذيرتر.» سپس علت راضى داشتن مردم را چنين بيان
مىدارند: «ناخشنودى همگان خشنودى نزديكان را بىاثر گرداند و خشم نزديكان
خشنودى همگان را زيانى نرساند و به هنگام فراخى زندگانى، سنگينى بار
نزديكان بر والى از همه افراد رعيت بيشتر است و در روز گرفتارى يارى آنان
از همه كمتر... همانا آنان كه دين را پشتيباناند و موجب انبوهى مسلمانان و
آماده پيكار با دشمنان، عامه مردماناند. پس بايد گرايش تو به آنان باشد و
ميلت به سوى ايشان... .»[433]
حضرت در اين بخش از نامه، خشنودى مردم را به سبب آثار و بركاتى كه براى
حفظ دين و حكومت و تحمل سنگينى مصيبتهاى آن دارد، از راضى نگهداشتن
عدهاى از نزديكان مفتخور در حكومت بهتر مىداند.
2. ايجاد پيوند ميان انسانها: عدالت رشتهاى است كه قلبها را
به هم گره مىزند و زنجيرهاى عاطفى ارتباط را به هم مىدوزد؛ چراكه با وجود
عدالت، مردم احساس مىكنند بين آنها تبعيض وجود ندارد و همه به يك چشم
ديده مىشوند. اميرمؤمنان اين پيوستگى عاطفى را اينگونه بيان مىفرمايند:
«بِالنَّصَفَةِ يَكثُرَُ المُواصِلُون»؛[434] با داد دادن، دوستان فراوان گردند. ميرزا حبيباللّه هاشمى خوئى در شرح اين عبارت مىنويسد: «رعايت انصاف و عدل بين خود و مردم و رعايت حقوق براى صاحبان حق، مراجعه و پيوند به او را بيشتر مىكند.»[435] شبيه چنين برداشتى را مرحوم مغنيه در
شرح خود آورده است: «انصاف اين است كه در حق مردم كم نگذارى، به آدم پاك
جرمى را نسبت ندهى و براى هر انسانى آنچه را براى خود لازم مىدانى، واجب
بدارى؛ كسى كه كارش چنين باشد برادران دوستانش زياد مىشوند.»[436]
3. استوارى در بردبارى: عدالت، زمينههاى بردبارى را براى شخص محكمتر مىكند و او را به ثبات حقيقى شخصيت مىرساند. در حكمت سى و يكم نهجالبلاغه آمده
است كه وقتى از على عليهالسلام درباره ايمان سؤال شد ايشان ضمن برشمردن
عدل به عنوان يكى از اركان چهارگانه آن، چهار شعبه براى عدل ذكر فرمودند كه
شعبه چهارم آن، «در بردبارى استوار بودن» است.[437]
اين ويژگى در حقيقت يكى از دستاوردهاى بالاى عدالت علمى است. به اين معنا
كه وقتى انسان فهم دقيق شد كه زمينه پى بردن به عمق دانش است، مىتواند در
مرحله داورى نيكو عمل كند و همين داورى نيكو، شخص را به استواى در بردبارى
مىكشاند.
ج. دستاوردهاى اقتصادى اجراى عدالت
1. توسعه و رفاه: با تحقق عدالت، هر نوع گشايشى ممكن است صورت بگيرد. يكى از مصاديق بارز توسعه، توسعه اقتصادى است. حضرت امير در خطبه پانزدهم نهجالبلاغه، پس از آنكه به خداى بزرگ سوگند ياد مىكنند كه آنچه را عثمان به
عنوان تيول به اين و آن واگذارده است به مسلمانان برمىگردانند حتى اگر به
مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد، علت اين اقدام را با اين عبارت بيان
مىفرمايند: «فَانَّ فِى العَدلِ سَعَةً»؛ كه در عدالت گشايش است. يعنى در
عدالت اين گنجايش وجود دارد كه توسعه ايجاد كند و اصولاً برگرداندن اموال
مسلمانان به بيتالمال در يك ظرفى بايد محقق شود كه آن ظرف، عدالت است.
صاحب منهاج البراعه ذيل خطبه پانزده و عبارت بالا، مىنويسد:
«وجوب برگرندان قطايعى كه عثمان به خويشاوندان خود بخشيده بود به مقتضاى
عدالت است و در آن براى مردم توسعه و گشايشى است؛ زيرا به وسيله آن،
امورشان نظام و قوام پيدا مىكند و اگر آن عدل نباشد، نظام مختل مىشود و
قوام حكومت از بين مىرود.»[438]
2. اصلاح و آبادانى شهرها: يكى از اهداف حكومت اسلامى، اصلاح و آبادانى شهرهاست؛ همان چيزى كه اميرمؤمنان عليهالسلام در آغاز نامه به مالك اشتر
از آن با اين عبارت ياد كردهاند: «و عِمارَةَ بِلادِها.» در همان نامه
حضرت بار ديگر از آبادانى شهرها ياد مىكنند؛ آنجا كه به مأموران خراجگير،
دستورهاى لازم را براى گرفتن خراج مىدهند و مىنويسند: «آنچه بدان بار
آنان را سبك گردانى بر تو گران نيايد، چه، آن اندوختهاى بود كه به تو بازش
دهند، با آبادانى كه در شهرهايت كنند و آرايشى كه به ولايتها دهند.»
حضرت در اين عبارتها، عدالت در گرفتن خراج از مردم را به عنوان
سرمايهاى از رضايت درونى آنها جهت آبادانى و زيباساى فضاى شهرها توصيف
فرمودند.
امام على عليهالسلام در كلامى ديگر مبنا و هدف پذيرش خلافت را «اصلاح شهرها» ياد كردهاند: «و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم.»[439]
حضرت امير عليهالسلام در كنار «اصلاح بلاد»، «اصلاح مردم» را نيز طرح
مىكنند، گويا بين اين دو رابطهاى تنگاتنگ وجود دارد. يكى از نويسندگان
درباره ارتباط بين اين دو اصلاح مىنويسد: «بين اين دو ارتباط محكمى است؛
زيرا بدون اصلاح عباد، آبادانى بلاد ممكن نمىگردد و بدون آبادانى كشور
مردم اصلاح نپذيرند. اين دو در يك دايره بسته قرار دارند. جامعه بيمار
توانايى توليد (آبادانى) ندارد. در حالى كه جامعه سالم كه بر مشكلات غلبه
مىكند و موانع را از سر راه برمىدارد، جامعهاى است كه مىتواند خوراك،
پوشاك و نيازهاى خود را از دل زمين بيرون كشد.»[440]
3. كمك به ستمديده: از محورىترين عوامل پذيرش خلافت مولاى
متقيان عليهالسلام، به يارى شتافتن ستمديده است. حضرت در اينباره قسم ياد
مىكنند: «به خدايى كه دانه را كفيد (شكافت) و جان را آفريد، اگر اين
بيعتكنندگان نبودند و ياران، حجت بر من تمام نمىنمودند و خدا علما را
نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده
بشتابند، رشته اين كار از دست مىگذاشتم و پايانش را چون آغازش مىانگاشتم و
چون گذشته خود را به كنارى مىداشتم.»[441]
حضرت در بيانى ديگر در خطبه سى و هفتم فرمودهاند: «الذَّليلُ عِندى
عزيزٌ حَتّى آخُذَ الحَقَّ لَهُ والقَويُّ عِندي ضَعيفٌ حتى آخُذَ الحَقَّ
مِنهُ»؛ خوار نزد من گران مقدار تا هنگامى كه حق او را بدو برگردانم و
نيرومند خوار تا آنگاه كه حق را از او باز ستانم. علّامه جعفرى در
ذيل اين بخش از خطبه، با طرح كردن سؤالاتى انسان را به تأمّل وامىدارند:
«آيا من مىتوانم به عنوان يك انسان آگاه و مطلع از ناتوانى كه اقويا حق او
را طعمه خود ساختهاند، بنشينم و دست روى دست بگذارم و بگويم: به من چه؟
آيا اين آگاهى مادامى كه اقدام به گرفتن حق آن ناتوان ننمودهام، زندگى مرا
از معناى اصلى خود ساقط نخواهد كرد؟ اگر من كه از اصل تعهد برين درباره
انسانها اطلاع دارم، اقدام به ايفاى چنين تعهد نكنم، مىتوانم خود را
انسان مسلم بنامم؟»[442]
اميرمؤمنان عليهالسلام در جايى ديگر از مىخواهند تا در گرفتن حق مظلوم
از ظالم به او يارى كنند: «... اى مردم! مرا بر كار خود يار باشيد و
فرمانم پذيرفتار. به خدا سوگند كه داد ستمديده را از آنكه بر او ستم كرده
بستانم و مهار ستمكار را بگيرم و به ناخواهاوتابهآبشخور حق كشانم.»[443]
د. دستاوردهاى حقوقى اجراى عدالت
حضرت على عليهالسلام در خطبه دويست و شانزدهم با تأكيد بر رعايت كليه
حقوق انسانها، به اين حقوق متقابل، عنايت ويژهاى نشان مىدهند و هفت
دستاورد را براى رعايت اين حقوق برمىشمارند:
1. عزتمندى حق در جامعه؛
2. پديدارى راههاى دين؛
3. برقرارى نشانههاى عدالت؛
4. پايدارى سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله؛
5. اصلاح روزگار؛
6. اميدوارى مردم در تداوم حكومت؛
7. نااميدى دشمن در دستيابى به آرزوهايش.
اين دستاوردها در حقيقت اهداف اصلى تشكيل حكومت اسلامى به شمار مىروند.
نتيجهگيرى
تحقق عدالت اجتماعى كه دغدغه هميشگى بشر بوده است، پيشنيازهايى دارد. وقتى اين پيشنيازها از كتب معتبر و مقدسى چون نهجالبلاغه
كه تراوش انديشههاى حكيمانه مولاى متقيان على عليهالسلام است، به دست
مىآيد، هم اعتبار مىيابد و هم در كانون توجه و دقت قرار مىگيرد.
با مراجعه به نهجالبلاغه، دو پيشنياز كلى براى تحقق
عدالت اجتماعى ديده مىشود كه هريك از آنها شاخ و برگهايى دارد. از اينرو
در تحقيق حاضر با عنوانهاى «زمينهها» و «موانع» ياد شده است كه يكى ناظر
به جهت ايجابى عدالت اجتماعى است و ديگرى ناظر به جهت سلبى آن؛ يكى «بودش»
براى تحقق عدالت اجتماعى ضرورى است و ديگرى «نبودش». عواملى چون ترك
خواستههاى نفس، جديت و تلاش، حفظ وحدت و آرامش جامعه، رعايت حقوق يكديگر،
احساس مسئوليت در برابر ستم، گفتن حرف حق، قاطعيت در اجراى عدالت و... وجه
ايجابى اجراى عدالت اجتماعى را تأمين مىكنند و عواملى چون انحصارطلبى و
امتيازجويى، غفلت از رسيدگى به امور مردم، گريز از حق و عدالت و اختلاف و
پراكندگى و... وجه سلبى آن را.
پس از استقرار عدالت اجتماعى در جامعه، مىتوان در ابعاد گوناگون سياسى،
روانى، اقتصادى و حقوقى، شاهد آثار و بركات فراوانى بود؛ آثارى چون ايجاد
امنيت، شكست دشمن، اجراى احكام و حدود شرعى، خشنودى مردم، توسعه و رفاه،
اصلاح و آبادانى شهرها، عزتمندى حق در جامعه، اميدوارى مردم و نااميدى
دشمن.
براى تحقق عينى عدالت اجتماعى در نظام جمهورى اسلامى ايران، مراجعه مسئولان به نهجالبلاغه به عنوان يك متن معتبر دينى، ضرورى است.
منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، چ نوزدهم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372.
ـ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، ط. الثانية، بيروت، دار احياء التراثالعربى، 1387ق.
ـ احمدى، علىاصغر، بررسى ابعاد مختلف عدالت اجتماعى در نهجالبلاغه؛ حقوقى، سياسى و اقتصادى، پاياننامه كارشناسى ارشد، قم، دانشگاه قم، دانشكده الهيات، 1388.
ـ اخوان كاظمى، بهرام، عدالت در انديشههاى سياسى اسلام، قم، بوستان كتاب، 1382.
ـ بحرانى، ميثمبن علىبن ميثم، شرح نهجالبلاغه، بيروت، مؤسسة فقه الشيعه، بىتا.
ـ جعفرى، محمدتقى، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1363.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، ولايت فقيه؛ ولايت فقاهت و عدالت، چ هفتم، قم، اسراء، 1387.
ـ حائرى، محسن، انديشههاى اقتصادى در نهجالبلاغه، چ دوم، تهران، بنياد نهجالبلاغه، 1386.
ـ خامنهاى، سيدعلى، «امام على عليهالسلام الگوى مديريت براى جامعه دينى»، انديشه حوزه، ش 4و5، بهمن و اسفند 1380، فروردين و ارديبهشت 1381.
ـ دانشنامه امام على عليهالسلام، زيرنظر علىاكبر صادقى رشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1380.
ـ دهخدا، علىاكبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373.