كه در نامهاى به فتحعلى شاه (13) ياد آور شده و در آن اشاره به وضعيت سياسى آن عصر داشته ودر ضمن بيان نموده:
...يك جا مىشنوم كه مىخواهند لقب «اولوالامر» به شاه بگذارند (14) كه مذهب اهل سنت است و خلاف مذهب شيعه است و اهل سنت به آن فخر كنند كه پادشاه شيعه تابع ما شد و يك جا مىخواهند كه شاه را به مذهب صوفيه مايل كنند كه مباحى مذهب شود و از دين در رود كه بدتر از سنى شدن است و چون اصل مذهب تصوف مقتبس از مذهب نصارى است فرنگى و نصرانى فخر كنند كه پادشاه شيعه تابع ما شد...و يك جا من خاك بر سر را به بلاى عظيم مبتلا كنند كه به مراسله و پيغام اين مراحل را به انجام بياورم.
حق تعالى مفسدين را اگر قابل هدايت هستند هدايت كند و الاّ به دفع ايشان مسلمين را از شر آنها محفوظ دارد.
پس از آنچه نوشته شد اميدوارم كه رفع ابتلا به عقايد فاسده صوفيه...بشود و شاه عالميان پناه از شر آن محفوظ باشد.
و اما حكايت «اولى الامر» بودن پس آن نيز باليقين باطل است و بعضى اجزاء كه به نظر حقير رسيد كه فتواى علماى عصر در آن درج بود هم صريح در اين مطلب نبود. و به هر حال، ما را رجوعى به آن كلمات نيست، زيرا كه نه نسبت به ايشان بر من ثابت است و نه اينكه مقصود ايشان چه
(13) متن اين نامه در كيهان فرهنگى، سال يازدهم، شماره 1، ص 15 و 17، توسط آيت الله رضا استادى منتشر شده است. (14) اين كار در زمان ناصر الدين شاه هم تكرار شد و برخى خواستند او را در برابر سلطان اهل تسنن به لقب «اولوالامر» بنامند، اما مورد اعتراض علماى بزرگ قرار گرفت. شرح اين ماجرا را مىتوانيد در جلد دوم فهرست نسخههاى خطى كتابخانه آيت الله گلپايگانى تأليف آيت الله رضا استادى مطالعه كنيد.