نام کتاب : در جستجوي عرفان اسلامي نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 1 صفحه : 327
اين باره حكايتى بسيار جالب و شنيدنى در مورد شيخ نقل شده است. حكايت از اين قرار است كه:
يكى از شاگردان شيخ نقل مىكند كه شبى در عالم خواب شيطان را ديدم در حالى كه طنابهايى رنگارنگ در دست داشت. پرسيدم: اين رشتهها و طنابها چيست؟ گفت: اينها رشتههايى است كه به وسيله آنها مردم را فريب مىدهم و اين طنابها را بر گردن آنها انداخته و به دنبال خود مىكشم؛ يكى پول است، ديگرى زن، سومى مقام، چهارمى شهوت و ... . در آن ميان طنابى ضخيم را ديدم كه پاره شده است. از شيطان پرسيدم اين چيست و چرا پاره شده است؟ گفت سالها بود به دنبال مهار كردن و به دام انداختن شيخ انصارى بودم، تا اينكه ديشب بالاخره موفق شدم و اين طناب را به گردن او انداختم؛ ولى در نهايت شيخ طناب را پاره و تمام رشتههاى مرا پنبه كرد.
آن طلبه و شاگرد شيخ مىگويد از خواب بيدار شدم و از آنچه در خواب ديده بودم بسيار به حيرت افتادم و در فكر فرو رفتم. صبح زود خدمت شيخ رسيدم و عرض كردم ديشب چنين خوابى ديدهام. مرحوم شيخ به گريه افتاد و فرمود: آن ملعون راست گفته و ديشب مىخواست به لطايف الحيل مرا فريب دهد و اتفاقاً تا لب پرتگاه نيز مرا با خود كشاند؛ ولى در نهايت موفق نشد. عرض كردم: قضيه چيست؟ فرمود: ديشب وضع حمل عيالم بود و زنها خواستند كه مقدارى روغن براى عيالم تهيه كنم. (در بين بسيارى از مردم مرسوم است كه براى زنى كه تازه وضع حمل كرده غذايى روان كه مخلوطى از روغن حيوانى و آرد گندم است تهيه مىكنند و معتقدند براى او بسيار مفيد و نافع است.) اما من پول نداشتم كه روغن بخرم. با خود گفتم يك قران از سهم امام نزد من هست، آن را به عنوان قرض برمىدارم و روغن تهيه مىكنم و اولين پولى كه به دستم آمد اين يك قران را برمىگردانم. با اين نيت آن يك قران را برداشتم و براى خريد روغن از خانه خارج شدم. در بين راه با خود فكر كردم، چرا من چنين كارى بكنم؟ آيا امشب اگر طلبه ديگرى به وضعيت و مشكل من دچار شده بود، او هم به اين يك قران دسترسى
نام کتاب : در جستجوي عرفان اسلامي نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 1 صفحه : 327