حقيقتِ چنين گزاره هايى چيزى جز سليقه و اعتبار و قرارداد نيست. اگر كسى مىگويد رنگ سبز زيباست و ديگرى مىگويد رنگ زرد زيباست، اين گفته آنها حقيقتى غير از اين ندارد كه سليقه و طبع يكى رنگ سبز را مىپسندد و سليقه و طبع ديگرى با رنگ زرد سازگارى بيشترى دارد، ولى نمىشود گفت يكى راست و ديگرى دروغ مىگويد و مثلاً رنگ سبز واقعاً و حقيقتاً زيباست و رنگ زرد واقعاً و حقيقتاً زيبا نيست. در اين مورد، بحث از حقيقت و خطا و درست و نادرست كردن كاملا بى معناست.
بر اساس اين مبناى معرفت شناختى در مورد گزاره هاى ارزشى، راه براى نسبيت و پذيرش چند نظر مختلف در يك امر واحد باز مىشود.
همان طور كه مىتوان گفت هم رنگ سبز خوب است، هم زرد، هم صورتى و هم بنفش، و بستگى دارد كه هر كس چه رنگى را مىپسندد، در مورد دين يا لااقل بخشى از دين (احكام و مسائل ارزشى) هم مىتوان چنين نظرى را قائل شد. آن جا كه مسأله بايد و نبايد در كار است، مىتوانيم بر حسب تعدد زمان، مكان و اشخاص، كثرت هاى مختلفِ قابل قبول داشته باشيم. در زمان قرن اول هجرى، امرى را خوب مىدانستند و در قرن چهاردهم هجرى همان امر را بد مىدانند و هر دو هم نسبت به زمان خودشان درست هستند. خوب، براى ژاپنى ها يك چيز است و براى انگليسى ها چيز ديگرى است و هر دو هم درست است. در جوامعى كه ما مىشناسيم، كاملا برهنه و عريان در انظار عمومى ظاهر شدن، كارى زشت و ناپسند تلقى مىگردد، اما ممكن است روزى در يك جامعهاى همين مسأله امرى عادى و يا حتى مطلوب و ارزشمند تلقى شود؛ اين مسألهاى است كه بستگى به قرارداد و عرف اجتماعى دارد و هر كدام كه باشد تفاوتى نمىكند. خوب و بدهايى هم كه در اسلام يا هر دين ديگرى هست از همين قبيل است و نمىتوان گفت احكام و ارزش هاى مسيحيت