خدا است و از طرف خدا حضرت على(عليه السلام) را نيز به جانشينى خود تعيين كرده است نمى توان به آن اعتماد كرد. انسانى كه فهم و ادراك او در معرض خطا است، چه طور مىتواند مقصد خدا را به درستى بفهمد.
اگر كسى به اين سخنان اعتقاد داشته باشد، ديگر نمى تواند فلسفه وجود امام زمان ارواحنا فداه را درك كند؛ چون همه اعتقادهاى او بر مشكوكها بنا شده است و هيچ گاه براساس شكّيات نمى توان كاخ علمى بزرگى را بنا كرد.
با اثبات و پذيرش پنج پيش فرض گفته شده مىتوان مسائلى را كه در علم كلام، در باب توحيد و نبوّت و امامت مطرح شده است، اثبات كرد. در حالى كه ما خدا و پيامبر و جانشينان معصوم او را قبول داريم، اين پرسش مطرح مىشود كه چرا جانشين دوازدهم پيامبر، غايب است.
پاسخ اين پرسش در واقع وصف جزئى از يك نظام يا عضوى از يك مجموعه است. ما اگر بخواهيم فلسفه قسمتى از يك نظام را درك كنيم و جايگاهش را بشناسيم، بايد كلّ آن مجموعه و نظام را درك كنيم. ما اگر عضوى از يك مجموعه را خارج كنيم، ديگر عضو آن مجموعه شمرده نمى شود. مثال سادهاى را عرض كنم: اگر كسى بپرسد: فلسفه مردمك چشم انسان چيست كه در مكانهاى روشن جمع، و در مكانهاى تاريك باز مىشود؟ اين پرسش دو جنبه دارد: يكى اين كه از كيفيت تحقّق ساز و كار اين پديده پرسيده شود كه مردمك چشم انسان چگونه باز و بسته مىشود. اين پرسشى علمى است؛ يعنى سؤالى است كه در دايره علوم تجربى قرار مىگيرد و براساس آزمايشهاى علمى قابل پاسخ است. مردمك چشم انسان اعصابى دارد كه به نور حسّاس هستند. اين سلولهاى عصبى وقتى با نور شديد مواجه شوند، حالتى انقباضى مىيابند و با اين حالت انقباضى، مردمك جمع، و نور كمتر به آن وارد مىشود و در جايى كه نور كافى نيست، به طور خودكار اين سلولها باز مىشوند و زمينه ورود نور بيش ترى را براى مردمك فراهم مىسازند. در اين جا، اين پرسش مطرح مىشود كه سلولهاى عصبى چگونه چنين حركت مىكنند. پاسخ داده مىشود كه بعضى از اعصاب، حركت ارادى، و بعضى ديگر