در برابر نظر شيخ كه فهمي و فكري و حدسي را در عرض يكديگر از اقسام ذهني به شمار آورده، مستشكلي ممكن است بگويد كه فهمي در عرض فكري نيست بلكه فهمي قسمي از فكري و اخصّ از آن است، پس در طول آن قرار ميگيرد و نه در عرض آن؟
شيخ در جواب ميفرمايد كه بايستي دقيقاً علم فهمي تحليل شود تا ببينيم آيا فهمي همان فكري است يا غير آن. ميفرمايد وقتي در موارد علم فهمي، معلم ميخواهد قياسي را به متعلّم بفهماند، ابتداءً تصورات و حدود اصغر، اوسط و اكبر را به او ميدهد و متعلّم هم آنها را تصوّر ميكند. شكّي نيست كه اين تصوّرات دفعي و بدون تفكّر در ذهن متعلّم نقش ميبندند. فرض كنيم كه ميخواهد براي او ثابت كند كه «العالم حادثٌ». در اينجا معلّم سه تصوّر در ذهن متعلّم ايجاد ميكند: عالَم، حدوث و حدوث العالم، امّا هنوز تصديقي در كار نيست. اين تصوّرات بلا شك فهمياند و بدون تفكر در ذهن متعلّم حاصل ميشوند، و نيز وقتي ميخواهد حدّ وسط را كه «تغيّر» است در ذهن متعلّم به عنوان يك تصور مطرح كند، اين كار محتاج تفكر و تأملي از جانب متعلّم نيست بلكه دفعتاً رخ ميدهد.
امّا هنگامي كه معلّم از اين تصورات، قضيه و از قضايا قياس ميسازد و مثلا ميگويد «العالم متغير و كلُّ متغير حادثٌ» تا نتيجه بگيرد كه «العالم حادثٌ». در اينجا متعلّم دو حالت دارد: يا بلا درنگ به گفته معلم يقين ميكند كه در اين صورت به خوبي واضح است كه اين يقين و تصديق به دنبال تصوّرات قبلي و بدون تفكر پيدا شده است، پس علم فهمي خواهد بود و نه فكري.
و امّا اگر متعلّم به صرفِ گفته معلّم، اعتقاد و جزم به مقدمات و مطلوب پيدا نكند و در آنها شكّ كند، در اين صورت نميتوان گفت كه اواز نظر جزم و اعتقاد چيزي از معلّم گرفته است و ممكن است يكي از دو راه را برگزيند: يا خود مستقلا در مقدّمات و قياس مذكور تأمل و تفكر كند و در نتيجه بدانهايقين كند كه در اين صورت اين تعلم مركّب از تعلّمي فهمي و تعلّمي فكري خواهد بود، چون قياس مشكوكي را كه از معلّم دريافت كرد، بدون تأمل و تفكر دريافت كرد و قياسي را كه بدان جازم شد در حقيقت با تأمل و تفكر شخصي بدان رسيد، پس اوّلي فهمي و دوّمي فكري خواهد بود و اين دو نبايد با يكديگر مخلوط شود و اگر هر يك را جداگانهدر نظر بگيريم ميبينيم يكي فهمي است و يكي فكري، و اين دو با يگريگر فرق دارند و در عرض هم قرار ميگيرند.