هـمان مطلب است نه مقدمه آن؟ در اين صورت مراد از اينكه معلوم قبلي بالفعل علم به مطلوب باشد چيست؟
در پاسخ اين سؤال ميتوان گفت:
الف ـ منظور شيخ(رحمه الله) تقسيم نيست. بلكه منظور او اين است كه هرچند علم سابق، علم بالفعل به مطلوب اكتسابي نيست، ولي بايد علم بالقوه به آن باشد.
ب ـ ميتوان گفت اين كلام ناظر به تقسيم مقدّمات و مبادي به قريبه و بعيده است; يعني مبادي بعيده يك مجهول ـ خواه مبادي تصوريه و خواه مبادي تصديقيه ـ علم بالقوه نسبت به آن مجهول شمرده ميشوند و مبادي قريبه، علم بالفعل.
ج ـ منظور از قسم بالفعل، معرّف تامّ و مقدّماتي است كه عليّت تامّ نسبت به علم به مطلوب داشته باشند و منظور از قسم بالقوّه معرّف ناقص و مقدّماتي است كه به تنهايي موجب علم به نتيجه نميشوند. توضيح آنكه براي تعريف يك تصوّر مجهول، ما از جنس، فصل، عرضي عامّ و عرضي خاصّ (خاصّه) استفاده ميكنيم.
جنس و عرضي عامّ چون اعمّ از معرَّف هستند، تأثيرشان در معلوم ساختن مجهول كمتر از فصل و عرضي خاص (خاصّه) است; چراكه اين دو، نسبت تساوي با معرَّف دارند و يا مانند برخي خواص، اخص از معرَّف ـ اما به هر حال مختص به معرَّفاند ـ و لذا نقش اينگونه مفاهيم در معلوميت معرَّف بيشتر است. شايد «علمِ بالفعل» ناظر به مفاهيمي مثل فصل و خاصّه و «علم بالقوة» ناظر به مفاهيمي از قبيل جنس و عرضي عام باشد.
در تصديقات و استدلالات نيز ميتوان گفت: كبراي استدلال در حقيقت نتيجه را در بر دارد و لذا ميتوان آن را علم بالفعل نسبت به نتيجه شمرد زيرا فقط محتاج توجه و التفات خاصي است، اما صغراي استدلال چنين تأثير مستقيمي را در معلوميت نتيجه ندارد بلكه فقط بيانگر اين است كه اصغر، مصداقي براي اوسط است. البته بعداً در كبري خود اوسط نيز مصداقي براي اكبر شمرده ميشود و در نهايت به حكم قياس مساوات «المحمول علي المحمول علي شيء محمولٌ علي ذلك الشيء» اصغر، مصداقي براي اكبر نيز به حساب ميآيد. با توجه به اين نكته ميتوان گفت علمِ بالفعل ناظر به كبري و علم بالقوه ناظر به صغراي استدلال است.
متن
امّا التّصديقُ فيتقدّمُه معلوماتٌ ثلاثةٌ: أحدُها تصوُّر المطلوب و إن لم يصدَّق به