اَحَبَاللَّهَ، وَمَنْ اَبْغَضَکمْ فَقَدْ اَبْغَضَ اللَّهَ؛ «هرکس شما را مولي و سرور خود شناخت خدا را مولي و سرور خود دانسته و هرکس شما را دشمن داشت خدا را دشمن داشته و هرکس شما را دوست داشت خدا را دوست دارد و هرکس با شما کينه و خشم ورزيد با خدا خشم و کينه ورزيده است».
در فرازي ديگر از زيارت جامعه ميخوانيم:
مَنْ اَرادَ اللَّهَ بَدَءَ بِکمْ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکمْ، وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکمْ. مَوالِىَّ لآ اُحْصى ثَنآئَکمْ، وَلا اَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ کنْهَکمْ وَمِنَ الْوَصْفِ قَدْرَکمْ؛[1] «هرکس خدا خواهد و جويد، در آغاز به پيروي شما پردازد و هرکس او را به يگانگي شناخت، تعاليم شما را پذيرفت و هرکس آهنگ خدا کرد، رو به شما آورد، اي پيشوايان من، من از شمارش و ستايش صفات شما عاجزم و به کنه مدح و توصيف شما راهي ندارم».
يکي از نشانههاي محبت اين است که محب دوست دارد که محبوب نيز او را دوست داشته باشد و بالاترين لذت براي محب و عاشقْ درک محبت محبوب نسبت به خويش است. براي او هر علامت، سخن و هديهاي که از ناحيه محبوب باشد ارزشمند و لذت بخش است و آنچه از محبوب به او ميرسد، گرچه بهخوديخود ارزش چنداني نداشته باشد، اما از آن جهت که از محبوب به او رسيده و نشانه محبت و علاقه محبوب به اوست مهم و باارزش ميباشد. طبيعي است که اگر انسان خدا را دوست ميدارد و او را برترين محبوب خود ميداند، در صدد انجام کارهايي برميآيد که محبت خدا را برميانگيزاند و باعث محبت خداوند به خويش ميشود. اگر او به آنچه مورد رضايت خدا و باعث جلب محبت او ميگردد اهميت نميدهد، در ادعاي محبت به خداوند صادق نيست. ممکن