اما گاهى مسأله بالاتر از اينها است و وضعيت و شرايطى پيش مىآيد كه اصل دين و حيات آن در مخاطره قرار مىگيرد و به گونهاى مىشود كه عمل به دين در صحنه اجتماع مشكل مىشود و مىرود كه دين و احكام و ارزشهاى اسلامى به كلى از صحنه جامعه رخت بربندد. در اين شرايط ممكن است يك يا چند نفر به صورت شخصى و در شرايطى خاص بتوانند به اسلام و احكام و ارزشهاى آن پاىبند بمانند و عمل كنند، اما وضعيت عمومى جامعه به گونهاى به پيش مىرود كه دين نمىتواند بروز و ظهور اجتماعى و عمومى داشته باشد. اينجا است كه حفظ دين مستلزم نثار خون و بذل جان است.
فرض كنيد، خداى ناكرده، در كشور ما شرايطى پيش بيايد كه دولتى كافر بر مردم ما مسلط شود كه حتى اجازه نماز خواندن و روزه گرفتن و عزادارى براى اهلبيت و امام حسين(عليهم السلام) را هم به مردم ندهد. چيزى شبيه آنچه كه در زمان حكومت كمونيستها در شوروى سابق و در كشورهاى آسياى ميانه حكمفرما بود. كمونيستها مساجد را بسته بودند و تبديل به سربازخانه و موزه و مراكز ديگر كرده بودند، بيان و تبليغ دين و مسائل دينى اجازه داده نمىشد، آموزش قرآن در مدارس ممنوع بود و خلاصه، وضعيتى پيش آورده بودند كه دين نمىتوانست هيچگونه بروز و ظهور علنى و عمومى و اجتماعى داشته باشد.
البته وضعيتى كه گفتيم منحصر به فرض مذكور نيست و فروض مختلف ديگرى نيز مىتواند داشته باشد. يكى ديگر از اين فروض، وضعيتى بود كه حكومت بنىاميه و به ويژه يزيدبنمعاويه در جامعه اسلامى به وجود آورده بود. حكومت اموى مانع انجام اعمال و تكاليف دينى مردم نبود و نمىگفت نماز نخوانيد، روزه نگيريد يا حج نرويد. بنىاميه نه تنها در اين قبيل امور مانع مردم نبودند، كه خودشان نيز نماز مىخواندند، مسجد مىساختند، اقامه جماعت