سبكبار و سبكبال باشيم تا راحت حركت كنيم. از همينرو بايد دل از آنچه در اينجا هست، بريده و بدانيم كه اينها را بايد گذاشت و رفت و اينها ماندنى نيست و اين سبزهها لحظاتى ديگر خشك مىشوند و از بين مىروند و دل بستنى نيستند و نبايد به آنها دل بست. اگر اعتقاد و بينش ما واقعاً چنين باشد، در رفتار ما اثر مىگذارد و براى سيركردن شكم خود هزاران نوع تملق و دروغ نمىگوييم و براى اينكه اين زندگى گذرا را بگذارنيم، دنبال حرام و گناه نمىرويم و در مقابل هر كس و ناكس خم نشده و عزت و مناعت خود را حفظ مىكنيم و اگر گرفتارى و فقرى روى آورد هرگز اظهار نمىكنيم. به تعبير قرآن اينگونه بايد بود كه: يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ اَغْنيِاءَ مِنَ التَّعَفُّف[1]؛ از شدّت خويشتندارى، افراد بىاطلاع آنها را غنى مىپندارند. عزت نفس و مناعت طبع، اجازه نداده و نمىگذارد نيازش را كسى بفهمد. همت او اين نيست كه فقط نياز مادّى خود را تامين كند، بلكه همّ او اين است كه به كمالات معنوى برسد و درصدد دستيافتن به آنها مىباشد. اگر به دنبال لوازم اين زندگى مىرود فقط به خاطر انجام تكليفى است كه بر عهده اوست و در واقع مىخواهد سربار ديگران نباشد. اگر از اين ديدگاه به امور دنيا نگريستيم تمام اين فعاليتها عبادت خواهد بود و براى زندگى دنيا و سعادت آخرت، هر دو، مفيد مىباشند. ولى اگر خود اين امور دنيوى، مطلوب واقع شد و هدف قرار گرفت و دنيا هدف نهايى در نظر گرفته شد، سنگ بناى انحراف نهاده مىشود. چون در اين صورت، علت تمام اعمال و نيروى محركه او در تمام فعاليتهايش حبّ دنيا خواهد بود. آنچه او را به حركت وا مىدارد، كسب لذايذ دنيا و سير نمودن شكم و پوشيدن لباس، و تهيه خانه و اتومبيل و ... است. چرا كه وقتى بينش او اينگونه رقم خورد كه دنيا هدف است، رفتارى جز اين را نبايد انتظار داشت و رفتار متناسب با آن بينش، جز اين نيست. چون فكر مىكند كه بعد از زندگى اين دنيا نه تنها حياتى وجود ندارد بلكه هيچ چيزى نيست و همه چيز نابود و پوچ مىشود. اما اگر كسى باور كرد كه اينجا راه است و هدف آنجاست، رفتارى متفاوت خواهد داشت و تمام فعاليت وى نوعى انجام تكليف خواهد بود. در دلش هوسهاى دنيايى را نشخوار نمىكند و آرزوى رسيدن به مقام و مال را در سر نمىپروراند. آرزويش اين