عنوان يك ويژگى مثبت شناخته شده است و بدان اهميت فراوانى داده مىشود؛ كتابها درباره آن نوشتهاند و ديگران را تشويق مىكنند كه اين ويژگى را در خود پديد آورند و در مقابل، زيانها و مضرّات اعتماد به ديگران را برمىشمارند. گرچه اميد بستن به قدرت خويش از جنبه عقلانى ستوده شده، ولى از ديدگاه توحيدى مذموم است، چون آنچه ما داريم عاريه است و مالك آن خداست. حال وقتى چيزى از ديگرى است و به عنوان امانت نزد ما نهاده شده است، چگونه به آن اعتماد كنيم، با اينكه نمىدانيم صاحب آن امانت، آن را نزد ما باقى مىگذارد يا نمىگذارد؛ پس تنها بايد به خدا اعتماد كنيم.
اين معنى (اعتماد و توكل بر خدا) در آيات فراوانى مورد ستايش ذات حق قرار گرفته، تا آنجا كه وعده داده شده، كسانى كه بر خدا توكل كنند، خدا آنها را كفايت مىكند.
آيا خدا براى بندهاش كافى نيست، كه او سراغ ديگران برود. پس اگر ما به «ربوبيت الهى» معتقد باشيم و خدا را به عنوان «ربّ»، مالك و صاحب اختيار و كسى كه هستى مملكوش در اختيار اوست، بشناسيم، جا ندارد سراغ ديگران برويم.
يكى از استادان ما داستانى به اين مضمون نقل مىفرمود:
در همسايگى ما كودكى كنار خانه خودشان نشسته بود، ناگهان گدايى در خانه آمد و به آن بچه گفت: برو از مادرت قدرى نان براى من بگير و بياور، بچه به او گفت: برو از مادر خودت بگير (گويا بچه مىدانست، كسى كه مادر دارد بايد نيازهايش را از او بخواهد).
ايشان مىفرمود: اگر معرفت و شناخت ما به خدا، به اندازه معرفت و شناخت اين بچه به مادرش باشد كه هر كس چيزى ندارد، بايد از مادرش بگيرد و اين مادر است كه نيازهاى بچهاش را تأمين مىكند؛ ديگر سراغ ديگران نمىرويم. وقتى خداوند از همه مهربانتر و قدرتمندتر است، چرا سراغ ديگرى برويم.