بوده جمعآورى و بازسازى كند. پس چرا باز هم معاد را انكار مىكنند؟ زيرا پذيرفتن معاد تعهدآور و تقيدآور است. اگر آدمى پذيرفت كه معاد وجود دارد، آنگاه بايد مراقب اعمال خود باشد و مرتكب كارهاى زشت نگردد تا در قيامت مورد مؤاخذه و عذاب الهى قرار نگيرد. از اين رو از ابتدا معاد را انكار مىكند تا خيالش راحت شود و با خاطرى آسوده به هر فسق و فجورى دست بزند: بَلْ يُريدُ الانسانُ لِيَفْجُرَ اَمامَه. اين در واقع همان مرحله از تأثيرات ميل به بىبندوبارى است كه گفتيم اين تمايل حتى در اعتقاد انسان اثر مىگذارد و باعث مىشود با اينكه دلايلى قطعى و يقينى در دست دارد، خدا و معاد را هم قبول نكند و منكر گردد. به عبارت ديگر، اين همان مرتبهاى است كه موجب مىشود انسان ايمان نياورد.
همانگونه كه در مباحث سالهاى گذشته اشاره كرديم، بين «علم» و «ايمان» تفاوت وجود دارد و ايمان اين است كه آدمى پس از آنكه به چيزى علم پيدا كرد، قلباً هم بنا بگذارد كه به لوازم آن علم ملتزم باشد. اگر چنين بنايى بگذارد، علاوه بر علم، ايمان هم دارد، اما اگر چنين بنايى نداشته باشد، صرفاً علم دارد و از ايمان خبرى نيست؛ و به تبع تعبير قرآن، اصطلاحاً آن را «كفر جحودى» مىنامند.
وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا؛[1] و با آن كه دل هايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند.
حقيقت ايمان: بستن عهد و پذيرش قيد
پس حقيقت ايمان عبارت است از «بناگذارى قلبى» و اينكه انسان تصميم بگيرد كه به لوازم علم خود عمل كند. اين اولين «عهد»ى است كه انسان با خود انجام مىدهد و پس از آن است كه نوبت به اعمال خارجى و مسائل ديگر مىرسد.
در مرحله ايمان، انسان تمامى اعمال را به صورت تفصيلى در ذهن خود حاضر نمىكند، بلكه اجمالا بنا مىگذارد و تصميم مىگيرد كه اين علم هر لازمهاى داشته باشد، پس از اين بدان ملتزم گردد. از اين رو، براى مثال، وقتى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان مىآوريم،