أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُون؛[1] پس آيا ديدى آن كس را كه هواى نفس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديده اش پرده افكنده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى گيريد؟!
كسى كه پيرو هواى نفس خويش گشته، در كارهايش ديگر به فكر تكليف الهى و شرعى و اينكه آيا خداوند اين را مىپسندد يا نه و مسائلى مانند آن نيست. دل او ابزارى شده براى تسلط شيطان بر وى، و هنگامى كه شيطان بر انسان مسلط شد، آدمى به جاى عبادت خداوند، شيطان را عبادت خواهد كرد. كسى هم كه به جاى خداوند، به عبادت شيطان روى بياورد تكليفش معلوم و عاقبتش مشخص است. اگر مىخواهيم اينگونه نشود، بايد تصميم بگيريم خواستههاى دل را محدود كنيم و آنها را تحت ضابطه و قيد و بند درآوريم. بىبندوبارى و لجامگسيختگى انسان را به جايى نمىرساند و جز سقوط و انحطاط چيزى بر او نمىافزايد. نبايد دل را آزاد بگذاريم و هرچه خواست تسليم شويم و انجام دهيم. بايد تمرين كنيم كه دل را در مسيرى خاص هدايت نماييم و به حركت درآوريم، نه آنكه دل آزادانه به هرطرف كه خواست جولان دهد و تكتازى نمايد.
بايد به تدريج از تشتت و پراكندگى فكر و ذهن بكاهيم و آن را در جهتى خاص و آنچه موجب رضايت خداى متعال است متمركز نماييم. اين امور شدنى است، اما البته تمرين و پشتكار مىطلبد و مفت و مجانى به كسى داده نمىشود. اينكه انسان مالك دل خويش گردد گوهرى است نفيس كه به اين آسانىها به چنگ كسى درنمىآيد، اما در عين حال با تلاش و همت و كوشش مىتوان آن را صيد كرد و به كف آورد. ما بايد براى رفتار خود چارچوب تعيين كنيم، و اولين گام در اين مسير آن است كه واجبات و محرمات را به درستى رعايت نماييم. آنگاه پس از آنكه تلاش كرديم از اين چارچوب خارج نشويم، كمكم اين امر به حالات ذهنى و توجهات قلبى ما نيز سرايت مىكند و آنها نيز به تدريج از تسلط شيطان خارج شده و در اختيار خداوند قرار مىگيرد. استمرار اين