چون انسان خلق مىكند كه هر عضوى از اعضاء او، داراى شگفتيهاست آنگاه فرمان مىدهد همه را خراب كنيد و به عزرائيل مىفرمايد جان همه را بگير! و هيچ نتيجهاى هم در بين نيست؟!
(جهان) را چون زمين هموارى وامىگذارد كه در آن هيچ پستى و بلندى نمىتوان يافت؟
اگر كسى بگويد، از سوى خدا بُخلى نيست؛ جهان گنجايش بيشتر ندارد؛ خدا امساك در نعمت نمىكند؛ ولى جهان امكان دوام ندارد؛ مىگوييم: زنده شدن انسانها امرى ممكن است و براى وقوع آن محال و تناقضى در بين نيست؛ بنابراين اگر زنده نكند، چيزى جز امساك فيض و بخل نيست. يعنى موجوداتى را خلق كرده است كه مىتوانند براى زندگى ابدى آماده شوند ولى خدا اين زندگى ابدى را لطف نكند؛ مثل باغبانىست كه درخت ميوهى خود كاشته را، ريشه كن كند. پس اگر خدا مردم را در قيامت زنده نكند، كار عبثى كرده است يعنى موجودى را كه قابل دريافت فيض بى نهايت الهى (بى نهايت زمانى: هم فيها خالدون) است؛ به فعليّت نرسانده است. و گفتيم كه هدف نهايى خلقت رسيدن رحمت بى پايان الهى به آفريده هاست. البتّه گفتهايم اين غايت مخلوقات است و هدف الهى به معناى دقيق كلمه، خود ذات است ولى در اينجا، هدف دست دوم و مرتبهى نازله، مراد است كه: «تا به بندگان سود دهد» چرا مىخواهد رحمت كند؟ چون مقتضاى ذات اوست و اين حرف ديگرى ست. پس، چون خلقت آسمان و زمين عبث نيست، بايد غرض حكيمانه بر آن مترتّب شود و اين موجودات به سرانجامى كه ممكن است برسند؛ و اگر بميرند، نخواهند رسيد مگر آنكه جهان ديگرى وجود داشته باشد.
نتيجه آنكه: حكمت الهى اقتضاء دارد كه پس ازاين جهان، جهان ديگر وجود داشته باشد كه انسانها به حيات جاودانى برسند تا خلقت اين جهان عبث نباشد.