روشن است كه تعبير «فطرى» به اصطلاح اول و سوم به معناى نوعى «ميل و گرايش باطنى»ست و مستقيماً ربطى به «شناخت» ندارد ولى به اصطلاح دوم به معناى نوعى «شناخت» است:
يا شناخت حصولى عقلى، و يا شناخت حضورى و شهودى. اما شناخت عقلى، در واقع از راه دليل و برهان، حاصل مىگردد، نهايت اين است كه چون دليل، خيلى واضح است «فطرى» ناميده مىشود. و اما شناخت فطرى حضورى همان شناختى است كه در صدد بيان آن هستيم.
در بررسى آيهى فطرت گفتيم كه نخست به توجّه كامل به «دين» امر شده و سپس اشاره گرديده است به اينكه اين كار، موافق و مقتضاى سرشتى است كه خداى متعال انسانها را بر اساس آن آفريده است و قابل تغيير و تبديل نيست، و اضافه شده كه دين استوار، همين است و در پايان، اين نكته خاطر نشان شده است كه بيشتر مردم از اين مطلب، آگاه نيستند.
سخن در اين است كه اين «امر فطرى» چيست؟ آيا خداشناسى يا خداپرستى و يا چيز ديگرى است؟.
اگر منظور از اين «امر فطرى» همان شناخت حضورى و قلبى ناآگاهانه باشد درست منطبق بر همان مطلبىاست كه اشاره كرديم و مؤيّد آن، رواياتى است كه مفاد اين آيه را همان مفاد آيهى ميثاق مىدانند و توضيح آن خواهد آمد. ولى اگر منظور از آن، «شناخت عقلى» باشد چندان ارتباطى با اين بحث پيدا نمىكند. امّا اين احتمال اخير، مؤيّدى هم ندارد.
براى آيهى شريفه دو تفسير ديگر هم شده است: يكى آنكه منظور اين است كه كليّات عقايد و احكام دين مانند توحيد و خداپرستى و رسيدگى به محرومان و اقامهى عدل و قسط در جامعه و ديگر مسائل اساسى اسلام، موافق فطرت آدمى و با خواستها و بينشها و گرايشهاى انسانى هماهنگ است. برحسب اين تفسير، خداشناسى و خداپرستى جزئى از فطرتى است كه در آيهى شريف ذكر شده است.
تفسير ديگر قريب به همان تفسير؛ اين است كه حقيقت دين عبارت از تسليم و خضوع در برابر خداى متعال است كه در شكلهاى گوناگون عبادات و اطاعت از دستورات قوانين الهى، تجلّى مىكند چنانكه لفظ «اسلام» دلالت بر اين معنى دارد:
آل عمران / 19: «اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللهِ الاِْسلامُ».
و منظور از فطرى بودن دين اين است كه «گرايش» به خداپرستى و خضوع در برابر پروردگار، گرايشى است كه ريشه در فطرت انسان دارد و هر انسانى بالفطره خواهان تعلّق و