مفاد دو آيهى اول اينست كه خدا انسان را آفريد در حاليكه سابقاً چيزى نبود و «لاشىء» بود و مفاد آيهى اخير اينست كه چيزى بنام «انسان» وجود نداشت.
ممكن است اين توهّم به وجود آيد كه بنابراين، هم انسانى بدون مادّهى قبلى و ناگهان از عدم ايجاد مىشود و به اصطلاح فلسفى وجودش ابداعى ست. ولى پيداست كه منظور آيات اين نيست. بهترين گواه اينكه در آيات فراوان ديگرى مىفرمايد انسان را از خاك و آب خلق كرديم. يعنى مادّهى قبلى را به تصريح، بيان مىفرمايد.
بى شك منظور اين است كه مادهى قبلى وجود داشته و زمينهى پيدايش انسان را فراهم آورده امّا بايد چيزى بر آن افزوده مىشد تا انسان بوجود مىآمد و آن چيز در خود مادّه، نبوده است. فعليّت جديدى در مادّه پديد آمده كه قبلاً وجود نداشته است. به اصطلاح فلسفى، صورت انسانى با نفس انسانى كه به مادّه تعلّق مىگيرد، در مادّه نبوده است. خاك بود؛ نطفه بود، ولى انسان نبود. اين صورت انسانى را خدا افاضه و ابداع فرمود.
احتمال ضعيفى نيز، روى مىنمايد و آن اينكه: به هر حال همان خاك را نيز بايد گفت از چه آفريده شده است؟ و سرانجام منتهى مىشود به اينكه مادّهى نخستين سراسر جهان ابداعى ست و مادّهى قبلى ندارد. پَس «لَمْ يَكُ شَيْئا» اشاره به اين است كه مادّه نخستين از مادّه ديگرى آفريده نشده است. امّا چنانكه گفتيم اين احتمال ضعيفىاست و آيات ديگر، همه تصريح دارد براينكه انسان، مادّهاى در اين جهان داشته است ولى آيا چه بوده است؟ لحن آيهها در اين مورد اختلاف دارد:
ـ در چند آيه، «زمين» را منشأ مىداند:
هود / 61: «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الأَْرْض».
شما را از زمين پديد آورد.
[1] نه بدينمعنى كه نيستى مادّهاى است كه انسان از آن آفريده شده است بلكه بدينمعنى كه او نبوده است و خدا او را به وجود آورده.