پيامبران نازل شده، همگى مبتنى است براينكه انسان داراى لياقتها و استعدادهايىاست كه با اين دستورات، به فعليّت مىرسد و از جهات مختلف با شناخت انسان ارتباط مىيابد. پس در واقع مىتوانيم گفت كه: تمام معارف قرآنى، به نحوى، با انسانشناسى، ارتباط دارد و تنها چيزى كه مىتوان گفت ارتباط مستقيم با اين بحث ندارد، جهانشناسى ست.
***
كلمهى «انسان» و مرادفات آن، در قرآن
با توّرقى نه چندان دقيق نيز مىتوان اين الفاظ را در مورد انسان، در قرآن يافت:
انسان، بشر، ناس، اُناس، انس، أناسىّ، بنى آدم.
بحث در اين الفاظ از اين جهت كه از چه ريشهاى گرفته شدهاند و به چه مناسبتى به هر يك اطلاق مىشود مثلاً نظير آنچه كه در مورد كلمهى «انسان» برخى گفتهاند كه ريشهى انس است و برخى نظر دادهاند كه از مادّه نسيان است؛ تأثيرى در فهم معناى هر يك از آنها به عنوان يك اسم عام براى اين نوع از موجودات، ندارد.
به هر حال ما مىدانيم كه مثلاً همان كلمهى انسان، اسم جنسىاست كه در تك تك افراد بنى آدم، اطلاق مىگردد و مانند ساير اسمهايى كه براى «انواع» وضع شده و دانستن ريشهى لغوى اثرى در فهميدن اين معنى ندارد. بر فرض هم كه توانستيم كه از لحاظ لغوى با تحقيق، شواهدى پيدا كنيم بر اينكه واضع لغت، به چه مناسبتى چنين اسمى وضع كرده است ولى اين مطلب كمكى به فهم معنايى كه ما از آن مىفهميم، نمىكند. اين بحثها ممكن است در اتيمولوژى[1]يا در زبانشناسى ارزشمند باشد ولى از نظر بحث تفسيرى، هيچ فايدهاى نخواهد داشت.
البتّه در بين مفسّران هم، گاهى اختلافاتى از جهت استعمال اين كلمات وجود دارد كه آيا مرادفند يا با هم فرق دارند. و اگر فرق دارند، اين فرق جنبهى دستور زبانى دارد يا از لحاظ معناست؟
مثلاً برخى در مورد دو واژهى «انسان» و «بشر» گفتهاند كه ايندو، از لحاظ اصل معنا، با هم فرق دارند: بشر، چون با مادّهى «بشر= ظاهر بدن» مناسبت دارد، پس در آن بيشتر جنبهى ظاهرى ملحوظ است؛ امّا انسان كه با «اُنس» مناسبت دارد و اُنس از ابعاد معنوى انسان است، بيشتر به جنبهى معنوى و كمال و فضيلت او تناسب دارد.
كه بايد گفت: به فرض آنكه در اطلاقهاى ما و يا حتّى در اطلاق عرب فعلى، چنين