اومانيستى است كه اصل را انسان قرار دهيم و همه چيز را در رابطهى با انسان بسنجيم! قرآن با اين نوع گرايش موافق نيست، و ما به خوبى مىبينيم كه تمام مفاهيم قرآن در هر بابى از عقايد تا اخلاق، مواعظ، داستانها، تشريعات، احكام فردى و اجتماعى و... همه يك محور دارد، و آن «اللّه» تبارك و تعالى است. و وقتى قانونى و حكمى را بيان مىكند، مىگويد: خدا اين حكم را بر شما نازل فرمود:، وقتى «اخلاقى» را بيان مىكند مىگويد: اين خُلقى است كه خدا مىپسندد و:
مائده / 42: «اِنَّ الله يُحِبُّ المُقْسِطينَ»،
آل عمران / 146: «وَاللهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ»و:
قصص / 77: «اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ المُفْسِدينَ».
و لذا محور اخلاق هم «الله» تبارك و تعالى است. بنابراين مىتوانيم بگوييم آيات قرآن بر اساس «الله محورى» است. به اصطلاح، مكتب قرآن مكتب اِلهيسم است و نه اومانيسم. پس محور را انسان قرار دادن يك نوع انحراف است و بايد محور را در معارف قرآن «الله» قرار داد. و آن را حفظ كرد.
اشكال ديگر اين است كه ابعاد وجود انسان مبهم است و مشخص نيست كه انسان داراى چند بُعد است تا ما بگوييم كه بر اساس يك تقسيم بندى روشنى كه در ابعاد وجودى انسان سراغ داريم، آيات را تقسيم بندى مىكنيم. از طرفى، به حسب نظر بدوى، بين ابعاد وجود انسانى هم ارتباط روشنى وجود ندارد.[1]
اشكال سوم اينكه: تقسيم كردن معارف قرآن، بر طبق ابعاد وجود انسان نيز كار سترونى ست چرا كه، مىبينيم، گاهى يك حكم الهى و يك خلقى كه در انسان مدح شده، مربوط به بُعد خاصى از وجود انسان نيست، بلكه بسيارى از ابعاد وجود انسان با اين حكم و قانون و اخلاق ارتباط دارند، بطورى كه نمىتوان گفت كه اين بنيان قرآنى دقيقاً مربوط به آن بعد خاص وجود انسان است.
3ـ طرح ديگر آنكه: محور را «الله» بدانيم و تقسيمات را نه در عرض هم بلكه در طول يكديگر انجام دهيم. يعنى معارف قرآن را مثل يك رودخانه جارى و آبشارى كه از منبع فيض الهى سرازير است و به هر بخشى و مرحلهاى كه مىرسد، آنجا را سيراب مىكند، در نظر بگيريم:
[1] ممكن است بعداً از قرآن بفهيم و ارتباطى را بيابيم، اما در نظر بدوى ارتباط روشنى را بين ابعاد وجود انسان نمىتوان ادعا كرد.