اگر از صفات فعل است پس بدين معناست كه عقل ما وقتى يك فعل الهى را با ذات الهى و ارتباطش را با ساير چيزها مىسنجد؛ اين مفهوم را اتخاد مىكند.
پس بايد فعل با شرايط خاصى در رتبهى قبل، صورت گرفته شده باشد تا ما اين مفهوم را انتزاع كنيم، آن وقت چگونه اين مفهوم انتزاعى دائرهى فعل را محدود مىكند در حاليكه تابع فعل خارجى است؟
اما اگر كسى بگويد حكمت و عدالت از صفات ذات است؛ با توجه به اينكه صفات ذات، عين ذات خدا مىباشند چگونه مىتوان فرض كرد كه يك صفت ذاتى صفت ذاتى ديگر را محدود كند؟ آيا ذات هم فاعل است و هم منفعل؟ آيا ذات از جهت حكيم بودن مؤثر و از جهت رحيم بودن متأثّر است؟ در حالى كه مىدانيم در ذات خدا تأثير و تأثّرى نيست زيرا لازمهى تأثّر و تأثير به يك معنى ماديّت و به يك معنى تركيب است.
تنها چيزى كه مىتوان گفت اين است كه عقل ما از ذات الهى دو مفهوم را انتزاع مىكند كه از نظر مفهوميت سعه و ضيق دارند، فرض كنيد كه از ذات الهى صفت فياضيت و رحمانيت انتزاع شود (بفرض اينكه صفت ذات بشود) و صفت حكمت و عدالت هم انتزاع شود، معنايش اين است كه عقل ما جهت خاصى را در نظر گرفته است (نه اينكه در خدا جهات متعددى است) اين مفهوم را كه عقل لحاظ مىكند اضيق از آن مفهوم است. برگشت اين مطلب به اين است كه مفاهيمى كه ما انتزاع مىكنيم نسبت بهم وسعت و ضيق دارند. براى اينكه اين مسأله روشنتر شود بايد توضيحى پيرامون مفهوم قدرت و اراده بدهيم.
رابطهى قدرت و اراده
* مفهوم قدرت، آنطور كه محققان تفسير كردهاند چنين است «كون الفاعل بحيث اذا شاء فعل و اذا لم يشأ لم يفعل». وقتى مىگوييم فاعل قدرت دارد يعنى طورى است و داراى صفتى است كه بر اساس اين صفت هر وقت اراده كند آن كار را انجام مىدهد و هر وقت اراده نكند انجام نمىدهد. بنابراين اگر ارادهى فاعل بر فعل تعلّق گرفت و انجام داد مسلّماً مقدور هم هست چون در اينجا «شاءَ و فَعَل» خواست و انجام داد، در ظرفى كه آن كار تحقق پيدا كرده است آيا ممكن است نبودن آن كار را فرض كرد؟ اين اجتماع نقيضين است و محال، در اين صورت آيا ترك كار مقدور است يا غير مقدور؟ فرض اين است كه تحقق ترك در فرضى كه فعل انجام گرفته محال است ولى مىگوييم ترك آن هم مقدور است يعنى فى حدّ نفسه تركِ فعل هم متعلّق