ب) حركت همزاد زمان را كه ايشان حركت در مقولات عرضي و بهويژه حركت دَوري فلك ميپنداشتهاند، حركت جوهري اجسام دانست و بدينوسيله زمان را از شئون ذات آنها معرفي كرد.
9. حقيقت زمان بهنظر وي عبارت است از بُعد و امتدادي گذرا كه هر جسمي در ذات خود علاوه بر امتدادهاي ناگذرا (طول و عرْض و ضخامت) از آن برخوردار است.
10. وي وجودِ زمان و حركت را دوگانه نميداند تا يكي علت براي ديگري باشد و حركت واسطهاي براي ارتباط اجسام با زمان تلقي گردد و سؤال از كيفيت اين وساطت به ميان آيد كه وساطت در عروض است يا در ثبوت.
11. صدرالمتألهين حركت را از قبيل ماهيات و مقولات نميداند تا سؤال شود كه از چه مقولهاي است، بلكه آن را مفهومي عقلي ميداند كه از نحوهٔ وجود ماديات انتزاع ميشود، همانگونه كه مفهوم ثبات از نحوهٔ وجود مجردات انتزاع ميگردد.
12. وي براي هر پديدهاي زمان مخصوص به خود قائل است كه بُعد چهارم وجود آن را تشكيل ميدهد و منظور از ظرف بودن زمان مطلق را انطباق امتدادهاي زماني جزئي بر امتداد زماني كل جهان يا فلك اقصي (بنابر فرض ثبوت آن) ميداند كه همگي از حركت جوهريه و دگرگوني و گذرايي ذاتي آنها انتزاع ميشود.
13. «آن» در اصطلاح فلسفي، منتهياليه قطعات زماني و بهمنزلهٔ نقطه نسبت به خط است و هيچگونه امتدادي ندارد و ازاينرو تركيب يافتن زمان از آنات محال ميباشد؛ زيرا هيچگاه از تركيب اشياء بيامتداد، امري ممتد پدید نخواهد آمد.
14. دهر در اصطلاح فلاسفه بهمنزلهٔ ظرفي براي مجردات، در مقابل زمان براي ماديات است، چنانكه در مورد خداي متعالی واژهٔ «سرمد» را بهكار ميبرند. نيز اين دو واژه گاهي در مقابل مقولهٔ «متي» و داراي مفهوم نسبت استعمال ميشود و ازاينروست كه ميگوييد نسبت ثابتات به متغيرات، دهر است.