1. تعريف معروف زمان اين است: كميت متصل قرارناپذيري كه بهواسطهٔ حركت عارض بر اجسام ميشود.
2. بعضي از فلاسفهٔ پيشين حركت را مقولهاي مستقل، و بعضي آن را از قبيل «اَن يفعل» و «اَن ينفعل» دانسته و ديگران بيان روشني دربارهٔ آن ندارند.
3. همچنين ايشان حركت را منحصر در چهار مقولهٔ عرضي دانستهاند و حركت وضعي فلك اقصي را منشأ پيدايش زمان معرفي كردهاند.
4. علت اينكه زمان را كميت حركت دانستهاند، اين است كه زمان امري گذرا و بيقرار است و چيزي ميتواند معروض بيواسطهٔ آن واقع شود كه ذاتاً قرارناپذير باشد.
5. اگر حركت را واسطهٔ در عروض زمان نسبت به اجسام بدانند، لازمهاش اين است كه اجسام حقيقتاً متصف به زمان نشوند، و اگر آن را واسطهٔ در ثبوت بشمارند، لازمهاش اين است كه ذاتاً دگرگونشونده باشند تا قابليت اتصاف به اين كميت بيقرار را داشته باشند.
6. ممكن است منظور ايشان از زماني كه از حركت فلك پديد ميآيد، زمان مطلق باشد و وجود زمانهاي خاص ناشي از حركت هر جسمي را انكار نكرده باشند. نيز ممكن است منظور ايشان از ظرف بودن زمان مطلق نسبت به پديدههاي جزئي، انطباق زمانهاي جزئي آنها بر اجزاء زمان مطلق باشد.
7. صدرالمتألهين دو ويژگي زمان را كه پيشينيان ذكر كرده بودند، بهطور اجمال پذيرفت و آنها عبارتاند از:
الف) زمان امري انقسامپذير و از قبيل كميات است؛
ب) زمان با حركت رابطهاي ناگسستني دارد.
8. وي در دو مطلب اساسي دربارهٔ زمان با گذشتگان مخالفت كرد:
الف) زمان و حركت را كه ايشان از اعراض خارجيه ميشمردند، از عوارض تحليليهٔ وجود مادي دانست كه تنها در ظرف تحليل ذهن انفكاكپذيرند؛