در درس اول اشاره شد که واژه فلسفه از آغاز بهصورت اسم عامي، بر همه علوم حقيقي (غيرقراردادي) اطلاق ميشد، و در درس دوم اشاره کرديم که در قرون وسطا قلمرو فلسفه وسعت يافت و بعضي از علوم قراردادي مانند ادبيات و معاني و بيان را دربرگرفت، و در درس سوم دانستيم که پوزيتويسم، شناخت علمي را در مقابل شناخت فلسفي و متافيزيکي قرار ميدهد و تنها علوم تجربي را شايستهٔ نام «علمي» ميداند.
طبق اصطلاح اول که در عصر اسلامي نيز رواج يافت، فلسفه داراي بخشهاي مختلفي است که هر بخشي از آن بهنام علم خاصي ناميده ميشود و طبعاً تقابلي بين فلسفه و علم وجود نخواهد داشت. اما اصطلاح دوم، در قرون وسطا در اروپا پديد آمد و با پايان يافتن آن دوران، متروک گرديد.
اما طبق اصطلاح سوم که هماکنون در مغربزمين رواج دارد، فلسفه و متافيزيک در برابر علم قرار ميگيرد و چون اين اصطلاح کمابيش در کشورهاي شرقي هم رايج شده، لازم است توضيحي پيرامون علم و فلسفه و متافيزيک و نسبت بين آنها داده شود و ضمناً اشارهاي به اقسام علوم و دستهبندي آنها نيز بشود.
پيش از پرداختن به اين مطالب، نکتهاي را دربارهٔ اشتراک لفظي واژهها، و اختلاف معاني و اصطلاحات يک لفظ، يادآور ميشويم که از اهميت ويژهاي برخوردار است و غفلت از آن، موجب مغالطات و اشتباهکاريهاي فراواني ميگردد.