در همه زبانها (تا آنجا که اطلاع حاصل شده) لغاتي يافت ميشود که هرکدام داراي معاني لغوي و عرفي و اصطلاحي متعددي است و بهنام «مشترک لفظي» ناميده ميشود؛ چنانکه در زبان فارسي واژه «دوش» به معناي شب گذشته، و کتف (شانه)، و دوش حمام بهکار ميرود و کلمهٔ «شير» به معناي شير درنده، و شير نوشيدني، و شير آب، استعمال ميشود.[1]
وجود مشترکات لفظي، نقش مهمي را در ادبيات و شعر بازي ميکند، ولي در علوم و بهويژه در فلسفه، مشکلات زيادي را بهبار ميآورد، مخصوصاً با توجه به اينکه معاني مشترک گاهي به قدري به هم نزديکاند که تمييز آنها از يکديگر دشوار است و بسياري از مغالطات در اثر اينگونه اشتراکات لفظي روي داده و حتي گاهي بزرگان و صاحبنظران در همين دام گرفتار شدهاند.
ازاينرو بعضي از بزرگان فلاسفه مانند ابنسينا مقيد بودهاند که قبل از ورود در بحثهاي دقيق فلسفي، نخست معاني مختلف واژهها و تفاوت اصطلاحات آنها را روشن کنند تا از خلط و اشتباه جلوگيري بهعمل آيد.
براي نمونه يکي از مشترکات لفظي را ذکر ميکنيم که کاربردهاي گوناگون و اشتباهانگيزي دارد و آن واژه «جبر» است.
جبر در اصل لغت به معناي جبرانکردن و برطرف نمودن نقص است، بعداً به معناي شکستهبندي بهکار رفته، و شايد نکته انتقال اين بوده که شکستهبندي نوعي جبران نقص است، و احتمالاً در آغاز براي شکستهبندي وضع شده و بعد به جبران هر نقصي تعميم داده شده است.
کاربرد سوم اين کلمه، مجبورکردن و تحت فشار قرار دادن است و شايد نکته انتقال به اين معنا، تعميم لازمهٔ شکستهبندي باشد؛ يعني چون لازمهٔ عادي اين کار اين است که عضو شکستهشده را تحت فشار قرار ميدهند تا استخوانها جفت شود، به هر فشاري که از کسي به ديگري وارد شود و او را بياختيار وادار به انجام کاري کند، جبر اطلاق شده
[1] آن يــکي شيــر اســت انـدر بـاديــه و آن دگـر شيــر اســت انــدر بـاديــه
آن يکي شير است که آدم ميخورد و آن دگر شير است که آدم ميخورد