و مفهوم وجودي را که بدينترتيب تخصص و تقيد يافته است، «حصه»اي از مفهوم کلي «وجود» مينامند.
بدينترتيب اصطلاحاتي مانند بساطت و ترکيب، ابهام و تعيّن، مشارکت و تمايز، عموميت و تخصص، اطلاق و تقيد، در موارد يادشده پديد آمده است و اصطلاح «تشخص» را که در درسهاي گذشته بيان شد نيز بايد بر آنها افزود.
ولي در ميان آنها دو مفهوم محوري وجود دارد که عبارتاند از مفهوم «وحدت» و مفهوم «کثرت». اينک به توضيحي پيرامون اين دو مفهوم ميپردازيم:
اقسام وحدت و کثرت
هر ماهيت نوعي را که در نظر بگيريم، غير از ماهيت ديگري است، و اگر دو ماهيت بسيط باشند، حتي جهت مشترکي هم بين آنها وجود نخواهد داشت، چنانکه دو ماهيت مرکب از دو مقوله هم جهت مشترکي ندارند. با توجه به اينکه ماهيتي را ميتوان تنها در نظر گرفت و ميتوان آن را با يک يا چند ماهيت ديگر لحاظ کرد، دو مفهوم متقابل «واحد» و «کثير» انتزاع ميشود.
وحدتي که به هر ماهيت تام نسبت داده ميشود، «وحدت نوعي» نام دارد، و تکرار تصور آن در يک يا چند ذهن زياني به وحدتش نميزند؛ زيرا منظور وحدت مفهومي است، نه وحدت وجود ذهني آن.
همچنين هنگامي که جهت مشترک ذاتي بين چند ماهيت مرکب را در نظر ميگيريم، وحدت ديگري به آن نسبت ميدهيم که «وحدت جنسي» ناميده ميشود.
در مقابل اين دو قسم وحدت، «وحدت عددي» قرار دارد که بر هر فردي از ماهيت حمل ميگردد و ملاک آن همان تشخصي است که فلسفه پيشين آن را مرهون عوارض مشخصه ميدانستهاند و نظر صحيح اين است که اين تشخص و اين وحدت، ذاتاً صفت وجود فرد است و بالعرض منسوب به ماهيت ميگردد.