ماهيت، و ديگري حيثيت وجود. چنانکه فلاسفه گفتهاند: «کل ممکن زوج ترکيبي، مرکب من ماهيهٔ و وجود»، و اين همان مطلبي است که بارها اشاره کردهايم که انعکاس واقعيتهاي خارجي در ذهن بهصورت قضيهاي است که معمولاً (يعني در امور ذيماهيت) از يک مفهوم ماهوي و مفهوم وجود تشکيل مييابد.
در چنين مواردي اگر فرض شود که در ازاي هريک از اين دو مفهوم، يک حيثيت عيني و خارجي وجود دارد، يعني مفهوم ماهوي از يک حيثيت عيني، و مفهوم وجود از حيثيت عيني ديگري حکايت ميکند که در خارج با يکديگر ترکيب شدهاند، و به ديگر سخن ترکيب موجود از وجود و ماهيت، ترکيبي خارجي و عيني است، معناي اين فرض آن است که هم ماهيت اصيل است و هم وجود.
ولي اين فرض صحيحي نيست؛ زيرا اگر هر موجودي داراي دو حيثيت عيني باشد، هريک از آنها بهصورت قضيهٔ ديگري در ذهن منعکس ميشود که مشتمل بر دو مفهوم است و بايد در ازاي هريک از آنها حيثيت عيني ديگري را فرض کرد و اين جريان تا بينهايت ادامه مييابد، و لازمهاش اين است که هر موجود بسيطي مرکب از بينهايت حيثيتهاي عيني و خارجي باشد!
و اين همان مطلبي است که فلاسفه گفتهاند که تغاير وجود و ماهيت، تغايري ذهني است «اِنّ الوجودَ عارضُ المهيّهٔ تصوراً و اتّحدا هويّهٔ»، يعني عروض و حمل وجود بر ماهيت که مقتضي تعدد و تغاير آنهاست، فقط در ظرف تصور ذهني حاصل ميشود وگرنه اين دو حيثيت از نظر هويت خارجي با يکديگر متحدند. پس نميتوان هم ماهيت را اصيل و داراي واقعيت عيني دانست و هم وجود را. چنانکه نميتوان هردو را اعتباري انگاشت؛ زيرا بالأخره همين قضيهٔ هلية بسيطه است که از واقعيت عيني حکايت ميکند و ناچار مشتمل بر مفهومي است که در ازاي واقعيت عيني قرار ميگيرد. پس امر داير است بين اينکه ماهيت اصيل باشد و وجود اعتباري، يا برعکس.
بنابراين طرح مسئله بهصورتي که داراي دو فرض باشد، مبتني بر چند اصل است: