مفهوم ماهوي را قالبي ذهني براي حدود واقعيتهاي محدود شمرديم، قائل به اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت شدهايم.
اما واژه «حقيقت» که در کلام صدرالمتألهين در عنوان اين مسئله بهکار رفته بود نيز داراي اصطلاحات متعددي است، از اين قرار:
1. حقيقت به معناي استعمال لفظ در معنايي که براي آن وضع شده، در مقابل مجاز که استعمال آن در معناي ديگري است که نوعي مناسبت با معناي حقيقي داشته باشد؛ مثلاً استعمال «شير» به معناي حيوان درندهٔ معروف، حقيقت، و به معناي انسان نيرومند، مجاز است؛
2. حقيقت به معناي شناخت مطابق با واقع، چنانکه در مبحث شناختشناسي گذشت؛
3. حقيقت به معناي ماهيت، چنانکه گفته ميشود دو فرد انسان «متفق الحقيقه» هستند؛
4. حقيقت به معناي واقعيت عيني؛
5. حقيقت به معناي وجود مستقل مطلق که منحصر به خداي متعالي است و در اصطلاح عرفا بهکار ميرود و در برابر آن، وجود مخلوقات را «مجازي» مينامند؛
6. حقيقت به معناي کنْه و باطن، چنانکه گفته ميشود حقيقت ذات الهي قابل درک عقلي نيست.
روشن است که منظور از حقيقت در اينجا همان اصطلاح چهارم است.
توضيح محل نزاع
شکي نيست که هر موجودي که داراي مفهوم ماهوي باشد، مفهوم مربوط بر آن حمل ميشود، چنانکه مفهوم «انسان» بر اشخاص خارجي قابل حمل است. همچنين شکي نيست که مفهوم وجود (بهصورت حمل اشتقاق) بر هر موجود خارجي حمل ميگردد، و حتي در مورد خداي متعالي هم که ماهيت ندارد ميتوان گفت موجود است. بهعبارت ديگر از ديدگاه عقلي، هر موجود ممکنالوجودي داراي دو حيثيت است: يکي حيثيت