اما واژه «ماهيت» که مصدر جعلي از «ما هو» (چيست؟) ميباشد، در اصطلاح فلاسفه بهصورت اسم مصدر (چيستي) بهکار ميرود، ولي با همان شرط تجريد از معناي «حدث» تا اينکه قابل حمل بر ذات باشد.
اين واژه در فلسفه به دو صورت استعمال ميشود که يکي از آنها اعم از ديگري است. اصطلاح خاص آن را به اين صورت تعريف ميکنند: «ما يقال في جواب ما هو»، يعني مفهومي که در پاسخ از سؤال دربارهٔ چيستي شيئي گفته ميشود، و طبعاً در مورد موجوداتي بهکار ميرود که قابل شناخت ذهني باشند، و بهاصطلاح، داراي حدود وجودي خاصي باشند که بهصورت معقولات اُولي (مفاهيم ماهوي) در ذهن منعکس گردند. ازاينرو در مورد خداي متعالي گفته ميشود که ماهيت ندارد (لا ماهيهٔ لواجب الوجود) چنانکه قائلين به اصالت وجود، دربارهٔ حقيقت عيني وجود نيز ميگويند که خود وجود ماهيت ندارد، و گاهي به اين شکل تعبير ميکنند که «صورت عقلاني ندارد».
اما اصطلاح اعم آن را به اين صورت تعريف ميکنند: «ما به الشيء هو هو» و آن را شامل حقيقت عيني وجود و شامل ذات مقدس الهي نيز ميدانند. طبق اين اصطلاح است که در مورد خداي متعالي ميگويند: «الحق ماهيته اِنّيّته» يعني ماهيت خدا همان هستي اوست.
در اين مبحث منظور از واژه «ماهيت» همان اصطلاح اول است، ولي نه مفهوم خود اين کلمه يا ماهيت به حمل اولي، بلکه بحث دربارهٔ مصاديق اين مفهوم، يعني ماهيت به حمل شايع مانند «انسان» است؛ زيرا قائلين به اصالت ماهيت هم اعتراف دارند که خود اين مفهوم، مفهومي است اعتباري.[1] به تعبير ديگر بحث دربارهٔ «مفاهيم ماهوي» است، نه مفهوم «ماهيت».
اما واژه «اصالت» که در لغت به معناي ريشهاي بودن، در مقابل «فرعيت» به معناي شاخهاي بودن بهکار ميرود، در اين مبحث در مقابل «اعتباري» به معناي خاصي استعمال ميشود و مفهوم دقيق آنها توأماً روشن ميگردد.