نظر به اينکه موضوع فلسفه «موجود» است، در دو درس گذشته توضيحي پيرامون مفهوم آن داديم و اينک به بيان بديهي بودن اعتقاد به حقيقت عيني آن ميپردازيم.
حقيقت اين است که وجود، هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجي، مانند علم است و همچنانکه مفهوم آن نيازي به تعريف ندارد، تحقق عيني آن هم بديهي و بينياز از اثبات است. هيچ انسان عاقلي چنين توهمي نميکند که جهان هستي هيچدرهيچ است، و نه انساني وجود دارد و نه موجود ديگري. حتي سوفيستهايي که مقياس همه چيز را انسان ميدانند، دستکم وجود خود انسان را قبول دارند. تنها يک جمله از گرگياس که افراطيترين سوفيستها بهشمار ميرود نقل شده که ظاهر آن، انکار مطلق هر وجودي است، چنانکه در مبحث شناختشناسي گذشت. ولي گمان نميرود که مراد وي ـ به فرض صحت نقل ـ همين ظاهر کلام باشد، بهطوري که شامل وجود خودش و سخن خودش هم بشود، مگر اينکه به بيماري رواني سختي مبتلا شده بوده يا در اظهار اين کلام غرضي داشته باشد.
در درس دوازدهم دربارهٔ شبههٔ نفي علم گفتيم که خود آن متضمن چندين علم است، در اينجا اضافه ميکنيم که همان شبهه، مستلزم پذيرفتن موجوداتي است که متعلق علمهاي يادشده ميباشند. اما اگر کسي وجود خودش و وجود انکارش را هم انکار کند، مانند کسي است که در مسئله گذشته، وجود شکش را هم انکار نمايد و بايد او را عملاً وادار به پذيرفتن واقعيت کرد.