«مؤخر از تجربه» تقسيم ميکند و قضاياي رياضي را از قسم اول ميشمارد، ولي بعضي از پوزيتويستها ميکوشند که آنها را به «قضاياي تحليلي» برگردانند.
8. در منطق کلاسيک قضايا به دو قسم بديهي و نظري (= غيربديهي) تقسيم شدهاند. بديهيات قضايايي هستند که تصديق به آنها احتياج به فکر و استدلال ندارد، ولي نظريات قضايايي هستند که تصديق به آنها نيازمند به فکر و استدلال است، سپس بديهيات را به دو قسم فرعي تقسيم کردهاند: يکي «بديهيات اوليه» که تصديق به آنها احتياج به هيچ چيزي به جز تصور دقيق موضوع و محمول ندارد، مانند قضيهٔ محال بودن اجتماع نقيضين که آن را «اُمالقضايا» ناميدهاند، و ديگري بديهيات ثانويه که تصديق به آنها در گرو بهکار گرفتن اندامهاي حسي يا چيزهاي ديگري غير از تصور موضوع و محمول است و آنها را به شش دسته تقسيم کردهاند: حسيات، وجدانيات، حدسيات، فطريات، تجربيات و متواترات.
اما حقيقت اين است که همه اين قضايا بديهي نيستند و تنها دو دسته از قضايا را ميتوان «بديهي» به معناي واقعي دانست، يکي بديهيات اوليه، و ديگري وجدانيات که انعکاس ذهني علوم حضوري ميباشند، و حدسيات و فطريات از قضاياي قريب به بديهي هستند. اما ساير قضايا را بايد از قضاياي نظري و محتاج به برهان تلقي کرد و توضيح آن در مبحث «ارزش شناخت» خواهد آمد.
تحقيق در مسئله
مسئله اصالت حس يا عقل در تصديقات هرچند معمولاً بهصورت مسئله مستقلي مطرح نميشود، ولي با توجه به مباني مکتبهاي مختلف حسي و عقلي ميتوان آراي ايشان را در اين زمينه بهدست آورد؛ مثلاً پوزيتويستها که شناخت واقعي را منحصر به شناخت حسي ميدانند، طبعاً در اين مسئله هم سرسختانه از اصالت حس طرفداري ميکنند و هر قضيهٔ غيرتجربي را يا بيمعنا و يا فاقد ارزش علمي ميپندارند. ساير تجربيين بهصورت معتدلتري بر نقش تجربه حسي تأکيد ميکنند، ضمن اينکه نقش عقل را هم کمابيش